خالد بن ولید: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که [[پیامبر(ص)]] در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم". | خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که [[پیامبر(ص)]] در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم". | ||
=پدر خالد= | |||
پدر خالد، ولید بن مغیرة بن عبدالله، یکی از بزرگان [[قریش]] و از سران [[کفار]] و از دشمنان سر سخت [[رسول خدا(ص)]] بود. <ref>تفسیر بغوی، بغوی، ج۲، ص۱۶۳؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۳، ص۱۴۰؛ تفسیر بحر المحیط، ابن حبان، ج۴، ص۳۰۶</ref> او کسی بود که پیامبر(ص) را ساحر خطاب کرد. <ref> تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۶، ص۴۲</ref> | |||
زمانی که خالد "عزی" <ref> یکی از بزرگترین بتهای زمان جاهلیت</ref> را از بین برد، به پیامبر(ص) گفت: "ای [[رسول خدا]]! سپاس خدایی را که ما را گرامی داشت و از هلاکت رهایی بخشید؛ من پدرم را میدیدم که صد رأس شتر و گوسفند، به عنوان هدیه برای [[بت عزی]] میبرد و آنجا ذبح میکرد و سه روز آنجا میماند و سپس خوشحال به خانه بر میگشت. پس نگاه میکنم به دینی که پدرم به آن [[دین]] از دنیا رفت و آن عقیدهای که با آن زندگی میکرد؛ چگونه فریب خورده بود که برای چیزی که نمیبیند و نمیشنود و سود و ضرری نمیرساند، قربانی میکرد". <ref>عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۸۵</ref> | |||
=پانویس= | =پانویس= |
نسخهٔ ۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۴۳
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ۰۹:۴۳، ۶ دسامبر ۲۰۲۱؛
نام | خالد بن ولید |
---|---|
نام کامل | خالد بن ولید بن مُغیرةبن عبدالله بن عمر(عُمَیر) بن مَخزوم قرشی مخزومی |
نام های دیگر | سیفالله (شمشیر خدا)•ابوسلیمان |
لقب | سیف الله المسلول (نزد اهل سنت)• |
محل زندگی | مکه•مدینه |
زمان اسلام آوردن | ۱ صفر سال هشتم•پیش از فتح مکه |
حضور در جنگها | جنگ بدر•احد و احزاب در صف مشرکین•پس از اسلام: جنگ موته•فتح مکه•جنگ حنین•دوران خلفاء•جنگهای ردّه•جنگ با ایران و فتح شام |
دیگر فعالیتها | کشتار تعدادی از افراد بنی جَذِیمه پس از مسلمان شدن•شکست دادن أُکَیدِربن عبدالملک•حاکم مسیحی دُومَةُ الْجَنْدَل و اقدامات مخفیانه بر ضد امام علی (ع) |
درگذشت | ۲۱ یا ۲۲ق شام |
آرامگاه احتمالی | مسجد خالد بن ولید•حمص•سوریه |
خالد بن ولید بن مغیره مخزومی ابو سلیمان، یکی از صحابه پیامبر اسلام بود که به او لقب «سیف الدین» (شمشیر برنده خدا) را دادهاند. پدرش، ولید بن مغیره، از سرسختترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که پیامبر را مسخره کرد، و مادرش، لبابه صغری، دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه و لبابه کبری، همسر عباس بن عبدالمطلب، بود. او منطقه حیره را فتح کرد و در فتوحات شام شرکت داشت.
خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بی باک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی پیامبر اسلام(ص) بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ نقل شده، در جنگ یرموک کلاه خود را گم کرد. دستور داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن قدر ارزش ندارد که این اندازه به آن اهمیت میدهی؟
خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که پیامبر(ص) در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم".
پدر خالد
پدر خالد، ولید بن مغیرة بن عبدالله، یکی از بزرگان قریش و از سران کفار و از دشمنان سر سخت رسول خدا(ص) بود. [۱] او کسی بود که پیامبر(ص) را ساحر خطاب کرد. [۲]
زمانی که خالد "عزی" [۳] را از بین برد، به پیامبر(ص) گفت: "ای رسول خدا! سپاس خدایی را که ما را گرامی داشت و از هلاکت رهایی بخشید؛ من پدرم را میدیدم که صد رأس شتر و گوسفند، به عنوان هدیه برای بت عزی میبرد و آنجا ذبح میکرد و سه روز آنجا میماند و سپس خوشحال به خانه بر میگشت. پس نگاه میکنم به دینی که پدرم به آن دین از دنیا رفت و آن عقیدهای که با آن زندگی میکرد؛ چگونه فریب خورده بود که برای چیزی که نمیبیند و نمیشنود و سود و ضرری نمیرساند، قربانی میکرد". [۴]