پرش به محتوا

رشدی حبلص: تفاوت میان نسخه‌ها

۶۲۶ بایت حذف‌شده ،  ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۵: خط ۳۵:


   
   
= همکاری به اخوان المسلمین =
= همکاری با اخوان‌المسلمین =


ایشان از ماجرای پیوستن خود می‌گوید:
ایشان ماجرای پیوستن خود را اینگونه می‌گوید:
من در سال 1952 میلادی از طریق برخی از صحنه‌هایی که مشخصه گروه در آن زمان بود، به مدرسه [[اخوان‌المسلمین]] پیوستم که برجسته‌ترین آنها فعالیت غواصی بود و آغاز آشنایی من با این گروه در سال 1948 میلادی بود. آنجا که با شیخ ''محمد علی صالح خمیس'' که واعظ و از اعضای هیئت مؤسس [[اخوان‌المسلمین]] بود ملاقات کردم و او مرا با گروهی از آنان آشنا کرد و گفت: اینها گروهی از اخوان المسلمین هستند. در میان آنها ''عبدالوهاب السبعی'' بود، با خود گفتم چرا من نمی‌توانم با آنها باشم؟! در سال 1952 میلادی 16 ساله بودم که به لشکر [[اخوان‌المسلمین]] پیوستم و  و عامل لشکر در آن زمان شیخ عبدالعزیز یونس بود و از اعضای لشکر صلاح امین ابوحمیده بودند. محمد طه حمود و یوسف ابوزید.» شیخ حسن علیان مکرر به دیدار آنان می رفت و بسیار تحت تأثیر او قرار گرفت و از او بسیار آموخت و از نخبگان بود و از مواضع آنها در کنار یکدیگر: یک روز در یکی از خیابان های برکت الحج شبانه راه می رفت و در حالی که راه می رفتند، شیخ حسن علیان ایستاد و با انگشت به انبوهی از پشه ها اشاره کرد و به صورت دایره ای افقی دور یکدیگر می چرخیدند. گفت امیدوارم که اخوان در تعداد این قانون باشد.<br>
«من در سال 1952 میلادی از طریق برخی از صحنه‌هایی که مشخصه گروه در آن زمان بود، به مدرسه [[اخوان‌المسلمین]] پیوستم که برجسته‌ترین آنها فعالیت غواصی بود و آغاز آشنایی من با این گروه در سال 1948 میلادی بود. برکت الحج که با شیخ ''محمد علی صالح خمیس'' که واعظ و از اعضای هیئت مؤسس [[اخوان‌المسلمین]] بود ملاقات کردم و او مرا با گروهی از آنان آشنا کرد و گفت: اینها گروهی از اخوان المسلمین هستند. در میان آنها ''عبدالوهاب السبعی'' بود، با خود گفتم چرا من نمی‌توانم با آنها باشم؟! در سال 1952 میلادی 16 ساله بودم که به لشکر [[اخوان‌المسلمین]] پیوستم و  و رهبر لشکر در آن زمان شیخ ''عبدالعزیز یونس'' بود و از اعضای لشکر ''صلاح امین ابوحمیده'' بودند. محمد طه حمود و یوسف ابوزید».<br>
با آغاز ژانویه 1954، این مصیبت شدت گرفت و دستگاه های امنیتی کارزار گسترده ای را برای دستگیری صفوف اخوان به راه انداختند، با وجود آن، فعالیت اخوان یک لحظه متوقف نشد و در 25 اوت 1955، نشستن با 7 نفر از اخوان هر کدام به خانه خود می روند و دقایقی بعد از رسیدن به خانه دو نفر را می بینند که در را می کوبند و به او می گویند ما تو را می خواهیم و او به او گفت: پسرم را می برند.»
با آغاز ژانویه 1954، این مصیبت شدت گرفت و دستگاه های امنیتی کارزار گسترده ای را برای دستگیری صفوف اخوان به راه انداختند، با وجود آن، فعالیت اخوان یک لحظه متوقف نشد و در 25 اوت 1955، نشستن با 7 نفر از اخوان هر کدام به خانه خود می روند و دقایقی بعد از رسیدن به خانه دو نفر را می بینند که در را می کوبند و به او می گویند ما تو را می خواهیم و او به او گفت: پسرم را می برند.»


آقای رشدی در مورد این دستگیری می گوید:
آقای رشدی در مورد این دستگیری می‌گوید:


او با وجود کتک‌ها و فحش ها عاشق خودم بود، چون معتقد بودم این دستگیری مالیات جهاد فی سبیل الله است و شهادت در راه خدا بالاترین آرزوی ماست.» اما 6 ماه بعد در اواخر سال 1956 ترک کرد و سپس به مدت 3 سال به خدمت سربازی رفت تا در دوره 1957 تا 1960 خدمت کند.
او با وجود کتک‌ها و فحش ها عاشق خودم بود، چون معتقد بودم این دستگیری مالیات جهاد فی سبیل الله است و شهادت در راه خدا بالاترین آرزوی ماست.» اما 6 ماه بعد در اواخر سال 1956 ترک کرد و سپس به مدت 3 سال به خدمت سربازی رفت تا در دوره 1957 تا 1960 خدمت کند.