پرش به محتوا

انسان: تفاوت میان نسخه‌ها

۶٬۲۳۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۳ اوت ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۵: خط ۷۵:
خداوند در [[قرآن]]، تعاریف متعددی از انسان ارائه کرده است؛ در جایی انسان را سراسر فقر و نیاز می خواند و او را عین ربط و فقر وجودی می داند، یعنی همه هستی او به خدا وابسته است: (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ )<ref>سوره فاطر، آیه 15.</ref>. همچنین خدا، انسان را خلیفه‌ی خود می خواند.
خداوند در [[قرآن]]، تعاریف متعددی از انسان ارائه کرده است؛ در جایی انسان را سراسر فقر و نیاز می خواند و او را عین ربط و فقر وجودی می داند، یعنی همه هستی او به خدا وابسته است: (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ )<ref>سوره فاطر، آیه 15.</ref>. همچنین خدا، انسان را خلیفه‌ی خود می خواند.
در جایی دیگ[[ر قرآن کریم]]، کتابِ وجودی انسان را در دو مقام تدوین کرده است: در مقام نخست، از هویّت انسان سخن می گوید و او را بر خلاف تعریف رایج که وی را حیوان ناطق می دانند، «حیّ متألّه»، یعنی موجود زنده ای دانسته است که حیات او در تألّه وی تجلّی دارد و تألّه، همان ذوب شدن در ظهورِ الهیّت است و مقام دوم که در ادامه به صورت مفصل از آن بحث می شود، در این باره است که گوهر ملکوتی انسان، یعنی «حیات و تألّه»، چگونه بارور و شکوفا می شود و راه رسیدن وی به کمالات انسانی کدام است، شرایط سهولت و موانع صعوبت طیّ طریق چیست، همرهان یان راه چه گروهی و رهزنان آن کدام اند و... .
در جایی دیگ[[ر قرآن کریم]]، کتابِ وجودی انسان را در دو مقام تدوین کرده است: در مقام نخست، از هویّت انسان سخن می گوید و او را بر خلاف تعریف رایج که وی را حیوان ناطق می دانند، «حیّ متألّه»، یعنی موجود زنده ای دانسته است که حیات او در تألّه وی تجلّی دارد و تألّه، همان ذوب شدن در ظهورِ الهیّت است و مقام دوم که در ادامه به صورت مفصل از آن بحث می شود، در این باره است که گوهر ملکوتی انسان، یعنی «حیات و تألّه»، چگونه بارور و شکوفا می شود و راه رسیدن وی به کمالات انسانی کدام است، شرایط سهولت و موانع صعوبت طیّ طریق چیست، همرهان یان راه چه گروهی و رهزنان آن کدام اند و... .
=انسان، فقر و نیاز محض=
[[قرآن کریم]] و نیز سخنان [[اهل بیت(ع)]]، انسان را، همانند هر موجود دیگر، فقیر محض معرفی می کند. انسان نظیر حباب است؛ نه عُباب (سیل). حباب بر خلاف عُباب، اَجوَف و میان تهی است. شیء تهی را «اَجوَف» و موجود پر را «صمد» می گویند، پس آب صَمَد است و کف روی آن اجوف و انسان نیز چنین است؛ اما فرق حباب با بشر این است که درون بشر پُر است؛ بر خلاف حباب که درونش خالی است؛ لیکن آن موجود والا که انسان را پُر کرده و همه شئون انسان را در بر
گرفته، امانت الهی است و اگر انسان بفمد که حباب است و آنچه درون او را پُر کرده، چیزی دیگر و امانتی در دست اوست، خواهد دانست که باید این امانت را به صاحبش بسپارد:
خدای سبحان آن امانت را به این حباب داد و نوری را به این کف بخشید و از او خواست این امانت را سالم به مقصد برساند. هر که بپندارد، این امانت از آن اوست، خائن می شود و اگر آن را از آنِ خدا داند، امینانه حفظش می کند و صادقانه با او رفتار می کند و به آن ستم نمی کند، پس جان انسان و هستی وی امانت الهی است؛ نه از آنِ خود انسان، چنان که در برابر خداوند، مالک مال خود هم نیست، بلکه تنها امین و وکیل خداست و نفوذ او، به محدوده وکالت او وابسته است.
اگر انسان، عین فقر است و هستی او جز نیاز نیست، در شناخت خود هم حاجت مند است و بدون تعریف شدن توسط خدای سبحان، نمی تواند خود را بشناسد. اگر موصوفی مانند انسان عین فقر و نیاز بود، وصف او نیز چون شناخت و معرفت او همان گونه است و حال چون وصف به موصوف متکی است، اگر انسان در شناخت خود مستقل و از غیر بی نیاز باشد، لازم می آید که موصوف؛ عین نیاز بوده، ولی وصف او، یعنی معرفت، مستقلّ و خود ساخته باشد و همین گونه لازم می آید که موصوف در بعضی وصف ها به غیر محتاج نباشد؛ یعنی مثلاً انسان در شناخت خود و دیگر ماهیات بی نیاز باشد؛ حال آنکه انسان که موصوف است، سراسر نیاز است و لازم چنین مطلبی، همانا استقلال و استغنای موصوف است، در حالی که او عین فقر است.
بنابراین انسان باید از ناحیه موجود مستقل که خداوند است، تعریف شود و مقصود اساسی از این تعریف، همان ایجاد معرفت در نهاد انسان و تعلیم تکوینی او به حقیقت خویش است؛ وگرنه تعریف لفظی چندان کار آمد نخواهد بود.
خدا این موصوف (انسان) را سراپا فقر معرفی می کند و می فرماید: (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ )<ref>سوره فاطر، آیه 15.</ref>. پس هستی انسان به آفرینش حق وابسته است و معرفت او نیز با معرّفی حق حاصل خواهد شد، ممکن نیست که انسان در اصل هستی، به خدا نیازمند باشد؛ ولی در معرفت نفس از او بی نیاز. از این رو خداوند همان گونه که انسان را آفریده است، او را نیز به خودش معرفی می کند.
اگر چه در حدیثی نورانی، شناخت پروردگار، به شناخت نفس انسان متوقف شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»<ref>بحار الانوار، ج 2، ص 32.</ref>، اما بهترین راه حصول همین انسان شناسی (که مقدمه خداشناسی است) رجوع به قرآن کریم است، تا انسان نخست خود را آن گونه که خدا تعریف می کند، بشناسد. با اینکه برای شناخت خود، راه های فراوانی فراسوی آدمی است؛ اما انسان با مراجعه به قرآن، هم خود را به خوبی می شناسد و هم در نتیجه، خدای خویش و آغاز و انجامش را. آن گاه می یابد که کجاست و به کجا می رود و این راه را چگونه باید بپیماید.
چون هستی انسان، عین فقر، ربط و نیاز اسـت، وصف او نیز آن گونه که پیش تر اشاره شد، چنین خواهد بود. پس «شناخت انسان» که وصف او به شمار می رود، عین فقر است و نیازمند شرح. اگر هستیِ آدمی به آفرینش خدا وابسته است، تعریف او نیز به معرّفی خدا نیاز دارد. از این رو در شناخت مبدأ داخلی و ساختار درونی انسان، هم باید به قرآن کریم که شرح کتاب انسانیت است، روی آورد تا روشن شود که انسان، جسم محض است یا روح صرف، یا آمیزه ای از این دو و نیز این که روح، چگونه موجودی است، مجرّد یا مادی و بنابر اوّل، تجرّد آن برزخی است یا فراتر از آن، و همه انسان ها دارای حقیقتی یکسان اند یا حقیقت های گوناگون دارند و....<ref>برای توضیحات بیشتر ر. ک: تفسیر انسان به انسان، بخش دوم، فصل دوم از کتاب منبع این مقاله.</ref>؟


=پانویس=
=پانویس=
confirmed، مدیران
۳۳٬۹۰۲

ویرایش