confirmed، مدیران
۳۷٬۲۰۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
=خطبه غدیر= | =خطبه غدیر= | ||
زید از راویان [[حدیث غدیر]] از پیامبر(ص) است و راویان بسیاری در میان منابع معتبر [[اهل سنت]] از جمله: [[احمد بن حنبل]] در | زید از راویان [[حدیث غدیر]] از پیامبر(ص) است و راویان بسیاری در میان منابع معتبر [[اهل سنت]] از جمله: [[احمد بن حنبل]] در [[مسند]]، [[نسائی]] در [[السنن الکبری]] و [[خصائص امیرالمؤمنین]]، [[حاکم]] در [[مستدرک]] این حدیث را با اسناد گوناگون از وی نقل کردهاند<ref>رجوع کنید به: الامینی، الغدیر، ج۱، صص ۷۷-۹۲.</ref>. | ||
=اعتراض به ابن زیاد= | |||
[[علامه مجلسی]] مینویسد: از [[سعید بن معاذ]] و [[عمرو بن سهل]] نقل شده است که در مجلس [[ابن زیاد]] حاضر بودیم و مشاهده کردیم که [[عبیدالله]] با چوبدستی خود به چشمها و لب [[امام حسین(ع)]] میزد و نسبت به آن حضرت جسارت میکرد؛ زید بن ارقم حاضر بود، با دیدن این صحنه گفت: ای ابن زیاد چوبدستیات را بردار، چرا که من [[رسول خدا(ص)]] را دیدم که لبان مبارکش را بر این لب و دهان مینهاد، (و آنها را میبوسید) آنگاه با صدای بلند گریه کرد. | |||
در اینجا ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! خداوند چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد فرتوتی نبودی که عقلت را از دست دادهای، به یقین گردنت را میزدم<ref> گفتگوی زید و عبیدالله تا اینجا را شیخ مفید نیز در ارشاد (صص ۱۱۴-۱۱۵) با اندک اختلافی در عبارت، نقل کرده است.</ref>! | |||
زید گفت: پس بگذار ماجرای دیگری را برای تو بگویم که از آنچه گفتم نیز مهمتر است و آن این است که من روزی رسول خدا(ص) را دیدم که [[حسن(ع)]] را روی زانوی راست و [[حسین(ع)]] را روی زانوی چپ خود نشانده بود؛ دستان مبارک خود را بر سر آنها کشید و گفت: «أَللّهُمَّ إِنّی أسْتَوْدِعُکَ إیاهُما وَ صالِحَ الْمُؤمِنینَ»<ref>بحارالانوار، ج 45، ص 118 .</ref>؛ (خدایا من این دو و مؤمنان صالح را به تو میسپارم.) اکنون بگو با امانت رسول خدا چه کردهای<ref>المجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۸.</ref>؟ | |||
مطابق نقل طبری، زید بن ارقم پس از این گفتگو از مجلس ابن زیاد برخاست و بیرون رفت<ref>در بحارالانوار (ج ۴۵، ص۱۱۷) آمده است: او در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از آنجا خارج شد.</ref>. وقتی که بیرون رفت، برخی از مردم گفتند: زید بن ارقم سخنان دیگری بر زبان جاری ساخت که اگر عبیدالله آنها را میشنید، حتماً او را به قتل میرساند. راوی این خبر میگوید: پرسیدم چه گفت؟ | |||
گفتند: زید هنگامی که از کنار ما میگذشت، گفت: «مَلِکَ عَبْدٌ حُرّاً; بردهای مالک آزادهای شده است»؛ سپس افزود: «یا مَعْشَرَ الْعَرَبِ! اَلْعَبیدُ بَعْدَ الْیوْمِ، قَتَلْتُمُ ابْنَ فاطِمَةَ وَ أَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجانَةَ، فَهُوَ یقْتُلُ خِیارَکُمْ وَ یسْتَعْبِدُ شِرارَکُمْ، فَرَضیتُمْ بِالذُّلِّ، فَبُعْداً لِمَنْ رَضِی بِالذُّلِّ»؛ (ای مردم عرب! شما پس از این روز، برده اید! فرزند [[فاطمه]] را کشتید و [[پسر مرجانه]] را فرمانروا ساختید. او کسی است که خوبان شما را میکشد و بدان شما را به بردگی و فرمانبری میگیرد، از رحمت خدا دورباد آن کس که به ذلّت و خواری راضی شد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶ و بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۶.</ref>.) | |||
=پانویس= | =پانویس= |