عبیدالله بن زیاد: تفاوت میان نسخهها
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
== سر عبیدالله نزد مختار == | == سر عبیدالله نزد مختار == | ||
به دستور ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند<ref>بلاذامام سجاد(علیهالسلام)ری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 6، ص 426</ref>. پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی [[امام سجاد|امام سجاد(علیهالسلام)]] و [[محمد بن حنفیه]] و سایر بنیهاشم ارسال کرد<ref>هاشمیبصری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 74</ref>. | به دستور [[ابراهیم نخعی|ابراهیم بن اشتر]] سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند<ref>بلاذامام سجاد(علیهالسلام)ری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 6، ص 426</ref>. پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی [[امام سجاد|امام سجاد(علیهالسلام)]] و [[محمد بن حنفیه]] و سایر بنیهاشم ارسال کرد<ref>هاشمیبصری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 74</ref>. | ||
== پانویس == | == پانویس == |
نسخهٔ ۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۷:۴۷
عبیدالله بن زیاد | |
---|---|
نام کامل | ابو حفص عبیدالله بن زیاد بن ابیه |
نامهای دیگر | اِبنِ زیاد |
اطلاعات شخصی | |
دین | اسلام |
عبیدالله ابن زیاد ابن ابیه مشهور به ابن مرجانه و ابن زیاد با نام کامل ابو حفص عبیدالله بن زیاد بن ابیه از کنیزی به نام مرجانه زاده شد. از این روست که برخی ابن زیاد را به طعنه به مادرش منسوب کرده و ابن مرجانه خواندهاند که اشاره به اتهام ناپاکی تولد عبیدالله دارد چرا که در برخی منابع به بد نامی و زناکار بودن مرجانه اشاره و تاکید شده است. ابن مرجانه فرمانده نظامی مشهور امویان و از عوامل اصلی به شهادت رسیدن حسین بن علی و یاران باوفایش بود. در واقع عبیداللّه بن زیاد از سرداران مشهور اموی بود که در سال ۵۴ هجری از طرف معاویه به حکومت خراسان گمارده شد و در سال ۵۶ از آنجا عزل و به حکمرانی بصره منصوب گردید.
به روایتی ابراهیم بن مالک اشتر خود در جنگ تن به تن ابنزیاد را به قتل رساند. آنگاه سر ابنزیاد را نزد مختار بردند و او آن را نزد محمد بن حنفیه و حضرت علی بن حسین(علیهالسلام) (امام زینالعابدین(علیهالسلام)) و دیگر افراد بنیهاشم فرستاد.
عبیدالله بن زیاد کیست
عبیدالله با کنیۀ أباحفص[۱] به سال 39(ه.ق)[۲] در بصره متولد شد[۳]. زیاد پدر وی بود و مادرش مرجانه نام داشت[۴]. نام پدر زیاد عُبید بود؛ ولی معروف بود که فرزند ابوسفیان است[۵]. از همین روی معاویه زیاد را برادر خود خواند[۶]. گفته شده که زیاد قبل از آنکه ابوسفیان او را به خود ملحق کند زیاد بن عبید ثقفی نام داشت[۷]. یک بار نیز که معاویه از او خشمگین و عصبانی بود گفت: به خدا سوگند زیاد را به مادرش سمیه و پدرش عبید بر میگردانم[۸]. از آنجا که مادر عبیدالله زنی بدکار بود[۹] دشمنان عبیدالله در طعن وی او را به مادرش ملحق کرده و وی را ابن مرجانه مینامند[۱۰].
مادر عبیدالله بعد از مرگ شوهرش با شیرویۀ ایرانی ازدواج کرد و عبیدالله به خاطر آنکه در خانۀ او بزرگ شد دچار لکنت زبان گردید. اشتباه او در تلفظ کلمات به گونهای بود که وقتی در یکی از جنگهایش خواست به سربازانش بگوید شمشیرهایتان را بکشید گفت: شمشیرهایتان را باز کنید[۱۱]. از همین روی ابنمفرغ شاعر، در وصف این واقعه میگوید:
و یوم فتحت سیفک من بعید | أضعت و کلّ أمرک للضیاع |
به خاطر داشته باش روزی که شمشیرت را از راه دور کشیدی و آن افتضاح را به بوجود آوردی هر چند تمامی کارهای تو ضایع بود[۱۲].
جنایات عبیدالله در کربلا
بزرگترین جنایات عبیدالله بن زیاد به شهادت رساندن امام حسین(علیهالسلام) و یاران ایشان و به اسارت گرفتن حرم رسول خدا است.
پس از مرگ معاویه و به حکومت رسیدن فرزندش یزید مردم کوفه از امام حسین(علیهالسلام) دعوت کردند تا در میان آنان حضور یابد و رهبری قیام بر علیه امویان را به دست گیرد. امام حسین (علیهالسلام) بهمنظور آگاهی و اطمینان از دعوت کوفیان مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند. مسلم پس از ورود به کوفه اوضاع را مساعد دید و به امام نامه نوشت و از ایشان خواست تا به کوفه بیایند. با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه ماجرا تغییر کرد و مسلم به شهادت رسید و این در حالی بود که امام حسین (علیهالسلام) به کوفه نزدیک میشدند.
عبیدالله برای جلوگیری از ورود امام به کوفه، تمامی راههای منتهی به کوفه را مسدود کرد[۱۳] و حر بن یزید را به سرپرستی سپاهی برای جلوگیری از ورود امام حسین (علیهالسلام) به کوفه اعزام کرد[۱۴]. حر بن یزید سپاه امام را متوقف کرد و مدتی امام را از حرکت نگاه داشت تا اینکه سپاه دوم امویان به فرماندهی عمربن سعد و به دستور عبیدالله بن زیاد به راه افتاد و سپاه امام حسین (علیهالسلام) را در کربلا محاصره نمود[۱۵].
توهین به سر امام حسین
از جمله وقایع کوفه در این هنگام بردن سر مطهّر امام حسین(علیهالسلام) به مجلس ابن زیاد است. به نقل منابع او با چوبی که در دست داشت به لبها و دندانهای امام حسین(علیهالسلام) نواخت و بیاحترامیکرد. زید بن ارقم از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه) در مجلس حضور داشت و چون این کار را دید گریست و گفت: آن چوب را از لبان حسین بردار.
به خدا قسم بارها دیدهام که پیامبر(صلی الله علیه) لبان خویش را بر آنها مینهاد. عبیدالله به خشم آمد و گفت: خدایت بگریاند! بر چه میگریی؟ بر فتح الهی؟! به خدا قسم اگر پیر نبودی و نمیدانستم که عقلت زایل شده گردنت را میزدم. زید چون این را شنید مجلس را ترک کرد[۱۶].
مجادله با حضرت زینب
پس از ورود اسیران کربلا به کوفه آنان را به کاخ حکومتی عبیدالله آوردند. به نقل منابع حضرت زینب(سلام الله علیها) با جامههای کهنه و بدون آنکه به عبیدالله و مجلس او اعتنا کند در گوشهای نشست. عبیدالله سه بار از او پرسید: «کیستی؟» ولی جوابی نشنید. سرانجام یکی از کسانی که در مجلس بود گفت: «زینب دختر علی ابن ابیطالب است.» ابن زیاد گویا از بیاعتنایی زینب به خشم آمده بود. به طعنه گفت: «سپاس خدا را که شما را رسوا نمود و دروغگویتان را آشکار ساخت.»
حضرت زینب جواب داد: «سپاس خدا را که ما را با پیامبرش گرامیداشت، از آلودگی و پلیدی، پاک ساخت. آن که گناهکار است، رسوا میگردد و آن که بدکار است دروغ میگوید و او ما نیستیم.»
ابن زیاد گفت: «دیدی عاقبت خدا با شما چه کرد؟»
حضرت زینب گفت: «از خدا جز نیکویی و خوبی ندیدم. خدا بر خاندان ما شهادت را مقدّر فرموده بود و آنان با شجاعت به قتلگاه خویش شتافتند و خدا به زودی آنان و تو را کنار هم گرد میآورد تا در پیشگاه او محاکمه شوید. آنگاه خواهی دید که عاقبت و رستگاری از آن کیست؟ ای پسر مرجانه مادرت به عزایت بنشیند!»
ابن زیاد خشمگین شد و گفتهاند که قصد کشتن زینب را کرد که با وساطت عمرو بن حُرَیث منصرف شد و گفت: «خداوند دل مرا با کشته شدن برادر سرکش و دیگر شورشیان و هواخواهان خاندانت آرامش بخشید.»
حضرت زینب گفت: «به خدا قسم که بزرگ مرا کشتی، شاخه و برگ مرا بریدی، اصل و ریشهام را از بن برکندی. اگر شفای دل تو در اینها است، پس شفا یافته ای.»
ابن زیاد گفت: «او نیز چون پدرش قافیه به هم میبافد و مثل او به سجع سخن میگوید[۱۷].»
رویارویی با سپاه مختار
ابن زیاد سپس مشغول مطیع ساختن شهرهای جزیره شد که پیش از آن با عبدالله بن زبیر بیعت کرده بودند. او ابتدا به عراق که مختار ثقفی در آنجا علیه امویان و به خونخواهی حسین بن علی(علیهالسلام) قیام کرده بود، نمیپرداخت، اما سرانجام به موصل که در دست عوامل مختار بود حمله کرد. طرفداران مختار به تکریت عقب نشستند و مختار را از حمله ابن زیاد آگاه کردند. مختار نیز سپاهی را به مقابله فرستاد. سپاه مختار سپاهی را که ابن زیاد به سوی آنان فرستاده بود، شکست داد. (۱۰ ذیحجه سال ۶۶ قمری)[۱۸].
عقیده شیعیان درباره عبیدالله
اقدام عبیدالله علیه امام حسین(علیهالسلام) و پدید آوردن واقعه عاشورا، از همان آغاز او را بدنام و منفور کرد و خشم بسیاری از مسلمانان به ویژه کوفیان را نسبت به وی برانگیخت؛ چنان که به نقل منابع، عبدالله بن عفیف ازدی، در میان نخستین خطبه ابن زیاد پس از واقعه برخاست و او و یزید را دشنامهای سخت داد[۱۹]. و حتی گفتهاند که مادرش مرجانه نیز او را بسیار نکوهش کرد[۲۰].
عبیدالله به سبب نقشی که در واقعه عاشورا داشته، قرنهاست که از منفورترین شخصیتهای تاریخ اسلام نزد شیعیان به حساب میآید. نام او در چند زیارتنامه مشهور، از جمله زیارت عاشورا آمده و مورد لعن قرار گرفته است[۲۱].
هلاکت عبیدالله بن زیاد
با شکست یزید بن انس از عبیدالله بن زیاد، مختار ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. درنهایت سپاه ابراهیم توانست با رشادت و از جان گذشتگی سپاه ابن زیاد را شکست دهد[۲۲].
سر عبیدالله نزد مختار
به دستور ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند[۲۳]. پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی امام سجاد(علیهالسلام) و محمد بن حنفیه و سایر بنیهاشم ارسال کرد[۲۴].
پانویس
- ↑ خیر الدین الزرکلى، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، ط الثامنة، 1989،ج3،ص325و ابن العماد شهابالدین ابوالفلاح عبدالحی بن احمد العکری الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق الأرناؤوط، دمشق - بیروت، دار ابن کثیر، ط الأولى، 1406/1986،ج4،ص 262و عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ هشتم، 1375ش. ،ج3،ص199 و عزالدین أبوالحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر ،الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385/1965.ج19،ص129 أبوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقى البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986، ج11،190و238
- ↑ ابن عذاری المراکشی، البیان المغرب فی أخبار الأندلس و المغرب، تحقیق و مراجعة ج. س. کولان و إ. لیوی پرونسال، بیروت، بینا، 1983 م ج 2،ص 117 – 118
- ↑ أبو عبدالله محمد بن عبدالله بن أبیبکر القضاعی المعروف ابن الأبار، الحلة السیراء، تحقیق حسین مؤنس، قاهره، الشرکة العربیة للطباعة و النشر، 1963 م ،ج 1، ص 159
- ↑ عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ هشتم، 1375ش. ،ج3،ص201
- ↑ بدالله ناصری طاهری، تاریخ مغرب اسلامی، قم :حوزه و دانشگاه،1385،ص142
- ↑ ابن عذاری المراکشی، البیان المغرب فی أخبار الأندلس و المغرب، تحقیق و مراجعة ج. س. کولان و إ. لیوی پرونسال، بیروت، بینا، 1983 م ج2،ص240
- ↑ محمد عبدالله عنان، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمه عبدالمحمد آیتی ،تهران:کیهان،1366،ج1،ص413-409
- ↑ محمد عبدالله عنان، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمه عبدالمحمد آیتی ،تهران:کیهان،1366،ج1 ،ص،423-420
- ↑ محمد عبدالله عنان، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمه عبدالمحمد آیتی ،تهران:کیهان،1366،ج1،ص413-409 ،ج1،ص424-436229
- ↑ بن الخطیب، لسان الدین محمد. الاحاطة فى أخبار غرناطة، به کوشش محمد عبداللّه عنان، قاهره: 1394 ق/ 1974 م. ج 2،ص 39
- ↑ شمس الدین محمد بن احمد الذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، ط الثانیة،1413/1993.ج24،ص47
- ↑ شمس الدین محمد بن احمد الذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، ط الثانیة، ج24،ص47/1993.47
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج3، ص 169
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 394
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 392
- ↑ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۴ و ۱۱۵
- ↑ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵ و ۱۱۶
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۸، ص۶۴۳، ۶۴۹، ۶۴۶ و ۷۰۷-۷۱۳
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۷، ص۳۷۳-۳۷۴؛ ابن طاووس علی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ج۱، ص۷۱-۷۲
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۷، ص۴۰۸
- ↑ کامل الزیارات، ص۱۷۶
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 6، ص 424 425
- ↑ بلاذامام سجاد(علیهالسلام)ری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 6، ص 426
- ↑ هاشمیبصری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 74