تأملی در ناهمسازگاریها و پیشینه تلاشهای همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) (مقاله): تفاوت میان نسخهها
جز (تمیزکاری) |
Wikivahdat (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - '{{پانویس رنگی}}↵'''' به ''''') |
||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
</div> | </div> | ||
''' تأملی در ناهمسازگاریها و پیشینه تلاشهای همسازگرایانه در [[جهان اسلام]] (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)''' عنوان مقالهای از بخش اندیشه مجله شماره 2 [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] میباشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شدهاست. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شدهاست.</div> | ''' تأملی در ناهمسازگاریها و پیشینه تلاشهای همسازگرایانه در [[جهان اسلام]] (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)''' عنوان مقالهای از بخش اندیشه مجله شماره 2 [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] میباشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شدهاست. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شدهاست.</div> | ||
نسخهٔ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۳۳
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول/ شماره دوم/بهار 1384 |
عنوان مقاله | تأملی در ناهمسازگاریها و پیشینه تلاشهای همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) |
نویسنده | دکتر محمد حسین امیر اردوش [۱] |
تعداد صفحات | 16 |
بخش | اندیشه |
زبان | فارسی |
تأملی در ناهمسازگاریها و پیشینه تلاشهای همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) عنوان مقالهای از بخش اندیشه مجله شماره 2 فصلنامه اندیشه تقریب میباشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منتشر شدهاست. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شدهاست.
چکيده
مسئله وحدت اسلامی از ارزشهای اساسیای است که سهم عظيمی از معارف و آموزههای اسلامی را به خود اختصاص داده و همواره در طول تاريخ پر فراز و نشيب اسلام از آن، به سان بسياری ديگر از ارزشها، تعاريف و قرائتهای گوناگونی ارائه شدهاست.
با اين حال، در عصر اموی و عباسی شاهد يک سلسله جريانهای مخالف میباشيم که از آن به ناهمسازگرايی (در مقابل وحدت يا همسازگرايی) تعبير میشود، به گونهای که رشد فزاينده اين جريان را در اين برهه در قالب بهرهگيری از دستاويزهای قومی و مذهبی به منظور جبران مشروعيت و مقبوليّت از دست رفته، مشاهده میکنيم. از اين رو، در اين جستار به ارتباط موجود ميان جوشش و گسترش ناهمسازگریها يا افول و خمودگی آنها با ميزان مشروعيت، سلامت، اعتدال و تسامح حاکميّتها (از آغاز اسلام تا پايان عصر عبّاسی) پرداخته شدهاست. اميد که بتواند گام مؤثری در جهت تبيين پارهای از واقعيّتهای تاريخی باشد.
کليد واژهها: وحدت اسلامی، همسازگری، ناهمسازگری.
الف ـ ريشههای ناهمسازگری و آموزههای همسازگرايانه
موضوع وحدت اسلامی يا به تعبيری همسازگری مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنی ناهمسازگری مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلافهای مذهبی نمود يافتهاست، از مؤلّفههای مهم و دارای قدمتی به فراخنای تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخی ميان عربستان صحرايی و عربستان خوشبخت [۲] فاصله شده، دياری آکنده از اقسام ستيزه جويیها و منازعه طلبیها بودهاست و فقط نياز به تداوم بقا میتوانست به عنوان تنها عامل همسازگرا در اين منطقه، اين ستيزهای مستمر را تعديل کند.[۳] اين ستيزهای متمادی که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديدهاست [۴]، غالباً آبشخوری معيشتی داشته و به تدريج پيرايههای قومی و قبيلهای به خود گرفتهاست. میتوان از حروب فجار به عنوان يکی از منازعههای مشهوری نام برد که ميان قريش و بنی اسد بن خزيمه از سويی و بنی قيس بن عيلان از سوی ديگر به وقوع پيوسته و پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله)نيز آن را درک نمودهاست.[۵]
از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزههای پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)، به تنگ آمدن آنها از ستيزههای بی پايان داخلی بود.[۶] دامنه اين ناهمسازگریها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنیهاشم و بنی امّيه تا ستيزههای ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنی عدنان و بنی قحطان متغيّر بودهاست.[۷] علاوه بر آموزههای قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگریهای اعرابِ جاهلی، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزهجويی و تفرقه پرهيز دادهاند،[۸] پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضای جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضای يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزی را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهی با توده امّت تأکيد داشتهاند.[۹] ايشان هم چنين برتری جويیهای قومی و قبيلهای را که در واقع منشأ ناهمسازگریهاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنی تفکرات دوران جاهليّت را ملغا مینمايد.
امّا، همانگونه که خودِ پيامبر(صلی الله عليه وآله) نيز پيش بينی مینمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزههایهمسازگرايانه به کناری نهاده شد، بلکه احاديثی در اصالت تبعيضهای قومی و قبيلهای جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتی و قومی عصر جاهليّت از اغمايی که هيمنه حضور پيامبر(صلی الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريانهای روابط اجتماعی عربستان دويد.[۱۰] اين ناهمسازگریها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامی روی نمودهاست، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشتهاست.[۱۱]
ب ـ عصر خلفای راشدين
بی ترديد رويدادهای پرشتاب روزهای نخستين بعد از رحلت پيامبر(صلی الله عليه وآله) تأثيری فزاينده بر جهان اسلام در طول قرون متمادی داشتهاست، به گونهای که عالم يا عامی مسلمانی يافت نمیشود که در قلمرو انديشه يا عاطفه در آن وقايع به تأملّ ننشسته يا به هيجان برنخاسته باشد.
در اين ميان، عمر بن خطّاب به عنوان مؤثّريّن و پر تحرّک ترين نقش آفرين اين بُرهه از زمان از فرآيند انتخاب ابوبکر بن ابی قحافه به فلتهای (أمری ناگهانی) ياد میکند [۱۲] که خداوند شرّ آن را باز داشتهاست و نمیبايست تکرار شود. در منابع تاريخی نيز اخبار اين چند روز تا زمان تثبيت خلافت ابوبکر پر از آشفتگی است، به گونهای که صفحاتی چند از تاريخ طبری به يُمنِ شيوه تاريخ نگاری مؤلفش اين آشفتگی در اخبار را به پرده میکشد.[۱۳]
بههر حال، گرچه قدرت به صورتی نسبتاً مسالمت آميز به ابوبکر منتقل گرديد امّا مسلّم به نظر میرسد که اين انتقال خالی از تشنّج و اعتراض نبودهاست. در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته تقسيم شده بودند: گروه کثيری طرف دار بيعت با ابوبکر بودند؛ دستهای از انصار اميد به أمارت سعد بن عباده داشتند؛ عدّه قليلی از بنیهاشم و انصار طرف دار خلافت علی(عليهالسلام) بودند؛ و دستهای ديگر مثل عثمان و بنی اميّه که هنوز در أمر خلافت مرّدد بودند و نمیدانستند که به کدام گروه روی آورند.[۱۴]
نشست سقيفه بنی ساعده که خلافت ابوبکر محصول آن بود، عرصه رقابت دو دسته از چهار دسته مزبور است؛ يعنی گروهی از انصار که به علّت نگرانی از موقعيّت بوميان مدينةالنّبی بر گرد سعد بن عُباده به رايزنی مشغول بودند[۱۵] و عدّهای از مهاجران که جانشينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) را صرفاً حقّ قريش میدانستند و بلافاصله پس از اطّلاع از گردهمايی انصار در سقيفه، با پشت سر نهادن مراسم دفن پيامبر، در سقيفه حضور يافتند. از چهرههای معروف گروه چهارم میتوان از ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جرّاح نام برد. آن چه از بررسی فضای حاکم بر مذاکرات سقيفه برمیآيد آن است که رگههای مشهودی از رسوبات باورهای قومی و قبيلهای در اين جريان به چشم میخورد.[۱۶]
نتيجه سقيفه بنی ساعده، موجب نارضايتی بخش قابل ملاحظهای از انصار و نيز پير بنیاميّه (ابوسفيان بن حرب) شد که انتقال قدرت از قوم «بنی عبد مناف» به طايفه کوچک «بنی تميم» را بر نمیتافت و تنها علی بن ابيطالب را سزاوار جانشينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) معرفی مینمود.[۱۷]
اين در حالی است که علی بن ابيطالب(عليهالسلام) با در نظر داشتن مصالح برتر از پذيرش دعوت ابوسفيان و نيز ديگرانی که از او خواهان صدور اجازه برای رويارويی با حاکميّت جديد بودند، ممانعت ورزيد. [۱۸]
قطع نظر از باورهای شيعی، که علی(عليهالسلام) را جانشين بلافصل پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) برمیشمرَد، جايگاه ويژه او در ميان خاندان و اصحاب پيامبر(صلی الله عليه وآله) وی را به عنوان شخصيتی مطرح برای تصدّی خلافت اسلامی معرّفی مینمود. با وجود اين، او با حفظ حقّ اعتراض خود به اصول مشروعيّت خلافت ابوبکر و دو جانشين بعد از او، نه تنها حاکميّت را از فيض وجود خود محروم نساخت، بلکه از مشورت و همکاری با آنان دريغ نورزيد. وی در پاسخ به پرسش عدّهای از ياران درباره موضع خود نسبت به خلفای پيشين، مسئله حفظ اسلام را به عنوان مصحلتی مقدّم بر خلافت برمیشمرد.[۱۹] از اين رو، او در دوران خلفای سه گانه در جمعه و جماعت شرکت کرده، با خلفا پيوند خانوادگی برقرار نموده [۲۰] و خود، افراد خانواده و يارانش قبول مسئوليت میکنند.[۲۱] وی همواره مورد مشورت خلفا، به ويژه عمر بن خطّاب، قرار گرفته و از آرايش تقدير شدهاست.[۲۲]
مصاديق فراوانی به چشم میخورد که حاکی از نقش بارز علی(عليهالسلام) در همکاری و همراهی با خلفای پيش از خود در مسائل پيچيده حکومتی به منظور پيشرفت و بقای اسلام است، به گونهای که او را میتوان عقلانيّت منفصل از حاکميّت در عهد خلافت پيش از خود نام نهاد. به عنوان مثال ابوبکر برای لشکرکشی به روم با علی(عليهالسلام) مشورت میکند و او میفرمايد اين کار انجام شود. سپس ابوبکر میگويد که نويد نيک دادی و اين چنين ابوبکر ظفر يافت.[۲۳] هم چنين وی به هنگام مشورت با عمر بن خطّاب به او میفرمايد که خود به جنگ ايرانيان برود و همين امر اسباب موفقيّت عمر را فراهم ساخت.[۲۴]
علی بن ابيطالب(عليهالسلام) در دوران تصدّی خلافت با اين که از اصول باورهای خود حتّی ذرّهای کوتاه نيامد، حاضر به چانه زنی با دو رقيب خود در شورای خلافت عمر بن خطاب، يعنی عبدالله بن زبير و طلحة بن عبيدالله نشد[۲۵]؛ تن به گروکشی مقتدرترين امير دو خليفه پيش از خود، يعنی معاوية بن أبی سفيان نداد[۲۶]؛ سياست ابداعی خليفه دوّم در تخصيص سهميه بيت المال بر أساس امتيازهای معنوی و اجتماعی را بر هم زده، نظام تسويه را برقرار نمود[۲۷]؛ برتری جويیهای عرب بر موالی را ناديده گرفت [۲۸]؛ تسليم جزم انديشی و مرعوب تقدسّ خشک و خشن خوارج که شرط همراهی با او را توبه و تجديد شهادتين اعلام نمودند، نگرديد [۲۹]؛ و سياست حکومتیاش همواره مبتنی بر تساهل و مدارا بود، به طوری که میتوان از او به عنوان بارزترين الگو و نماد همسازگری در جهت حفظ کيان اسلام ياد کرد. بی ترديد در عصر حاضر نيز کسانی که در طريق تعامل با ناهمسازگریها، به انديشه وحدت اسلامی دل بستهاند روش و منش آن بزرگوار را فراروی خود قرار دادهاند.
ج ـ عصر اموی
پس از به شهادت رسيدن امام علی(عليهالسلام) در سال چهلم هجری به وسيله خوارج، کوفيان با حسن بن علی(عليهما السلام)بيعت میکنند، در حالی که معاوية بن ابوسفيان در شام، مسند امارت را به خلافت تبديل مینمايد. در واقع سالهای 40 و 41 هجری را میتوان آغاز مقطعی ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبی است.[۳۰] اين تفکيک ماهوی نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده میگردد. ايشان میفرمايند: «خلافت پس از من سی سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». [۳۱]
در برخی از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگی توصيف شدهاست.[۳۲] اين تباين ماهيت به حدّی بود که معاويه و غالب جانشينان وی و نيز خلفای بنی عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفةالله» تشويق میشدند.[۳۳]
سال 41 هجری به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن علی(عليهماالسلام) و معاوية بن أبی سفيان عام الجماعة خوانده شد.[۳۴] از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن علی(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابی سفيان أوّلا، ادبار عمومی از تداوم منازعات خونين، آشفتگیها و ناامنیهای چندين سالهای است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمينهای اسلامی سايه افکنده بود و آخرين و زشتترين آنها قتل و غارتهای وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبی أرطاة، است.
ثانياً، اين صلح پايانی بر خون ريزیهای به ظاهر بیپايان و بی نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگیهای جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وی محال مینمود و از طرفی حفظ جان و حيثيت اهل بيت پيامبر(صلی الله عليه وآله)، صحابه و تابعين علوی حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورشها و آشفتگیهای داخلی نگران بود؛ شورشها و آشفتگیهايی که امپراتوری جوان و نوپای اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلی و به ويژه خارجی آن از اين وضعيّت غافل نبودند. [۳۵] عرض اندام امپراطوری روم شرقی در دوران خلافت علی(عليهالسلام) و اوان حکومت معاوية بن ابی سفيان، به عنوان نشانههايی از اين خطر بيرونی، نگرانیهای مزبور را تأييد میکند.[۳۶] در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگهای داخلی گرديده بود، مجدّداً روم شرقی به صورت خطری جدّی ظاهر شد.
اگر چه صلح سال 41 هجری آرامش نسبیای را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمیتوانست مانعی برای ناهمسازگاری جوامع اسلامی به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتی عمومی در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشتری احيا گرديد و حوادثی ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموی و گروهی از هاشميان و انصار در سال 44 هجری در مدينه، به روشنی تصوير ناهمسازگریهای عالم اسلام در آن عصر را ترسيم مینمايد.
خليفه اول اموی با بهرهگيری از اشتياق عمومی به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل تودههايی که از حقايق آموزههای اسلامی دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيری دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايههای حکومت بنی اميه را مستحکم نمايد.[۳۷]
معاويه به دستيابی بر مسند جانشينی پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) و پيروزی سياسی بر رقبای علوی خود قانع نبود و بدين گونه او و غالب خلفای بعدی (اعم از اموی و عباسی) سادگی روابط موجود در عصر خلفای راشدين را بر هم زده، آن را به رابطه ارباب و رعيّت مبدّل نمودند.[۳۸] معاويه هم چنين به منظور باورمند نمودن خصومتهای شخصی خود و طايفهاش با بنیهاشم به حمايت از جاعلان حديث و آلودن محراب و منبر به سبّ علويان پرداخت.[۳۹]
در تاريخ جوامع اسلامی برخلاف اظهار عشق و محبت به اهل بيت پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)، که وجه بارز تسنّن همسازگراست، اظهار محبّت به خلفای اموی، حتّی يزيد بن معاويه، شعار تسنّن ناهمسازگرا تلقّی میشود.[۴۰] با توجه به اين که خلافت اموی زاييده تفکر تفرقهگرا و فتنه انگيز بود، بديهی است که نمیتوانست حامی و مجری روح شريعت و ارزشهای اصيل اسلام باشد. در اين دوره وقايعی چون واقعه کربلا، حرّه و سنگ سار کردن کعبه و آتش باران نمودن آن، صدماتی عميق و جبران ناپذير بر پيکره امّت اسلامی وارد نمود. مذاهب اسلامی در اين دوران، که با رويدادهای سياسی اعلام وجود نموده بودند و در ابتدا بيشتر نشانههای حزبی ـ سياسی داشتند تا فقهی يا کلامی، با شتاب روند قوام گيری خود را تا قرن سوّم هجری پيموده، متأثّر از شرايط زمان و مکان به گسترش و نشر عقايد خود پرداختند.
در آن فضای پر ابهام، امويان در تلاش بودند تا با سوء استفاده از سردرگمی تودهها آنان را به مذاهب سياسی خود، که تحت عنوانهای عثمانيه، سفيانيه، نواصب و... از آنها ياد میشود[۴۱] و مهمترين شاخصه آنها عداوت با اهل بيت پيامبر(صلی الله عليه وآله) است، درآورند. البته گر چه امويان در تحقّق اين هدف تا اندازهای توفيق يافتند، امّا جمهور مردم به مذهب ايشان درنيامدند. رويدادهايی نظير شورش مدينه، که منجر به واقعه حرّه شد و نيز قيام عبدالله بن زبير که برای برههای کوتاه نظام خلافت را دو پاره نمود، نمونههايی از اعتراضها و قيامهای موجود عليه سلطه امويان است.[۴۲]
حکومت اموی، سلطنتی برآمده از دل نظام قبيلگی عرب بود که بيش از آن که چارچوب اسلامی داشته باشد، از عروبت جاهلی تبعيّت مینمود. از اين رو، در اين دوران شاهد قوّت يافتن منازعههای قبيلهای عربِ پيش از اسلام هستيم، به طوری که گويی فصل تازهای از ايّام العرب در اين برهه زمانی آغاز میگردد. اوج نقش آفرينی ستيزهای قبيلگی در اين دوران، نبرد مرج راهط بود. حکم رانان اموی از کشاکش موجود در ميان قبايل برای حفظ اقتدار خود سود میجستند و اين امر در واقع احيای منحطترين نوع ناهمسازگری جاهلی در جهان اسلام بود. خصيصه قوميّت گرايی، که برخاسته از ماهيّت غير دينی خلافت اموی بود، از ويژگیهای بارز عصر اموی است که تاثيرات آن تا سدهها پس از پايان کار ايشان، به ويژه در عصر عباسی، در جهان اسلام باقی ماند.
میتوان مناسبات ايرانيان آن عصر با حاکميت را به سه دسته تقسيم نمود: دستهای که با ايمان کامل تعاليم اسلام را پذيرفته بودند؛ دستهای که به منظور فرار از پرداخت جزيه و خراج و تحصيل اعتبار و آسايش، خود را مسلمان وانمود میکردند؛ و دستهای که عده آنها در عصر اموی بيشتر بود، به دين نياکان خود باقی مانده بودند.[۴۳] هر سه دسته مزبور کما بيش از امويان ناراضی بودند، زيرا دسته اول از عدم اجرای شرايع و تعاليم دين دلتنگ و ناخشنود بودند؛ دسته دوم بدان گونه که مايل بودند با آنها رفتار نمیشد؛ و دسته سوم پيوسته در انتظار فرصتی برای رهايی از حکومت غالبان بودند.[۴۴]
در اين دوران، بار تسلّط اعراب بر ايرانيان به تدريج سنگين تر گشت و مردم غير عرب مورد تحقير روز افزون واقع شدند. بيدادگریهای مضاعف مادّی و معنوی حکومت اموی نسبت به اتباع غير عرب منجر به پيدايش نهضتی موسوم به شعوبيه گرديد.[۴۵] اين جنبش که برخاسته از اختلافهای عقيدتی، نژادی و قومیبود، در حقيقت واکنش فراگير و ديرپای ايرانيان و ديگر مسلمانان غير عرب در برابر برتری جويیهای اعراب بر آنان بود و آثاری ژرف در باورهای مذهبی، سبکهای ادبی و امور اجتماعی و سياسی جامعه بر جای نهاد.[۴۶] ماهيت، فرايند، عمق، عمر، عرصهها، تأثيرات و بازتابهای نهضت شعوبيه، توجه بسياری از انديشوران و پژوهش گران قديم و جديد را به خود جلب نمودهاست.[۴۷]
نهضت شعوبيه در مسير تاريخی خود دارای دو مرحله مساوات جويی و تفضيل طلبی است. در مرحله نخست، شعوبيه جنبشی عدالت طلب در چارچوب آرمانهای اسلامی بود که علاوه بر مسلمانان ايرانی (موالی) ديگر موالی مانند نبطیها، ترکها، روميان و... نيز در آن مشارکت داشتند و حتی مسلمانان عرب بيزار از رفتار دولت اموی نيز آن را همراهی کردهاند. در اين مرحله به شعوبيه «اهل تسويه» اطلاق میشود.
اين نهضت در فرايند پيچيده خود وارد مرحله ديگری شده و به تدريج مساوات طلبی به برتری جويی قومی استحاله میيابد و ستيز با عنصر عروبت به حدّی قوت میگيرد که از تنفر از آداب و عادات عرب آغاز گرديده، تا دشمنی با حکومت و زبان عربی پيش میرود. در اين مرحله شعوبيّه را اهل تفضيل خواندهاند.[۴۸]
در ميزان تأثير و شعاع نفوذ نهضت مزبور در تاريخ اسلام مبالغههايی نظير نسبت دادن قتل خليفه دوم و نيز دخالت در شورش عليه خليفه سوم به آنان صورت گرفتهاست. م[۴۹] قطع نظر از اين مبالغهها، که چندان قابل اعتماد نيست، نقش ويران گر شعوبيه در آلودن ميراث فرهنگی مکتوب و مهمتر از آن ميراث فرهنگی شفاهی مسلمانان به پيرايههای ناهمسازگرا و نفرت زا قابل اغماض نيست.
هم چنين اقدامات اين قوم در زمينه جعل احاديث، دست بردن در منابع تاريخی و در نتيجه سلب اطمينان از بخش عظيمی از آثار تاريخی، ادبی و دينی به هيچ وجه قابل گذشت نيست.[۵۰]
د ـ خلافت عمر بن عبدالعزيز
دوران حکومت عمر بن عبدالعزيز در بين خلفای اموی و حتی عبّاسی کاملا شگفتانگيز و استثنايی بود.[۵۱] در اوج ناهمسازگرايیهای قومی، قبيلهای، مذهبی و طبقاتی، عمر بن عبدالعزيز در زمره بزرگترين رجال همسازگرا جای میگيرد. تفاوت ماهوی وی با اسلاف و أخلافش در توصيفی رسا اين چنين بيان شدهاست: «مثل عمر فی بنی اميّة مثل مؤمن آل فرعون».[۵۲]
توصيفهای مبالغه آميزی که در مورد دوران کوتاه حکم فرمايی عمر بن عبدالعزيز صورت گرفته، حاکی از دريغ و حسرت مسلمانانِ پس از وی نسبت به سلامت حاکميّت در اين دورهاست که با گذشت زمان بر ميزان آن نيز افزوده شدهاست. شايد مهم ترين دليل بذل توجّه مسلمين در اعصار مختلف به دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز اين باشد که وی با آن که در زمره اصحاب و برخوردار از هاله تقدّس اکتسابی و عصمت موروثی نبود، توانست کما بيش نوعی از حکومت آرمانی اسلام را ارائه نمايد.
عمر بن عبدالعزيز خونريزیها و تبعيض و تحقيرهای قومی و قبيلهای را متوقّف نمود؛ ورودی و خروجی بيت المال را از وضعيت هرج و مرج و تبذير پيشين درآورد؛ کارگزارانی را که تن به اصلاحات نمیدادند، عزل نمود[۵۳]؛ رسم ناپسند ناسزا به اهل بيت(عليهمالسلام) را که در خلافت اموی رايج بود، لغو نمود[۵۴]؛ و آموزههای علوی را در حکومت داری به کار بست.
شيوه حکومت عمر بن عبدالعزيز رشد سرطانی ناهمسازگری در ميان مسلمانان را متوقّف نمود. او گر چه مانند برخی از زمامداران (نظير مأمون بن هارون الرشيد يا نادر شاه افشار) به طور مستقيم و رسمی به مسئله وحدت اسلامی نپرداخت، با احيای روح عدالت و مدارای اسلامی در حاکميت، يگانگی را به جامعه اسلامی برای مدّت کوتاهی بازگرداند.
بیترديد جايگاه ويژه عمربن عبدالعزيز در ميان خلفای بنیاميّه، که به طور طبيعی وضعيّت ديگر خلفای بنیاميّه را زير سؤال میبرد، نمیتوانست مورد رضايت حزب اموی باشد. از اين رو ناهمسازگرايان با او ميانهای نداشتند و پس از مرگ وی، ديری نپاييد که اصلاحات متوقف گرديد [۵۵] و خلافت اموی به چارچوب اصلی خود که مؤسّس امويان آن را بنا نهاده بود، بازگشت و نهايتاً در سال 132 ق جای خود را به بنی عبّاس داد. دامن زدن به رقابتهای قبايلی عرب، بيدادگری و تبعيضهای قومی و نژادی از دلايل مهم ضعف و فروپاشی امويان شمرده میشود.
خلافت بنی اميّه گرچه تقريباً در تمام دوران عمر خود درگير نزاعهای داخلی بودهاست، امّا وحدت سياسی جهان اسلام در اين دوره، به جز در برهههايی نظير خلافت کوتاه مدّت عبدالله بن زبير [۵۶] و امارت مختار بن أبی عبيد، حفظ شد. اين يگانگی يا وحدت سياسی اسلام بيش از هر چيز مرهون عمر نسبتاً کوتاه حاکميت اموی بود.
هـ ـ عصر عباسی
خلافت عباسی را بيش از هر چيز میتوان زاييده تشديد و تغليظ ناهمسازگریهای عصر اموی دانست. جامعه اسلامی در اواخر عصر اموی به صورت بارز قطببندی شده بود. خاندان عباسی با مهار ماهرانه ناهمسازگریهای قبيلگی، قومی، نژادی و مذهبی به سود خود توانستند بر کرسی خلافت دست يابند. شعار مبهم امّا مورد رضايت عمومیِ «الرّضا من آل محمّد»[۵۷] يا توصيههای ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به دعات عبّاسی در مخاطبشناسی و نوع تعامل با مخاطبان مختلف، گويای چگونگی بهرهبرداری ايشان از اين ناهمسازگرايیهاست.
جاحظ در مقايسهای ميان خلافت بنیعبّاس و بنیاميّه، عباسيان را دولتی ايرانی و خراسانی توصيف مینمايد.[۵۸] توصيف مزبور در اين مقياس کاملا درست به نظر میرسد. خراسانيان، به ويژه عربان ايرانی مآب که از اوانِ فتوحات اسلامی به خراسان بزرگ مهاجرت کرده بودند و ايرانيان عرب مآب که با ايشان جوشيده بودند، در سقوط امويان و سرکار آمدن عباسيان مؤثّرترين نقش را ايفا نمودند[۵۹] و در دوران اوج قدرت عبّاسيان (يعنی تا عصر خلافت متوکّل)[۶۰] کمابيش از منزلتی بی رقيب برخوردار و مقامهای مؤثری را در ديوان و سپاه صاحب شده بودند.
برخلاف عصر اموی که شاکله سپاهيان خليفه را قبايل عرب تشکيل میدادند، بخش قابل ملاحظهای از سپاهيان وفادار خلفای عصر اوّل عبّاسی ايرانی بودند، به صورتی [۶۱] که در سپاه عيسی بن موسی که به دستور خليفه دوم عباسی برای نبرد با محمّد نفس زکيّه و پيروانش به مدينه گسيل گرديده بود، مانند سپاه مختار بن أبی عبيد، پارسی زبانان بسياری حضور داشتند. [۶۲] بههر حال، مسلّم است که با آغاز عصر عباسی جايگاه ايرانيان در جامعه اسلامی تغييراتی شگرف نمود و اعراب نه تنها موقعيّت قوم ممتاز را از دست دادند[۶۳]، بلکه به تدريج برای هميشه سيادت اعراب بر جهان اسلام پايان يافت.
با اين حال، اعراب به رغم پيدا کردن رقيبی تازه نفس، که در طبقه حاکم جهان اسلام عرصه را به شدّت بر ايشان تنگ مینمود، اختلافات داخلی خود را فراموش نکرده، رقابت و ستيز قبيلهای ايشان تا آن زمان که به کلی از حاکميّت حذف شدند، تداوم يافت [۶۴]؛ اختلافاتی که ميراث عهد جاهليت بود و در عصر پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)و خلفای راشدين متروک و در عصر اموی مجدداً احيا شده بود. اين ستيزهای بی پايان قومی مانند ويروسی مقاوم و واگير همواره ايشان را همراهی مینمود و تکثير میشد.[۶۵]
معتصم (هشتمين خليفه عباسی) در صدد برآمد تا با وارد کردن عنصر جديدی به دستگاه خلافت (ميدان دادن به غلامان ترک) جان تازهای به دولت عباسی ببخشد، امّا ديری نپاييد که ترکان بر گرده خلافت عبّاسی سوار گرديدند. با قتل متوکل (دهمين خليفه عباسی) به دست ترکان در سال 247ق، زوال اقتدار عبّاسيان آشکار گرديد[۶۶] و از آن زمان تا استيلای بوئيان بر بغداد، که نقطه عطفی در روند تجزيه سياسی و تقسيم حاکميّت در جهان اسلام به شمار میرود، خلفای عبّاسی از صولت غلامان ترک حتّی درون سرای خويش نيز آرامش نيافتند، به طوری که از اين دوره میتوان به عنوان بدترين روزگار خلافت بغداد ياد کرد.[۶۷]
وقايع اين دوران گويای دوران جديدی از ناهمسازگریها در جهان اسلام است. بنی عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلی الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند [۶۸] و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنی علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوی خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند[۶۹]؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسی) مشروعيت خلافت عباسی را از توارث خلافت از علی(عليهالسلام) به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموی پيامبر، تبديل نمود.
يکی از فصول مهم و برجسته ناهمسازگری در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسی نشد، بلکه بر تمام عرصههای فرهنگی جهان اسلام، به ويژه حيات معنوی مسلمين، تأثيری ژرف نهاد[۷۰]، به گونهای که در فرايندی پيچيده، عباسيان از فرقهای شيعی منشعب از کيسانيه، که گروهی از آنان به غلو گراييدند،[۷۱] به نماد مذهبی توده اکثر مسلمانان، يعنی اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتی و مرزبندی مذهبی آن در اين عصر قوام يافت[۷۲]، گرويدند و در مقابل بزرگترين اقليّت، يعنی شيعيان امامی قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلی دولت عباسی است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنی علويان از باورهای شيعی فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايی خارج از حوزه نفوذ آموزههای شيعی معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونهای بود که غالباً علمايی که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند.
موضعگيریهای منفی علمای برجستهای که شالوده مذاهب فقهی اهل سنّت بعدها بر اساس آرای مذهبی ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفای عبّاسی بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّی جانب داری ايشان از علويان است.[۷۳] مسلّماً علمای دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينی که جامعه اسلامی برای تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانی اسلام از گذشته کمتر نشدهاست، نمیتوانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطی، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسی نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بی اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسی و حمايت از قيام بنی حسن، مغضوب حکومت عباسی گرديد، شکنجه و زندانی شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگاری نهاد.[۷۴] مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام محمد نفس زکيه، فتوای جواز نقض بيعت منصور[۷۵] و عدم تأييد خلافت بنی عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.[۷۶] هم چنين امام اوزاعی (متوفای 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،[۷۷] جانبداریهای آشکار محمد بن ادريس شافعی (متوفای 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد[۷۸] و محمد بن جرير طبری (متوفای 310 هـ. ق) به دليل ابراز پارهای از همين تمايلات به شيعیگری متّهم گرديد.[۷۹]
خلفای عبّاسی به دليل گرايشهای مذهبی مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جهان اسلام در طی شش قرن (عصر عبّاسی) به طور طبيعی نمیتوانستند سياست مذهبی واحدی داشته باشند.
در اثر تجزيه اقتدار سياسی خلافت عبّاسی [۸۰]، تقسيم خلافت اسلامی (عباسی، فاطمی و اموی)[۸۱] و تبليغات وسيع گروههای سياسی ـ فرهنگی زير زمينی، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزههای اعتقادی افزوده شد. بديهی است که اين گونه دخالتها در کاهش يا افزايشهمسازگریها در جهان اسلام تأثيری جدّی داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسی، که پيروان تمام مذاهب اسلامی در آن جای داشتند[۸۲]، سيمای روشنی از ناهمسازگریهای قومی و مذهبی و تلاشهای همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانی حکومت عباسيان ارائه میدهد.
وضعيّت مناسبات مذهبی در ديگر شهرهای بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبی و اجتماعی پايتخت عبّاسيان بود. تصفيههای مذهبی امير محمود غزنوی، انگشت در کردن و بر دار کشيدنهايش در تمام جهان،[۸۳]اطلاعيههای مذهبی خلافت در دوران استيلای آلبويه بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهههای سنّی ستيزی خلافت فاطمی، تشّيع زدايیهای دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه [۸۴]، جهتگيریهای شيعی الناصر و تلاش وی در تعميم طريقت فتوّت، نمونههايی از ورود حاکميّتهای عصر عبّاسی به حوزههای اعتقادی است و گرچه پارهای از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامی صورت گرفت، امّا به نتيجهای مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگی انگيزههای وحدت طلبانه به منافع سياسی، اين دست تلاشها بيش از آن که آهنگ همسازگری داشته باشد، درصدد حذف انديشهای به سود انديشهای ديگر بود. البته بايد گفت که تلاشهای وحدت طلبانه، چه از سوی حاکميّت و چه از سوی علمايی که دغدغه وحدت اسلامی داشتند، خالی از فايده نيز نبودهاست و شايد بتوان همسازگری نسبی را، که پس از دههها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهمترين دستاورد آن دانست.[۸۵]
همانگونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسی همراه با تجزيه سياسی جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسی، به جز در نواحی دور باختری سرزمين اسلامی، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد.[۸۶] اگر چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسی ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند[۸۷] و تلاشهای صورت گرفته در اواخر عصر عباسی نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سرای خلافت تا مناطقی از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفای فاطمی (567 ق) کما بيش در مقام معنوی خلافت بی انباز گشتند.[۸۸] تجزيه سياسی جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيری سوء نهاد؛ ادباری که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابتها و ستيزهای بی امان امارتهای کوچک و بزرگ گرفت تا جايی که گاه بغداد نيز از ترس دستاندازیهای روم شرقی در وحشت فرو میرفت[۸۹] و خشمی يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا میداشت.[۹۰] اوج اين نابسامانی در تسلّط سپاهيان صليبی بر بيت المقدس و بخشی از شامات مشاهده میگردد.
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسی، بدعتی ناميمون در سياست خارجی جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنی تبانی يکی از اطراف منازعه با قدرتی بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلی. روابط منصور، مهدی و هارون الرّشيد با پپين، شارل مارتل و شارلمانی با جهت گيری عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقی با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسی [۹۱]، حمايت روم شرقی از شورشيان خرّمی و تلاش آن دولت برای برقراری ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقی برای جنگ با فاطميان و هم داستانی عمر المتوکّل، آخرين امير افطسی اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوی ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونههايی از اين بدعت ناميمون است.
اوج اين سياست اقدامی است که به «الناصر»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسی، در تبانی با چنگيزخان مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شدهاست.[۹۲] در صحت چنين نسبتی ترديدهايی ابراز شدهاست [۹۳] و به فرض آن که بپذيريم تحريکهای النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بودهاست، وی با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودی خلافت بغداد را نيز رقم زدهاست. بههر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسی، به رغم تجزيه سياسی و حتّی معنوی نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امرای مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامی به مرزی خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانهای تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامی در آن عصر خود را به مرزهای جديد سياسی مقيّد ننمود[۹۴] و مسلمانان، بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندی در تمام مملکت اسلامی برخوردار بودند.
اگر چه خلافت عبّاسی در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتی کمتری نسبت به تمام خلفايی که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانی کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظهای از تودههای مسلمان، تا پايان عصر عبّاسی تعلّق معنوی خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامی با وجود انحطاط و ابتذالی که در تار و پود خلافت عبّاسی نفوذ کرده بود، نمیتوانستند به راحتی از آن دل بکنند، زيرا قرنها بود که به آن عادت و دلبستگی داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنيای اسلامی از بين رفت، وحدت اسلامی که تحت رهبری اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامی ديگر هرگز زندگی خويش را به صورت قبلی، باز نيافت.[۹۵]
پانویس
- ↑ دكترای تاريخ.
- ↑ ر. ک. : علی اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.
- ↑ همان، ص7.
- ↑ ر. ک. : برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.
- ↑ ابن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ترجمه محمد ابراهيم آيتی، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.
- ↑ اسحق بن محمد همدانی، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212؛ ابن واضح يعقوبی، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانی محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.
- ↑ در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر. ک. : محمد ابراهيم آيتی، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجی، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.
- ↑ انفال / 63 و آل عمران / 103.
- ↑ صحيح بخاری، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآوری و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1362)، ص 146.
- ↑ عبدالهادی حائری، «ديباچه ای بر پيشينه تاريخی جنبش های پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.
- ↑ همان، ص 13.
- ↑ صحيح بخاری، ج 10، ص 22.
- ↑ ر. ک. : فرانتس روزيتال، تاريخ تاريخ نگاری در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، 2 جلد (چاپ دوم: مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1366)، ج 1، ص 157.
- ↑ محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم، (چاپ ششم: تهران، انتشارات اشراقی، 1379)، ص 9.
- ↑ عبدالله احمديان، سيمای خليفه دوم عمر بن خطّاب، (چاپ سوم: تبريز، مؤسسه انتشارات سقز (محمدی)، 1376)، ص123.
- ↑ حباب بن منذر صحابی در سقيفه بنی ساعده چنين گفت: «ای گروه انصار، كار خويش را از دست مدهيد كه اينان در سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند و...».
- ↑ ابن واضح يعقوبی، همان، ج 1، ص 522ـ523.
- ↑ محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات اساطير، 1375)، ج4، ص 1336.
- ↑ ابراهيم بن محمد ثقفی، ص 159 ـ 162.
- ↑ ابن واضح يعقوبی، همان، ج 2، ص 35.
- ↑ محمد بن جرير طبری، همان، ص 1632 ـ 1633 و ج 5، ص 1872.
- ↑ سيوطی، همان، ص 170 ـ 171.
- ↑ ابن واضح يعقوبی، همان، ص 11.
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتی، (چاپ هشتم: تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1379)، خطبه 146، ص 329.
- ↑ ر. ک. : مسعودی، همان، ج 1، ص 730ـ731.
- ↑ ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ج 6، ص 2340 و مسعودی، همان، ص 711 ـ 713 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص 77.
- ↑ مسعودی، همان، ص 710.
- ↑ ابن واضح يعقوبی، همان، ص 82.
- ↑ محمد بن جرير طبری، همان، ص 2593 ـ 2594 و مسعودی، همان، ص 764.
- ↑ ر. ک. : حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.
- ↑ مسعودی، همان، ج 2، ص 3.
- ↑ راضی آل ياسين، صلح امام حسن پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علی خامنهای، (نشر آسيا)، ص 345.
- ↑ ر. ک. : حاتم قادری، همان، ص 64 ـ 73.
- ↑ ذهبی، ص 25 و 27 و سيوطی، همان، ص 196.
- ↑ ر. ک. : مسعودی، همان، ص 3 و سيوطی، همان، ص 188.
- ↑ ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص 144 ـ 145.
- ↑ مسعودی، همان، ص 35 ـ 39.
- ↑ ابن واضح يعقوبی، همان، ص 166.
- ↑ محمد بن جرير طبری، همان، ج 7، ص 2748 ـ 2749 و مسعودی، همان، ص 18 و 30 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص152 و 162.
- ↑ ر. ک. : ابن اثير، عزالدين ابی الحسن، الكامل فی التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق / 1979 م، ج 8، ص 273 و ج 9، ص 418.
- ↑ مسعودی، همان، ج 1، ص 709 ـ 710 و ج 2، ص 596.
- ↑ حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 جلد (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 1، ص 432.
- ↑ غلامحسين صديقی، جنبشهای دينی ايرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، (چاپ دوم: تهران، انتشاراتی پاژنگ، 1375)، ص 41.
- ↑ همان، ص 41 ـ 42.
- ↑ شعوبيه نام و آرمان خود را در مرحله مساوات طلبی و پيش از مرحله افراط، وامدار قرآن كريم (حجرات/13) بود.
- ↑ عبدالهادی حائری، «ديباچه ای بر پيشينه تاريخی جنبش های پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، ص 14 ـ 15 و سيد احمد موثقی، استراتژی وحدت در انديشه سياسی اسلام، 2 ج، (چاپ دوم: قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامی، 1375)، ج 1، ص 170.
- ↑ مانند: ابوعثمان عمر بن الحجر الجاحظ (متوفای 255 ق) در البيان والتبييّن، الرسائل، الحيوان و ابن عبد ربه الاندلسی (متوفای 159 ق) در العقد الفريد.
- ↑ ابوالفضل بنايی، نهضت های سياسی مذهبی در تاريخ ايران، (مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1376)، ص 74.
- ↑ محمود افتخارزاده، بررسی انتقادی نهضتهای ملی ـ تاريخی ايران(1) شعوبيه ناسيوناليسم ايرانی، (قم، دفتر نشر معارف اسلامی، 1376)، ص 114ـ120 و غلام رضا انصاف پور، روند نهضتهای ملی و اسلامی در ايران از اسلام تا يورش مغول، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1359)، ص 52.
- ↑ ابوالفضل بنايی، نهضتهای سياسی مذهبی در تاريخ ايران، (مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1376)، ص 74.
- ↑ ر. ک. : و. و بارتولد، خليفه و سلطان، ترجمه سيروس ايزدی، (چاپ دوم: تهران، اميركبير، 1377)، ص41.
- ↑ سيوطی، همان، ص 232.
- ↑ ـ ر. ک. : محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ج 9، ص 3947 ـ 3976 و مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص185ـ197.
- ↑ ر. ک. : مسعودی، همان، ج 2، ص 187 و ابن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ج 2، ص 268ـ269 و سيوطی، پيشين، ص 243.
- ↑ سيوطی، همان، ص 246 ـ 247.
- ↑ دوران خلافت عبدالله بن زبير هفت سال و ده ماه و سه روز بود (ر. ک: مسعودی، همان، ص 239).
- ↑ محمد بن جرير طبری، همان، ج 10، ص 4550 ـ 4552 و 4556.
- ↑ البيان والتبيين، ج 3، ص 206، به نقل از: غلامرضا انصاف پور، همان، ص 56.
- ↑ ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ج 11، ص 4773.
- ↑ حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ج 3، ص 365.
- ↑ ر. ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 121 ـ 122.
- ↑ راجع به حضور ايرانيان در سپاه مختار ر. ک: محمد بن جرير (طبری)، همان، ج 8، ص 3327، 3367 و 3401 و راجع به حضور سپاه ايران در سپاه عيسی بن موسی ر. ک: همان، ج 11، ص 4840ـ4841 و محمدبن طاهر مقدسی، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعی كدكنی، 6 ج، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352)، ج 6، ص86ـ87.
- ↑ ايراام لاپيدوس، همان، ص 121.
- ↑ حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 32 و محمد بن جرير طبری، همان، ص 4960 ـ 4961.
- ↑ همان، ص 324.
- ↑ حسن ابراهيم حسن، همان، ج 3، ص 365.
- ↑ آدام متز، الحضارة الاسلامية فی القرن الرابع الهجری أو عصر النهضة فی الاسلام، ترجمه محمد عبدالهادی ابوريده، (چاپ چهارم، بيروت، مكتبة الخاشيحی، دار الكتب العربی، 1387 ق / 1967 م)، ج 1، ص 30.
- ↑ مسعودی، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.
- ↑ ر. ک. : حسن بن موسی نوبختی، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی فرهنگی تهران، 1361)، ص 34ـ35
- ↑ ر. ک. : حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.
- ↑ حسن بن موسی نوبختی، همان.
- ↑ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.
- ↑ كامل مصطفی الشيبی، ص 16.
- ↑ سيوطی، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155
- ↑ محمد بن جرير طبری، همان، ص 4796 و سيوطی، همان.
- ↑ مسعودی، همان، ص 344.
- ↑ حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسيان، ص 183.
- ↑ رسول جعفريان، ص 29ـ30.
- ↑ ابوعبدالله ذهبی، ميزان الاعتدال، تحقيق البجاوی، (بيروت، دارالمعرفه)، ج 2، ص 379.
- ↑ حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 ج، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 2، ص 183.
- ↑ ايرام لاپيدوس، پيشين، ص 196.
- ↑ آدام متز، همان، ص 133.
- ↑ محمد بن حسين بيهقی، تاريخ بيهقی، 2 جلد، (تهران، انتشارت هيرمند، 1376)، ج 1، ص 282 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج3، ص 453ـ454.
- ↑ ر. ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 248 ـ 249.
- ↑ ر. ک: همان، ص 248.
- ↑ ر. ک: حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 93 و ج 3، ص 365.
- ↑ ر. ک: ابن طقطقا، ص 38 ـ 39.
- ↑ سيوطی، همان، ص 450 ـ 453.
- ↑ كرمر، جوئل. ل، احيای فرهنگی در عهد آل بويه، انسان گرايی در عصر رنسانس اسلامی، ترجمه محمد سعيد حقايی كاشانی، (تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1375)، ص 170.
- ↑ ابن اثير، همان، ج 8، ص 618 ـ 620، آدام متز، همان، ص 26 ـ 27.
- ↑ ر. ک: حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ج 2، ص 206، 210 و 213.
- ↑ ر. ک. : محمدبن خاوندشاه بلخی، روضة الصّفا، تهذيب و تلخيص دكتر عباس زرياب، (تهران، انتشارات علمی، 1373)، ص 841ـ842 و عباس اقبال آشتيانی، زندگانی عجيب يكی از خلفای عباسی ناصر لدين الله، گردآوری دبير سياقی، (تهران، دنيای كتاب، 1369)، ص 355ـ361.
- ↑ ر. ک. : برتولد اشپولر، جهان اسلام، ص 155.
- ↑ آدام متز، همان، ص 21.
- ↑ برتولد اشپولر، همان، ص 157.