زمینههای طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی (مقاله): تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'اصلاح طلب' به 'اصلاحطلب') |
جز (جایگزینی متن - '=پانویس=↵{{پانویس رنگی}}' به '== پانویس == {{پانویس}}') |
||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
#هامر پور گشتال، تاریخ امپراطورى عثمانى، ج 1. | #هامر پور گشتال، تاریخ امپراطورى عثمانى، ج 1. | ||
=پانویس= | == پانویس == | ||
{{پانویس | {{پانویس}} | ||
نسخهٔ ۱۹ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۲۵
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول، شماره چهارم، پاییز، 1384 |
عنوان مقاله | زمینههای طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی |
نویسنده | دکتر محمد حسین امیر اردوش[۱] |
تعداد صفحات | 13 |
بخش | اندیشهای |
زبان | فارسی |
چکیده
دستیابى و تحقق امت واحده در جهان اسلام، نیازمند شناخت زمینههاى تاریخى و استفاده از تجربههاى تلخ و شیرین این مسأله در اعصار گذشته است؛ از این رو، نگارنده به بررسى وضعیت دو کشور بزرگ یعنى ایران و عثمانى که در تعمیق ناهمسازگرىهاى جهان اسلام نقش قابل توجهى داشتند، مىپردازد و زمینههاى طرح مسأله وحدت اسلامى را بررسى مىکند. در این نوشته ابتدا وضعیت ایران در عصر قاجار و عوامل انحطاط تبیین، و زمینههاى بروز اصلاحطلبى بیان شده، و پس از آن فرایند مزبور در امپراتورى عثمانى مورد بحث قرار گرفته است.
کلید واژهها: وحدت اسلامى، امت واحده، عصر قاجار، عثمانى، انحطاط.
بىتردید براى تبیین فرایند تاریخى وحدت اسلامى در عصر قاجار، از بررسى وضعیت ایران و عثمانى در جایگاه دو کشورى که مؤثرترین نقش را در امر توسعه و تعمیق ناهمسازگرىهاى جهان اسلام ایفا کردهاند، ناگزیریم. در این دوران، سرنوشت جهاناسلام در پایتخت این دو کشور رقم مىخورد. آنچه در این پژوهش اهمیت دارد، بررسى پس زمینهها و زمینههاى طرح مسأله وحدت اسلامى در این عصر و پیامدهاى آن دست از رویدادها و دگرگونىهایى است که در این مسیر تأثیر داشته است.
1. وضعیت ایران عصر قاجار
1ـ1. انحطاط کلى
اوج شکوه ایران در عصر صفوى و از سوى دیگر، آغاز انحطاط آن، در دوران فرمانروایى شاه عباس اول جستوجو مىشود.[۲] این انحطاط با سقوط اصفهان در دامن شورشیان قندهار آشکار شده، به طور فراگیر ادامه مىیابد. فاصله میان فرو افتادن اصفهان و برآمدن تهران، در روایات اروپایى، عصر انقلابات ایران و به تعبیر زرین کوب «عصر وحشت» خوانده مىشود.[۳]، و سرانجام قاجارها، وارث ایرانى ویران مىشوند. گزارشها و سفرنامههاى بیگانگان درباره ایران، از تفاوتِ فاحش ایرانِ پیش و پس از عصر وحشت حاکى است. ظاهراً دولتِ قاجار، چنانچه هم مىخواسته نمىتوانست روند این انحطاط و زوال را تغییر دهد؛ زیرا قاجارها افزون بر مشکلات مألوف سلسلههاى گذشته ایران، بىهیچ تمرینى، از تجربه دنیاى جدیدى ناگزیر شدند که معادلات آن براى آنها ناشناخته بود؛ از این رو اوج دوران انحطاط ایران را مىتوان در عصر قاجار مشاهده کرد؛ روزگارى که ایران به حکم ویژگىهاى اقتصادى، سیاسى و جغرافیایى، عملا بازیچه نقشهها، تکنیکها و معاملاتِ گسترش خواهانه عوامل جهانى استکبار شد.
در تقسیمبندىهاى قراردادى ادوار تاریخى، به طور معمول، عصر جدید ایران در دوران قاجاریه آغاز مىشود. [۴] قاجاریه، برخلاف ادعاى انتساب به زاد و رود طایفه چنگیزخان، از ترکان غربى و از خویشاوندان طوایف بیات بودهاند.[۵] نقش آفرینىهاى ایشان با نهضت صفویه در تاریخ ایران، آغاز مىشود. سرانجام پس از کشاکشهاى طولانى با افشاریه و زندیه، آقامحمدخان قاجار، به خواستههاى نهفته ایلات قدرتمند در تاریخ ایران جامه عمل مىپوشاند و سلطنت قاجاریه را در سال 1193 قمرى / 1779 میلادى بنیان مىنهد.
قاجاریه با وجود تظاهر به شعائر مذهبى شیعى نتوانست از پشتوانه مشروعیت مذهبىِ مایهدارى بهرهمند شود. آنچه نه تنها مشروعیت، بلکه اعتبار دولت قاجار در دورن و بیرون از مرزهاى ایران را مخدوش کرد، درماندگى این دولت در برقرارى رفاه، امنیت و عدالتِ نسبى در داخل کشور، مقابله با تجاوزها و زیادهطلبىهاى قدرتهاى اروپایى و بهره بردارى مناسب از دستاوردهاى فرهنگ و تمدن غرب بود. تنزّل چشمگیر وضعیت اجتماعى، اقتصادى، علمى و فرهنگى ایران در عصر قاجار حتى طبق معیارهاى متعارف تاریخ ایران، گویاى نابسامانىهایى بود جدا از آنچه به ساختار حاکمیتهاى ایرانى بر مىگردد. دولت قاجار با وجود درماندگى در سامان داخلى و دفاع از صیانت و استقلال کشور، دولتى غیر مستعجل به شمار مىرفت. برجستهترین وجه تمایز ایران عصر قاجار با ادوار پیش از آن، یعنى حضور و نفوذ غرب در شرق، جهان اسلام و ایران و پیامدهاى این هیمنه غربى و به عبارت دیگر مُعادلات جدید جهانى بود.
رشد گسترده تجارت جهانى، عوامل سنتى داخلى، ضعف اساسى اداره اقتصادى، نظام پدرشاهى و فردى و دسیسهها و ترفندهاى قدرتهاى استعمارى غرب، ایران سده سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى را به سوى ورشکستگى اقتصادى و سرانجام به وابستگى خارجى سوق داد. در سرتاسر این دوره، ایران نه تنها با مرکزیت امپراتورى عثمانى، بلکه حتى با مصر که ولایت تابع قسطنطنیه بود نیز به شدت تفاوت داشت. ایران در مقایسه با آنها جمعیت کمترى داشت و حاکمیت قاجار نمىتوانست اراده خود را بر اتباع متمرّد، به ویژه عشایر، تحمیل کند.[۶] نیروهاى نظامى بسیار ضعیف، تشکیلات ادارى ناکارامد و نظام مالى بسیار فرسوده و کهنه از ویژگىهاى بارز این دوره است.
در دوران فرمانروایى ناصرالدین شاه که نیم سده بر ایران فرمان راند، آرامش نسبى در مملکت برقرار بود و تجارت، رونق بیشترى یافت. بىتردید عقب ماندگى ایران قاجارى از امپراتورى عثمانى، از چشم زمامداران اروپایى پنهان نبود. این انحطاط ژرف و همه جانبه در ایران عصر قاجار، ایران را نه فقط در قیاس با امپراتورى عثمانى و حتى ولایتهاى تابعه آن مانند مصر و عراق، در موقعیت پایینترى قرار مىداد، بلکه حتى در پارهاى از جهات، از همسایه جدید شرقى خود (افغانستان) که از سال 1160 قمرى / 1747 میلادى، در پى قتل نادرشاه افشار و تجزیه ایران، میان جویندگان فرمانروایى، روند جدایى آن از ایران مرکزى آغاز شد و در بستر معادلات استعمارى قدرتهاى غربى در سال 1273 قمرى / 1857 میلادى، استقلالِ آن از ایران رسمیت بینالمللى یافت نیز فرومانده بود.
معضل اساسى جانشینان آقا محمدخان قاجار این بود که در سده سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى که دنیا ترتیب و ترکیب گذشته خود را از دست داده بود، مىخواستند به همان اسلوب سلاطین مقتدر گذشته حکم برانند. از سوى دیگر، محکومان ایشان یعنى مردم ایران از فرادست و فرودست، با محکومیت سلف ایشان، تفاوت یافته بودند. مىتوان گفت: این وضعیت، انحطاط معنوى را که یکى از پیشرفتهترین انواع انحطاط در جامعه ایرانى این دوران بوده است تشدید کرد. آنچه مسلّم است، انتقاد از انحطاط معنوى در ایران عصر قاجار، به بیگانگان منحصر نبوده و ایرانیان، خود به ویژه از عهد ناصرى به این سو، انتقادهاى تُندى از این نوع انحطاط در جامعه ایرانى به ویژه، هیأت حاکمه داشتهاند. اگر چه استعمار غرب را نمى توان مسبّب اصلى در انحطاط کلى ایران و دیگر اجزاى جهان اسلام شمرد، بدیهى است که قدرتهاى غربى به دلیل ماهیت استعمارى در بهرهجویى از مزایاى انحطاط جهان اسلام، و زوال قدرت سیاسى در آن، به خود تردید، راه نداده و در تقویت و استمرار انحطاط و زوال فروگذار نبودهاند. کوششهاى اصلاحطلبانه که همانند امپراتورى عثمانى به طور طبیعى از درون حاکمیت آغاز شد و به تحصیل فنآورى غرب به ویژه در زمینه نظامى معطوف بود، به بیرون از حاکمیت کشیده، و به تدریج بر تنوع گستره و ژرفاى مطالبات اصلاحطلبانه، افزوده شد. [۷] در این میان، جنبش اتحاد اسلام، جدا از آن که یکى از جریانهاى اصیل اصلاحطلب در ایران عصر قاجار به شمار مىآید، در بیدارى ایرانیان و جوشش اصلاحطلبى بیرون از حاکمیت، نقش مؤثرى داشت.
2ـ1. دو ویژگى عصر قاجار
عصر قاجار، همانند هر دوره دیگرى داراى وجوه مشترک و مابهالامتیاز فراوانى با سایر دورهها است. مهم ترین ویژگى این دوره، زنده بودن تاریخ آن است؛ به گونهاى که جامعه امروز ما، همچنان از این عصر اثر مىپذیرد.[۸] از میان این ویژگىهاى متعدد، دو ویژگى همسایگى با غرب و اصلاحات، در پیوندى مستقیم با حوزه این پژوهش قرار دارد.
1ـ2ـ1. همسایگى با غرب
گستردگى و میزان تأثیرگذارى مناسبات غرب با ایران عصر قاجار به حدى است که مىتوان مهم ترین مابهالامتیاز ایران قاجارى با دیگر ادوار تاریخى ایران را در مناسبات ایران و غرب جست. یکى از پژوهشگران معاصر، از وجوه گوناگون به بیان تمایز این دوره با سایر ادوار تاریخى ایران پرداختهاست. اولا به اعتقاد وى، آغاز روابط منظم ایران با دولتهاى خارجى در این دوره است. فعالیت روسها و فرانسوىها و نیز انگلیسىها که ضد هم بودهاند، این دوره را جذّاب مىکند. [۹] ثانیاً امر دیگرى که سلسله قاجاریه را از سایر سلسلههاى سلطنتى ایران متمایز مىسازد، برخورد و بلکه درگیرى این سلسله با سیاست بینالمللى است؛ زیرا تا آن روزگار، ایران از صحنه سیاستهاى اروپایى دور بوده است. ثالثاً دولت قاجارى در سالهاى آخر قرن هجدهم پایهگذارى، ولى گسترش و درخشش آن، تقریباً از آغاز قرن نوزدهم آغاز شد بدین معنا که اقدامهاى آقا محمدخان در جهت ایجاد دولت جدید از سال 1779 / 1193 پا گرفت و تاجگذارى وى در سال 1795 / 1210 انجام شد و سال 1800 مصادف با سال 1215، یعنى سومین سال سلطنت فتحعلى شاه است. سالیان آخر قرن هیجدهم و رخدادهاى بزرگ آن، سبب دگرگونىهاى شتابزده و شگفتانگیز در حیات سیاسى و اقتصادى اروپا و در نتیجه در عرصه سیاست و اقتصاد دیگر مناطق جهان شد. رابعاً بر خلاف گذشته، ایران از نخستین سالهاى سلطنت قاجاریه مورد نظر سیاسیان و استعمارگران قرار گرفت. در آغاز قرن نوزدهم، دولت انگلستان، شبه قارّه هندوستان را تصرف کرده، و به صرف منابع ثروت این کشور دست زده، و دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست بریتانیاى کبیر در سراسر قرن نوزدهم، حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان و ایران و روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، باعث وحشت انگلستان شد و به همین جهت، در سراسر عصر قاجاریه، این دو کشور بزرگ و قدرتمند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند.
باز شدن جا پاى اروپائیان در منطقه، پاهایى که صاحبان آن، دیگر فقط سفیر و سیاح و تاجر و راهب نبود و بیشتر به نظامیان تعلق داشت و به ویژه حضور و نفوذ خزنده بریتانیا در هندوستان، هوشیارى ایرانیان را درباره حضور غرب در شرق برانگیخته بود. حضور و هیمنه قدرتهاى غربى در منطقه به مناسبات بین آنان و دولت قاجار، قالبى متفاوت از مناسبات میان واحدهاى سیاسى مستقل داده، و چگونگى تعاملشان با ایران، بیش از هر چیز، متأثر از مناسبات آنان با یکدیگر بود. ماهیات مناسبات غرب با ایران در عصر قاجار، بیشتر جنبه سلطهجویانه و ادبیاتى آمرانه داشته است.
مناسبات آلمان با ایران به دلیل معادلات سیاسى که در اوایل قرن چهاردهم قمرى / بیستم میلادى رقم مىخورد و رعایت آداب در مناسبات سیاسى این کشور با ایران با دیگر قدرتهاى اروپایى، به ویژه انگلستان و روسیه متفاوت بود؛ از این رو، ذهن ایرانیان درباره آلمان، عارى از نفرتى بود که درباره روسیه و انگلستان در آن انباشت مىشد. همچنین پیامدهاى منفى نقشآفرینى فرانسه در ایران عصر قاجار، قائم به ذات نبوده، در حوزه مناسبات دو همسایه جدیدِ شمالى و جنوبى، یعنى روسیه و انگلستان، پیامدهایى تخریبى مىیابد. از سوى دیگر، مناسبات دو همسایه جدید شمالى و جنوبى ایران، روسیه و انگلستان که از بزرگترین قدرتهاى استعمارى اروپا به شمار مىآمدند، با ایران قاجارى به گونهاى متفاوت از مناسبات میان واحدهاى سیاسى مستقل بود؛ مناسباتى که از همسایگى آغاز، و به همخانگى کشیده شد و چیزى نمانده بود که به صاحب خانگى بینجامد. جان کلام آن که مناسبات روس و انگلیس با ایران در دوره قاجار، عبارت از اشغال نظامى و تجزیه اراضى، اغتشاش آفرینى، نفوذ مسالمتآمیز با امتیازهاى گوناگون سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، و... و هر گونه اخلال در اقدام و تلاش اصلاحطلبانه، درون و بیرون حاکمیت بود. نوسانات این مناسبات، بیش از هر چیز، از رقابتهاى این دو قدرت استعمارى با یکدیگر اثر مىپذیرفت.
سلطهجویىهاى استعمارى غرب و انحطاط کلى در ایران این عصر، یکدیگر را تغذیه مىکردند و بدین ترتیب، چرخهاى ویرانگر از تباهى را تشکیل داده بودند. میان آثار متعدّد و در مواردى متفاوت که فرایند همسایگى ایران با دو قدرت سلطهجوى اروپایى در شمال و جنوب ایران بر جامعه ایرانى عصر قاجار گذاشت، پدیدارى و رشد حس نفرت از غرب و میل به اصلاح، تغییر و تجدد که ارتباطى تنگاتنگ با یکدیگر داشتند در جامعه ایرانى بود، و نفرت از غربیان میان ایرانیان با توسعهطلبىهاى ارضى روسیه تزارى در اوانِ عصر قاجار پدید آمد.
2ـ2ـ1. اصلاحات
اصلاحات در ایران عصر قاجار با رویکرد به غرب و کمابیش مترادف با مفاهیم تجدّد [۱۰] و توسعه است. نخستین تکاپوهاى اصلاحطلبانه در عصر قاجار، هنگامى آغاز مىشود که کمابیش دوره اصلاحات جدید در امپراتورى عثمانى آغاز شده بود. در ایران نیز همانند امپراتورى عثمانى انگیزه و اندیشه اصلاحات در تصادُم با غرب، بروز مىکند. فراز و نشیب مناسبات غالباً خصمآلود ایران و غرب در عصر قاجار، نوساناتِ نبضِ اصلاحات را تعیین مىکرد. از طرف دیگر، آشنایى ایرانیان با تمدن غرب و مشاهده مظاهر آزادى و حکومتهاى مردمى و جلوههاى گوناگون دموکراسى باعث شد تا مردم ایران در مقابل استبداد سلاطین و امیران اعتراض، و از طریق اجتماع و اعتصاب مقاومت کنند؛ بدین جهت، سلسله قاجاریه واپسین سلسله سلاطین مطلقه ایران است. نهضت اصلاحطلبانه با رویکرد به غرب در ایران عصر قاجار، همانند امپراتورى عثمانى از درون حاکمیت آغاز شد و بیش از آنکه متوجه زیرساختهاى تمدن و فرهنگ غرب باشد، به دستیابى به فنون و مظاهر تمدن غربى به ویژه در عرصه نظامى توجه داشت. نخستین اقدامهاى محسوس اصلاحگرایانه در ایران، در حوزه حکمرانى شاهزاده خوشنام قاجار، عباس میرزا نایبالسلطنه یعنى آذربایجان روى داد. عباس میرزا همانند سلیم سوم و محمود دوم که از امپراتوران اصلاحطلب شمرده مىشوند، به پطر کبیر، تزار تجدد طلب که توانست روسیه را به سطح دولتهاى مقتدر اروپا برساند و به تهدید جدى براى جهان اسلام درآورد، به مثابه الگویى براى طرحها و برنامههاى خود مىنگریست.[۱۱]
نهضت اصلاحات در ایران عصر قاجار همانند امپراتورى عثمانى همان گونه که به تدریج از درون حاکمیت به بیرون آن بسط مىیافت، از لایههاى رویین به زیر ساختها معطوف، و در رویکرد به غرب، از شکلگرایى و اقتباس مظاهر تمدن جدید، به مداقّه در علل پیشرفت غرب و بنیانهاى توسعه اجتماعى آن متوجه مىشد. ناخشنودى از وضعیت موجود، فزونى، و مطالبات اجتماعى عمق مىگرفت و اعتراضهاى عمومى به دو سوى چرخه تباهى یعنى استعمار غرب و استبداد مفلوک، نشانه مىرفت.
در تقابل فرهنگى ـ تمدنى جهان اسلام با غرب در سده سیزدهم قمرى، سه جریان پدید آمد:
- غرب گریزى و حالت افراطى آن، غرب ستیزى با انکار اهمیت تمدن و ترقیات جدید نظامى، اقتصادى و فنى غرب و تمام مظاهر آن؛
- غرب گرایى و حالت افراطى آن، غربزدگى با استقبال از مظاهر و تمدن غرب با چشمپوشى از جنبههاى منفى و رویه استعمارى آن یا تسلیم بىدرنگ و بىقید و شرط در برابر فرهنگ و تمدن غرب و پشت پا زدن به باورها، فرهنگ و تمدن اسلامى؛
- غربشناسى، شناسایى واقعبینانه و همهجانبه غرب و اتخاذ موضع دفاع از حیات تمدّنى فرهنگى جهان اسلام با تجهیز به دستاوردهاى جدید فرهنگ و تمدن غرب.
عباس میرزا را مىتوان نمونه بارز اصلاحطلبان جریان غربگرا، سپهسالار را شخصیت بارز طیف افراطى غربزدگى، و امیرکبیر را نمونه برجسته اصلاحطلبانه جریان غربشناسى برشمرد.[۱۲] بىتردید مهمترین دستاورد نهضت اصلاحات در عصر قاجار، مشروطیت است. فرجام تلاقى مطالبات پارهاى از اصلاحطلبان درون و به ویژه بیرون از حاکمیت و اعتراضهاى جایگزین کردن آن با حکومت قانون در قالب سلطنت مشروطه: و سلطهجویىهاى قدرتهاى استعمارى غرب چه به صورت مداخله و چه به صورت ستیزهجویىهاى نظامى، در ایجاد تحولات ناخواسته و مسخ مشروطیت و به طور کلى، ناکارامدىهاى اصلاحات، نقشى مؤثر داشت.
2. وضعیت عثمانى
1ـ2. دوران انحطاط و زوال
این هنگام، یعنى اوج صعود و آغاز سقوط در تاریخ لبریز از فراز و نشیب امپراتورى عثمانى، دوران سلطنت سلیمان اول است. سلطان سلیمان که یگانه فرزند ذکور پدرش بود، بىنیاز از بهکارگیرى قانون «برادرکشى»، بر سریر امپراتورى جلوس کرد. نیم قرن فرمانروایى این سلطان، عثمانى عهد سلیمان را تا سالیان دراز که سالهاى انحطاط و زوال بود، در اذهان عثمانیان به صورت عصرى طلایى در آورد که هماره تجدید آن را آرزو مىنمودند و بسیارى از ایشان، علل نابسامانىهاى امپراتورى را در تخطى اخلاف وى از روش و منش و قواعد و قوانین او مىدیدند.[۱۳] دوره حاکمیت سلیمان، با پیروزى طبقه دو شیرمه، کنارهگیرى سلطان از اداره فعال حکومت، افزایش قدرت زنان حرم، عدم کامیابى در حل مشکلات اقتصادى و اجتماعى که سبب ناخشنودى بیشتر مردم شده بود و به دنبالِ آن قیامهاى تودهاى در روملى و آناتولى مصادف بود. این مسائل، میراثى بود که جانشینان سلیمان طى قرن بعدى، با آن روبهرو بودند. [۱۴]
روند فروپاشى ساختار پیچیده حکومت و جامعه عثمانى از نیمه سلطنت سلیمان با شکوه آغاز شد و تقریباً تا پایان قرن هجدهم قمرى / نوزدهم میلادى ادامه یافت. طى این دوره، قدرت امپراتورى رفته رفته رو به ضعف نهاد؛ سرزمینهایى از قلمرو امپراتورى جدا شد؛ سلطه امپریالیسم اروپا فزونى گرفت و سرانجام، طى قرن سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى امپراتورى را در آستانه ورود به دنیاى جدید، به چنان وضعى دچار کرد که به مرد بیمار اروپا شهرت یافت. [۱۵] شکست عثمانیان در نبرد دریایى لپانتو یا انیدبختى از قواى اتحاد مقدس (اتحاد سه گانه پاپ نشین، اسپانیا و ونیز)، اسطوره شکستناپذیرى عثمانیان را در هم فرو ریخت. براى نخستین بار، اروپا به تدریج دریافت که عثمانىها به اندازه گذشته قدرتمند نیستند و با این تغییرات، احساس پیروزى، همه اروپا را در خود فرا گرفته بود.[۱۶]
سیر زوال اقتدار و عظمت امپراتورى عثمانى را مىتوان در معاهدههاى آن و قدرتهاى اروپایى مشاهده کرد. اروپا با آگاهى از شدت ضعف نیروهاى عثمانى، در موضع تهاجمى قرار گرفت.
[۱۷]
و نبردى بىامان را با امپراتورى عثمانى دنبال کرد تا این که سرانجام، معاهده صلح کارلو وتیز یا قارلونجه[۱۸]، به این سلسله از نبردها پایان داد. این عهدنامه، مشخصکننده پایان یک دوره و آغاز دورهاى دیگر بود. این نخستین بار بود که امپراتورى عثمانى، پیمان اصلى را در جایگاه قدرتى مغلوب در جنگى کاملا قطعى امضا مىکرد و به واگذارى سرزمینهاى گستردهاى که مدتها تحت نظر حکومت عثمانى قرار داشت، به دشمنان کافر وادار مىشد.
در عهدنامه دیگرى تحت عنوان پاسارووتیز که با میانجیگرى انگلستان و هلند به یک دور دیگر از نبردهاى عثمانى با اتریش و ونیز پایان داد، بخشهاى گستردهترى از متصرفات اروپایى ـ عثمانى را از آن جدا ساخت. معاهدات کارلووتیز و بیشتر از آن، پاسارووتیز که هر دو بر اساس قانون بینالمللى و عرف دیپلماسى غربى منعقد شده بود، موقعیت امپراتورى عثمانى را با غرب در جایگاه قدرت رو به قهقرا و دیگر، نه رو به توسعه، مهر کرده بود.
از طرفى، معاهده کوچک قینارجا[۱۹]، تحقیر جدیدى بود که بر امپراتورى عثمانى تحمیل شد. این معاهده که از زیانبارترین سندهاى تاریخ عثمانى است، گویاى آن بود که از این پس، خطرناکترین و بىملاحظهترین خصم این امپراتورى پیر، امپراتورى جوان روسیه است. طبق این عهدنامه، سلطان نه تنها به صرفنظر از سرزمینهاى فتح شدهاى مجبور بود که ساکنان آن مسیحى بودند، بلکه اجبار داشت از سرزمینهاى قدیم مسلمان نشین در کریمه نیز صرفنظر کند. [۲۰] به تعبیر دیگر، این معاهده، نقطه آغاز سیاست نو تجزیه از داخل بود. در زمینههاى مذهبى، بذرهاى آن، اختلال داخلى را که روسها در آینده، خود را در آن، استاد نشان مىدادند، افشاند. دیگر معاهدههاى دولت عثمانى و قدرتهاى اروپایى نظیر معاهده سیستووا، صلح یاسى، پیمان بوخارست و... کمابیش معاهدههاى پیشین را تعقیب مىکرد. در مجموع، دولت عثمانى به صورت دولتى مغبون و مغلوب در آمده بود که مرزهایش تحدید مىشد و مداخلههاى قدرتهاى اروپایى در امور داخلى آن، رویه وسعت مىنهاد تا جایى که در قرن سیزدهم قمرى تا سالیان دراز، بقاى امپراتورى عثمانى به میزان بسیارى مرهون رقابت قدرتهاى غربى با یکدیگر و هراس این قدرتها از سرنوشت سرزمینهاى امپراتورى عثمانى در صورت سقوط قسطنطنیه بود.
2ـ2. عوامل انحطاط و زوال
عوامل انحطاط و زوال این امپراتورى جهانى [۲۱] که بیش از شش قرن (از میانه تاریخ، آغاز و در تاریخ معاصر پایان مىگیرد)، در سه قارّه پیر حاکمیت داشت، بىتردید عارى از تعدّد، تنوع و پیچیدگى نیست. در طبقهبندى کلى، این عوامل به دو دسته درونى و بیرونى تقسیم مىشوند.
به سه عامل از مهمترین عواملى که فرجام امپراتورى عثمانى را رقم زدند مىتوان اشاره کرد. از این سه عامل، عامل درونى (سلاطین ضعیف ـ سلطنت حرمسرا)، دیگرى بیرونى (روسیه) و سومى، درونى، بیرونى (عقبماندن از غرب) را مىتوان نام برد. شایان ذکر است که از صفویه در جایگاه عامل دیگرى که کمابیش هموزن سه عامل پیشگفته در تضعیف عثمانى مؤثر بوده است مىتوان نام برد.
1ـ2ـ2. سلاطین ضعیف، سلطنت حرمسرا
قلب نظام عثمانى یا نهاد سلطنت از دوره حکومت سلیم دوم، سلیم زرد[۲۲] یا سلیم دائم الخمر به بعد، بیشتر بیمار بود. غالب مورخان، سلاطین عثمانى را به دو دوره یا مجموعه تقسیم کردهاند: مجموعهاى دهگانه، زنجیرهاى از پادشاهان توانمند و بیست و ششگانه و سلسلهاى از پادشاهان ضعیف با استثنائاتى چند. سلاطین مجموعه اول که از عثمان اول آغاز مىشود و با سلیمان قانونى پایان مىپذیرد، نزدیک به سه قرن فرمانروایى، دولت عثمانى را از امیرنشینى کوچک به امپراتورى عظیم و بزرگترین قدرت عصر تبدیل ساخت. در دوران سلاطین مجموعه دوم که از سلیم دوم آغاز مىشود و با سلطان محمد ششم، وحیدالدین پایان مىپذیرد، امپراتورى از پیشروى باز ایستاد و مراحل اضمحلال آن، یعنى دوران انحطاط و زوال طى مىشود؛ البته در این مجموعه، استثنائاتى چند مىتوان یافت؛ اما در این ادوار مستثنا که عثمانى به پیروزىهایى محدود دست مىیابد و فتوحاتى نیز صورت مىگیرد، روند اضمحلال کلى امپراتورى متوقف نمىشود؛ البته نباید از دیده دور داشت که خارج از قلمرو امپراتورى، وضعیت و تحولات دیگرى نیز در کار بود که حتى مقتدرترین سلاطین و کارامدترین کارگزاران حکومتى، براى کنترل یا چاره اندیشى در باره آنها توانا نبود. از جمله، قدرت فزاینده کشورهاى مستقل ملى در اروپا که پیشرفتهاى سیاسى، اقتصادى، نظامى و خاصّه فرهنگى، آنان را در موضعى بسیار قدرتمندتر از آنچه تا آن زمان سلاطین بزرگ سدههاى پانزدهم و شانزدهم میلادى با آن مواجه شده بودند، قرار داد.[۲۳] در این میان، حرمسراى سلطان، نقش بسیار مؤثرى ایفا مىکرد. فقدان قانونى نهادینه در تعیین جانشین سلطان، دورنماى وسوسه انگیزى براى زنان متعدد حرم ترسیم مىکرد تا تمام تلاش خود را به منظور فراهم ساختن زمینههاى صعود فرزند خود یا محبوبترین فرزندش به تخت سلطنت فراهم آورد. این تکاپوى زنانه، همواره با جناحبندىهاى قدرت میان دیوانیان یا نهاد دبیرى (قلمیه)، نظامیان یا نهاد نظامى (سیفیه) و عالمان یا نهاد علمى (علمیه) گره مىخورد. فتنه از درِ سعادت برمىخاست و درِ دولت را فرا مىگرفت.[۲۴]
دسیسه چینىهاى حرم سلطان، با همکارى جناحى از دیوانسالاران در به تخت نشاندن سلیم دوم را مىتوان آغازى رسمى و مؤثر براى مداخلههاى حرمسرا در امور دولت عثمانى شمرد. [۲۵] و در دوران سلطنت سلیم دوم است که نفوذ زنان حرمسرا به اوج خود مىرسد و سلطنت زنان را برقرار مىکند که تا یک قرن پس از آن ادامه یافت. [۲۶] در همین دوره، سنت برادرکشى که به منظور پرهیز از بروز اختلاف و درگیرى در خانواده سلطنتى مرسوم شده بود، از بین رفت. نظام جانشینى کارامدترین فرزند سلطان، جاى خود را به نظامى داد که طىّ آن، بزرگترین منسوب یا عضو ذکور خاندان سلطنتى، زمام امور را در دست مىگرفت.
به تدریج، از نیمه دوم قرن یازدهم قمرى / هفدهم میلادى از قدرت دیرینه حرمسرا بر امور سیاسى استانبول کاسته، و معادلات جدید و پیچیدهترى بر سرنوشت دربار عثمانى چیره شد که دایره آن در سدههاى سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى، دسته بندىهاى سیاسى بیرون از باب عالى را نیز فرا مىگرفت.
2ـ2ـ2. امپراتورى روسیه
تا پیش از آن که روسیه در قالب امپراتورى مقتدر و ستیزهجو ظاهر شود، عثمانى در غرب، در خشکى جز امپراتورىهابسبورگ و در دریا جز مجموعه ناوگان چندین قدرت اروپایى هماوردى نداشت. از سوى دیگر، اکثریت اتباع متصرفات اروپایى سلطان، پیروان کلیساى ارتدوکس بودند که پس از جدایى از کلیساى رم در سال 1054 میلادى به رغم مساعى گاه خشونت بار اسقف رم، به پیروى از کلیساى کاتولیک[۲۷] و پذیرش سالارى پاپ حاضر نشدند. کلیساى ارتدوکس در سایه فتوحات عثمانیان، جانى تازه گرفت و عثمانیان از جامعه ارتدوکس تا سده نوزدهم به نام ملت صدّیقه یاد مىکردند.
اوج گیرى روسیه که همزان با عصر انحطاط عثمانى و از عوامل مؤثر در زوال اقتدار آن بود، از دوران زمامدارى پطر کبیر تا انقلاب اکتبر 1336 قمرى / 1917 میلادى به صورت تهدیدى مهیب و مستمر براى امپراتورى عثمانى درآمد. روسیه نه تنها عثمانیان را از منتها الیه شمال شرقى تا شمال غربى امپراتوریشان، متوقف و محدود کرد و به عقب نشینى متوالى واداشت، بلکه با مداخلههاى گسترده مبتنى بر دعاوى متعدد، باعث درهم ریختن معادلات دولت عثمانى در قبال رعایاى مسیحى آن شد و زمینه تجزیه متصرفات اروپایى امپراتورى و جدایى طلبى اتباع ارمنى آن را در سده 13 قمرى / 19 میلادى فراهم ساخت.
روسها که تا اواخر قرن پانزدهم میلادى به صورت امیرنشینهایى خود مختار و پراکنده، باجگذار خاننشین آلتون اردو بودند، در دوران زمامدارى ایوان سوم (ایوان کبیر)، از نفوذ تاتارها رهایى یافته، پایههاى دولت خود را بنانهادند.
روسیه از دوران پطر کبیر، تزار[۲۸] غربگرا [۲۹]، به این سو، در نبردهایش با عثمانى، چه به تنهایى و چه به اتفاق دیگر قدرتهاى مسیحى، بیشتر طرف پیروز بود تا آن جا که اخبار شکستهاى پیاپى عثمانى از روسیه، زنگ خطر را در همه خاورمیانه به صدا در آورد. پیشروىها و مداخلهجویىهاى پیاپى روسیه در امپراتورى عثمانى، دیگر قدرتهاى اروپایى را نیز نگران کرده، به واکنش وا مىداشت. مجموعهاى از این کنشها و واکنشها، مسأله شرق را پدید آورد که بروز برجسته آن، نبرد کریمه است. رؤیاى دیرینه روسیه براى تسلط بر بالکان و آسیاى صغیر، افزون بر حکایت کهنه جانشینى بیزانس و مسؤولیت تزارها در برابر کلیساى ارتودکس، در سده نوزدهم، حربه تازهاى نیز یافته بود و آن، پان اسلاولیسم یا اتحاد تمام اسلاوها تحت رهبرى روسیه بود. واپسین نزاع دیرپاى روسیه تزارى و امپراتورى عثمانى، در جنگ جهانى اول رقم خورد. بر اساس توافقات پنهان میان «متفقین»، امپراتورى عثمانى مىبایست فرو مىپاشید و در این میان، طبق قرارداد استانبول یا آستانه میان روسیه، انگلیس و فرانسه، روسیه به آرزوى دیرین خود یعنى تملک استانبول دست مىیافت؛ اما با پیروزى انقلاب بلشویک، روسیه تزارى که ظاهراً فاصله بسیارى با دستیابى بر آرزوى دیرینهاش نداشت، از میان رفت و بخش مهمى از نقشههاى متفقین براى شرق میانه درهمریخت.
افشاى قراردادهاى سرّى متفقین از سوى بلشویک (نوامبر تا دسامبر 1917 م / 1336 ق) که با سیاستهاى اعلان شده ایشان و پارهاى از وعدهها در تعارض بود، متفقین و به ویژه انگلستان را نگران ساخت و سرانجام اگر چه با سقوط روسیه تزارى، استانبول از آن تزارها نشد، براى خلفاى عثمانى نیز پس از آن، دیر زمانى باقى نماند.
منابع و مآخذ
- استا نفوردجى.شاو، تاریخ امپراطورى عثمانى و ترکیه جدید.
- اوزون چارشحال، تاریخ عثمانى، ص 514.
- ایراماروین لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامى، قرن نوزدهم و بیستم.
- برنارد لوئیس، ظهور ترکیه نوین.
- پیرآمده ژویر، مسافرت به ارمنستان و ایران.
- چنگیز پهلوان، علماى ایران و جنبش اصلاحى مشروطیت.
- رحیم رئیس نیا، ایران و عثمانى در آستانه قرن بیستم، ج 1.
- سعید نفیسى، تاریخ اجتماعى و سیاسى ایران در دوره معاصر.
- عبدالحسین زرینکوب، روزگاران، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر.
- عبدالعزیز محمد الشناوى، الدولة العثمانیه، دولة اسلامیة مفترى علیها، ج 1.
- لردکین راس، قرون عثمانى.
- مقصود فراستخواه، تضاد در اندیشههاى توسعه در دوران قاجار»، فرهنگ توسعه، ماهنامه فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، س 2، ش 8، تهران، مهر و آبان 1372.
- ولادیمر باراسوویچ، تاریخ جدید کشورهاى عربى.
- هامر پور گشتال، تاریخ امپراطورى عثمانى، ج 1.
پانویس
- ↑ دکترای تاریخ.
- ↑ عبدالحسین زرین کوب، ص53و54.
- ↑ همان، ص 95
- ↑ ایراماروین لاپیدوس، ص 37.
- ↑ سعید نفیسى، ج 1، ص 16 و 25ـ28.
- ↑ پیرآمده ژویر، ص 289.
- ↑ (چنگیز پهلوان، ص 249.
- ↑ همان، ص 237و238 (اظهارات عباس زریاب خوئى و جواد شیخ الاسلامى).
- ↑ همان، ص 237.
- ↑ Modernity.
- ↑ ر.ک.: ولادیمر باراسوویچ، ص 43.
- ↑ مقصود فراستخواه، 1372: ص 8.
- ↑ ر.ک: برنارد لوئیس، ص 104 و ایراماروین لاپیروس، ص 69.
- ↑ همان، ص 200و201.
- ↑ استا نفوردجى.شاو، ج 1، ص 242.
- ↑ همان، ص 308.
- ↑ همان، ص375.
- ↑ کارلووتیز یا قارلونجه، واقع در ساحل راست رود دانوب در نزدیکى بلگراد.
- ↑ کوچک قینارجى یا کوچک کینارجا، شهرى واقع در جنوب شرقى سیلستریا در بلغارستان.
- ↑ برنارد لوئیس، ص 48.
- ↑ لردکین راس، ص 632
- ↑ «به سبب رنگ چهرهاش به او سارى سلطان سلیم (به معناى زرد و بو: نگارنده) مىگفتند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانى، ج 3، ص 47 و ر.ک.: استانفوردجى. شاو، تاریخ امپراطورى عثمانى و ترکیه جدید، ج 1، ص 303).
- ↑ استانفور.جى. شاو، ج 1، ص 293؛ عبدالعزیز محمد الشناوى، ج 1، ص 346.
- ↑ هامر پور گشتال، ج 1، ص 675.
- ↑ (ر.ک: استانفوردجى.شاو، ص 179.
- ↑ همان، ج 1، ص 309.
- ↑ Catholique به معناى اصیل و جامع.
- ↑ گراندوکهاى مسکو از عهد سلطنت ایران چهارم ملقب به سخوف، لقب تزار را بر خود گذاردند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانى، ج 2، ص 514).
- ↑ ر.ک.: رحیم رئیس نیا، ج 1، ص12و13