۸۵٬۹۶۳
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'در باره' به 'درباره') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
=چکیده= | =چکیده= | ||
انحطاط از آن رو که همواره در جهان اسلام، حیات و ممات داشته، موضوع جدیدی به شمار نمیآید ولی طی چند سده اخیر، جلوههای تازهای از آن پیدا شده که آن را در کانون گفتوگوهای اندیشمندان سیاسی مسلمان و سیاستمداران دولتهای اسلامی قرار داده است و از این رو، اهمیتی دوچندان یافته است؛ به بیان دیگر، بی ثمر بودن تلاشهای نظری و عملی مسلمانان در حل پروژه انحطاط و ممانعتهای آشکار و پنهان کشورهای استعماری غربی در توسعه کشورهای مسلمان، بر اهمیت موضوع انحطاط افزوده است و از این رو انحطاط، عمدهترین مسئله جهان اسلام باقی مانده است، اما همچنان اختلافات دامنهداری بر سر راههای بیرون رفت از انحطاط در جهان اسلام وجو دارد. ریشه این اختلافات میتواند بسیار باشد که یکی از آنها و شاید مهمترین آن، ابهام در مفهوم انحطاط است؛ موضوعی که تاکنون مورد معارضه جدی قرار نگرفته و از این رو مقاله پیشرو میکوشد با مراجعه به چند اثر مکتوب ماندگار در اندیشه سیاسی مسلمانان، پاسخی برای آن بیابد.<br> | انحطاط از آن رو که همواره در جهان اسلام، حیات و ممات داشته، موضوع جدیدی به شمار نمیآید ولی طی چند سده اخیر، جلوههای تازهای از آن پیدا شده که آن را در کانون گفتوگوهای اندیشمندان سیاسی مسلمان و سیاستمداران دولتهای اسلامی قرار داده است و از این رو، اهمیتی دوچندان یافته است؛ به بیان دیگر، بی ثمر بودن تلاشهای نظری و عملی مسلمانان در حل پروژه انحطاط و ممانعتهای آشکار و پنهان کشورهای استعماری غربی در توسعه کشورهای مسلمان، بر اهمیت موضوع انحطاط افزوده است و از این رو انحطاط، عمدهترین مسئله جهان اسلام باقی مانده است، اما همچنان اختلافات دامنهداری بر سر راههای بیرون رفت از انحطاط در جهان اسلام وجو دارد. ریشه این اختلافات میتواند بسیار باشد که یکی از آنها و شاید مهمترین آن، ابهام در مفهوم انحطاط است؛ موضوعی که تاکنون مورد معارضه جدی قرار نگرفته و از این رو مقاله پیشرو میکوشد با مراجعه به چند اثر مکتوب ماندگار در اندیشه سیاسی مسلمانان، پاسخی برای آن بیابد.<br> | ||
=مقدمه= | =مقدمه= | ||
خط ۱۵: | خط ۱۲: | ||
==معاش نازل== | ==معاش نازل== | ||
ملتهایی هستند که شیوه معاش نازلی دارند. اینان اجتماعاتی اند که از راه کشاورزی و دامپروری ارتزاق میکنند و همکاری آنان در راه به دست آوردن نیازمندی | ملتهایی هستند که شیوه معاش نازلی دارند. اینان اجتماعاتی اند که از راه کشاورزی و دامپروری ارتزاق میکنند و همکاری آنان در راه به دست آوردن نیازمندی ها، تأمین وسایل معاش و دستیابی به عمران از قبیل مواد سوخت، مواد غذایی و مسکن، در حدی است که تنها زندگی آنها را حفظ کند و حداقل زندگی یا به میزان سد جوع را در دسترس ایشان بگذارد، بی آن که در صدد تحصیل میزان فزونتری برآیند، زیرا از گام نهادن در مرحلهای فراتر از تدارک حداقل زندگی، عاجزند. <ref>(ابنخلدون، ج1، 1385، 226)</ref>. به بیان دیگر، آنها در زندگی، به مقدار ضروری از خوراکیها، پوشیدنیها و تهیه نیازمندیهای دیگر چون مرکب اکتفا میکنند و از رسیدن به مراحل برتر از این حد که به تمدن کاملتری میانجامد، ناتواناند. این گروه و یا چنین ملتهایی، خانههایی از موی و پشم حیوانات یا از شاخههای درختان یا از گلها و سنگهای طبیعی میسازند و از آن جز برای بهره بردن از سایه و تهیه پناهگاه، منظوری ندارند و گاهی هم به غارها و شکاف کوهها پناه میبرند. خوراک آنان همان مواد طبیعی است و تنها گاهی با اندکی تغییر در این مواد، از آن بهره میبرند، و گاه انواعی از این مواد را میپزند و میخورند. برای گروهی از این مردم که به کار و کشت و زرع مشغولاند. ساکن قریهها و نواحی کوهستانیاند؛ مردمی که معاش خویش را از راه پرورش چارپایانی چون گوسفند به دست میآورند. آنها ناگزیرند برای جستجوی چراگاهها و آماده کردن آب حیوانات خود به طور دائم در حرکت و بیانگردی باشند، از این رو، چنین آدمیانی وحشیترین مردماناند و نسبت به شهرنشینان، در شمار جانوران میباشند. <ref>(پیشین، ص228)</ref>.<br> | ||
از سخنان ابنخلدون در باب سطح نازل معاش دهقانان و دامپروران، چه در بعد خوراک و چه در بعد مسکن و نظایر آن، میتوان راهی به درک مفهوم انحطاط در دیدگاه او جست، اما قبل از آن باید گفتههای او را با هدف دستیابی به مفهومی از انحطاط دوباره خواند:<br> | از سخنان ابنخلدون در باب سطح نازل معاش دهقانان و دامپروران، چه در بعد خوراک و چه در بعد مسکن و نظایر آن، میتوان راهی به درک مفهوم انحطاط در دیدگاه او جست، اما قبل از آن باید گفتههای او را با هدف دستیابی به مفهومی از انحطاط دوباره خواند:<br> | ||
خط ۲۸: | خط ۲۵: | ||
از مفهوم عصبیت فروکاسته چگونه میتوان به مفهوم انحطاط ابنخلدونی دست یافت؟<br> | از مفهوم عصبیت فروکاسته چگونه میتوان به مفهوم انحطاط ابنخلدونی دست یافت؟<br> | ||
نخست باید گفت که: | نخست باید گفت که: | ||
*عصبیت فرازمند، مایه بزرگی و عصبت فروکاسته، موجب خواری و پستی و این خواری و پستی، سبب ناتوانی در دفاع از سرزمین آبا اجدادی، بیقدرتی و بیتحرکی در زندگی اجتماعی و تن دادن به سلطه و سروری دشمن است. <br> | |||
* عصبیت فرازمند، مایه بزرگی و عصبت فروکاسته، موجب خواری و پستی و این خواری و پستی، سبب ناتوانی در دفاع از سرزمین آبا اجدادی، بیقدرتی و بیتحرکی در زندگی اجتماعی و تن دادن به سلطه و سروری دشمن است. <br> | * | ||
* | *با بیعصبیتی، مصیبتها و رنجها روی میآورد، وحشتها و بیمها ظاهر میشود، گوشهگیری و انزواطلبی اتفاق میافتد، و در زد و خورد با این و یا آن دشمن، چارهای جز تسلیم در برابر خواست او باقی نمیماند. <br> | ||
* با بیعصبیتی، مصیبتها و رنجها روی میآورد، وحشتها و بیمها ظاهر میشود، گوشهگیری و انزواطلبی اتفاق میافتد، و در زد و خورد با این و یا آن دشمن، چارهای جز تسلیم در برابر خواست او باقی نمیماند. <br> | |||
یکی از نتایج این سخن ابنخلدون این است که: عصبیت فروکاسته، معادل به زیر آمدن از قدرت، تسلیم در برابر دشمن و زوال در بزرگی و شرف است. این از معانی انحطاط در آرای ابنخلدون است، زیرا خواست طبیعی و درونی هر بشری، شرف و بزرگی(آقایی) است و اگر نباشد به طور قطع خواری، پستی و یا انحطاط روی داده است. بنابراین، انحطاط با اسیتلا سنجیده، مقایسه و درک میشود؛ به این معنا که هر جا اسیتلا نباشد، انحطاط حاضر است و در این صورت، انحطاط به معنای بیقدرتی، تسلیم در مقابل نیروی اجنبی و بیبهرگی از بزرگی و شرف است، و البته همانگونه که استیلا، همه حوزههای اجتماعی را در برمیگیرد، انحطاط هم به یکی دو عرصه اجتماعی، محدود نمیشود و از این رو زمانی که گفته میشود انحطاط روی داده و یا انحطاط وجود دارد، به این معنا است که چنین انحطاطی مطلق و بدون قید است و در نتیجه، دربردارنده انحطاط در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی است. <br> | یکی از نتایج این سخن ابنخلدون این است که: عصبیت فروکاسته، معادل به زیر آمدن از قدرت، تسلیم در برابر دشمن و زوال در بزرگی و شرف است. این از معانی انحطاط در آرای ابنخلدون است، زیرا خواست طبیعی و درونی هر بشری، شرف و بزرگی(آقایی) است و اگر نباشد به طور قطع خواری، پستی و یا انحطاط روی داده است. بنابراین، انحطاط با اسیتلا سنجیده، مقایسه و درک میشود؛ به این معنا که هر جا اسیتلا نباشد، انحطاط حاضر است و در این صورت، انحطاط به معنای بیقدرتی، تسلیم در مقابل نیروی اجنبی و بیبهرگی از بزرگی و شرف است، و البته همانگونه که استیلا، همه حوزههای اجتماعی را در برمیگیرد، انحطاط هم به یکی دو عرصه اجتماعی، محدود نمیشود و از این رو زمانی که گفته میشود انحطاط روی داده و یا انحطاط وجود دارد، به این معنا است که چنین انحطاطی مطلق و بدون قید است و در نتیجه، دربردارنده انحطاط در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی است. <br> | ||
خط ۵۴: | خط ۵۰: | ||
تجملخواهی، بخشی از مفهوم انحطاط را میسازد، به آن دلیل که بدون آن، پروژه انحطاط روی نمیدهد. گاه نقطه آغاز تجملخواهی، جنگ است و طی آن ملتی وسایل ناز و نعمت کشوری را با جنگ، به چنگ میآورد و توانگری خویش را فزونی میبخشد و به تدریج به این توانگری عادت میکند و برای حفظ آن، از بسنده کردن به ضروریات زندگی، فراتر میرود و به تهیه وسایل غیرضروری و اشیای ظریف و آرایش و تجمل رو میآورد و عاداتی پیدا میکند که برای کاربست وسایل تجملی، لازم است. او در پی عاداتی از خوردنی و پوشیدنی و ... میرود که در ملتهای گذشته، وجود داشته و نیز پس از یافتن چنین عاداتی میکوشد بر دیگران تفاخر بورزد. جانیشینان او هم در این امور، بر پیشینیان سبقت میجویند و مسابقهوار سبقتجوییها را تا پایان توان و ظرفیت خویش ادامه میدهند. پایان این مسابقه، باخت است، زیرا حاصل تجملگرایی و تجملپرستی، تنآسایی است. ملتی که این گونه تن به تجمل بسپارد، دشواری را برنمیتابد، به تحصیل ثروت نمیپردازد و آسایش را بر سختیها ترجیح میدهد. فرجام این تجملگرایی و تنآسایی، فروپاشیدن هر آن چیزی است که موصوف و منسوب به آن خواهند بود. <ref>(پیشین، ص320)</ref>. <br> | تجملخواهی، بخشی از مفهوم انحطاط را میسازد، به آن دلیل که بدون آن، پروژه انحطاط روی نمیدهد. گاه نقطه آغاز تجملخواهی، جنگ است و طی آن ملتی وسایل ناز و نعمت کشوری را با جنگ، به چنگ میآورد و توانگری خویش را فزونی میبخشد و به تدریج به این توانگری عادت میکند و برای حفظ آن، از بسنده کردن به ضروریات زندگی، فراتر میرود و به تهیه وسایل غیرضروری و اشیای ظریف و آرایش و تجمل رو میآورد و عاداتی پیدا میکند که برای کاربست وسایل تجملی، لازم است. او در پی عاداتی از خوردنی و پوشیدنی و ... میرود که در ملتهای گذشته، وجود داشته و نیز پس از یافتن چنین عاداتی میکوشد بر دیگران تفاخر بورزد. جانیشینان او هم در این امور، بر پیشینیان سبقت میجویند و مسابقهوار سبقتجوییها را تا پایان توان و ظرفیت خویش ادامه میدهند. پایان این مسابقه، باخت است، زیرا حاصل تجملگرایی و تجملپرستی، تنآسایی است. ملتی که این گونه تن به تجمل بسپارد، دشواری را برنمیتابد، به تحصیل ثروت نمیپردازد و آسایش را بر سختیها ترجیح میدهد. فرجام این تجملگرایی و تنآسایی، فروپاشیدن هر آن چیزی است که موصوف و منسوب به آن خواهند بود. <ref>(پیشین، ص320)</ref>. <br> | ||
وجه دیگر تأثیر تجملخواهی بر فروپاشی یا انحطاط دولت یا ملتی، آن است که تجملخواهی، در میان دولت و دولتمردان رخنه میکند و در پی آن، عادات و رسوم تجملی در میان اعضای دولت رایج میشود و هزینه آنان را در دسترسی به تجملات افزایش میدهد تا حدی که دیگر دخل و خرج برابری نمیکند. بنابراین، دولتمردان همه مستمری و درآمد خود را صرف خوشگذرانی میکنند. این وضع، در نسل بعدی کارگزاران دولت هم ادامه مییابد تا این که کار به مرحلهای میرسد که کلیه حقوق و مستمری کارگزاران دولتی در برابر فزونی عادات تجملی و وسایل ناز و نعمتشان، وافی و کافی نخواهد بود، و به نیازمندی، گرفتار میشوند. در این صورت، رئیس دولت یا سلطان کشور، ناچار میگردد بر میزان مستمری بیفزاید تا رخنهای را که در زندگی کارگزاران دولتی پیدا شده است، ببندد و رنجهایشان را برطرف سازد. این افزایشها به بهای کاهش لشکریان و نگهبانان حقوقبگیر صورت میگیرد؛ یعنی با افزایش تجملخواهی و افزایش مستمری | وجه دیگر تأثیر تجملخواهی بر فروپاشی یا انحطاط دولت یا ملتی، آن است که تجملخواهی، در میان دولت و دولتمردان رخنه میکند و در پی آن، عادات و رسوم تجملی در میان اعضای دولت رایج میشود و هزینه آنان را در دسترسی به تجملات افزایش میدهد تا حدی که دیگر دخل و خرج برابری نمیکند. بنابراین، دولتمردان همه مستمری و درآمد خود را صرف خوشگذرانی میکنند. این وضع، در نسل بعدی کارگزاران دولت هم ادامه مییابد تا این که کار به مرحلهای میرسد که کلیه حقوق و مستمری کارگزاران دولتی در برابر فزونی عادات تجملی و وسایل ناز و نعمتشان، وافی و کافی نخواهد بود، و به نیازمندی، گرفتار میشوند. در این صورت، رئیس دولت یا سلطان کشور، ناچار میگردد بر میزان مستمری بیفزاید تا رخنهای را که در زندگی کارگزاران دولتی پیدا شده است، ببندد و رنجهایشان را برطرف سازد. این افزایشها به بهای کاهش لشکریان و نگهبانان حقوقبگیر صورت میگیرد؛ یعنی با افزایش تجملخواهی و افزایش مستمری ها، ناگزیر تعداد سپاهیان و سربازان و یا به عبارتی، توان و نیروی کشور، کمتر میگردد و همسایگان دولت و قبایل را به حمله به آن کشور، تشویق میکند تا این که نابودی و انقراضی را که خداوند بر آفریدگان تجملخواه و تجملگرا مقدر کرده، به وقوع میپیوندد. <ref>(پیشین، ص322)</ref>.<br> | ||
مفهوم انحطاط از نگاه ابنخلدون، با مفهوم انحطاط در فرد یا دولت و تمدن ارتباط دارد. در ساخت و سرشت مفهوم انحطاط در ابعاد فردی، دولتی و یا تمدنی، تجملخواهی آدمیان و دولتیان، جزء بنیادی است. تجملخواهی و تنآسایی(تن تجملی) که عامل اساسی و بنیادی سقوط ملتها و دولتها است میکوشد با جنگ، خود را سیراب کند، اما اغلب جنگها، انحطاط را سوغات میآورد، چون نهایت آنچه را که جنگ مییابد، سرابی بیش نیست که نه پرتگاه بلکه دره عمیق و سهمگین سقوط و انحطاط دولت، ملت یا تمدنی است. پس میتوان تجملگران را منحطینی دانست که نه این که رو به انحطاط رهسپارند بلکه در درون انحطاط قرار دارند و در واقع، عین آناند. خلاصه این که: همه سخن در این است که تجملخواهی به تنآسایی میانجامد و تنآسایی خرج کردن از دخل است، چه دخل شخصی و چه دخلی که به زور جنگ به چنگ میآید. حاصل ادامه این جنگ، چیزی جز پرتاب به درون سیاهی بیچیزی نیست. بنابراین، بدون تجملخواهی و تنآسایی(تنتجملی)، مفهوم انحطاط به طور کامل قابل درک نیست. تجملخواهی تنآسا شده و به عرصه آمده، اعلام خروج ملت یا کشوری از خط تعادل حیات اجتماعی و آغار غمبار سیگنالهای پرنشیبی است که سرانجامی جز خاموشی ندارد. به علاوه، تمدنسازی و تمدنحفظی، نیازمند انباشت سرماه و ثروت است که در فرآیند اسرافزدگی ناشی از تن دادن به تجمل، بر باد میرود؛ به این معنا که تجملپرستی، ثروتها را میبلعد و نمیگذارد ثروتی بماند تا از انحطاط جلوگیری شود و فرازی صورت گیرد. <br> | مفهوم انحطاط از نگاه ابنخلدون، با مفهوم انحطاط در فرد یا دولت و تمدن ارتباط دارد. در ساخت و سرشت مفهوم انحطاط در ابعاد فردی، دولتی و یا تمدنی، تجملخواهی آدمیان و دولتیان، جزء بنیادی است. تجملخواهی و تنآسایی(تن تجملی) که عامل اساسی و بنیادی سقوط ملتها و دولتها است میکوشد با جنگ، خود را سیراب کند، اما اغلب جنگها، انحطاط را سوغات میآورد، چون نهایت آنچه را که جنگ مییابد، سرابی بیش نیست که نه پرتگاه بلکه دره عمیق و سهمگین سقوط و انحطاط دولت، ملت یا تمدنی است. پس میتوان تجملگران را منحطینی دانست که نه این که رو به انحطاط رهسپارند بلکه در درون انحطاط قرار دارند و در واقع، عین آناند. خلاصه این که: همه سخن در این است که تجملخواهی به تنآسایی میانجامد و تنآسایی خرج کردن از دخل است، چه دخل شخصی و چه دخلی که به زور جنگ به چنگ میآید. حاصل ادامه این جنگ، چیزی جز پرتاب به درون سیاهی بیچیزی نیست. بنابراین، بدون تجملخواهی و تنآسایی(تنتجملی)، مفهوم انحطاط به طور کامل قابل درک نیست. تجملخواهی تنآسا شده و به عرصه آمده، اعلام خروج ملت یا کشوری از خط تعادل حیات اجتماعی و آغار غمبار سیگنالهای پرنشیبی است که سرانجامی جز خاموشی ندارد. به علاوه، تمدنسازی و تمدنحفظی، نیازمند انباشت سرماه و ثروت است که در فرآیند اسرافزدگی ناشی از تن دادن به تجمل، بر باد میرود؛ به این معنا که تجملپرستی، ثروتها را میبلعد و نمیگذارد ثروتی بماند تا از انحطاط جلوگیری شود و فرازی صورت گیرد. <br> | ||
خط ۶۳: | خط ۵۹: | ||
در این باب، ابنخلدون حکایتی را اینگونه نقل میکند: «موبدان پیشوای دین... در روزگار بهرام پسر بهرام به طور کنایه پادشاه را از ستمگری و غفلتی که نتیجه آن، عاید دولت میشود، نهی کرد و در این باره، مثالی از زبان جغد برای پادشاه آورد. چه هنگامی که پادشاه آواز جغد را شنید پرسید: آیا گفتار پرنده را میفهمی؟ موبدان گفت: آری، جغد نری میخواهد با جغد مادهای جفت شود و جغد ماده شیربهای خود را بیست ده ویرانه، شرط میکند از دههایی که در عصر بهرام، ویران شده است تا در آنها به نوحهسرایی و زاری پردازد و نر شرط ماده را پذیرفت و به وی گفت: اگر فرمانروایی این پادشاه ادامه یابد، هزار ده ویران هم به عنوان تیول به تو خواهم بخشید و چنین شرطی از هر خواسته دیگر آسانتر است. پادشاه از خواب غفلت بیدار شد و با موبدان خلوت کرد و مقصود او را در اینباره پرسید. موبدان گفت: پادشاها! کشور، ارجمندی نیابد، جز به دین و فرمانبری از خدا و عمل کردن به اوامر و نواهی شریعت او، و دین استوار نشود جز به پادشاهی، و پادشاهی، ارجمندی نیابد جز به مردان، و مردان نیرو نگیرند جز به مال(زر و سیم)، و به مال نتوان راه یافت جز به آبادانی و به آبادانی نتوان رسید جز به داد.»<ref>(پیشین، ص553)</ref>. <br> | در این باب، ابنخلدون حکایتی را اینگونه نقل میکند: «موبدان پیشوای دین... در روزگار بهرام پسر بهرام به طور کنایه پادشاه را از ستمگری و غفلتی که نتیجه آن، عاید دولت میشود، نهی کرد و در این باره، مثالی از زبان جغد برای پادشاه آورد. چه هنگامی که پادشاه آواز جغد را شنید پرسید: آیا گفتار پرنده را میفهمی؟ موبدان گفت: آری، جغد نری میخواهد با جغد مادهای جفت شود و جغد ماده شیربهای خود را بیست ده ویرانه، شرط میکند از دههایی که در عصر بهرام، ویران شده است تا در آنها به نوحهسرایی و زاری پردازد و نر شرط ماده را پذیرفت و به وی گفت: اگر فرمانروایی این پادشاه ادامه یابد، هزار ده ویران هم به عنوان تیول به تو خواهم بخشید و چنین شرطی از هر خواسته دیگر آسانتر است. پادشاه از خواب غفلت بیدار شد و با موبدان خلوت کرد و مقصود او را در اینباره پرسید. موبدان گفت: پادشاها! کشور، ارجمندی نیابد، جز به دین و فرمانبری از خدا و عمل کردن به اوامر و نواهی شریعت او، و دین استوار نشود جز به پادشاهی، و پادشاهی، ارجمندی نیابد جز به مردان، و مردان نیرو نگیرند جز به مال(زر و سیم)، و به مال نتوان راه یافت جز به آبادانی و به آبادانی نتوان رسید جز به داد.»<ref>(پیشین، ص553)</ref>. <br> | ||
در کشوری که در آن ظلم و تجاوز وجود دارد، انحطاط اجتنابناپذیر است، به آن دلیل که مردمان در فضایی از اجحاف و ستم، حتی به ضرب شمشیر، کار نمیکنند و اگر بترسند و کار کنند، درست کار نمیکنند. به علاوه، مردمان کار میکنند تا از ثمره آن، برای خویش سود برند و اگر قرار باشد حاصل تلاش آنان به آنان نرسد، پس چه بهتر که به هیچ کس نرسد. در این صورت، حاضرند در فقر و زوال بمانند، اما کاری که حاصلش بر باد میرود، انجام ندهند، از این رو بقای چنین فضایی، روحیه کار کردن را در این نسل و در نسلهای بعدی نابود میکند. در محیطی که در آن، کار نیست، مردگی و خمودگی است و این مردگی و خمودگی را در مقابل زندگی و رستگاری، انحطاط نامند. به بیان دیگر، ملتی که کار نکند، جز به قرض گرفتن یا مال دیگران ستاندن، چارهای برای تداوم حیات ندارد، اما تا کجا میتواند قرض کند و یا باز ستاند؟ قرض را به ملت و دولتی میدهند که بدانند بهتر از آن را پس خواهد فرستاد، اما ملت و دولتی که کار ندارد یا کار نمیکند و یا کار درست به انجام نمیرساند، ثروتی نمیاندوزد، تا بتواند قرض خویش، باز پس فرستد. چنین ملتی رو به انحطاط نمیرود بلکه در انحطاط است و شاید خود نمیداند. انحطاط برای چنین ملتی، یعنی بیعاری و بیکاری. مراد از کار، تنها کار با بازوان قوی و دستان نیرومند نیست که البته آن را هم دربردارد. کار فکری هم کاری است. چنانچه ثمره کار فکری این و آن ربوده شود، یا به تاراج رود، یا به آن تاراج، اهمیتی داده نشود، و سرانجام بهایی به صاحب اندیشه ندهند، او سر از جایی در میآورد که به او بها دهند و اندیشهاش خریدار داشته باشد. بنابراین، از دریچهای که ابنخلدون به کار نگاه میکند، بیکاری، قرین مفهومی از انحطاط است و گاه احساس میشود او | در کشوری که در آن ظلم و تجاوز وجود دارد، انحطاط اجتنابناپذیر است، به آن دلیل که مردمان در فضایی از اجحاف و ستم، حتی به ضرب شمشیر، کار نمیکنند و اگر بترسند و کار کنند، درست کار نمیکنند. به علاوه، مردمان کار میکنند تا از ثمره آن، برای خویش سود برند و اگر قرار باشد حاصل تلاش آنان به آنان نرسد، پس چه بهتر که به هیچ کس نرسد. در این صورت، حاضرند در فقر و زوال بمانند، اما کاری که حاصلش بر باد میرود، انجام ندهند، از این رو بقای چنین فضایی، روحیه کار کردن را در این نسل و در نسلهای بعدی نابود میکند. در محیطی که در آن، کار نیست، مردگی و خمودگی است و این مردگی و خمودگی را در مقابل زندگی و رستگاری، انحطاط نامند. به بیان دیگر، ملتی که کار نکند، جز به قرض گرفتن یا مال دیگران ستاندن، چارهای برای تداوم حیات ندارد، اما تا کجا میتواند قرض کند و یا باز ستاند؟ قرض را به ملت و دولتی میدهند که بدانند بهتر از آن را پس خواهد فرستاد، اما ملت و دولتی که کار ندارد یا کار نمیکند و یا کار درست به انجام نمیرساند، ثروتی نمیاندوزد، تا بتواند قرض خویش، باز پس فرستد. چنین ملتی رو به انحطاط نمیرود بلکه در انحطاط است و شاید خود نمیداند. انحطاط برای چنین ملتی، یعنی بیعاری و بیکاری. مراد از کار، تنها کار با بازوان قوی و دستان نیرومند نیست که البته آن را هم دربردارد. کار فکری هم کاری است. چنانچه ثمره کار فکری این و آن ربوده شود، یا به تاراج رود، یا به آن تاراج، اهمیتی داده نشود، و سرانجام بهایی به صاحب اندیشه ندهند، او سر از جایی در میآورد که به او بها دهند و اندیشهاش خریدار داشته باشد. بنابراین، از دریچهای که ابنخلدون به کار نگاه میکند، بیکاری، قرین مفهومی از انحطاط است و گاه احساس میشود او ملت بیعار و بیکار را ملتی منحط و منقرض میداند. | ||
=تغییرپذیری سرشت= | =تغییرپذیری سرشت= | ||
خط ۷۲: | خط ۶۸: | ||
ابنخلدون در مطالب پیش گفته، از انحطاط اخلاقی سخن میگوید که بخشی از مفهوم کلی انحطاط را در بردارد. او نمیتواند و نمیخواهد انحطاط را بدون انحطاط اخلاقی تفسیر کند. البته ابنخلدون سهم انحرافهای اخلاقی را در سبد کلان مفهومی انحطاط تعیین نمیکند، ولی این همه تأکید، نشان از با اهمیت بودن نقش سقوط اخلاقی در سقوط نهایی دارد که ملتی یا دولتی و یا کشوری را در برمیگیرد. انحطاط در اخلاق، یعنی فضا و شرایطی که در آن، افراد با مکر و فریبکاری، آشناترند تا با درستکاری و حقیتجویی و از این رو با حیله و خدعه، به آنچه میخواهند، دست مییابند و نمیکوشند به خواستههای خود از راه تلاش، دسترسی پیدا کنند. در اندیشههای ابنخلدون انحطاط اخلاقی با شهرنشینی رابطه مستقیمی پیدا میکند. بنابراین، او شهر را چون دریایی ترسیم میکند که امواجش فرومایگان و صاحبان اخلاق زشت و ناپسند را به جنب و جوش در میآورد و بسیاری از پرورشیافتگان دستگاه دولت و فرزندان ایشان نیز در این صفات با دیگر بدخواهان در امواج بدیها شرکت میجویند و همنشینی و آمیزش با اینان، در این فرزندان تأثیر بدتری میگذارد هر چند از خاندانهای اصیل باشند، از این رو، بسیاری از زادگان خاندانهای شریف و خداوندان حسب و اصالت و وابستگان به دولت را مییابیم که در ورطه سفاهت و جهل فرو رفته و پیشههای پست برای معاش اختیار کردهاند، زیرا اخلاق آنان فاسد شده و به آیین شر و پستی خو گرفتهاند و هرگاه این گونه رذایل در شهر یا در میان مردم تعمیم یابد، خداوند ویرانی و انقراض آنها را اعلام میکند. <ref>(پیشین، ص738)</ref>. <br> | ابنخلدون در مطالب پیش گفته، از انحطاط اخلاقی سخن میگوید که بخشی از مفهوم کلی انحطاط را در بردارد. او نمیتواند و نمیخواهد انحطاط را بدون انحطاط اخلاقی تفسیر کند. البته ابنخلدون سهم انحرافهای اخلاقی را در سبد کلان مفهومی انحطاط تعیین نمیکند، ولی این همه تأکید، نشان از با اهمیت بودن نقش سقوط اخلاقی در سقوط نهایی دارد که ملتی یا دولتی و یا کشوری را در برمیگیرد. انحطاط در اخلاق، یعنی فضا و شرایطی که در آن، افراد با مکر و فریبکاری، آشناترند تا با درستکاری و حقیتجویی و از این رو با حیله و خدعه، به آنچه میخواهند، دست مییابند و نمیکوشند به خواستههای خود از راه تلاش، دسترسی پیدا کنند. در اندیشههای ابنخلدون انحطاط اخلاقی با شهرنشینی رابطه مستقیمی پیدا میکند. بنابراین، او شهر را چون دریایی ترسیم میکند که امواجش فرومایگان و صاحبان اخلاق زشت و ناپسند را به جنب و جوش در میآورد و بسیاری از پرورشیافتگان دستگاه دولت و فرزندان ایشان نیز در این صفات با دیگر بدخواهان در امواج بدیها شرکت میجویند و همنشینی و آمیزش با اینان، در این فرزندان تأثیر بدتری میگذارد هر چند از خاندانهای اصیل باشند، از این رو، بسیاری از زادگان خاندانهای شریف و خداوندان حسب و اصالت و وابستگان به دولت را مییابیم که در ورطه سفاهت و جهل فرو رفته و پیشههای پست برای معاش اختیار کردهاند، زیرا اخلاق آنان فاسد شده و به آیین شر و پستی خو گرفتهاند و هرگاه این گونه رذایل در شهر یا در میان مردم تعمیم یابد، خداوند ویرانی و انقراض آنها را اعلام میکند. <ref>(پیشین، ص738)</ref>. <br> | ||
نتایجی چند از مجموعه نوشتههای ابنخلدون در باب انحطاط، قابل دسترسی است: نخست این که انحطاط، مفهومی چند وجهی است؛ به این معنا که دارای ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظایر آن است؛ دوم اینکه چون چند وجهی است، درک کامل مفهوم انحطاط، معطوف به درک همه ابعاد مفهومی آن حتی در عرصه اخلاق و فرهنگ است؛ سوم اینکه او تنها به وجوهی از جنبههای متعدد مفهوم انحطاط در ابعاد مختلف مذکور پرداخته است؛ چهارم اینکه با مرور دوباره همین وجوه، میتوان انحطاط را در نظرگاه ابنخلدون این گونه یافت: انحطاط وضعیتی از حیات بشری است که در آن، سطح نازلی از معاش زندگی، عصبیتی فروکاسته و فرومانده، خوی انقیادگری و پیروی غلط، عادات ویرانگری، تجملخواهی تنآسا، تاراج اندیشه و کار، سبقتجویی در فساد و... به بالاترین حد رسیده تا جایی که جامعه انسانی را در معرض انحلال و اسقاط کامل قرار داده است. | نتایجی چند از مجموعه نوشتههای ابنخلدون در باب انحطاط، قابل دسترسی است: نخست این که انحطاط، مفهومی چند وجهی است؛ به این معنا که دارای ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظایر آن است؛ دوم اینکه چون چند وجهی است، درک کامل مفهوم انحطاط، معطوف به درک همه ابعاد مفهومی آن حتی در عرصه اخلاق و فرهنگ است؛ سوم اینکه او تنها به وجوهی از جنبههای متعدد مفهوم انحطاط در ابعاد مختلف مذکور پرداخته است؛ چهارم اینکه با مرور دوباره همین وجوه، میتوان انحطاط را در نظرگاه ابنخلدون این گونه یافت: انحطاط وضعیتی از حیات بشری است که در آن، سطح نازلی از معاش زندگی، عصبیتی فروکاسته و فرومانده، خوی انقیادگری و پیروی غلط، عادات ویرانگری، تجملخواهی تنآسا، تاراج اندیشه و کار، سبقتجویی در فساد و... به بالاترین حد رسیده تا جایی که جامعه انسانی را در معرض انحلال و اسقاط کامل قرار داده است. | ||
=مفهوم انحطاط در دیباچه= | =مفهوم انحطاط در دیباچه= | ||
قرنها پس از ابنخلدون، سید جواد طباطبایی هم به مسئله انحطاط پرداخته است؛ آیا او هم مانند ابنخلدون مفهومی مبهم و چند پهلو از انحطاط را عرضه میکند؟ زبان ابنخلدون در بیان مفهوم انحطاط، محتاطانه است؛ زبان طباطبایی چگونه مفهومی از انحطاط را به میان میآورد؟ انحطاط در گفتههای ابنخلدون، اسیر جلاد علل انحطاط است؛ طباطبایی با چنین مشکلی چه کرده است؟ اینها سؤالاتی است که در این بخش و با رجوع به کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» پی میگیریم. مراجعه به این کتاب برای درک مفهوم انحطاط، از این رو با اهمیت است که این کتاب، مهمترین اثر طباطبایی در باب انحطاط است. فرض بر این است که اختصاص کتاب مذکور به جامعه ایرانی، لطمهای برای درک مفهوم کلی و کلان انحطاط و تعمم آن به پدیدههای مشابه، پدید نمیآورد:<br> | قرنها پس از ابنخلدون، سید جواد طباطبایی هم به مسئله انحطاط پرداخته است؛ آیا او هم مانند ابنخلدون مفهومی مبهم و چند پهلو از انحطاط را عرضه میکند؟ زبان ابنخلدون در بیان مفهوم انحطاط، محتاطانه است؛ زبان طباطبایی چگونه مفهومی از انحطاط را به میان میآورد؟ انحطاط در گفتههای ابنخلدون، اسیر جلاد علل انحطاط است؛ طباطبایی با چنین مشکلی چه کرده است؟ اینها سؤالاتی است که در این بخش و با رجوع به کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» پی میگیریم. مراجعه به این کتاب برای درک مفهوم انحطاط، از این رو با اهمیت است که این کتاب، مهمترین اثر طباطبایی در باب انحطاط است. فرض بر این است که اختصاص کتاب مذکور به جامعه ایرانی، لطمهای برای درک مفهوم کلی و کلان انحطاط و تعمم آن به پدیدههای مشابه، پدید نمیآورد:<br> | ||
==نبردهای آیینی: == | ==نبردهای آیینی:== | ||
طباطبایی از تنشهای آیینی و فرهنگی در ایران معاصر با محوریت دوره صفویه سخن گفته و تأثیر آن را بر انحطاط ایران برشمرده است. نگاه طباطبایی به انحطاط، یعنی جامعهای که در آن تنش بر سر آیین و فرهنگ وجود دارد و جامعهای که در آن نزاع بر سر آیین(اسلام) و فرهنگ(شاهنشاهی) عمیق و جدی باشد، ترقی و توسعه نمییابد و از این رو در آن انحطاط روی میدهد و منحط میگردد. جدال بین آیین و فرهنگ پس از یک دوره طولانی مدارای دینی آغاز شده و نقطه آغاز آن را باید نیمه دوم دوره صفوی و به ویژه از زمان سلطان حسین دانست، <ref>(طباطبایی، 1380، ص463 ـ 476)</ref> از این رو، ژان شاردن شرق شناس، که قبل از سلطان حسین در ایران میزیست، از مدارای دینی ایرانیان درآن دوره سخن گفته است:<br> | طباطبایی از تنشهای آیینی و فرهنگی در ایران معاصر با محوریت دوره صفویه سخن گفته و تأثیر آن را بر انحطاط ایران برشمرده است. نگاه طباطبایی به انحطاط، یعنی جامعهای که در آن تنش بر سر آیین و فرهنگ وجود دارد و جامعهای که در آن نزاع بر سر آیین(اسلام) و فرهنگ(شاهنشاهی) عمیق و جدی باشد، ترقی و توسعه نمییابد و از این رو در آن انحطاط روی میدهد و منحط میگردد. جدال بین آیین و فرهنگ پس از یک دوره طولانی مدارای دینی آغاز شده و نقطه آغاز آن را باید نیمه دوم دوره صفوی و به ویژه از زمان سلطان حسین دانست، <ref>(طباطبایی، 1380، ص463 ـ 476)</ref> از این رو، ژان شاردن شرق شناس، که قبل از سلطان حسین در ایران میزیست، از مدارای دینی ایرانیان درآن دوره سخن گفته است:<br> | ||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۰: | ||
اگرچه تضادهای فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه در بستر نظریه تدوام فرهنگی ایران جریان داشت اما ایرانیان به این نکته توجه نکردند که به هر حال، پایداری حتی در عرصه فرهنگ، از منطق پایداری سیاسی و لاجرم نظامی تبعیت میکند، از این رو چالش فرهنگی ایرانی با فرهنگ اجنبی، گرچه مزیتها و موفقیتهایی به همراه آورد ولی به تدریج نیروهای زنده و زاینده ایران را به سستی سوق داد و انحطاط تاریخی ایران را به دنبال آورد. این جدال با ورود فرهنگ غربی، به نفع آن جریان پیدا کرد. بنابراین، انحطاط میتواند مفهوم دیگر اما مرتبط با دیگر مفاهیم پیشگفته پیدا کند و آن اینکه رویارویی با سلطه اجنبی، تنها در پرتو مبارزه فرهنگی، بیش از آن که راه به جایی ببرد، افت و خیزهایی را پدید میآورد که سرانجام افتادنهای بیشتر و عمیقتری را دامن میزند. از این رو، از دیگر مفاهیم و یا از اجزای دیگر مفهوم انحطاط، میتوان به عدم توجه نظری و عملی در همراهسازی مبارزه فرهنگی با جدال سیاسی و نظامی در رویارویی با دشمن اشاره کرد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | اگرچه تضادهای فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه در بستر نظریه تدوام فرهنگی ایران جریان داشت اما ایرانیان به این نکته توجه نکردند که به هر حال، پایداری حتی در عرصه فرهنگ، از منطق پایداری سیاسی و لاجرم نظامی تبعیت میکند، از این رو چالش فرهنگی ایرانی با فرهنگ اجنبی، گرچه مزیتها و موفقیتهایی به همراه آورد ولی به تدریج نیروهای زنده و زاینده ایران را به سستی سوق داد و انحطاط تاریخی ایران را به دنبال آورد. این جدال با ورود فرهنگ غربی، به نفع آن جریان پیدا کرد. بنابراین، انحطاط میتواند مفهوم دیگر اما مرتبط با دیگر مفاهیم پیشگفته پیدا کند و آن اینکه رویارویی با سلطه اجنبی، تنها در پرتو مبارزه فرهنگی، بیش از آن که راه به جایی ببرد، افت و خیزهایی را پدید میآورد که سرانجام افتادنهای بیشتر و عمیقتری را دامن میزند. از این رو، از دیگر مفاهیم و یا از اجزای دیگر مفهوم انحطاط، میتوان به عدم توجه نظری و عملی در همراهسازی مبارزه فرهنگی با جدال سیاسی و نظامی در رویارویی با دشمن اشاره کرد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
=هجرت مغزها= | =هجرت مغزها= | ||
گرچه مهاجرت ایرانیان به کشورهای دیگر با نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک سده اخیر تشدید شد، ولی این مهاجرتها، پیش از آن نیز وجود داشت. ملک الشعرای بهار در این باره گفته است:<br> | گرچه مهاجرت ایرانیان به کشورهای دیگر با نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک سده اخیر تشدید شد، ولی این مهاجرتها، پیش از آن نیز وجود داشت. ملک الشعرای بهار در این باره گفته است:<br> | ||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۰: | ||
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: مهاجرت با انگیزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی صورت میگرفت و نیز مهاجرتها در هنگام جنگها و بلاهای طبیعی، افزایش مییافت، در این صورت، ممانعت مأموران دولتی هم سودی نداشت و نمیتوانست جلوی مهاجرتها را در مقیاس وسیع بگیرد، از این رو، بهرغم فشارهای دولتی، هرگز مهاجرت یا هجرت مغزها، متوقف نشد. مهاجرت به هر دلیل و به هر شکل اتفاق افتاده باشد، ، نشاندهنده نابسامانی در عرصه داخلی بوده است؛ نابسامانیهایی که حتی نخبگان نیز از ترمیم و بهبود آن ناامید میشدند، و اگر این ناامیدی نبود، دلیل چندانی برای ترک کشور وجود نداشت. در نتیجه، رهسپار کشورهایی با وضعیت بهتر میشدند. در واقع، هجرت مغزها نشاندهنده انحطاط داخلی بود و البته مهاجرت مغزها هم به نوبه خود به انحطاط بیشتر داخل، کمک میکرد. اگر این مهاجرتها صورت نمیگرفت و از سوی دیگر، از مغزهای هجرت نکرده در درون کشور به خوبی و در حد پسندیده استفاده میشد، هیچگاه انحطاط روی نمیداد و یا عمیق نمیشد. کلام آخر این که: یکی از مفاهیم انحطاط یعنی جامعهایی که در آن، مغزهای سازنده، به علت هجرت مغزها به خارج از مرزها، وجود ندارد. بنابراین از شاخصههای مهم در تشخیص مفهوم انحطاط، یک کشور فاقد نخبگان کارآ است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: مهاجرت با انگیزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی صورت میگرفت و نیز مهاجرتها در هنگام جنگها و بلاهای طبیعی، افزایش مییافت، در این صورت، ممانعت مأموران دولتی هم سودی نداشت و نمیتوانست جلوی مهاجرتها را در مقیاس وسیع بگیرد، از این رو، بهرغم فشارهای دولتی، هرگز مهاجرت یا هجرت مغزها، متوقف نشد. مهاجرت به هر دلیل و به هر شکل اتفاق افتاده باشد، ، نشاندهنده نابسامانی در عرصه داخلی بوده است؛ نابسامانیهایی که حتی نخبگان نیز از ترمیم و بهبود آن ناامید میشدند، و اگر این ناامیدی نبود، دلیل چندانی برای ترک کشور وجود نداشت. در نتیجه، رهسپار کشورهایی با وضعیت بهتر میشدند. در واقع، هجرت مغزها نشاندهنده انحطاط داخلی بود و البته مهاجرت مغزها هم به نوبه خود به انحطاط بیشتر داخل، کمک میکرد. اگر این مهاجرتها صورت نمیگرفت و از سوی دیگر، از مغزهای هجرت نکرده در درون کشور به خوبی و در حد پسندیده استفاده میشد، هیچگاه انحطاط روی نمیداد و یا عمیق نمیشد. کلام آخر این که: یکی از مفاهیم انحطاط یعنی جامعهایی که در آن، مغزهای سازنده، به علت هجرت مغزها به خارج از مرزها، وجود ندارد. بنابراین از شاخصههای مهم در تشخیص مفهوم انحطاط، یک کشور فاقد نخبگان کارآ است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | ||
=امنیت بی فروغ= | =امنیت بی فروغ= | ||
رونق کاروانسراها، و مبادله کالاها، در پرتو امنیت، صورت میگرفت و این خود، نشانه شکوفایی اقتصادی بود. در سایه همین شکوفایی و رفاه اقتصادی بر آمده از امنیت صفوی بود که ایران آن عصر به یکی از کانونهای مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل گردید. طباطبایی در این باره، سخنی را از «ربلو» کارگزار پرتغالی در هند نقل میکند:<br> | رونق کاروانسراها، و مبادله کالاها، در پرتو امنیت، صورت میگرفت و این خود، نشانه شکوفایی اقتصادی بود. در سایه همین شکوفایی و رفاه اقتصادی بر آمده از امنیت صفوی بود که ایران آن عصر به یکی از کانونهای مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل گردید. طباطبایی در این باره، سخنی را از «ربلو» کارگزار پرتغالی در هند نقل میکند:<br> | ||
خط ۱۴۶: | خط ۱۳۶: | ||
=تمدن و تجدد: تلاش برای ارائه تعریف مفهوم انحطاط از طریق مفاهیم متضاد= | =تمدن و تجدد: تلاش برای ارائه تعریف مفهوم انحطاط از طریق مفاهیم متضاد= | ||
نه ابنخلدون و نه طباطبایی، به تعریف مفهوم انحطاط نپرداختهاند، بلکه تنها مصداقهای آن را ذکر کردهاند. البته از طریق مصداقهای انحطاط، میتوان به تعریفی از مفهوم انحطاط پی برد، ولی این شیوه، برای دستیابی به مفهوم انحطاط، اگرچه شیوهای مناسب و مفید است اما تردیدهایی را درباره میزان دقت انطباق تعریفی که از این طریق به دست میآید، با واقعیت مفهوم انحطاط پدید میآورد. بنابراین باید راه دیگری جست که در کنار راه و محصول گذشته قرار گیرد و تردیدهای احتمالی باقی مانده را بر طرف نماید و نیز تأکید و تصدیقی بر خروجهای قبلی پژوهش حاضر درباره تعریف مفهوم انحطاط باشد. بدین منظور، این مقاله، پس از این میکوشد با جستوجو در مفهوم متضادی که ابنخلدون و طباطبایی در برابر انحطاط به کار بردهاند، به چیستی مفهوم انحطاط در آرای سیاسی ـ | نه ابنخلدون و نه طباطبایی، به تعریف مفهوم انحطاط نپرداختهاند، بلکه تنها مصداقهای آن را ذکر کردهاند. البته از طریق مصداقهای انحطاط، میتوان به تعریفی از مفهوم انحطاط پی برد، ولی این شیوه، برای دستیابی به مفهوم انحطاط، اگرچه شیوهای مناسب و مفید است اما تردیدهایی را درباره میزان دقت انطباق تعریفی که از این طریق به دست میآید، با واقعیت مفهوم انحطاط پدید میآورد. بنابراین باید راه دیگری جست که در کنار راه و محصول گذشته قرار گیرد و تردیدهای احتمالی باقی مانده را بر طرف نماید و نیز تأکید و تصدیقی بر خروجهای قبلی پژوهش حاضر درباره تعریف مفهوم انحطاط باشد. بدین منظور، این مقاله، پس از این میکوشد با جستوجو در مفهوم متضادی که ابنخلدون و طباطبایی در برابر انحطاط به کار بردهاند، به چیستی مفهوم انحطاط در آرای سیاسی ـ اجتماعی آن دو نزدیک شود. <br> | ||
==ابنخلدون و تضادهای مفهومی تمدن و انحطاط== | ==ابنخلدون و تضادهای مفهومی تمدن و انحطاط== | ||
همان گونه که ابنخلدون، تعریفی از انحطاط ارائه نکرده، تعریفی از تمدن و عمران نیز، به میان نیاورده است، اما مصداقها و نشانههای فراوانی از تمدن و عمران در نوشتههای او به چشم میخورد که میتوان از آن طریق، به مفهوم انحطاط نزدیک شد، از جمله: | همان گونه که ابنخلدون، تعریفی از انحطاط ارائه نکرده، تعریفی از تمدن و عمران نیز، به میان نیاورده است، اما مصداقها و نشانههای فراوانی از تمدن و عمران در نوشتههای او به چشم میخورد که میتوان از آن طریق، به مفهوم انحطاط نزدیک شد، از جمله: | ||
=== زیادت همکاری=== | ===زیادت همکاری=== | ||
عمران یا تمدن با اقلیمهای معتدل که ارزاق فرورانی به بار میآورد و ساکنان آن در رفاه و آسایش اند، قرین و همراه است؛ به این معنا که سرزمینهایی که به سبب حاصلخیزی اراضی، اعتدال خاک و وفور آبادانی، برای اهالی آن، نعمتهای بسیاری از قبیل حبوبات، انواع گندم و میوهها فراهم میکند، متمدن اند، در عوض، نواحیای که ریگزار در آن گیاهی نمیروید و ساکنان آن در سختی معیشتاند و در تنگدستی زندگی میکنند و غذایشان لبنیات و انواع گوشتهاست، فاقد عمران و تمدناند. مصداق چنین ساکنانی، اعراب چادرنشیناند. آنها بیعمران و بیتمدناند، زیرا در دشتها زندگی میکنند و البته به حبوبات دسترسی دارند، ولی این امر، گاه و بیگاه و در شرایط دشوار، صورت میگیرد، چون اولاً: اینان با باجی که به مرزداران و لشکریان حکومت میپردازند، آذوقه خود را تهیه میکنند و ثانیاً: فقر و نداری به آنان اجازه نمیدهد که مقادیر زیادی از حبوبات تهیه کنند، بنابراین، مواد غذایی و حبوباتی که از این راه به دست میآورند، حوایج ضروری آنها را هم بر طرف نمیسازد چه رسد به این که آنها را به رفاه و آسایش برساند. از این رو، به همان لبنیات اکتفا میکنند و به بهترین وجه آن را به جای گندم به کار میبرند. از این گفتههای ابنخلدون برمیآید که انحطاط یعنی جامعه فاقد قدرت تبدیل محصولات، ناتوانا در رفع حوایج و بیبهره در رفاه و آسایش. <ref>(ابنخلدون، پیشین، ج1، ص160)</ref>.<br> | عمران یا تمدن با اقلیمهای معتدل که ارزاق فرورانی به بار میآورد و ساکنان آن در رفاه و آسایش اند، قرین و همراه است؛ به این معنا که سرزمینهایی که به سبب حاصلخیزی اراضی، اعتدال خاک و وفور آبادانی، برای اهالی آن، نعمتهای بسیاری از قبیل حبوبات، انواع گندم و میوهها فراهم میکند، متمدن اند، در عوض، نواحیای که ریگزار در آن گیاهی نمیروید و ساکنان آن در سختی معیشتاند و در تنگدستی زندگی میکنند و غذایشان لبنیات و انواع گوشتهاست، فاقد عمران و تمدناند. مصداق چنین ساکنانی، اعراب چادرنشیناند. آنها بیعمران و بیتمدناند، زیرا در دشتها زندگی میکنند و البته به حبوبات دسترسی دارند، ولی این امر، گاه و بیگاه و در شرایط دشوار، صورت میگیرد، چون اولاً: اینان با باجی که به مرزداران و لشکریان حکومت میپردازند، آذوقه خود را تهیه میکنند و ثانیاً: فقر و نداری به آنان اجازه نمیدهد که مقادیر زیادی از حبوبات تهیه کنند، بنابراین، مواد غذایی و حبوباتی که از این راه به دست میآورند، حوایج ضروری آنها را هم بر طرف نمیسازد چه رسد به این که آنها را به رفاه و آسایش برساند. از این رو، به همان لبنیات اکتفا میکنند و به بهترین وجه آن را به جای گندم به کار میبرند. از این گفتههای ابنخلدون برمیآید که انحطاط یعنی جامعه فاقد قدرت تبدیل محصولات، ناتوانا در رفع حوایج و بیبهره در رفاه و آسایش. <ref>(ابنخلدون، پیشین، ج1، ص160)</ref>.<br> | ||
=== فزونی آسایش=== | ===فزونی آسایش=== | ||
در اجتماعات ابتدایی، نوعی تلاش و فعالیت پیش از مرحله شهرنشینی و رسیدن به مرحله تمدن دیده میشود. اینان گروههای مختلفی هستند؛ گروهی به کار کشاورزی از قبیل درختکاری و کشت و کار میپردازند و دستهای به امور پرورش حیوانها مانند گوسفندداری و گاوداری و تربیت زنبور عسل و کرم ابریشم مشغولاند تا از زاد و ولد آنها، بهره گیرند و از محصولات تولیدی آنان استفاده کنند. کشاورزان و دامپروران مجبورند در دشتها و صحراها زندگی کنند و همکاریشان تنها در حد سد جوع است بی آن که در صدد به دست آوردن مقدار فزونتری برآیند، ولی هنگامی که وضع زندگانی توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحلهای برتر از میزان نیازمندی در حد ضرورت برسند، وضع آنها، به آرامش سوق مییابد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز، با یکدیگر همکاری میکنند و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشند و نیز به بهتر کردن آنها توجه میکنند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. «سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی مییابد و آن گاه شیوههای تجملخواهی در همه چیز به حد ترقی و کمال میرسد، مانند تهیه کردن خوراکیهای متنوع لذت بخش و نیکو کردن آشپزخانهها و برگزیدن پوشیدنیهای فاخر رنگارنگ از ابریشم و دیبا و جز اینها... » نتیجه اینکه: ابنخلدون در اینجا تمدن را با افزایش رفاه، فزونی آسایش، تعدد بناها، بنیانگذاری شهرها، زیبایی خانه | در اجتماعات ابتدایی، نوعی تلاش و فعالیت پیش از مرحله شهرنشینی و رسیدن به مرحله تمدن دیده میشود. اینان گروههای مختلفی هستند؛ گروهی به کار کشاورزی از قبیل درختکاری و کشت و کار میپردازند و دستهای به امور پرورش حیوانها مانند گوسفندداری و گاوداری و تربیت زنبور عسل و کرم ابریشم مشغولاند تا از زاد و ولد آنها، بهره گیرند و از محصولات تولیدی آنان استفاده کنند. کشاورزان و دامپروران مجبورند در دشتها و صحراها زندگی کنند و همکاریشان تنها در حد سد جوع است بی آن که در صدد به دست آوردن مقدار فزونتری برآیند، ولی هنگامی که وضع زندگانی توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحلهای برتر از میزان نیازمندی در حد ضرورت برسند، وضع آنها، به آرامش سوق مییابد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز، با یکدیگر همکاری میکنند و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشند و نیز به بهتر کردن آنها توجه میکنند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. «سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی مییابد و آن گاه شیوههای تجملخواهی در همه چیز به حد ترقی و کمال میرسد، مانند تهیه کردن خوراکیهای متنوع لذت بخش و نیکو کردن آشپزخانهها و برگزیدن پوشیدنیهای فاخر رنگارنگ از ابریشم و دیبا و جز اینها... » نتیجه اینکه: ابنخلدون در اینجا تمدن را با افزایش رفاه، فزونی آسایش، تعدد بناها، بنیانگذاری شهرها، زیبایی خانه ها، ترقی تجمل ها، فاخری لباس ها، کمال صنعتها و... برابر دانسته است. <ref>(پیشین، ص226)</ref>.<br> | ||
=== رواج بازارها=== | ===رواج بازارها=== | ||
با افزایش تولیدات دست انسانها، بر ارزش آنها در میان آدمیان افزوده میشود، در نتیجه، دارایی و درآمد آنها زیاد میگردد و این امر، موجب رفاه و توانگری آنان خواهد شد، سرانجام چنین مردمی به جایی میرسند که به تجملپرستی، عادات و نیازمندیهای آن روی میآورند و در زیبایی و ظرافت مسکن و لباس خود میکوشند، ظرف و اثاث نیکو تدارک میبینند، خدم و حشم و مرکبهای بهتر مهیا میکنند و برای تهیه مسکن، ظرف و مرکب عالی، هنرمندان و پیشهوران زبردست برمیگزینند. هنرمندان و پیشهوران به تهیه این نیازها همت میگمارند، به دنبال آن، بازار کارها و صنعتها رواج مییابد و دخل و خرج مردم شهر افزونتر میشود. پیشهوران و هنرمندانی که این کارها را حرفه خود ساخته اند، از این راه ثروت به دست میآورند و بدینسان، عمران و اجتماع ترقی میکند. با ترقی عمران و اجتماع، کارها افزایش مییابد، سپس میل به تجملخواهی، آسایشطلبی و در نتیجه، صنایع و ثروت، زیاد میشود و به همین سبب، دارایی و محصول در شهر برای بار دوم دو برابر میشود و بازارها بیش از بار نخستین، رواج پیدا میکند، همچنین، بار سوم کارها و بازارها رونق میگیرد. تفاوت این گفتار ابنخلدون با دو گفته پیشین در باب زیادت همکاری و فزونی آسایش آن است که در اینجا تمدن و عمران را به یک مسئله اقتصادیتر، یعنی به بازار داغ و فعال بودن آن گره زده است، از این رو جوامعی که بازار گرم و پرتحرک ندارند، فاقد اقتصاد گرم و توسعه یافتهاند و این مصداقی برای انحطاط است، ولی پررونق بودن بازار که نشان رونق در کسب و کار و رونق در صنعت و پیشه است، مصداقی برای تمدن و پیشرفت است. <ref>(پیشین، ج2، ص714)</ref>.<br> | با افزایش تولیدات دست انسانها، بر ارزش آنها در میان آدمیان افزوده میشود، در نتیجه، دارایی و درآمد آنها زیاد میگردد و این امر، موجب رفاه و توانگری آنان خواهد شد، سرانجام چنین مردمی به جایی میرسند که به تجملپرستی، عادات و نیازمندیهای آن روی میآورند و در زیبایی و ظرافت مسکن و لباس خود میکوشند، ظرف و اثاث نیکو تدارک میبینند، خدم و حشم و مرکبهای بهتر مهیا میکنند و برای تهیه مسکن، ظرف و مرکب عالی، هنرمندان و پیشهوران زبردست برمیگزینند. هنرمندان و پیشهوران به تهیه این نیازها همت میگمارند، به دنبال آن، بازار کارها و صنعتها رواج مییابد و دخل و خرج مردم شهر افزونتر میشود. پیشهوران و هنرمندانی که این کارها را حرفه خود ساخته اند، از این راه ثروت به دست میآورند و بدینسان، عمران و اجتماع ترقی میکند. با ترقی عمران و اجتماع، کارها افزایش مییابد، سپس میل به تجملخواهی، آسایشطلبی و در نتیجه، صنایع و ثروت، زیاد میشود و به همین سبب، دارایی و محصول در شهر برای بار دوم دو برابر میشود و بازارها بیش از بار نخستین، رواج پیدا میکند، همچنین، بار سوم کارها و بازارها رونق میگیرد. تفاوت این گفتار ابنخلدون با دو گفته پیشین در باب زیادت همکاری و فزونی آسایش آن است که در اینجا تمدن و عمران را به یک مسئله اقتصادیتر، یعنی به بازار داغ و فعال بودن آن گره زده است، از این رو جوامعی که بازار گرم و پرتحرک ندارند، فاقد اقتصاد گرم و توسعه یافتهاند و این مصداقی برای انحطاط است، ولی پررونق بودن بازار که نشان رونق در کسب و کار و رونق در صنعت و پیشه است، مصداقی برای تمدن و پیشرفت است. <ref>(پیشین، ج2، ص714)</ref>.<br> | ||
===حضارت (شهرنشینی)=== | ===حضارت (شهرنشینی)=== | ||
حضارت یا شهرنشینی، نهایت عمران و تمدن است، زیرا شهرنشینی در علم عمران و تمدن به منزله نهایتی است که به دنبال آن مرحله فزونتری وجود ندارد؛ یعنی پس از آن، مرحله زوال آغاز میشود. ابنخلدون علت عمران و زوال شهر را این گونه توضیح میدهد: هنگامی که ناز و نعمت برای مردم یک اجتماع حاصل شود، مردم را به شیوههای شهرنشینی و عادات ناشی از آن، فرا میخواند، از این رو شهرنشینی به معنای تفننجویی در تجملات و بهترکردن کیفیات آن و شیفتگی به صنایع میباشد. این امر سبب میشود انواع فنون گوناگون آن نیز ترقی یابد، مانند صنایعی که برای آشپزی و پوشیدنی و نظایر آن لازم است. به علاوه، برای زیباسازی نیازهایی چون خوردنیها و پوشیدنی | حضارت یا شهرنشینی، نهایت عمران و تمدن است، زیرا شهرنشینی در علم عمران و تمدن به منزله نهایتی است که به دنبال آن مرحله فزونتری وجود ندارد؛ یعنی پس از آن، مرحله زوال آغاز میشود. ابنخلدون علت عمران و زوال شهر را این گونه توضیح میدهد: هنگامی که ناز و نعمت برای مردم یک اجتماع حاصل شود، مردم را به شیوههای شهرنشینی و عادات ناشی از آن، فرا میخواند، از این رو شهرنشینی به معنای تفننجویی در تجملات و بهترکردن کیفیات آن و شیفتگی به صنایع میباشد. این امر سبب میشود انواع فنون گوناگون آن نیز ترقی یابد، مانند صنایعی که برای آشپزی و پوشیدنی و نظایر آن لازم است. به علاوه، برای زیباسازی نیازهایی چون خوردنیها و پوشیدنی ها، صنایع بسیاری مورد نیاز است که در مرحله بادیه نشینی به هیچ یک از آنها، احتیاجی نبوده است، اما هرگاه زیباسازی در امور فوق به مرحله نهایی برسد، فرمانبری از شهوات پدید میآید و نفس انسان از این عادات به الوان گوناگون، مایل میشود. حاصل کار، افزایش جمعیت شهرنشینی، فزونی مخارج شهرنشینان، گرانی نیازمندیها، بالا رفتن باجها(مالیاتها) و اسراف در مصرفهاست و هیچ راهی هم برای بیرون رفتن از آن وجود ندارد، زیرا عادت به شهرنشینی بر آنان چیره شده و از آن فرمانبری میکنند و کلیه وجوهی را از راه پیشهوری به دست میآورند، صرف این تجملات میکنند. نتیجه اینکه: ابنخلدون، شهر و شهرنشینی را اوج تمدنخواهی میداند، اگرچه آن را پدیده بادوامی نمیشناسد و سقوط و انحطاط پس از آن را به دلایل عادات منحط شهرنشینی مسلم میداند. <ref>(پیشین، ص736)</ref>.<br> | ||
===صنایع ریشه دوانیده=== | ===صنایع ریشه دوانیده=== | ||
خط ۱۶۷: | خط ۱۵۷: | ||
نتیجهای را که از گفتار ابنخلدون در باب نشانهها و مصداقهای انحطاط و تمدن به دست میآید، میتوان به این صورت ارائه کرد: انحطاط یعنی جامعهای که از معاش نازل، عصبیت فروکاسته، خوی انقیادگرایانه، لذت تخریب، تنتجملی، تاراج اندیشه، تغییرپذیری سرشت و... رنج میبرد و از زیادت همکاری، فزونی آسایش، رواج بازارها، حضارت و شهرنشینی، صنایع ریشه دوانیده و... بیبهره است. <br> | نتیجهای را که از گفتار ابنخلدون در باب نشانهها و مصداقهای انحطاط و تمدن به دست میآید، میتوان به این صورت ارائه کرد: انحطاط یعنی جامعهای که از معاش نازل، عصبیت فروکاسته، خوی انقیادگرایانه، لذت تخریب، تنتجملی، تاراج اندیشه، تغییرپذیری سرشت و... رنج میبرد و از زیادت همکاری، فزونی آسایش، رواج بازارها، حضارت و شهرنشینی، صنایع ریشه دوانیده و... بیبهره است. <br> | ||
== طباطبایی و تضادهای مفهومی تجدد و انحطاط== | ==طباطبایی و تضادهای مفهومی تجدد و انحطاط== | ||
همه مفهوم انحطاط، تنها از تنشهای آیینی ـ فرهنگی، تنشهای میان فرمانروایان و فرهنگ ایرانی، تنشهای بین فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه، تنشهای میان ایرانیان و ایران و تنشهای سیاسی در نظام اقتصادی که طباطبایی به تفصیل از آن سخن گفته است، فهمیده نمیشود، بلکه درک درستتر مفهوم انحطاط را باید از مفهوم تجدد که اندیشمندان دوره معاصر و از جمله طباطبایی آنرا در نقطه مقابل با انحطاط قرار دادهاند، دریافت. طباطبایی تجدد را چه میداند؟ او همانگونه که انحطاط را تعریف نکرده تجدد را نیز تعریف نکرده است، ولی اشارههای فراوان مفهومی به تجدد میکند که مرور آن، دریچهای برای دستیابی به مفهوم تجدد و سپس انحطاط است. <br> | همه مفهوم انحطاط، تنها از تنشهای آیینی ـ فرهنگی، تنشهای میان فرمانروایان و فرهنگ ایرانی، تنشهای بین فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه، تنشهای میان ایرانیان و ایران و تنشهای سیاسی در نظام اقتصادی که طباطبایی به تفصیل از آن سخن گفته است، فهمیده نمیشود، بلکه درک درستتر مفهوم انحطاط را باید از مفهوم تجدد که اندیشمندان دوره معاصر و از جمله طباطبایی آنرا در نقطه مقابل با انحطاط قرار دادهاند، دریافت. طباطبایی تجدد را چه میداند؟ او همانگونه که انحطاط را تعریف نکرده تجدد را نیز تعریف نکرده است، ولی اشارههای فراوان مفهومی به تجدد میکند که مرور آن، دریچهای برای دستیابی به مفهوم تجدد و سپس انحطاط است. <br> | ||
خط ۱۷۳: | خط ۱۶۳: | ||
جدال تجدد مغربزمین و انحطاط مشرقزمین، در تاریخ سه دهه اخیرکشورهای مسلمان، در جریان بوده است. این جدال بین جاذبههای تجدد و دافعههای انحطاط وجود داشته است. جاذبه تجدد، هم در بنیادهای فکری آن و هم در تولیدات تجدد به چشم میخورد، از این رو، تجدد را مجموعهای از اشیا، ادوات، فرهنگ و مانند آن تشکیل میدهد که در مغربزمین متولد و بالنده شده و به کشورهای شرقی، سرازیر گردیده است و برای بخش بزرگی از مردمان مشرق، شیفتگی و جاذبه پدید آورده است. در عوض، انحطاط پدیدهای شرقی بود که بازتولید فرهنگ و آداب مشرقیان به شمار میآمد که بر خلاف تجدد، قدرت زایش و صدور، یا به بیان دیگر، چیزی برای زایش و صدور نداشت. از این رو، در سه سده گذشته، کشورهای مسلمان، همواره در وسوسه دستیابی به تجدد بودهاند؛ وسوسهای که با رشد و بالندگی تجدد در غرب و افزایش تششع جهانی آن، همیشه در شرقنشینان رو به افزایش بوده است، اما شرقیها پای در گل سنتهای خود داشته و در پرتو سنتهای ایلی و قبیلهای، نیروهای زنده و زاینده فرهنگی خویش را بر باد فنا دادهاند. طباطبایی در پی آن است که بگوید تجدد مجموعهای از جاذبههاست و جامعهای که از این جاذبهها بیبهره باشد، بهرهای از تجدد ندارد و به همان میزان، از انحطاط بهره وافر دارد. همانگونه که پیش از این گذشت، جاذبههای تجددی تنها در ادوات و مادیات نیست، بلکه در افکار و اندیشهها هم بروز کرده است، از این رو جامعه فاقد فکر و اندیشه، البته فکر و اندیشهای که به سازندگی بینجامد، منحط و عقبمانده است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص9ـ25)</ref>.<br> | جدال تجدد مغربزمین و انحطاط مشرقزمین، در تاریخ سه دهه اخیرکشورهای مسلمان، در جریان بوده است. این جدال بین جاذبههای تجدد و دافعههای انحطاط وجود داشته است. جاذبه تجدد، هم در بنیادهای فکری آن و هم در تولیدات تجدد به چشم میخورد، از این رو، تجدد را مجموعهای از اشیا، ادوات، فرهنگ و مانند آن تشکیل میدهد که در مغربزمین متولد و بالنده شده و به کشورهای شرقی، سرازیر گردیده است و برای بخش بزرگی از مردمان مشرق، شیفتگی و جاذبه پدید آورده است. در عوض، انحطاط پدیدهای شرقی بود که بازتولید فرهنگ و آداب مشرقیان به شمار میآمد که بر خلاف تجدد، قدرت زایش و صدور، یا به بیان دیگر، چیزی برای زایش و صدور نداشت. از این رو، در سه سده گذشته، کشورهای مسلمان، همواره در وسوسه دستیابی به تجدد بودهاند؛ وسوسهای که با رشد و بالندگی تجدد در غرب و افزایش تششع جهانی آن، همیشه در شرقنشینان رو به افزایش بوده است، اما شرقیها پای در گل سنتهای خود داشته و در پرتو سنتهای ایلی و قبیلهای، نیروهای زنده و زاینده فرهنگی خویش را بر باد فنا دادهاند. طباطبایی در پی آن است که بگوید تجدد مجموعهای از جاذبههاست و جامعهای که از این جاذبهها بیبهره باشد، بهرهای از تجدد ندارد و به همان میزان، از انحطاط بهره وافر دارد. همانگونه که پیش از این گذشت، جاذبههای تجددی تنها در ادوات و مادیات نیست، بلکه در افکار و اندیشهها هم بروز کرده است، از این رو جامعه فاقد فکر و اندیشه، البته فکر و اندیشهای که به سازندگی بینجامد، منحط و عقبمانده است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص9ـ25)</ref>.<br> | ||
=== توان روابط سازی=== | ===توان روابط سازی=== | ||
تجدد، دورهای است ک پس از دوره گذار از سنتهای ضد تمدنی روی داده است. در دوره گذار غربی، شالودههای اجتماعی مغربزمین، دستخوش دگرگونیهای بنیادی گردید و همزمان با آن، گستره وسیعی از مناسبات خارجی پدید آمد و در پی آن، کشورهای اروپایی را به عامل عمده و مهم در مناسبات جهانی، مبدل کرد. به علاوه، تجدد نظام فکری نوینی را خلق کرد که بنیان عمل آن کشورها در صحنه جهانی قرار گرفت، اما غیرغربیهای ساکن در کشورهای اسلامی چون ایران که پیوندهای خویش را با حوزه تمدن مسیحی ـ اروپایی به دنبال جنگهای صلیبی گسسته بودند، با دنیای اروپایی پیوندهایی ایجاد کردند که بر اثر اندیشه تجدد از بنیان دگرگون شده بود، در حالی که تمدن و فرهنگ اسلامی و ایرانی در زمان روی کار آمدن صفویان، با تمدن و فرهنگ آغاز دوره چیرگی ترکان در دربار عباسیان تفاوت عمدهای نداشت و فرمانروایان صفوی، قجری و پهلوی با اسلوب و اندیشه پیشینیان خود به رتق و فتق امور میپرداختند.<br> | تجدد، دورهای است ک پس از دوره گذار از سنتهای ضد تمدنی روی داده است. در دوره گذار غربی، شالودههای اجتماعی مغربزمین، دستخوش دگرگونیهای بنیادی گردید و همزمان با آن، گستره وسیعی از مناسبات خارجی پدید آمد و در پی آن، کشورهای اروپایی را به عامل عمده و مهم در مناسبات جهانی، مبدل کرد. به علاوه، تجدد نظام فکری نوینی را خلق کرد که بنیان عمل آن کشورها در صحنه جهانی قرار گرفت، اما غیرغربیهای ساکن در کشورهای اسلامی چون ایران که پیوندهای خویش را با حوزه تمدن مسیحی ـ اروپایی به دنبال جنگهای صلیبی گسسته بودند، با دنیای اروپایی پیوندهایی ایجاد کردند که بر اثر اندیشه تجدد از بنیان دگرگون شده بود، در حالی که تمدن و فرهنگ اسلامی و ایرانی در زمان روی کار آمدن صفویان، با تمدن و فرهنگ آغاز دوره چیرگی ترکان در دربار عباسیان تفاوت عمدهای نداشت و فرمانروایان صفوی، قجری و پهلوی با اسلوب و اندیشه پیشینیان خود به رتق و فتق امور میپرداختند.<br> | ||
بنابراین، همانگونه که طباطبایی در سطور بالا اشاره کرده است، تجدد دوره گذار است ولی انحطاط دوره قبل از گذار و یا دوره گذار است. چه انحطاط دوره قبل از گذار باشد و یا دوره گذار، نتیجهاش برای جهان اسلام و ایران، فلاکت و هلاکت بوده است. به هر روی، تمدن نیازمند دگرگونی ساختاری و اساسی است که انحطاط دور قبل از گذار و یا انحطاط دوره گذار، چنین دگرگونیهایی را پدید نمیآورد. به علاوه، تمدن معطوف برقراری روابط با دیگر کشورها برای مبادله و اخذ کالا و تکنولوژی است و هر چه کشور در شرایط اقتصادی و سیاسی بهتری قرار داشته باشد، استفاده مطلوبتری از روابط خارجی برای تمدنسازی خواهد برد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | بنابراین، همانگونه که طباطبایی در سطور بالا اشاره کرده است، تجدد دوره گذار است ولی انحطاط دوره قبل از گذار و یا دوره گذار است. چه انحطاط دوره قبل از گذار باشد و یا دوره گذار، نتیجهاش برای جهان اسلام و ایران، فلاکت و هلاکت بوده است. به هر روی، تمدن نیازمند دگرگونی ساختاری و اساسی است که انحطاط دور قبل از گذار و یا انحطاط دوره گذار، چنین دگرگونیهایی را پدید نمیآورد. به علاوه، تمدن معطوف برقراری روابط با دیگر کشورها برای مبادله و اخذ کالا و تکنولوژی است و هر چه کشور در شرایط اقتصادی و سیاسی بهتری قرار داشته باشد، استفاده مطلوبتری از روابط خارجی برای تمدنسازی خواهد برد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
=== زایش مستمر اندیشه=== | ===زایش مستمر اندیشه=== | ||
مجموعه اندیشههایی که تجدد را شکل داد، در چالش و تعامل با اندیشههای قدیم پدید آمد، اما هیچگاه در آنچه از گذشته به ارث برده بود، متوقف نماند و نیز همه آنچه را که به ارث برد مطلق و ناب ندید، بلکه به گزینش و تغییر اندیشههای گذشته و نیز ساخت اندیشههای جدید تمدنساز دست زد. در این جهت، اگرچه تجددیها بیشتر سنتهای قرون وسطایی را دور انداختند ولی از اندیشه یونان باستان سود بردند؛ به بیان دیگر، تجدد و تمدن جدید غرب، تأثیر سنتهای قرون وسطایی را نمیپذیرد و آن را به هیچ روی، مسبب تولد تجدد نمیداند ولی آبشخوری خود را از سنتهای یونانی کتمان نمیکند، بلکه آن را مبنا و اساس کار و اندیشه خود قرار داده است، اما شرقی | مجموعه اندیشههایی که تجدد را شکل داد، در چالش و تعامل با اندیشههای قدیم پدید آمد، اما هیچگاه در آنچه از گذشته به ارث برده بود، متوقف نماند و نیز همه آنچه را که به ارث برد مطلق و ناب ندید، بلکه به گزینش و تغییر اندیشههای گذشته و نیز ساخت اندیشههای جدید تمدنساز دست زد. در این جهت، اگرچه تجددیها بیشتر سنتهای قرون وسطایی را دور انداختند ولی از اندیشه یونان باستان سود بردند؛ به بیان دیگر، تجدد و تمدن جدید غرب، تأثیر سنتهای قرون وسطایی را نمیپذیرد و آن را به هیچ روی، مسبب تولد تجدد نمیداند ولی آبشخوری خود را از سنتهای یونانی کتمان نمیکند، بلکه آن را مبنا و اساس کار و اندیشه خود قرار داده است، اما شرقی ها، در دورهای که غربیها در چنین چالش و تعاملی با اندیشههای گذشته بودهاند، بی توجه به تحول اندیشه غرب و تأثیر آن بر تمدنسازی مغربزمین، راه هموار خود را در تقدسشماری سنتهای گذشته دنبال کردند و به جای چالش و تعامل با سنتهای قدیمی خویش و غرب، یا به چالش با تمدن غرب پرداختند و یا آن را به تعامل، دربست پذیرفتند. بنابراین، حاصل کار و تلاش شرقیها، پسرفت و نتیجه کار و تلاش غربیها پیشرفتهای سریع و دائمی بود. تأکید طباطبایی بر این است که طی سه سده اخیر، در شرق، زوال اندیشه سیاسی روی داد و در غرب، صعود اندیشه سیاسی، تمدن در غرب و انحطاط در شرق، ارتباط وثیقی با زوال و صعود اندیشه دارد، از این رو جامعه برخوردار از زوال اندیشه سیاسی، منحط و جامعه برخوردار از صعود اندیشه سیاسی، متمدن شده است. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
=== حکومت قانون=== | ===حکومت قانون=== | ||
پدید آمدن تجدد در دورههای تاریخی اخیر غرب، حاصل درک منافع ملی، احساس دگرگونیهای مستمر، اعتدال در رفتار اجتماعی، برقراری نظام سیاسی دموکراتیک و نظایر آن، و در مشرق، حاصل انحطاط ناشی از اصالتدهی به منافع شخصی، تحکیم سنتهای مخرب، افراط در رفتارهای غیرصحیح، استقرار نظامهای خودکامه و مانند آن بوده است؛ به بیان دیگر، تجدد با مشروطهخواهی، گسترش اندیشه آزادی و هواداری از حکومت قانون همراه است، از این رو، تجدد به شکلگیری حکومت قانون انجامیده است. البته قبل از رونمایی هر یک از مؤلفههای گفته شده، انقلابهای بزرگی در عرصههای مختلف، بهویژه سیاسی، روی داده است و در پی آن، دولتهای قانونی شکل گرفته، مردم جایگاه خود را یافتهاند و تعامل و نه تقابل بین دولت و ملت، برقرار گردیده است. در شرق، بهرغم همه حرکتهای آزادیبخش و انقلابی و حتی با تغییر نظامهای شاهنشاهی به دولت دموکراتیک، استبداد همچنان استمرار یافت و این تغییر در شکل ظاهری خود باقی ماند. | پدید آمدن تجدد در دورههای تاریخی اخیر غرب، حاصل درک منافع ملی، احساس دگرگونیهای مستمر، اعتدال در رفتار اجتماعی، برقراری نظام سیاسی دموکراتیک و نظایر آن، و در مشرق، حاصل انحطاط ناشی از اصالتدهی به منافع شخصی، تحکیم سنتهای مخرب، افراط در رفتارهای غیرصحیح، استقرار نظامهای خودکامه و مانند آن بوده است؛ به بیان دیگر، تجدد با مشروطهخواهی، گسترش اندیشه آزادی و هواداری از حکومت قانون همراه است، از این رو، تجدد به شکلگیری حکومت قانون انجامیده است. البته قبل از رونمایی هر یک از مؤلفههای گفته شده، انقلابهای بزرگی در عرصههای مختلف، بهویژه سیاسی، روی داده است و در پی آن، دولتهای قانونی شکل گرفته، مردم جایگاه خود را یافتهاند و تعامل و نه تقابل بین دولت و ملت، برقرار گردیده است. در شرق، بهرغم همه حرکتهای آزادیبخش و انقلابی و حتی با تغییر نظامهای شاهنشاهی به دولت دموکراتیک، استبداد همچنان استمرار یافت و این تغییر در شکل ظاهری خود باقی ماند. | ||
نتیجهای که از آرای طباطبایی به دست میآید این است که: تجدد به دلیل قانونمندی و نظاممندی، راه را برای ظهور خلاقیتها و استعدادها، که حاصل آن پیشرفتهای پی در پی بوده است باز کرد؛ از این رو تأکید بر تغییر بنیادی نظام سیاسی است که در آن صورت راه برای تمدن در همه عرصهها باز میشود. پس نقطه کلیدی و بنیادی در تمدنسازی، تغییر در ساخت قدرت سیاسی است نه تغییر در ساخت قدرت اجتماعی. در واقع، تغییر در ساختهای سیاسی، تغییر در ساختهای اجتماعی را به همراه میآورد. طباطبایی بر آن است که تغییرات در شرق خلاف تغییرات در غرب روی داده است، از این رو حاصل آن، استمرار انحطاط در شرق بوده است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | نتیجهای که از آرای طباطبایی به دست میآید این است که: تجدد به دلیل قانونمندی و نظاممندی، راه را برای ظهور خلاقیتها و استعدادها، که حاصل آن پیشرفتهای پی در پی بوده است باز کرد؛ از این رو تأکید بر تغییر بنیادی نظام سیاسی است که در آن صورت راه برای تمدن در همه عرصهها باز میشود. پس نقطه کلیدی و بنیادی در تمدنسازی، تغییر در ساخت قدرت سیاسی است نه تغییر در ساخت قدرت اجتماعی. در واقع، تغییر در ساختهای سیاسی، تغییر در ساختهای اجتماعی را به همراه میآورد. طباطبایی بر آن است که تغییرات در شرق خلاف تغییرات در غرب روی داده است، از این رو حاصل آن، استمرار انحطاط در شرق بوده است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | ||
=== همبستگی درونی=== | ===همبستگی درونی=== | ||
تجدد نوعی همبستگی، همگرایی و با هم بودن را در خود دارد، از این رو گسست را بر نمیتابد و حتی در گستره سرزمینی، گیسختگی را نمیپذیرد. بنابراین، تجدد حاصل همبستگیهای درونی اجتماعی است و البته خود نیز همبستگیهای تازهای را پدید میآورد. به علاوه، اگرچه نگاه تجدد به دیگران، نگاه به غیر است، ولی این نگاه، تجدد را در نزدیک شدن به غیر و بهرهمندی از او، باز نمیدارد؛ به این معنا که: یکی از رمزهای توفیق تجدد در تأسیس بنای تمدن غربی، بهرهگیری از علم و تجربه دیگران است، بدون آن که بخواهد رموز تمدنسازی خویش را به رایگان در اختیار این و آن بگذارد. افزون بر آن، تجدد، فرایندی است که همه حوزههای حیات اجتماعی را در برمیگیرد و همچنین، همه این حوزهها را هم تغذیه میکند. از علتهای رویداد انحطاط در شرق، فقدان همبستگی ذاتی و درونی سیاسی – اجتماعی، گسستهای سرزمینی و قومی، استمرار نگاههای توطئهآمیز به غیر، سودبری از ظواهر تمدن غرب نه بواطن آن، منقطع دیدن و بهرهبرداری منقطع از قسمتهای مختلف تمدن مغربزمین و... بوده است؛ به بیان دیگر، جهان اسلام در سه قرن گذشته، گسستهای همهجانبهای را در درون خود و تنشهای فراوانی را در مرزهای خود با دیگر همسایگان مسلمان، تجربه کرده که البته کمتر منازعهای را نیز حل نموده بلکه بیشتر آنها را تداوم بخشیده است. همچنین، با اینکه کوشیده است از دستاوردهای تجدد بهره گیرد، اما نگاه غیر به غرب، او را از بهرهگیری کامل از تمدن مغربزمین باز داشته است، ولی نمیتوان کتمان کرد که غرب نیز از دست و دلبازی برای در اختیار قرار دادن دستاوردهای تمدنی خود به شرق و نجات شرق از انحطاط روی برتافته است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | تجدد نوعی همبستگی، همگرایی و با هم بودن را در خود دارد، از این رو گسست را بر نمیتابد و حتی در گستره سرزمینی، گیسختگی را نمیپذیرد. بنابراین، تجدد حاصل همبستگیهای درونی اجتماعی است و البته خود نیز همبستگیهای تازهای را پدید میآورد. به علاوه، اگرچه نگاه تجدد به دیگران، نگاه به غیر است، ولی این نگاه، تجدد را در نزدیک شدن به غیر و بهرهمندی از او، باز نمیدارد؛ به این معنا که: یکی از رمزهای توفیق تجدد در تأسیس بنای تمدن غربی، بهرهگیری از علم و تجربه دیگران است، بدون آن که بخواهد رموز تمدنسازی خویش را به رایگان در اختیار این و آن بگذارد. افزون بر آن، تجدد، فرایندی است که همه حوزههای حیات اجتماعی را در برمیگیرد و همچنین، همه این حوزهها را هم تغذیه میکند. از علتهای رویداد انحطاط در شرق، فقدان همبستگی ذاتی و درونی سیاسی – اجتماعی، گسستهای سرزمینی و قومی، استمرار نگاههای توطئهآمیز به غیر، سودبری از ظواهر تمدن غرب نه بواطن آن، منقطع دیدن و بهرهبرداری منقطع از قسمتهای مختلف تمدن مغربزمین و... بوده است؛ به بیان دیگر، جهان اسلام در سه قرن گذشته، گسستهای همهجانبهای را در درون خود و تنشهای فراوانی را در مرزهای خود با دیگر همسایگان مسلمان، تجربه کرده که البته کمتر منازعهای را نیز حل نموده بلکه بیشتر آنها را تداوم بخشیده است. همچنین، با اینکه کوشیده است از دستاوردهای تجدد بهره گیرد، اما نگاه غیر به غرب، او را از بهرهگیری کامل از تمدن مغربزمین باز داشته است، ولی نمیتوان کتمان کرد که غرب نیز از دست و دلبازی برای در اختیار قرار دادن دستاوردهای تمدنی خود به شرق و نجات شرق از انحطاط روی برتافته است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | ||
خط ۱۹۴: | خط ۱۸۴: | ||
=منابع و مآخذ= | =منابع و مآخذ= | ||
== منابع استفاده شده== | ==منابع استفاده شده== | ||
# ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمد پروین گنابادی، ج2و1، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385. | |||
# بهار، محمدتقی، سبک شناسی، ج3، امیرکبیر، تهران، 1337. | #ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمد پروین گنابادی، ج2و1، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385. | ||
# فیگوئرا، دن گارسیا دسیلوا، سفرنامه، ترجمه: غلام رضا سمیعی، نشرنو، تهران، 1363. | #بهار، محمدتقی، سبک شناسی، ج3، امیرکبیر، تهران، 1337. | ||
# درهامانیان، | #فیگوئرا، دن گارسیا دسیلوا، سفرنامه، ترجمه: غلام رضا سمیعی، نشرنو، تهران، 1363. | ||
# طباطبایی، سید جواد، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، 1380. | #درهامانیان، هارتون، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمه: لئون میناسیان و محمدعلی موسوی، نشر زندهرود، اصفهان، 1379. | ||
# Chardin, Jean, Voyages du Chevalier Jean Chardin en Perse et autres lieux d,orient,Nouvelles edition L. Langles,Le Normant 1811,10 vol. | #طباطبایی، سید جواد، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، 1380. | ||
# Sanson,Nicolas,Voyage ou relation de l,etat Present de Present de Perse. Paris. Marbr Cramoisi 1695. | #Chardin, Jean, Voyages du Chevalier Jean Chardin en Perse et autres lieux d,orient,Nouvelles edition L. Langles,Le Normant 1811,10 vol. | ||
#Sanson,Nicolas,Voyage ou relation de l,etat Present de Present de Perse. Paris. Marbr Cramoisi 1695. | |||
==منابع رجوع شده== | |||
#شیخ، محمدعلی، پژوهشی در اندیشههای سیاسی ابنخلدون، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1363. | |||
#طباطبایی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ سوم، 1377. | |||
#طباطبایی، سیدجواد، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ پنجم، 1377. | |||
#طباطبایی، سیدجواد، ابنخلدون و علوم اجتماعی، نشرنگاه معاصر، تهران، چاپ دوم، 1379. | |||
#مهدی، محسن، تاریخ فلسفه ابنخلدون، ترجمه: مجید مسعودی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1363. | |||
#نصری، آلبرت، برداشت و گزیدهای از مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمدعلی شیخ، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1363. <br> | |||
=پانویس= | =پانویس= | ||
[[رده:مقالات ]] | [[رده:مقالات ]] | ||
<references /> |