۸۷٬۸۹۱
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'علاقه مند' به 'علاقهمند') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - 'می گفت' به 'میگفت') |
||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
پس بامدادان «التنبیه» نوشته أبی إسحاق الشیرازی که از فقهای شافعی است را گرفت و در مدت کوتاهی حفظ کرد و به راه علم قدم نهاد، پس داناترین مردم زمان خود و از عابدترین خلق خدا بود<ref>طبقات الشافعیة الکبرى، ج8 ص212</ref>. " | پس بامدادان «التنبیه» نوشته أبی إسحاق الشیرازی که از فقهای شافعی است را گرفت و در مدت کوتاهی حفظ کرد و به راه علم قدم نهاد، پس داناترین مردم زمان خود و از عابدترین خلق خدا بود<ref>طبقات الشافعیة الکبرى، ج8 ص212</ref>. " | ||
العز با همتی بلند به دنبال کسب علم بود. او برای جبران دوران کودکی که زمان هایی را از دست داده بود نزد علما رفت و در محافل آنان شرکت کرد و از علوم آنان استفاده نمود و در مطالعه و حفظ و فهم و درک سرآمد شد تا اینکه این کتاب "التنبیه" را حفظ کرد. علوم را در مدت کوتاهی پشت سر گذاشت. | العز با همتی بلند به دنبال کسب علم بود. او برای جبران دوران کودکی که زمان هایی را از دست داده بود نزد علما رفت و در محافل آنان شرکت کرد و از علوم آنان استفاده نمود و در مطالعه و حفظ و فهم و درک سرآمد شد تا اینکه این کتاب "التنبیه" را حفظ کرد. علوم را در مدت کوتاهی پشت سر گذاشت.میگفت: سی سال نخوابیدنم تا اینکه ابواب احکام بر من باز شد. | ||
العز در تحصیل علوم شرعی و عربی را در هم آمیخت و تفسیر و علوم [[قرآن]]، [[فقه]] و مبانی آن، حدیث، ادبیات و تصوف، نحو و بلاغت را فرا گرفت. العز به تحصیل این علوم بسنده نکرد، بلکه در تألیف در آن ها سرآمد شد و به همین دلیل ابن عماد حنبلی می گوید: «در فقه و اصول و عربی سرآمد، بر امثال و همتایان خود بود <ref>مقدمة کتاب: تفسیر القرآن العظیم، العز بن عبدالسلام، ص95</ref>. | العز در تحصیل علوم شرعی و عربی را در هم آمیخت و تفسیر و علوم [[قرآن]]، [[فقه]] و مبانی آن، حدیث، ادبیات و تصوف، نحو و بلاغت را فرا گرفت. العز به تحصیل این علوم بسنده نکرد، بلکه در تألیف در آن ها سرآمد شد و به همین دلیل ابن عماد حنبلی می گوید: «در فقه و اصول و عربی سرآمد، بر امثال و همتایان خود بود <ref>مقدمة کتاب: تفسیر القرآن العظیم، العز بن عبدالسلام، ص95</ref>. | ||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
العز بیشتر عمر خود را در [[دمشق]] گذراند. اما سه بار به مقاصد مختلف از آن بیرون شد، اول: سفر به [[بغداد]]، دوم: سفرش به [[مصر]]، و سوم: سفر به [[حجاز]] به قصد [[حج]] و عمره، در مورد دوم که بعد از سال 644 هجری قمری بود در حالی که به مقصود خود در علم رسیده بود و پس از آن که از قضاوت خارج شد. مردم در مصر با فتوا و گرفتن جواب سوالاتشان از او به او مراجعه میکردند. | العز بیشتر عمر خود را در [[دمشق]] گذراند. اما سه بار به مقاصد مختلف از آن بیرون شد، اول: سفر به [[بغداد]]، دوم: سفرش به [[مصر]]، و سوم: سفر به [[حجاز]] به قصد [[حج]] و عمره، در مورد دوم که بعد از سال 644 هجری قمری بود در حالی که به مقصود خود در علم رسیده بود و پس از آن که از قضاوت خارج شد. مردم در مصر با فتوا و گرفتن جواب سوالاتشان از او به او مراجعه میکردند. | ||
در مورد سفر او به بغداد، تراجمی که او را ذکر کرده اند که او به علم و کسب آن علاقهمند شد و در اوج جوانی به بغداد، پایتخت خلافت عباسی، زیستگاه علم و دانش رفت که مقصد طلاب از همه ممالک اسلامی در آن دوران بود زیرا سرمایه ثروت علمی و کتابخانه های فراوان و امکان تحصیل در پاره ای از علوم و معارف در آنجا وجود داشت، از این رو از ابوحفص بن طبرزد و حنبل بن عبدالله الرصافی کسب علم کرد. ابن رفیع سلامی می گوید: از برخی از اهل حدیث شنیدم که | در مورد سفر او به بغداد، تراجمی که او را ذکر کرده اند که او به علم و کسب آن علاقهمند شد و در اوج جوانی به بغداد، پایتخت خلافت عباسی، زیستگاه علم و دانش رفت که مقصد طلاب از همه ممالک اسلامی در آن دوران بود زیرا سرمایه ثروت علمی و کتابخانه های فراوان و امکان تحصیل در پاره ای از علوم و معارف در آنجا وجود داشت، از این رو از ابوحفص بن طبرزد و حنبل بن عبدالله الرصافی کسب علم کرد. ابن رفیع سلامی می گوید: از برخی از اهل حدیث شنیدم که میگفتند: او برای طلب علم وارد بغداد شد و روز ورودش مصادف با وفات حافظ ابوالفرج بن جوزی در سال 597 هجری قمری بود. پس از آنکه به شکوهی که می خواست رسید به دمشق بازگشت. | ||
=مخالفت با الملک الأشرف موسى= | =مخالفت با الملک الأشرف موسى= | ||
خط ۲۱۱: | خط ۲۱۱: | ||
العز بن عبدالسلام در دومین بهار سال 637 هجری قمری توسط ملک نیک اسماعیل در مسجد اموی دمشق سخنوری را بر عهده گرفت تا اینکه شاگردش ابوشمع مقدسی شایستگی شیخ را در این مقام بیان کرد و فرمود: «و در ده روز آخر بهار دوم، در دمشق، سزاوارترین مردم در امامت آن زمان، شیخ الفقیه عزالدین بن عبدالسلام اللّه علیه و آله و سلم را به دست گرفت. سلمی مفتی شام آن زمان، ناصرالسنه سرکوبگر بدعت. | العز بن عبدالسلام در دومین بهار سال 637 هجری قمری توسط ملک نیک اسماعیل در مسجد اموی دمشق سخنوری را بر عهده گرفت تا اینکه شاگردش ابوشمع مقدسی شایستگی شیخ را در این مقام بیان کرد و فرمود: «و در ده روز آخر بهار دوم، در دمشق، سزاوارترین مردم در امامت آن زمان، شیخ الفقیه عزالدین بن عبدالسلام اللّه علیه و آله و سلم را به دست گرفت. سلمی مفتی شام آن زمان، ناصرالسنه سرکوبگر بدعت. | ||
العز خطیبی متهور بود پس احکام را بیان می کرد و چون مردم گوش دادن را فراموش کردند و شروع به باطل کردن بدعت ها کرد و آنچه را که به دین وابسته بود از مبلغان و ائمه و دیگران زدودن کرد، مانند چکش زدن شمشیر بر منبر و سیاه پوشیدن و خطبه و مداحی زیاد حاکمان، پس شرف را سیاه نمی پوشید خطبه او و قافیه نمی کرد و در خلوت | العز خطیبی متهور بود پس احکام را بیان می کرد و چون مردم گوش دادن را فراموش کردند و شروع به باطل کردن بدعت ها کرد و آنچه را که به دین وابسته بود از مبلغان و ائمه و دیگران زدودن کرد، مانند چکش زدن شمشیر بر منبر و سیاه پوشیدن و خطبه و مداحی زیاد حاکمان، پس شرف را سیاه نمی پوشید خطبه او و قافیه نمی کرد و در خلوت میگفت و از مدح پرهیز می کرد. از پادشاهان، ولى در صورت صالح بودن و تا زمانى که بر حق بودند، براى آنها دعا مى کرد، چنان که جلال در بلاغت امر به معروف و نهى از منکر مى کرد، لذا نماز غائب را عملاً باطل مى کرد، زیرا به نظر او دلیل شرعی در آن نبود، سپس به همین دلیل نماز نیمه شعبان را باطل کرد، پس ابن صلاح با او مخالفت کرد و نامه ای در تأیید آن و دفاع از صحت آن تنظیم کرد. | ||
شکوه و جلال در بلاغت دمشق چندان دوام نیاورد، پس حدود یک سال در آنجا ماند، چنانکه داستان پادشاه عادل اسماعیل در اتحاد او با فرانکها اتفاق افتاد، پس جلال به دعا برای او رفت و عمل او را انکار و افشا کرد. پرونده او علناً به همین دلیل در سال 638 هجری قمری از خطابه برکنار شد و او را به زندان انداخت.هنگامی که العز در سال 639 هجری قمری به مصر کوچ کرد، شهرت او بر او پیشی گرفت، پس او را در مصر، حاکم آن، ملک صالح ایوب، با تکریم و تکریم و افتخار پذیرفت. و شکوه مواضع او تا اینکه واقعه تبلاخنه واقع شد و خود بنای پشت مسجد را ویران کرد و دست به انزوا از دادگستری زد وگرنه مانند دمشق شما را بر منبر رسوا خواهد کرد. پس سلطان از این فرصت استفاده کرد و او را بدون آزار و اذیت از سخنان عمومی منزوی کرد و او را به تدریس گماشت. | شکوه و جلال در بلاغت دمشق چندان دوام نیاورد، پس حدود یک سال در آنجا ماند، چنانکه داستان پادشاه عادل اسماعیل در اتحاد او با فرانکها اتفاق افتاد، پس جلال به دعا برای او رفت و عمل او را انکار و افشا کرد. پرونده او علناً به همین دلیل در سال 638 هجری قمری از خطابه برکنار شد و او را به زندان انداخت.هنگامی که العز در سال 639 هجری قمری به مصر کوچ کرد، شهرت او بر او پیشی گرفت، پس او را در مصر، حاکم آن، ملک صالح ایوب، با تکریم و تکریم و افتخار پذیرفت. و شکوه مواضع او تا اینکه واقعه تبلاخنه واقع شد و خود بنای پشت مسجد را ویران کرد و دست به انزوا از دادگستری زد وگرنه مانند دمشق شما را بر منبر رسوا خواهد کرد. پس سلطان از این فرصت استفاده کرد و او را بدون آزار و اذیت از سخنان عمومی منزوی کرد و او را به تدریس گماشت. | ||
خط ۲۷۴: | خط ۲۷۴: | ||
==جرات== | ==جرات== | ||
عز در حق جسور بود و در هر مناسبتی آن را اعلام می کرد و در خطبه ها و درس های خود بیان می کرد و در فتواها و احکام آن را بیان می کرد، نمونه ها و حالات زیادی در زندگی او وجود دارد، از جمله آنچه ابن السبکی نقل کرده است. به نقل از پدرش که از شیخ باجی (شاگرد جلال) شنید که | عز در حق جسور بود و در هر مناسبتی آن را اعلام می کرد و در خطبه ها و درس های خود بیان می کرد و در فتواها و احکام آن را بیان می کرد، نمونه ها و حالات زیادی در زندگی او وجود دارد، از جمله آنچه ابن السبکی نقل کرده است. به نقل از پدرش که از شیخ باجی (شاگرد جلال) شنید که میگفت: شیخ ما العز ظهور کرد این قرض یک بار در روز ضیافت به قلعه به سلطان (الصالح ایوب) رسید، پس او. نظاره کرد که سربازان در دستان او و مجلس پادشاهی و سلطان در آن در روز عید فطر صف آرایی کرده بودند، سپس شیخ رو به سلطان کرد و او را صدا زد: ای ایوب، اگر حجتت با خدا چیست. به تو میگوید: آیا من سلطنت مصر را به تو ندادم و سپس مشروبات الکلی حلال شد؟ گفت: آیا این اتفاق افتاده است؟ گفت: آری، این میخانه مشروبات الکلی و منکرات دیگر می فروشد و شما در نعمت این ملکوت در نوسان هستید. | ||
==مبارزه او با بدعت== | ==مبارزه او با بدعت== | ||
خط ۲۹۴: | خط ۲۹۴: | ||
=تصوف= | =تصوف= | ||
علما و نویسندگان و گردآورندگان قدیم و متجدد در وصف العز بن عبدالسلام به عرفان یا برائت او از او اختلاف زیادی داشتند و در این زمینه اقوال تقسیم شده است.صوفیان عصر او مانند ابوی الحسن شاذلی و شهاب الدین عمر سهروردی در مجالس آنها شرکت میکردند و کتب صوفیانه را می خواندند و برخی از آثار آنها را تمرین میکردند. ابن السبکى مى گوید: شیخ عزالدین از شیخ سهروردى پارچه عرفانى پوشید و از او گرفت و اظهار داشت که در دست او رساله القشیرى را مى خواند، سپس ابن ال سابکی گفت: «شیخ عزالدین در عرفان برتری داشت و تألیفات او قاضی است.» بدین ترتیب سیوطی گفت: «او کرامات بسیار دارد و از شهاب سهروردی پارچه عارف بر تن کرده است. شعرانی می گوید: «شیخ عزالدین رضی الله عنه پس از ملاقات با شیخ ابوالحسن شاذلی و تحویل او به مردم می فرمود: یکی از بزرگترین گواه بر اینکه صوفیه. فرقه بر بزرگترین پایهی دین نشسته است، آن چیزی است که کرامت و معجزه به دستشان میرسد و هیچیک از آنها برای فقیهی اتفاق نمیافتد، مگر اینکه راه آنها را آنطور که دیده میشود طی کند.» پیش از آن شیخ عزالدین ممکن است خداوند از او راضی بود، مردم را نکوهش می کرد و | علما و نویسندگان و گردآورندگان قدیم و متجدد در وصف العز بن عبدالسلام به عرفان یا برائت او از او اختلاف زیادی داشتند و در این زمینه اقوال تقسیم شده است.صوفیان عصر او مانند ابوی الحسن شاذلی و شهاب الدین عمر سهروردی در مجالس آنها شرکت میکردند و کتب صوفیانه را می خواندند و برخی از آثار آنها را تمرین میکردند. ابن السبکى مى گوید: شیخ عزالدین از شیخ سهروردى پارچه عرفانى پوشید و از او گرفت و اظهار داشت که در دست او رساله القشیرى را مى خواند، سپس ابن ال سابکی گفت: «شیخ عزالدین در عرفان برتری داشت و تألیفات او قاضی است.» بدین ترتیب سیوطی گفت: «او کرامات بسیار دارد و از شهاب سهروردی پارچه عارف بر تن کرده است. شعرانی می گوید: «شیخ عزالدین رضی الله عنه پس از ملاقات با شیخ ابوالحسن شاذلی و تحویل او به مردم می فرمود: یکی از بزرگترین گواه بر اینکه صوفیه. فرقه بر بزرگترین پایهی دین نشسته است، آن چیزی است که کرامت و معجزه به دستشان میرسد و هیچیک از آنها برای فقیهی اتفاق نمیافتد، مگر اینکه راه آنها را آنطور که دیده میشود طی کند.» پیش از آن شیخ عزالدین ممکن است خداوند از او راضی بود، مردم را نکوهش می کرد و میگفت: «آیا ما راهی جز کتاب و سنت داریم؟» چون طعم آنها را چشید و زنجیر آهنین جزوه را برید، با تمام وجود شروع به تعریف و تمجید از آنها کرد. ستایش.» | ||
نامه قشیری که گفته می شود العز بن عبدالسلام آن را خوانده است. | نامه قشیری که گفته می شود العز بن عبدالسلام آن را خوانده است. | ||
گروهی از معاصران به نفی تصوف در باب جلال رفتند و آن اینکه «تصوف با ذهنیت عقلی و فقهی جلال که مبتنی بر تحقق عقل در متون است، ناسازگار است و با سیره جلال در زندگی، مواضع و فتاوای آن منافات دارد. کتاب ها و آثار.» برخی دیگر واسطه شناخت تصوف العز «به روش خود و پیشینیان که علم و عمل را در هم می آمیزد» کردند.العز آنچه را که برخی از صوفیه درباره رقص و استماع می گویند انکار کرده است، پس می فرماید:«اما رقص و کف زدن، سبکی و سبکی است که شبیه اهانت خداوند است. | گروهی از معاصران به نفی تصوف در باب جلال رفتند و آن اینکه «تصوف با ذهنیت عقلی و فقهی جلال که مبتنی بر تحقق عقل در متون است، ناسازگار است و با سیره جلال در زندگی، مواضع و فتاوای آن منافات دارد. کتاب ها و آثار.» برخی دیگر واسطه شناخت تصوف العز «به روش خود و پیشینیان که علم و عمل را در هم می آمیزد» کردند.العز آنچه را که برخی از صوفیه درباره رقص و استماع می گویند انکار کرده است، پس می فرماید:«اما رقص و کف زدن، سبکی و سبکی است که شبیه اهانت خداوند است. | ||
اناث که با احمق و دروغ گو نمی کند و چگونه رقصی متعادل با وزنه های آواز از کسی که دلش به بیراهه رفته و دلش رفته است و او علیه السلام می فرماید. فرمود: «بهترین قرنها نسل من است، سپس کسانی که از آنها پیروی می کنند، سپس کسانی که از آنها پیروی می کنند.» و هیچ یک از کسانی که از آنها پیروی می کنند چنین نمی کند، بلکه شیطان گروهی را تصرف کرده است که فکر می کنند از آنها لذت می برند. می شنوند که مربوط به خدای متعال است و به گفته هایشان ایمان آوردند و به آنچه ادعا میکردند دروغ | اناث که با احمق و دروغ گو نمی کند و چگونه رقصی متعادل با وزنه های آواز از کسی که دلش به بیراهه رفته و دلش رفته است و او علیه السلام می فرماید. فرمود: «بهترین قرنها نسل من است، سپس کسانی که از آنها پیروی می کنند، سپس کسانی که از آنها پیروی می کنند.» و هیچ یک از کسانی که از آنها پیروی می کنند چنین نمی کند، بلکه شیطان گروهی را تصرف کرده است که فکر می کنند از آنها لذت می برند. می شنوند که مربوط به خدای متعال است و به گفته هایشان ایمان آوردند و به آنچه ادعا میکردند دروغ میگفتند... و رقص فقط از احمق نادان است و از عاقل و نیکوکار نیست.» | ||
وقتی از عزّ در مورد آواز خواندن و حضور و رقصیدن و شنیدن سؤال شد، پاسخ داد: | وقتی از عزّ در مورد آواز خواندن و حضور و رقصیدن و شنیدن سؤال شد، پاسخ داد: | ||