confirmed
۵٬۹۱۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
مطالعه ساختار فقه او تأییدی است بر این که وی در منابع دینی با دیده ای اندیشمندانه می نگریسته و از شیوه ای نقل گرا پیروی نمی کرده است. برای آشکارتر شدن جایگاه فکری ابوحنیفه باید خاطرنشان ساخت که در محافل مذهبی نیمه اول سده دوم هجری قمری به ویژه در عراق، برخی مسائل اعتقادی موضع گیریها و گروه بندیهایی را پدید آورده بود که خود ریشه در مباحث پراکنده سده نخست هجری داشت و آغازی برای شکل گیری [[فرقه]] ها و [[مذاهب کلامی]] بود. رئوس این اختلافات را مسائلی چون ایمان فـاسـق، قَدَر و [[امامت]] تشکیل می دادند. هر یک از این مسائل اقتضا داشت که یک عالم دینی در برابر آن موضعی اتخاذ نماید ولی این موضع گیریها با یکدیگر بستگی ویژه ای نداشت. در واقع مذاهب کلامی مشخص که نظامی معین از موضع گیریها را در قبال تمامی یا بیشتر مسائل اعتقادی ارائه نمایند، در آن دوره پدید نیامده بودند و عناوینی که برای گروه های مختلف، چون مرجئه، [[خوارج]]، [[قَدَریه]] و [[شیعه]] به کار برده می شد، بیش از آن که بیانگر مذهبی نظام یافته باشند، بیانگر نوعی موضع گیری در مسائل خاص و گاه نوعی تشکل سیاسی ـ اجتماعی بودند. از این رو به هنگام سخن گفتن از متفکر وعالمی دینی چون ابوحنیفه که در نیمه نخست سده دوم قمری می زیسته است، جستجوی یک مذهب کلامی نظام یافته که بتوان آن را مذهب ابوحنیفه به شمار آورد، سودی نخواهد داشت. » | مطالعه ساختار فقه او تأییدی است بر این که وی در منابع دینی با دیده ای اندیشمندانه می نگریسته و از شیوه ای نقل گرا پیروی نمی کرده است. برای آشکارتر شدن جایگاه فکری ابوحنیفه باید خاطرنشان ساخت که در محافل مذهبی نیمه اول سده دوم هجری قمری به ویژه در عراق، برخی مسائل اعتقادی موضع گیریها و گروه بندیهایی را پدید آورده بود که خود ریشه در مباحث پراکنده سده نخست هجری داشت و آغازی برای شکل گیری [[فرقه]] ها و [[مذاهب کلامی]] بود. رئوس این اختلافات را مسائلی چون ایمان فـاسـق، قَدَر و [[امامت]] تشکیل می دادند. هر یک از این مسائل اقتضا داشت که یک عالم دینی در برابر آن موضعی اتخاذ نماید ولی این موضع گیریها با یکدیگر بستگی ویژه ای نداشت. در واقع مذاهب کلامی مشخص که نظامی معین از موضع گیریها را در قبال تمامی یا بیشتر مسائل اعتقادی ارائه نمایند، در آن دوره پدید نیامده بودند و عناوینی که برای گروه های مختلف، چون مرجئه، [[خوارج]]، [[قَدَریه]] و [[شیعه]] به کار برده می شد، بیش از آن که بیانگر مذهبی نظام یافته باشند، بیانگر نوعی موضع گیری در مسائل خاص و گاه نوعی تشکل سیاسی ـ اجتماعی بودند. از این رو به هنگام سخن گفتن از متفکر وعالمی دینی چون ابوحنیفه که در نیمه نخست سده دوم قمری می زیسته است، جستجوی یک مذهب کلامی نظام یافته که بتوان آن را مذهب ابوحنیفه به شمار آورد، سودی نخواهد داشت. » | ||
این دائرة المعارف سپس به اندیشه ابوحنیفه درباره [[ارجاء]] اشاره کرده و می نویسد: «اگر در افکار منسوب به ابوحنیفه بتوان بر عقیده ای بیش از همه تأکید کرد، باور او به زیادت و نقصان ناپذیری [[ایمان]] است که موجب گشته تا مخالفانش او را مرجی بخوانند. ارجاء معتدل ابوحنیفه به تفصیل در رساله او به [[عثمان بتّی]] و نیز در العالم و المتعلم نموده شده است. مؤلف در آن ها ضمن تکیه بر ارزش عمل، تصریح کرده است که به عقیده او همه [[مؤمنان]] لزوماًً به [[بهشت]] نخواهند رفت و [[عاصیانّ]] بدون [[توبه]]، به خواست خداند [[عذاب]] گشته یا بخشیده خواهند شد. » | این دائرة المعارف سپس به اندیشه ابوحنیفه درباره [[ارجاء]] اشاره کرده و می نویسد: «اگر در افکار منسوب به ابوحنیفه بتوان بر عقیده ای بیش از همه تأکید کرد، باور او به زیادت و نقصان ناپذیری [[ایمان]] است که موجب گشته تا مخالفانش او را مرجی بخوانند. ارجاء معتدل ابوحنیفه به تفصیل در رساله او به [[عثمان بتّی]] و نیز در العالم و المتعلم نموده شده است. مؤلف در آن ها ضمن تکیه بر ارزش عمل، تصریح کرده است که به عقیده او همه [[مؤمنان]] لزوماًً به [[بهشت]] نخواهند رفت و [[عاصیانّ]] بدون [[توبه]]، به خواست خداند [[عذاب]] گشته یا بخشیده خواهند شد. » | ||
این کتاب همچنین عقیده ابوحنیفه درباره امامت را چنین توضیح می دهد: «در نیمه نخست سده دوم هجری قمری در میان گروه های غیر شیعی و غیرخارجی، اعتقاد به تفضیل [[شیخین]] ( [[ابوبکر]] و [[عمر]] )، امری متداول بود، ولی درباره [[خَتَنین]] ( [[امام علی علیه السلام]] و [[عثمان]])، نه تنها از نظر تفضیل اختلاف رأی وجود داشت، بلکه گروهی که با عنوان مرجئه نخستین شناخته می شدند، درباره اصل ایمان آن دو قائل به توقف بودند. درباره موضع ابوحنیفه در این مسئله، نخست باید به عبارت مجمل الفقه الاکبر اشاره کرد که می گوید: «ما امر عثمان و علی(علیه السلام) را به خدا وا می گذاریم. » این عبارت فقه الاکبر را ابن شهرآشوب در مناقب چنین نقل کرده است: «حکمِ آنچه بین علی (علیه السلام) و عثمان رخ داده است، به خداوند ارجاع می شود. » و این اشارتی است که توقف ابوحنیفه در مورد علی (علیه السلام) و عثمان، برخلاف توقف محارب بن دثار و مرجئه نخستین در اصل ایمان و ولایت آن دو نبوده است. ابوحنیفه حضرت علی (علیه السلام) را در تمامی جنگهایش بر طریق حق دانسته و دشمنان او را باغی شمرده است. اگرچه باغی در دیدگاه ابوحنیفه فـاسـق علی وجه التدین است. وی پس از آن حضرت نیز امام حسن علیه السلام را به عنوان خلیفه و امام بر حق می شناخت. صیمری از حنفیان متقدم عراق معتقد است که ابوحنیفه و شاگردانش،ابویوسف و شیبانی به تفضیل علی (علیه السلام) بر عثمان اتفاق داشته اند. بر پایه منابع شیعی، ابوحنیفه معتقد بود هر مردی از قریش که مردم را به کتاب و سنت و عمل به عدل فراخواند، امامت او ثابت می گردد و بر دیگران همراهی با وی در خروج واجب می شود. گفتنی است که برخی، بر پایه همکاری ابوحنیفه با زید و ابراهیم حسنی او را با عنوان زیدی و زیدی بتری خوانده اند ولی نمی توان این نسبت را دارای مفهوم دقیق فرقه شناختی دانست. » | این کتاب همچنین عقیده ابوحنیفه درباره امامت را چنین توضیح می دهد: «در نیمه نخست سده دوم هجری قمری در میان گروه های غیر شیعی و غیرخارجی، اعتقاد به تفضیل [[شیخین]] ( [[ابوبکر]] و [[عمر]] )، امری متداول بود، ولی درباره [[خَتَنین]] ( [[امام علی علیه السلام]] و [[عثمان]])، نه تنها از نظر تفضیل اختلاف رأی وجود داشت، بلکه گروهی که با عنوان مرجئه نخستین شناخته می شدند، درباره اصل ایمان آن دو قائل به توقف بودند. درباره موضع ابوحنیفه در این مسئله، نخست باید به عبارت مجمل [[الفقه الاکبر]] اشاره کرد که می گوید: «ما امر عثمان و علی(علیه السلام) را به خدا وا می گذاریم. » این عبارت فقه الاکبر را [[ابن شهرآشوب]] در مناقب چنین نقل کرده است: «حکمِ آنچه بین علی (علیه السلام) و عثمان رخ داده است، به خداوند ارجاع می شود. » و این اشارتی است که توقف ابوحنیفه در مورد علی (علیه السلام) و عثمان، برخلاف توقف [[محارب بن دثار]] و مرجئه نخستین در اصل ایمان و ولایت آن دو نبوده است. ابوحنیفه حضرت علی (علیه السلام) را در تمامی جنگهایش بر طریق حق دانسته و دشمنان او را باغی شمرده است. اگرچه باغی در دیدگاه ابوحنیفه فـاسـق علی وجه التدین است. وی پس از آن حضرت نیز [[امام حسن]] علیه السلام را به عنوان خلیفه و امام بر حق می شناخت. [[صیمری]] از [[حنفیان]] متقدم عراق معتقد است که ابوحنیفه و شاگردانش،ابویوسف و [[شیبانی]] به تفضیل علی (علیه السلام) بر عثمان اتفاق داشته اند. بر پایه منابع شیعی، ابوحنیفه معتقد بود هر مردی از [[قریش]] که مردم را به کتاب و سنت و عمل به عدل فراخواند، امامت او ثابت می گردد و بر دیگران همراهی با وی در خروج واجب می شود. گفتنی است که برخی، بر پایه همکاری ابوحنیفه با زید و [[ابراهیم حسنی]] او را با عنوان زیدی و زیدی بتری خوانده اند ولی نمی توان این نسبت را دارای مفهوم دقیق فرقه شناختی دانست. » | ||
این دائرة المعارف درباره عقیده ابوحنیفه درباره قدر و خلق قرآن می نویسد: « ابوحنیفه یک موضع میانی بین جبریه و قَدَریه را با عبارتِ لا جبر و لا تفویض و لا تسلیط در گفتار خود با یوسف بن خالد سمتی مطرح نموده و در رساله دوم به عثمان بتّی نیز به تفصیل به تبیین نظریه لاجبر و لاتفویض پرداخته است. بنابر روایاتِ حنفیان اهل سنت و جماعت و برخی غیر حنفیان ، ابوحنیفه [[خلق قرآن]] را مردود دانسته و قائل آن را کافر شمرده است. با نگاهی تحلیلی به مجموع آنچه به عنوان عقاید ابوحنیفه مورد بررسی قرار رفت، به نظر می رسد که وی از گروش های افراطی اجتناب داشت و به دنبال پیشگیری از گسیختگیهای اجتماعی ـ دینی بوده است. در زندگی فردی عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتی به نام ایمان می شمارد و بدون این که به مسلمان عاصی وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر دینی دیگر افراد جامعه می شمارد و بدین ترتیب ولایت را جایگزین برائت خوارج می سازد. در زمینه اجتماعی، ابوحنیفه با کمک به قیامهای علویان به گونه ای عملی آرمان خود را در پدیدآوردن نظامی عدل گستر و مخالفت خویش را با نظام جور مطرح ساخته بود. ابوحنیفه سخت نگران اختلافات مذهبی مسلمانان بود و ضمن دعوت مردم به تحصیل دانش و بینش، آنان را از تقلید جاهلانه و کورکورانه از سران فرقه ها و گروه های مختلف برحذر می داشت. » | این دائرة المعارف درباره عقیده ابوحنیفه درباره قدر و [[خلق قرآن]] می نویسد: « ابوحنیفه یک موضع میانی بین [[جبریه]] و [[قَدَریه]] را با عبارتِ [[لا جبر و لا تفویض]] و لا تسلیط در گفتار خود با [[یوسف بن خالد سمتی]] مطرح نموده و در رساله دوم به [[عثمان بتّی]] نیز به تفصیل به تبیین نظریه لاجبر و لاتفویض پرداخته است. بنابر روایاتِ حنفیان اهل سنت و جماعت و برخی غیر حنفیان ، ابوحنیفه [[خلق قرآن]] را مردود دانسته و قائل آن را کافر شمرده است. با نگاهی تحلیلی به مجموع آنچه به عنوان عقاید ابوحنیفه مورد بررسی قرار رفت، به نظر می رسد که وی از گروش های افراطی اجتناب داشت و به دنبال پیشگیری از گسیختگیهای اجتماعی ـ دینی بوده است. در زندگی فردی عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتی به نام ایمان می شمارد و بدون این که به مسلمان عاصی وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر دینی دیگر افراد جامعه می شمارد و بدین ترتیب ولایت را جایگزین برائت خوارج می سازد. در زمینه اجتماعی، ابوحنیفه با کمک به قیامهای علویان به گونه ای عملی آرمان خود را در پدیدآوردن نظامی عدل گستر و مخالفت خویش را با نظام جور مطرح ساخته بود. ابوحنیفه سخت نگران اختلافات مذهبی مسلمانان بود و ضمن دعوت مردم به تحصیل دانش و بینش، آنان را از تقلید جاهلانه و کورکورانه از سران فرقه ها و گروه های مختلف برحذر می داشت. » | ||
این دائرةالمعارف سپس به ساختار فقه ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: «در کنار مذهب فقهی مدونی که به نام ابوحنیفه برجای مانده است، تنها آنچه از گزارشهای کهن در مورد ادله فقه وی به دست رسیده، چند روایت پراکنده است که نباید بیش از اندازه بر اعتبار آن ها تکیه کرد. مهم ترین و جامع ترین آنها روایتی از [[یحیی بن ضریس]] است که در آن ابوحنیفه منابع فقه خود را چنین نمایانده است: نخست [[کتاب خدا]]، دوم [[سنت پیامبر]] (صلی الله علیه و آله) و [[روایات صحیح]] از آن حضرت به نقل ثقات از ثقات، سوم [[قول صحابه]]، و در صورت دست نیافتن به حکم در منابع یادشده عمل به اجتهاد و رأی. در روایت یحیی بن ضریس و [[ابن صباح]]، حدیث با قید صحیح بودن، دومین دلیل از ادله فقه ابوحنیفه شناخته شده و در متن صیمری از ابن ضریس، شرط پذیرش آن، رواج حدیث به روایت ثقات از ثقات دانسته شده است. ولی مقصود ابوحنیفه از حدیث صحیح چه می توانست باشد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که در روزگار شکل گیری فقه ابوحنیفه، هنوز تدوین مجموعه های حدیث متداول نشده بود و حدیث تا حد زیادی توزیع بومی خود را حفظ کرده بود، بدان سان که احادیثی با اسانید حجازی به طور محدودی در عراق تداول داشتند، در چنین وضعی به نظر نمی رسد که بتوان جایی برای گردآوری طرق روایی یک حدیث و تمییز اخبار متواتر از اخبار آحاد باز نمود. در میان حنفیان ، برخی چون ابوالحسن کرخی معتقدند که در فقه ابوحنیفه خبر به طور مطلق بر قیاس مقدم است. ولی برخی ترجیح خبر را به وجود صفاتی چون فقاهت در راویان آن منوط دانسته اند. ابوحنیفه را در پاره ای از موارد، سخت پایبند ظواهر احادیث می یابیم و این بیشتر در احادیث مربوط به عبادات به چشم می خورد. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح تصریح گردیده که ابوحنیفه در صورت فقدان حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله به اقوال صحابه رجوع می کرده است. در روایت ابن ضریس افزود شده است که ابوحنیفه در صورت اختلاف صحابه، خود را در انتخاب بین اقوال آنان مخیر می دید. در جای جای مسانید روایات ابوحنیفه چون کتاب الآثار ابویوسف، افعال صحابه نیز علاوه بر اقوال آنان مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان بحثی جانبی باید یادآور شد که در روایت یحیی بن ضریس، ابوحنیفه به دنبال پذیرش حجیت اقوال صحابه تصریح نموده که فتاوای تابعین را بر خود حجت نمی شمارد و خویشتن را مجتهدی چون آنان می بیند. در روایت یحیی بن ضریس به نقل از ابوحنیفه دیده می شود که وی در صورت فقدان ادله نقلی، راه اجتهاد را بر روی خود باز می دید و این روش را همان روش بزرگان تابعین می دانست. ابوحنیفه خود در عبارتی که از او منقول است، به صراحت چنین یاد کرده: «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته ایم. پس هرکه بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک تر است. » برای شناخت دقیق مبانی فکری ابوحنیفه در اجتهاد و رأی، باید گفت که وی بر این باور بود که احکام شریعت از جانب خداوند فرود آمده تا مصالح مردم را تأمین نماید و هیچ یک از عبادت ها و کردارهای بندگان، خداوند را سودی نمی بخشند، ولی احکام شریعت دامنه ای وسیع دارند و باید حکمت و مصلحتِ نهفته در آن ها از یکدیگر تمییز داده شوند. پاره ای از احکام شریعت مربوط به آداب و سنن اجرای مراسم عبادی و اعمال مذهبی است. و مصلحت نهفته در آنها همانا تعبد و تقرب بنده به خداوند است. از این رو احکام تعبدی پیرو نصوص شرعی هستند و رأی در این موارد کمترین کاربرد خود را داراست. اما پاره ای دیگر از احکام شریعت به موضوعات روزمره خود زندگی بشری ارتباط می یابند و حکمت اصلی وضع این احکام، نه تعبد و تقرب بندگان، بلکه ایجاد یک نظام حقوقی و جزائی سالم در جامعه است و همین دسته از احکام شریعت است که ابوحنیفه بیشترین کاربرد رأی را در استنباط و تبیین آنها می دانست. » | این دائرةالمعارف سپس به ساختار فقه ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: «در کنار مذهب فقهی مدونی که به نام ابوحنیفه برجای مانده است، تنها آنچه از گزارشهای کهن در مورد ادله فقه وی به دست رسیده، چند روایت پراکنده است که نباید بیش از اندازه بر اعتبار آن ها تکیه کرد. مهم ترین و جامع ترین آنها روایتی از [[یحیی بن ضریس]] است که در آن ابوحنیفه منابع فقه خود را چنین نمایانده است: نخست [[کتاب خدا]]، دوم [[سنت پیامبر]] (صلی الله علیه و آله) و [[روایات صحیح]] از آن حضرت به نقل ثقات از ثقات، سوم [[قول صحابه]]، و در صورت دست نیافتن به حکم در منابع یادشده عمل به اجتهاد و رأی. در روایت یحیی بن ضریس و [[ابن صباح]]، حدیث با قید صحیح بودن، دومین دلیل از ادله فقه ابوحنیفه شناخته شده و در متن صیمری از ابن ضریس، شرط پذیرش آن، رواج حدیث به روایت ثقات از ثقات دانسته شده است. ولی مقصود ابوحنیفه از حدیث صحیح چه می توانست باشد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که در روزگار شکل گیری فقه ابوحنیفه، هنوز تدوین مجموعه های حدیث متداول نشده بود و حدیث تا حد زیادی توزیع بومی خود را حفظ کرده بود، بدان سان که احادیثی با اسانید حجازی به طور محدودی در عراق تداول داشتند، در چنین وضعی به نظر نمی رسد که بتوان جایی برای گردآوری طرق روایی یک حدیث و تمییز اخبار متواتر از اخبار آحاد باز نمود. در میان حنفیان ، برخی چون ابوالحسن کرخی معتقدند که در فقه ابوحنیفه خبر به طور مطلق بر قیاس مقدم است. ولی برخی ترجیح خبر را به وجود صفاتی چون فقاهت در راویان آن منوط دانسته اند. ابوحنیفه را در پاره ای از موارد، سخت پایبند ظواهر احادیث می یابیم و این بیشتر در احادیث مربوط به عبادات به چشم می خورد. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح تصریح گردیده که ابوحنیفه در صورت فقدان حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله به اقوال صحابه رجوع می کرده است. در روایت ابن ضریس افزود شده است که ابوحنیفه در صورت اختلاف صحابه، خود را در انتخاب بین اقوال آنان مخیر می دید. در جای جای مسانید روایات ابوحنیفه چون کتاب الآثار ابویوسف، افعال صحابه نیز علاوه بر اقوال آنان مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان بحثی جانبی باید یادآور شد که در روایت یحیی بن ضریس، ابوحنیفه به دنبال پذیرش حجیت اقوال صحابه تصریح نموده که فتاوای تابعین را بر خود حجت نمی شمارد و خویشتن را مجتهدی چون آنان می بیند. در روایت یحیی بن ضریس به نقل از ابوحنیفه دیده می شود که وی در صورت فقدان ادله نقلی، راه اجتهاد را بر روی خود باز می دید و این روش را همان روش بزرگان تابعین می دانست. ابوحنیفه خود در عبارتی که از او منقول است، به صراحت چنین یاد کرده: «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته ایم. پس هرکه بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک تر است. » برای شناخت دقیق مبانی فکری ابوحنیفه در اجتهاد و رأی، باید گفت که وی بر این باور بود که احکام شریعت از جانب خداوند فرود آمده تا مصالح مردم را تأمین نماید و هیچ یک از عبادت ها و کردارهای بندگان، خداوند را سودی نمی بخشند، ولی احکام شریعت دامنه ای وسیع دارند و باید حکمت و مصلحتِ نهفته در آن ها از یکدیگر تمییز داده شوند. پاره ای از احکام شریعت مربوط به آداب و سنن اجرای مراسم عبادی و اعمال مذهبی است. و مصلحت نهفته در آنها همانا تعبد و تقرب بنده به خداوند است. از این رو احکام تعبدی پیرو نصوص شرعی هستند و رأی در این موارد کمترین کاربرد خود را داراست. اما پاره ای دیگر از احکام شریعت به موضوعات روزمره خود زندگی بشری ارتباط می یابند و حکمت اصلی وضع این احکام، نه تعبد و تقرب بندگان، بلکه ایجاد یک نظام حقوقی و جزائی سالم در جامعه است و همین دسته از احکام شریعت است که ابوحنیفه بیشترین کاربرد رأی را در استنباط و تبیین آنها می دانست. » | ||
این دائرة المعارف سپس به گسترش مذهب ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: « ابوحنیفه پس از درگذشت استاد خود حماد، بر جایگاه وی تکیه زد و مدت 30 سال در رأس یکی از مهمترین حلقه های فقه کوفه، به تبیین نظرات و شیوه های استنباط خود در فروع فقهی پرداخت. با این که جو علمی کوفه چندان با وی مساعدت نداشتند، جذابیت حلقه او بسیاری از طالبان علم را از اقصی نقاط سرزمین های اسلامی به گرد وی آورد. البته ابویوسف و محمد بن حسن شیبانی در میان این شاگردان منزلتی ممتاز داشتند و در واقع، هم در انتقال تعالیم ابوحنیفه و هم در تدوین و بسط آموزه های وی نقش اساسی را ایفا نمودند. مقایسه ای بین فقه ابوحنیفه و شاگردان او آشکارا نشان می دهد که آنان هرگز مقلد ابوحنیفه نبوده اند و به سان مجتهدانی به استنباط مستقیم احکام از منابع آن ها می پرداخته و در پاره ای از موارد به خلاف نظر استاد خود نظر می داده اند. جمعی از شاگردان ابوحنیفه و در رأس آنان ابویوسف و محمد بن حسن، در نیمه دوم سده سوم هجری قمری به موازات تدوین فقه حنفی، در دو بُعد فقه و عقاید، فاصله خویش را از مکتب اصحاب حدیث کاهش دادند و در بُعد سیاسی، نسبت به خلافت عباسی موضعی معتدل تر در پیش گرفتند. مجموع این امور موجب گردید تا موضع اصحاب حدیث به تدریج نسبت به حنفیان و پیشوای سنتی آنان ابوحنیفه تعدیل گردد، تا آنجا که پیش از گذشت حتی نیم قرن از برخوردهای شدید محدثان با ابوحنیفه، برخی از فقیهان اصحاب حدیث در عراق، نظرات فقهی ابوحنیفه را در کنار نظرات فقیهان اصحاب حدیث مطرح می ساختند. از نظر گسترش جغرافیایی باید توجه داشت که وجود شاگردانی از سرزمین های مختلف در حلقه درس ابوحنیفه عاملی بود که فقه او در زمان حیات وی و پس از آن در نقاط دور و نزدیک تبلیغ گردد. در مشرق، ارتباط مردم خراسان با ابوحنیفه دیرینه بود و حضور شماری از خراسان یان در حلقه درس وی، خود عاملی بود تا خراسان را به ریشه دارترین پایگاه فقه حنفی پس از عراق تبدیل نماید، در مغرب شماری از طالبان افریقیه را می یابیم که به کوفه درآمده، به درس ابوحنیفه یا شاگردان او حاضر شدند، در مصر اسماعیل بن الیسع کوفی بر مذهب ابوحنیفه داوری می کرد و در شام به رغم مخالفت ها و حتی لعن او بر منبر دمشق، تعالیم ابوحنیفه در دهه های میانی سده دوم هجری قمری رواج یافته بود. فقه ابوحنیفه در فاصه کمتر از یک سده چنان جایگاهی یافت که با فقه مالک بن انس، به عنوان دو مذهب شاخص و رقیب یکدیگر تلقی می شدند. به زودی فقه شافعی نیز در کنار فقه ابوحنیفه و مالک قرار داده شد و تصور مذاهب سه گانه پدید آمد. این سه مذهب فقهی را در آثار نویسندگان سده های 4 و 5 هجری قمری از مشرق تا مغرب و با گروش های گوناگون می توان یافت. » [۹] | این دائرة المعارف سپس به گسترش مذهب ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: « ابوحنیفه پس از درگذشت استاد خود حماد، بر جایگاه وی تکیه زد و مدت 30 سال در رأس یکی از مهمترین حلقه های فقه کوفه، به تبیین نظرات و شیوه های استنباط خود در فروع فقهی پرداخت. با این که جو علمی کوفه چندان با وی مساعدت نداشتند، جذابیت حلقه او بسیاری از طالبان علم را از اقصی نقاط سرزمین های اسلامی به گرد وی آورد. البته ابویوسف و محمد بن حسن شیبانی در میان این شاگردان منزلتی ممتاز داشتند و در واقع، هم در انتقال تعالیم ابوحنیفه و هم در تدوین و بسط آموزه های وی نقش اساسی را ایفا نمودند. مقایسه ای بین فقه ابوحنیفه و شاگردان او آشکارا نشان می دهد که آنان هرگز مقلد ابوحنیفه نبوده اند و به سان مجتهدانی به استنباط مستقیم احکام از منابع آن ها می پرداخته و در پاره ای از موارد به خلاف نظر استاد خود نظر می داده اند. جمعی از شاگردان ابوحنیفه و در رأس آنان ابویوسف و محمد بن حسن، در نیمه دوم سده سوم هجری قمری به موازات تدوین فقه حنفی، در دو بُعد فقه و عقاید، فاصله خویش را از مکتب اصحاب حدیث کاهش دادند و در بُعد سیاسی، نسبت به خلافت عباسی موضعی معتدل تر در پیش گرفتند. مجموع این امور موجب گردید تا موضع اصحاب حدیث به تدریج نسبت به حنفیان و پیشوای سنتی آنان ابوحنیفه تعدیل گردد، تا آنجا که پیش از گذشت حتی نیم قرن از برخوردهای شدید محدثان با ابوحنیفه، برخی از فقیهان اصحاب حدیث در عراق، نظرات فقهی ابوحنیفه را در کنار نظرات فقیهان اصحاب حدیث مطرح می ساختند. از نظر گسترش جغرافیایی باید توجه داشت که وجود شاگردانی از سرزمین های مختلف در حلقه درس ابوحنیفه عاملی بود که فقه او در زمان حیات وی و پس از آن در نقاط دور و نزدیک تبلیغ گردد. در مشرق، ارتباط مردم خراسان با ابوحنیفه دیرینه بود و حضور شماری از خراسان یان در حلقه درس وی، خود عاملی بود تا خراسان را به ریشه دارترین پایگاه فقه حنفی پس از عراق تبدیل نماید، در مغرب شماری از طالبان افریقیه را می یابیم که به کوفه درآمده، به درس ابوحنیفه یا شاگردان او حاضر شدند، در مصر اسماعیل بن الیسع کوفی بر مذهب ابوحنیفه داوری می کرد و در شام به رغم مخالفت ها و حتی لعن او بر منبر دمشق، تعالیم ابوحنیفه در دهه های میانی سده دوم هجری قمری رواج یافته بود. فقه ابوحنیفه در فاصه کمتر از یک سده چنان جایگاهی یافت که با فقه مالک بن انس، به عنوان دو مذهب شاخص و رقیب یکدیگر تلقی می شدند. به زودی فقه شافعی نیز در کنار فقه ابوحنیفه و مالک قرار داده شد و تصور مذاهب سه گانه پدید آمد. این سه مذهب فقهی را در آثار نویسندگان سده های 4 و 5 هجری قمری از مشرق تا مغرب و با گروش های گوناگون می توان یافت. » [۹] |