تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۸: خط ۳۸:


</div>{{پانویس رنگی}}
</div>{{پانویس رنگی}}
''' تأملی در ناهمسازگاری ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام ( از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)''' عنوان سومین مقاله‌ از بخش اندیشه مجله شماره 2 [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] می‌باشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده‌است. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شده‌است.</div>
''' تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در [[جهان اسلام]] ( از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)''' عنوان سومین مقاله‌ از بخش اندیشه مجله شماره 2 [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] می‌باشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده‌است. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شده‌است.</div>


=چکيده=
=چکيده=
خط ۴۸: خط ۴۸:


=الف ـ ريشه‌هاى ناهمسازگرى و آموزه‌هاى همسازگرايانه=
=الف ـ ريشه‌هاى ناهمسازگرى و آموزه‌هاى همسازگرايانه=
موضوع وحدت اسلامى يا به تعبيرى همسازگرى مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنى ناهمسازگرى مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف هاى مذهبى نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌هاى مهم و داراى قدمتى به فراخناى تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخى ميان عربستان صحرايى و عربستان خوشبخت <ref>ر.ك.: على اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.</ref> فاصله شده، ديارى آکنده از اقسام ستيزه جويى‌ها و منازعه طلبى‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا مى‌توانست به عنوان تنها عامل همساز گرا در اين منطقه، اين ستيزهاى مستمر را تعديل کند.<ref>همان، ص7.</ref> اين ستيزهاى متمادى که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.</ref>،  غالباً آبشخورى معيشتى داشته و به تدريج پيرايه‌هاى قومى و قبيله‌اى به خود گرفته‌است. مى‌توان از حروب فجار به عنوان يکى از منازعه‌هاى مشهورى نام برد که ميان قريش و بنى اسد بن خزيمه از سويى و بنى قيس بن عيلان از سوى ديگر به وقوع پيوسته و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نيز آن را درک نموده‌است.<ref>ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.</ref><br>
موضوع وحدت اسلامى يا به تعبيرى همسازگرى مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنى ناهمسازگرى مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف هاى مذهبى نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌هاى مهم و داراى قدمتى به فراخناى تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخى ميان عربستان صحرايى و [[عربستان سعودی|عربستان]] خوشبخت <ref>ر.ک.: على اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.</ref> فاصله شده، ديارى آکنده از اقسام ستيزه جويى‌ها و منازعه طلبى‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا مى‌توانست به عنوان تنها عامل همساز‌گرا در اين منطقه، اين ستيزهاى مستمر را تعديل کند.<ref>همان، ص7.</ref> اين ستيزهاى متمادى که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.</ref>،  غالباً آبشخورى معيشتى داشته و به تدريج پيرايه‌هاى قومى و قبيله‌اى به خود گرفته‌است. مى‌توان از حروب فجار به عنوان يکى از منازعه‌هاى مشهورى نام برد که ميان قريش و بنى اسد بن خزيمه از سويى و بنى قيس بن عيلان از سوى ديگر به وقوع پيوسته و [[پیامبر اکرم(ص)|پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)]]نيز آن را درک نموده‌است.<ref>ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.</ref><br>


از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌هاى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌هاى بى پايان داخلى بود.<ref>اسحق بن محمد همدانى، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212; ابن واضح يعقوبى، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.</ref> دامنه اين ناهمسازگرى‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنى‌هاشم و بنى امّيه تا ستيزه‌هاى ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنى عدنان و بنى قحطان متغيّر بوده‌است.<ref>در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر.ک.: محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجى، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.</ref> علاوه بر آموزه‌هاى قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگرى‌هاى اعرابِ جاهلى، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويى و تفرقه پرهيز داده‌اند،<ref>انفال / 63 و آل عمران / 103.</ref> پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضاى جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضاى يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزى را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهى با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.<ref>صحيح بخارى، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآورى و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1362)، ص 146.</ref> ايشان هم چنين برترى جويى‌هاى قومى و قبيله‌اى را که در واقع منشأ ناهمسازگرى‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنى تفکرات دوران جاهليّت را ملغا مى‌نمايد. <br>
از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌هاى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌هاى بى پايان داخلى بود.<ref>اسحق بن محمد همدانى، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212؛ ابن واضح يعقوبى، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.</ref> دامنه اين ناهمسازگرى‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنى‌هاشم و بنى امّيه تا ستيزه‌هاى ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنى عدنان و بنى قحطان متغيّر بوده‌است.<ref>در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر.ک.: محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجى، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.</ref> علاوه بر آموزه‌هاى قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگرى‌هاى اعرابِ جاهلى، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويى و تفرقه پرهيز داده‌اند،<ref>انفال / 63 و آل عمران / 103.</ref> پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضاى جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضاى يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزى را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهى با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.<ref>صحيح بخارى، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآورى و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1362)، ص 146.</ref> ايشان هم چنين برترى جويى‌هاى قومى و قبيله‌اى را که در واقع منشأ ناهمسازگرى‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنى تفکرات دوران جاهليّت را ملغا مى‌نمايد. <br>


امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز پيش بينى مى‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌هاى‌همسازگرايانه به کنارى نهاده شد، بلکه احاديثى در اصالت تبعيض هاى قومى و قبيله‌اى جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتى و قومى عصر جاهليّت از اغمايى که هيمنه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان هاى روابط اجتماعى عربستان دويد.<ref>عبدالهادى حائرى، «ديباچه اى بر پيشينه تاريخى جنبش هاى پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.</ref> اين ناهمسازگرى‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامى روى نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.<ref>همان، ص 13.</ref>   
امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز پيش بينى مى‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌هاى‌همسازگرايانه به کنارى نهاده شد، بلکه احاديثى در اصالت تبعيض هاى قومى و قبيله‌اى جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتى و قومى عصر جاهليّت از اغمايى که هيمنه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان هاى روابط اجتماعى عربستان دويد.<ref>عبدالهادى حائرى، «ديباچه اى بر پيشينه تاريخى جنبش هاى پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.</ref> اين ناهمسازگرى‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامى روى نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.<ref>همان، ص 13.</ref>   
خط ۵۷: خط ۵۷:
بى ترديد رويدادهاى پرشتاب روزهاى نخستين بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تأثيرى فزاينده بر جهان اسلام در طول قرون متمادى داشته‌است، به گونه‌اى که عالم يا عامى مسلمانى يافت نمى‌شود که در قلمرو انديشه يا عاطفه در آن وقايع به تأملّ ننشسته يا به هيجان برنخاسته باشد. <br>
بى ترديد رويدادهاى پرشتاب روزهاى نخستين بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تأثيرى فزاينده بر جهان اسلام در طول قرون متمادى داشته‌است، به گونه‌اى که عالم يا عامى مسلمانى يافت نمى‌شود که در قلمرو انديشه يا عاطفه در آن وقايع به تأملّ ننشسته يا به هيجان برنخاسته باشد. <br>


در اين ميان، عمر بن خطّاب به عنوان مؤثّريّن و پر تحرّک ترين نقش آفرين اين بُرهه از زمان از فرآيند انتخاب ابوبکر بن ابى قحافه به فلته‌اى (أمرى ناگهانى) ياد مى‌کند <ref>صحيح بخارى، ج 10، ص 22.</ref> که خداوند شرّ آن را باز داشته‌است و نمى‌بايست تکرار شود. در منابع تاريخى نيز اخبار اين چند روز تا زمان تثبيت خلافت ابوبکر پر از آشفتگى است، به گونه‌اى که صفحاتى چند از تاريخ طبرى به يُمنِ شيوه تاريخ نگارى مؤلفش اين آشفتگى در اخبار را به پرده مى‌کشد.<ref>ر.ک.: فرانتس روزيتال، تاريخ تاريخ نگارى در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، 2 جلد (چاپ دوم: مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366)، ج 1، ص 157.</ref><br>
در اين ميان، [[عمر بن الخطاب|عمر بن خطّاب]] به عنوان مؤثّريّن و پر تحرّک ترين نقش آفرين اين بُرهه از زمان از فرآيند انتخاب ابوبکر بن ابى قحافه به فلته‌اى (أمرى ناگهانى) ياد مى‌کند <ref>صحيح بخارى، ج 10، ص 22.</ref> که خداوند شرّ آن را باز داشته‌است و نمى‌بايست تکرار شود. در منابع تاريخى نيز اخبار اين چند روز تا زمان تثبيت خلافت ابوبکر پر از آشفتگى است، به گونه‌اى که صفحاتى چند از تاريخ طبرى به يُمنِ شيوه تاريخ نگارى مؤلفش اين آشفتگى در اخبار را به پرده مى‌کشد.<ref>ر.ک.: فرانتس روزيتال، تاريخ تاريخ نگارى در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، 2 جلد (چاپ دوم: مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366)، ج 1، ص 157.</ref><br>


به‌هر حال، گرچه قدرت به صورتى نسبتاً مسالمت آميز به ابوبکر منتقل گرديد امّا مسلّم به نظر مى‌رسد که اين انتقال خالى از تشنّج و اعتراض نبوده‌است. در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته تقسيم شده بودند: گروه کثيرى طرف دار بيعت با ابوبکر بودند؛ دسته‌اى از انصار اميد به أمارت سعد بن عباده داشتند؛ عدّه قليلى از بنى‌هاشم و انصار طرف دار خلافت على(عليه‌السلام) بودند؛ و دسته‌اى ديگر مثل عثمان و بنى اميّه که هنوز در أمر خلافت مرّدد بودند و نمى‌دانستند که به کدام گروه روى آورند.<ref>محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقه‌هاى اسلام تا قرن چهارم، (چاپ ششم: تهران، انتشارات اشراقى، 1379)، ص 9.</ref><br>
به‌هر حال، گرچه قدرت به صورتى نسبتاً مسالمت آميز به ابوبکر منتقل گرديد امّا مسلّم به نظر مى‌رسد که اين انتقال خالى از تشنّج و اعتراض نبوده‌است. در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته تقسيم شده بودند: گروه کثيرى طرف دار بيعت با ابوبکر بودند؛ دسته‌اى از انصار اميد به أمارت سعد بن عباده داشتند؛ عدّه قليلى از بنى‌هاشم و انصار طرف دار خلافت على(عليه‌السلام) بودند؛ و دسته‌اى ديگر مثل عثمان و بنى اميّه که هنوز در أمر خلافت مرّدد بودند و نمى‌دانستند که به کدام گروه روى آورند.<ref>محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقه‌هاى اسلام تا قرن چهارم، (چاپ ششم: تهران، انتشارات اشراقى، 1379)، ص 9.</ref><br>


نشست سقيفه بنى ساعده که خلافت ابوبکر محصول آن بود، عرصه رقابت دو دسته از چهار دسته مزبور است؛ يعنى گروهى از انصار که به علّت نگرانى از موقعيّت بوميان مدينة النّبى بر گرد سعد بن عُباده به رايزنى مشغول بودند<ref>عبدالله احمديان، سيماى خليفه دوم عمر بن خطّاب، (چاپ سوم: تبريز، مؤسسه انتشارات سقز (محمدى)، 1376)، ص123.</ref> و عدّه‌اى از مهاجران که جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را صرفاً حقّ قريش مى‌دانستند و بلافاصله پس از اطّلاع از گردهمايى انصار در سقيفه، با پشت سر نهادن مراسم دفن پيامبر، در سقيفه حضور يافتند. از چهره‌هاى معروف گروه چهارم مى‌توان از ابوبکر بن ابى قحافه، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جرّاح نام برد. آن چه از بررسى فضاى حاکم بر مذاکرات سقيفه برمى‌آيد آن است که رگه‌هاى مشهودى از رسوبات باورهاى قومى و قبيله‌اى در اين جريان به چشم مى‌خورد.<ref>حباب بن منذر صحابى در سقيفه بنى ساعده چنين گفت: «اى گروه انصار، كار خويش را از دست مدهيد كه اينان در سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند و...».</ref><br>
نشست [[سقيفه بنى ساعده]] که خلافت [[ابوبکر]] محصول آن بود، عرصه رقابت دو دسته از چهار دسته مزبور است؛ يعنى گروهى از انصار که به علّت نگرانى از موقعيّت بوميان مدينة‌النّبى بر گرد سعد بن عُباده به رايزنى مشغول بودند<ref>عبدالله احمديان، سيماى خليفه دوم عمر بن خطّاب، (چاپ سوم: تبريز، مؤسسه انتشارات سقز (محمدى)، 1376)، ص123.</ref> و عدّه‌اى از مهاجران که جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را صرفاً حقّ قريش مى‌دانستند و بلافاصله پس از اطّلاع از گردهمايى انصار در سقيفه، با پشت سر نهادن مراسم دفن پيامبر، در سقيفه حضور يافتند. از چهره‌هاى معروف گروه چهارم مى‌توان از ابوبکر بن ابى قحافه، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جرّاح نام برد. آن چه از بررسى فضاى حاکم بر مذاکرات سقيفه برمى‌آيد آن است که رگه‌هاى مشهودى از رسوبات باورهاى قومى و قبيله‌اى در اين جريان به چشم مى‌خورد.<ref>حباب بن منذر صحابى در سقيفه بنى ساعده چنين گفت: «اى گروه انصار، كار خويش را از دست مدهيد كه اينان در سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند و...».</ref><br>


نتيجه سقيفه بنى ساعده، موجب نارضايتى بخش قابل ملاحظه‌اى از انصار و نيز پير بنى اميّه (ابوسفيان بن حرب) شد که انتقال قدرت از قوم «بنى عبد مناف» به طايفه کوچک «بنى تميم» را بر نمى‌تافت و تنها على بن ابيطالب را سزاوار جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) معرفى مى‌نمود.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ج 1، ص 522ـ523.</ref><br>
نتيجه سقيفه بنى ساعده، موجب نارضايتى بخش قابل ملاحظه‌اى از انصار و نيز پير بنى‌اميّه (ابوسفيان بن حرب) شد که انتقال قدرت از قوم «بنى عبد مناف» به طايفه کوچک «بنى تميم» را بر نمى‌تافت و تنها على بن ابيطالب را سزاوار جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) معرفى مى‌نمود.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ج 1، ص 522ـ523.</ref><br>
اين در حالى است که على بن ابيطالب(عليه‌السلام) با در نظر داشتن مصالح برتر از پذيرش دعوت ابوسفيان و نيز ديگرانى که از او خواهان صدور اجازه براى رويارويى با حاکميّت جديد بودند، ممانعت ورزيد. <ref>محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات اساطير، 1375)، ج4، ص 1336.</ref><br>
اين در حالى است که على بن ابيطالب(عليه‌السلام) با در نظر داشتن مصالح برتر از پذيرش دعوت ابوسفيان و نيز ديگرانى که از او خواهان صدور اجازه براى رويارويى با حاکميّت جديد بودند، ممانعت ورزيد. <ref>محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات اساطير، 1375)، ج4، ص 1336.</ref><br>
قطع نظر از باورهاى شيعى، که على(عليه‌السلام) را جانشين بلافصل پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برمى‌شمرَد، جايگاه ويژه او در ميان خاندان و اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) وى را به عنوان شخصيتى مطرح براى تصدّى خلافت اسلامى معرّفى مى‌نمود. با وجود اين، او با حفظ حقّ اعتراض خود به اصول مشروعيّت خلافت ابوبکر و دو جانشين بعد از او، نه تنها حاکميّت را از فيض وجود خود محروم نساخت، بلکه از مشورت و همکارى با آنان دريغ نورزيد. وى در پاسخ به پرسش عدّه‌اى از ياران درباره موضع خود نسبت به خلفاى پيشين، مسئله حفظ اسلام را به عنوان مصحلتى مقدّم بر خلافت برمى‌شمرد.<ref>ابراهيم بن محمد ثقفى، ص 159 ـ 162.</ref> از اين رو، او در دوران خلفاى سه گانه در جمعه و جماعت شرکت کرده، با خلفا پيوند خانوادگى برقرار نموده <ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 35.</ref> و خود، افراد خانواده و يارانش قبول مسئوليت مى‌کنند.<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 1632 ـ 1633 و ج 5، ص 1872.</ref> وى همواره مورد مشورت خلفا، به ويژه عمر بن خطّاب، قرار گرفته و از آرايش تقدير شده‌است.<ref>سيوطى، همان، ص 170 ـ 171.</ref><br>
قطع نظر از باورهاى شيعى، که على(عليه‌السلام) را جانشين بلافصل پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برمى‌شمرَد، جايگاه ويژه او در ميان خاندان و اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) وى را به عنوان شخصيتى مطرح براى تصدّى خلافت اسلامى معرّفى مى‌نمود. با وجود اين، او با حفظ حقّ اعتراض خود به اصول مشروعيّت خلافت ابوبکر و دو جانشين بعد از او، نه تنها حاکميّت را از فيض وجود خود محروم نساخت، بلکه از مشورت و همکارى با آنان دريغ نورزيد. وى در پاسخ به پرسش عدّه‌اى از ياران درباره موضع خود نسبت به خلفاى پيشين، مسئله حفظ اسلام را به عنوان مصحلتى مقدّم بر خلافت برمى‌شمرد.<ref>ابراهيم بن محمد ثقفى، ص 159 ـ 162.</ref> از اين رو، او در دوران خلفاى سه گانه در جمعه و جماعت شرکت کرده، با خلفا پيوند خانوادگى برقرار نموده <ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 35.</ref> و خود، افراد خانواده و يارانش قبول مسئوليت مى‌کنند.<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 1632 ـ 1633 و ج 5، ص 1872.</ref> وى همواره مورد مشورت خلفا، به ويژه عمر بن خطّاب، قرار گرفته و از آرايش تقدير شده‌است.<ref>سيوطى، همان، ص 170 ـ 171.</ref><br>
مصاديق فراوانى به چشم مى‌خورد که حاکى از نقش بارز على(عليه‌السلام) در همکارى و همراهى با خلفاى پيش از خود در مسائل پيچيده حکومتى به منظور پيشرفت و بقاى اسلام است، به گونه‌اى که او را مى‌توان عقلانيّت منفصل از حاکميّت در عهد خلافت پيش از خود نام نهاد. به عنوان مثال ابوبکر براى لشکرکشى به روم با على(عليه‌السلام) مشورت مى‌کند و او مى‌فرمايد اين کار انجام شود. سپس ابوبکر مى‌گويد که نويد نيک دادى و اين چنين ابوبکر ظفر يافت.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ص 11.</ref>  هم چنين وى به هنگام مشورت با عمر بن خطّاب به او مى‌فرمايد که خود به جنگ ايرانيان برود و همين امر اسباب موفقيّت عمر را فراهم ساخت.<ref>نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتى، (چاپ هشتم: تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1379)، خطبه 146، ص 329.</ref> <br>
مصاديق فراوانى به چشم مى‌خورد که حاکى از نقش بارز [[امام علی(ع)|على(عليه‌السلام)]] در همکارى و همراهى با خلفاى پيش از خود در مسائل پيچيده حکومتى به منظور پيشرفت و بقاى اسلام است، به گونه‌اى که او را مى‌توان عقلانيّت منفصل از حاکميّت در عهد خلافت پيش از خود نام نهاد. به عنوان مثال ابوبکر براى لشکرکشى به روم با على(عليه‌السلام) مشورت مى‌کند و او مى‌فرمايد اين کار انجام شود. سپس ابوبکر مى‌گويد که نويد نيک دادى و اين چنين ابوبکر ظفر يافت.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ص 11.</ref>  هم چنين وى به هنگام مشورت با عمر بن خطّاب به او مى‌فرمايد که خود به جنگ ايرانيان برود و همين امر اسباب موفقيّت عمر را فراهم ساخت.<ref>نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتى، (چاپ هشتم: تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1379)، خطبه 146، ص 329.</ref> <br>
على بن ابيطالب(عليه‌السلام) در دوران تصدّى خلافت با اين که از اصول باورهاى خود حتّى ذرّه‌اى کوتاه نيامد، حاضر به چانه زنى با دو رقيب خود در شوراى خلافت عمر بن خطاب، يعنى عبدالله بن زبير و طلحة بن عبيدالله نشد<ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ج 1، ص 730ـ731.</ref>؛ تن به گروکشى مقتدرترين امير دو خليفه پيش از خود، يعنى معاوية بن أبى سفيان نداد<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ج 6، ص 2340 و مسعودى، همان، ص 711 ـ 713 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص 77.</ref>؛ سياست ابداعى خليفه دوّم در تخصيص سهميه بيت المال بر أساس امتيازهاى معنوى و اجتماعى را بر هم زده، نظام تسويه را برقرار نمود<ref>مسعودى، همان، ص 710.</ref>؛ برترى جويى‌هاى عرب بر موالى را ناديده گرفت <ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ص 82.</ref> ؛ تسليم جزم انديشى و مرعوب تقدسّ خشک و خشن خوارج که شرط همراهى با او را توبه و تجديد شهادتين اعلام نمودند، نگرديد <ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 2593 ـ 2594 و مسعودى، همان، ص 764.</ref>؛  و سياست حکومتى‌اش همواره مبتنى بر تساهل و مدارا بود، به طورى که مى‌توان از او به عنوان بارزترين الگو و نماد همسازگرى در جهت حفظ کيان اسلام ياد کرد. بى ترديد در عصر حاضر نيز کسانى که در طريق تعامل با ناهمسازگرى‌ها، به انديشه وحدت اسلامى دل بسته‌اند روش و منش آن بزرگوار را فراروى خود قرار داده‌اند. <br>
على بن ابيطالب(عليه‌السلام) در دوران تصدّى خلافت با اين که از اصول باورهاى خود حتّى ذرّه‌اى کوتاه نيامد، حاضر به چانه زنى با دو رقيب خود در شوراى خلافت عمر بن خطاب، يعنى عبدالله بن زبير و طلحة بن عبيدالله نشد<ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ج 1، ص 730ـ731.</ref>؛ تن به گروکشى مقتدرترين امير دو خليفه پيش از خود، يعنى معاوية بن أبى سفيان نداد<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ج 6، ص 2340 و مسعودى، همان، ص 711 ـ 713 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص 77.</ref>؛ سياست ابداعى خليفه دوّم در تخصيص سهميه بيت المال بر أساس امتيازهاى معنوى و اجتماعى را بر هم زده، نظام تسويه را برقرار نمود<ref>مسعودى، همان، ص 710.</ref>؛ برترى جويى‌هاى عرب بر موالى را ناديده گرفت <ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ص 82.</ref> ؛ تسليم جزم انديشى و مرعوب تقدسّ خشک و خشن خوارج که شرط همراهى با او را توبه و تجديد شهادتين اعلام نمودند، نگرديد <ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 2593 ـ 2594 و مسعودى، همان، ص 764.</ref>؛  و سياست حکومتى‌اش همواره مبتنى بر تساهل و مدارا بود، به طورى که مى‌توان از او به عنوان بارزترين الگو و نماد همسازگرى در جهت حفظ کيان اسلام ياد کرد. بى ترديد در عصر حاضر نيز کسانى که در طريق تعامل با ناهمسازگرى‌ها، به انديشه وحدت اسلامى دل بسته‌اند روش و منش آن بزرگوار را فراروى خود قرار داده‌اند. <br>


=ج ـ عصر اموى=
=ج ـ عصر اموى=
پس از به قتل رسيدن على(عليه‌السلام) در سال چهلم هجرى به وسيله خوارج، کوفيان با حسن بن على(عليهما السلام)بيعت مى‌کنند، در حالى که معاوية بن ابوسفيان در شام، مسند امارت را به خلافت تبديل مى‌نمايد. در واقع سال هاى 40 و 41 هجرى را مى‌توان آغاز مقطعى ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبى است.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.</ref> اين تفکيک ماهوى نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده مى‌گردد. ايشان مى‌فرمايند: «خلافت پس از من سى سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». <ref>مسعودى، همان، ج 2، ص 3.</ref> <br>
پس از به قتل رسيدن على(عليه‌السلام) در سال چهلم هجرى به وسيله [[خوارج]]، کوفيان با حسن بن على(عليهما السلام)بيعت مى‌کنند، در حالى که [[معاویة بن ابی سفیان|معاوية بن ابوسفيان]] در [[شام]]، مسند امارت را به خلافت تبديل مى‌نمايد. در واقع سال هاى 40 و 41 هجرى را مى‌توان آغاز مقطعى ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبى است.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.</ref> اين تفکيک ماهوى نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده مى‌گردد. ايشان مى‌فرمايند: «خلافت پس از من سى سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». <ref>مسعودى، همان، ج 2، ص 3.</ref> <br>
در برخى از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگى توصيف شده‌است.<ref>راضى آل ياسين، صلح امام حسن پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه اى، (نشر آسيا)، ص 345.</ref> اين تباين ماهيت به حدّى بود که معاويه و غالب جانشينان وى و نيز خلفاى بنى عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة الله» تشويق مى‌شدند.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، همان، ص 64 ـ 73.</ref>  <br>
در برخى از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگى توصيف شده‌است.<ref>راضى آل ياسين، صلح [[امام حسن مجتبی|امام حسن]] پرشكوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه‌اى، (نشر آسيا)، ص 345.</ref> اين تباين ماهيت به حدّى بود که معاويه و غالب جانشينان وى و نيز خلفاى بنى عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة‌الله» تشويق مى‌شدند.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، همان، ص 64 ـ 73.</ref>  <br>
سال 41 هجرى به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن على(عليهما السلام) و معاوية بن أبى سفيان عام الجماعة خوانده شد.<ref>ذهبى، ص 25 و 27 و سيوطى، همان، ص 196.</ref>  از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن على(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابى سفيان أوّلا، ادبار عمومى از تداوم منازعات خونين، آشفتگى‌ها و ناامنى‌هاى چندين ساله‌اى است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين هاى اسلامى سايه افکنده بود و آخرين و زشت ترين آنها قتل و غارت هاى وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبى أرطاة، است.<br>
سال 41 هجرى به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن على(عليهما‌السلام) و معاوية بن أبى سفيان عام الجماعة خوانده شد.<ref>ذهبى، ص 25 و 27 و سيوطى، همان، ص 196.</ref>  از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن على(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابى سفيان أوّلا، ادبار عمومى از تداوم منازعات خونين، آشفتگى‌ها و ناامنى‌هاى چندين ساله‌اى است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين‌هاى اسلامى سايه افکنده بود و آخرين و زشت‌ترين آنها قتل و غارت‌هاى وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبى أرطاة، است.<br>
ثانياً، اين صلح پايانى بر خون ريزى‌هاى به ظاهر بى پايان و بى نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگى‌هاى جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وى محال مى‌نمود و از طرفى حفظ جان و حيثيت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، صحابه و تابعين علوى حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگى‌هاى داخلى نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگى‌هايى که امپراتورى جوان و نوپاى اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلى و به ويژه خارجى آن از اين وضعيّت غافل نبودند. <ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ص 3 و سيوطى، همان، ص 188.</ref>  عرض اندام امپراطورى روم شرقى در دوران خلافت على(عليه‌السلام) و اوان حکومت معاوية بن ابى سفيان، به عنوان نشانه‌هايى از اين خطر بيرونى، نگرانى‌هاى مزبور را تأييد مى‌کند.<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص 144 ـ 145.</ref> در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ هاى داخلى گرديده بود، مجدّداً روم شرقى به صورت خطرى جدّى ظاهر شد.
ثانياً، اين صلح پايانى بر خون ريزى‌هاى به ظاهر بى‌پايان و بى نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگى‌هاى جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وى محال مى‌نمود و از طرفى حفظ جان و حيثيت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، صحابه و تابعين علوى حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگى‌هاى داخلى نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگى‌هايى که امپراتورى جوان و نوپاى اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلى و به ويژه خارجى آن از اين وضعيّت غافل نبودند. <ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ص 3 و سيوطى، همان، ص 188.</ref>  عرض اندام امپراطورى روم شرقى در دوران خلافت على(عليه‌السلام) و اوان حکومت معاوية بن ابى سفيان، به عنوان نشانه‌هايى از اين خطر بيرونى، نگرانى‌هاى مزبور را تأييد مى‌کند.<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص 144 ـ 145.</ref> در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ هاى داخلى گرديده بود، مجدّداً روم شرقى به صورت خطرى جدّى ظاهر شد.
اگر چه صلح سال 41 هجرى آرامش نسبى اى را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمى‌توانست مانعى براى ناهمسازگارى جوامع اسلامى به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتى عمومى در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشترى احيا گرديد و حوادثى ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموى و گروهى از هاشميان و انصار در سال 44 هجرى در مدينه، به روشنى تصوير ناهمسازگرى‌هاى عالم اسلام در آن عصر را ترسيم مى‌نمايد. <br>
اگر چه صلح سال 41 هجرى آرامش نسبى اى را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمى‌توانست مانعى براى ناهمسازگارى جوامع اسلامى به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتى عمومى در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشترى احيا گرديد و حوادثى ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموى و گروهى از هاشميان و انصار در سال 44 هجرى در مدينه، به روشنى تصوير ناهمسازگرى‌هاى عالم اسلام در آن عصر را ترسيم مى‌نمايد. <br>
خليفه اول اموى با بهره گيرى از اشتياق عمومى به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايى که از حقايق آموزه‌هاى اسلامى دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيرى دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌هاى حکومت بنى اميه را مستحکم نمايد.<ref>مسعودى، همان، ص 35 ـ 39.</ref> <br>
خليفه اول اموى با بهره گيرى از اشتياق عمومى به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايى که از حقايق آموزه‌هاى اسلامى دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيرى دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌هاى حکومت بنى اميه را مستحکم نمايد.<ref>مسعودى، همان، ص 35 ـ 39.</ref> <br>
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
وقايع اين دوران گوياى دوران جديدى از ناهمسازگرى‌ها در جهان اسلام است. بنى عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند <ref>مسعودى، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.</ref> و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنى علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوى خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن على بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند<ref>ر.ک.: حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى فرهنگى تهران، 1361)، ص 34ـ35</ref>؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسى) مشروعيت خلافت عباسى را از توارث خلافت از على(عليه‌السلام) به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر، تبديل نمود. <br>
وقايع اين دوران گوياى دوران جديدى از ناهمسازگرى‌ها در جهان اسلام است. بنى عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند <ref>مسعودى، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.</ref> و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنى علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوى خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن على بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند<ref>ر.ک.: حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى فرهنگى تهران، 1361)، ص 34ـ35</ref>؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسى) مشروعيت خلافت عباسى را از توارث خلافت از على(عليه‌السلام) به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر، تبديل نمود. <br>
يکى از فصول مهم و برجسته ناهمسازگرى در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسى نشد، بلکه بر تمام عرصه‌هاى فرهنگى جهان اسلام، به ويژه حيات معنوى مسلمين، تأثيرى ژرف نهاد<ref>ر.ک.: حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.</ref> ، به گونه‌اى که در فرايندى پيچيده، عباسيان از فرقه‌اى شيعى منشعب از کيسانيه، که گروهى از آنان به غلو گراييدند،<ref>حسن بن موسى نوبختى، همان.</ref> به نماد مذهبى توده اکثر مسلمانان، يعنى اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتى و مرزبندى مذهبى آن در اين عصر قوام يافت<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.</ref>، گرويدند و در مقابل بزرگ ترين اقليّت، يعنى شيعيان امامى قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلى دولت عباسى است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنى علويان از باورهاى شيعى فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايى خارج از حوزه نفوذ آموزه‌هاى شيعى معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌اى بود که غالباً علمايى که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند. <br>
يکى از فصول مهم و برجسته ناهمسازگرى در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسى نشد، بلکه بر تمام عرصه‌هاى فرهنگى جهان اسلام، به ويژه حيات معنوى مسلمين، تأثيرى ژرف نهاد<ref>ر.ک.: حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.</ref> ، به گونه‌اى که در فرايندى پيچيده، عباسيان از فرقه‌اى شيعى منشعب از کيسانيه، که گروهى از آنان به غلو گراييدند،<ref>حسن بن موسى نوبختى، همان.</ref> به نماد مذهبى توده اکثر مسلمانان، يعنى اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتى و مرزبندى مذهبى آن در اين عصر قوام يافت<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.</ref>، گرويدند و در مقابل بزرگ ترين اقليّت، يعنى شيعيان امامى قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلى دولت عباسى است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنى علويان از باورهاى شيعى فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايى خارج از حوزه نفوذ آموزه‌هاى شيعى معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌اى بود که غالباً علمايى که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند. <br>
موضع گيرى‌هاى منفى علماى برجسته‌اى که شالوده مذاهب فقهى اهل سنّت بعدها بر اساس آراى مذهبى ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفاى عبّاسى بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّى جانب دارى ايشان از علويان است.<ref>كامل مصطفى الشيبى، ص 16.</ref> مسلّماً علماى دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينى که جامعه اسلامى براى تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانى اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمى‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسى نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بى اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسى و حمايت از قيام بنى حسن، مغضوب حکومت عباسى گرديد، شکنجه و زندانى شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگارى نهاد.<ref>سيوطى، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155</ref> مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام محمد نفس زکيه، فتواى جواز نقض بيعت منصور<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 4796 و سيوطى، همان.</ref> و عدم تأييد خلافت بنى عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.<ref>مسعودى، همان، ص 344.</ref> هم چنين امام اوزاعى (متوفاى 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد، جانب دارى‌هاى آشکار محمد بن ادريس شافعى (متوفاى 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد و محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310 هـ.ق) به دليل ابراز پاره‌اى از همين تمايلات به شيعى گرى متّهم گرديد.  
موضع گيرى‌هاى منفى علماى برجسته‌اى که شالوده مذاهب فقهى اهل سنّت بعدها بر اساس آراى مذهبى ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفاى عبّاسى بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّى جانب دارى ايشان از علويان است.<ref>كامل مصطفى الشيبى، ص 16.</ref> مسلّماً علماى دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينى که جامعه اسلامى براى تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانى اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمى‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسى نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بى اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسى و حمايت از قيام بنى حسن، مغضوب حکومت عباسى گرديد، شکنجه و زندانى شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگارى نهاد.<ref>سيوطى، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155</ref> مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام محمد نفس زکيه، فتواى جواز نقض بيعت منصور<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 4796 و سيوطى، همان.</ref> و عدم تأييد خلافت بنى عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.<ref>مسعودى، همان، ص 344.</ref> هم چنين امام اوزاعى (متوفاى 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،<ref>حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، ص 183.</ref> جانب‌دارى‌هاى آشکار محمد بن ادريس شافعى (متوفاى 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد<ref>رسول جعفريان، ص 29ـ30.</ref> و محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310 هـ.ق) به دليل ابراز پاره‌اى از همين تمايلات به شيعى گرى متّهم گرديد.<ref>ابوعبدالله ذهبى، ميزان الاعتدال، تحقيق البجاوى، (بيروت، دارالمعرفه)، ج 2، ص 379.</ref>
خلفاى عبّاسى به دليل گرايش‌هاى مذهبى مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام در طى شش قرن (عصر عبّاسى) به طور طبيعى نمى‌توانستند سياست مذهبى واحدى داشته باشند. <br>
خلفاى عبّاسى به دليل گرايش‌هاى مذهبى مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام در طى شش قرن (عصر عبّاسى) به طور طبيعى نمى‌توانستند سياست مذهبى واحدى داشته باشند. <br>
در اثر تجزيه اقتدار سياسى خلافت عبّاسى ، تقسيم خلافت اسلامى (عباسى، فاطمى و اموى) و تبليغات وسيع گروه‌هاى سياسى ـ فرهنگى زير زمينى، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌هاى اعتقادى افزوده شد. بديهى است که اين گونه دخالت ها در کاهش يا افزايش‌همسازگرى‌ها در جهان اسلام تأثيرى جدّى داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسى، که پيروان تمام مذاهب اسلامى در آن جاى داشتند ، سيماى روشنى از ناهمسازگرى‌هاى قومى و مذهبى و تلاش‌هاى همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانى حکومت عباسيان ارائه مى‌دهد.  
در اثر تجزيه اقتدار سياسى خلافت عبّاسى <ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 ج، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 2، ص 183.</ref>، تقسيم خلافت اسلامى (عباسى، فاطمى و اموى)<ref>ايرام لاپيدوس ، پيشين، ص 196 .</ref> و تبليغات وسيع گروه‌هاى سياسى ـ فرهنگى زير زمينى، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌هاى اعتقادى افزوده شد. بديهى است که اين گونه دخالت ها در کاهش يا افزايش‌همسازگرى‌ها در جهان اسلام تأثيرى جدّى داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسى، که پيروان تمام مذاهب اسلامى در آن جاى داشتند<ref>آدام متز، همان، ص 133.</ref>، سيماى روشنى از ناهمسازگرى‌هاى قومى و مذهبى و تلاش‌هاى همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانى حکومت عباسيان ارائه مى‌دهد.  
وضعيّت مناسبات مذهبى در ديگر شهرهاى بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبى و اجتماعى پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌هاى مذهبى امير محمود غزنوى، انگشت در کردن و بر دار کشيدن هايش در تمام جهان ، اطلاعيه‌هاى مذهبى خلافت در دوران استيلاى آل بويه بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌هاى سنّى ستيزى خلافت فاطمى، تشّيع زدايى‌هاى دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه ، جهت گيرى‌هاى شيعى الناصر و تلاش وى در تعميم طريقت فتوّت، نمونه‌هايى از ورود حاکميّت هاى عصر عبّاسى به حوزه‌هاى اعتقادى است و گر چه پاره‌اى از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامى صورت گرفت، امّا به نتيجه‌اى مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگى انگيزه‌هاى وحدت طلبانه به منافع سياسى، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگرى داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌اى به سود انديشه‌اى ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌هاى وحدت طلبانه، چه از سوى حاکميّت و چه از سوى علمايى که دغدغه وحدت اسلامى داشتند، خالى از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگرى نسبى را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم ترين دستاورد آن دانست.
وضعيّت مناسبات مذهبى در ديگر شهرهاى بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبى و اجتماعى پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌هاى مذهبى امير محمود غزنوى، انگشت در کردن و بر دار کشيدن‌هايش در تمام جهان،<ref>محمد بن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى، 2 جلد، (تهران، انتشارت هيرمند، 1376)، ج 1، ص 282 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج3، ص 453ـ454.</ref>اطلاعيه‌هاى مذهبى خلافت در دوران استيلاى آل‌بويه بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌هاى سنّى ستيزى خلافت فاطمى، تشّيع زدايى‌هاى دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه <ref>ر.ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 248 ـ 249.</ref>، جهت گيرى‌هاى شيعى الناصر و تلاش وى در تعميم طريقت فتوّت، نمونه‌هايى از ورود حاکميّت هاى عصر عبّاسى به حوزه‌هاى اعتقادى است و گر چه پاره‌اى از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامى صورت گرفت، امّا به نتيجه‌اى مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگى انگيزه‌هاى وحدت طلبانه به منافع سياسى، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگرى داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌اى به سود انديشه‌اى ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌هاى وحدت طلبانه، چه از سوى حاکميّت و چه از سوى علمايى که دغدغه وحدت اسلامى داشتند، خالى از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگرى نسبى را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم ترين دستاورد آن دانست.<ref>ر.ک: همان، ص 248.</ref>
همان گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسى همراه با تجزيه سياسى جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسى، به جز در نواحى دور باخترى سرزمين اسلامى، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد. اگر چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسى ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند و تلاش‌هاى صورت گرفته در اواخر عصر عباسى نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سراى خلافت تا مناطقى از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفاى فاطمى (567 ق) کما بيش در مقام معنوى خلافت بى انباز گشتند. تجزيه سياسى جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيرى سوء نهاد؛ ادبارى که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت ها و ستيزهاى بى امان امارت هاى کوچک و بزرگ گرفت تا جايى که گاه بغداد نيز از ترس دست اندازى‌هاى روم شرقى در وحشت فرو مى‌رفت و خشمى يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا مى‌داشت. اوج اين نابسامانى در تسلّط سپاهيان صليبى بر بيت المقدس و بخشى از شامات مشاهده مى‌گردد. <br>
همان گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسى همراه با تجزيه سياسى جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسى، به جز در نواحى دور باخترى سرزمين اسلامى، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد.<ref>ر.ک: حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 93 و ج 3، ص 365.</ref> اگر چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسى ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند<ref>ر.ک: ابن طقطقا، ص 38 ـ 39.</ref> و تلاش‌هاى صورت گرفته در اواخر عصر عباسى نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سراى خلافت تا مناطقى از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفاى فاطمى (567 ق) کما بيش در مقام معنوى خلافت بى انباز گشتند.<ref>سيوطى، همان، ص 450 ـ 453.</ref>  تجزيه سياسى جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيرى سوء نهاد؛ ادبارى که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت ها و ستيزهاى بى امان امارت هاى کوچک و بزرگ گرفت تا جايى که گاه بغداد نيز از ترس دست‌اندازى‌هاى روم شرقى در وحشت فرو مى‌رفت<ref>كرمر، جوئل.ل، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، انسان گرايى در عصر رنسانس اسلامى، ترجمه محمد سعيد حقايى كاشانى، (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1375)، ص 170.</ref> و خشمى يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا مى‌داشت.<ref>ابن اثير، همان، ج 8، ص 618 ـ 620، آدام متز، همان، ص 26 ـ 27.</ref> اوج اين نابسامانى در تسلّط سپاهيان صليبى بر بيت المقدس و بخشى از شامات مشاهده مى‌گردد. <br>
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسى، بدعتى ناميمون در سياست خارجى جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنى تبانى يکى از اطراف منازعه با قدرتى بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلى. روابط منصور، مهدى و هارون الرّشيد با پپين، شارل مارتل و شارلمانى با جهت گيرى عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقى با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسى ، حمايت روم شرقى از شورشيان خرّمى و تلاش آن دولت براى برقرارى ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقى براى جنگ با فاطميان و هم داستانى عمر المتوکّل، آخرين امير افطسى اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوى ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايى از اين بدعت ناميمون است.<br>
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسى، بدعتى ناميمون در سياست خارجى جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنى تبانى يکى از اطراف منازعه با قدرتى بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلى. روابط منصور، مهدى و هارون الرّشيد با پپين، شارل مارتل و شارلمانى با جهت گيرى عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقى با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسى <ref>ر.ک: حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 206، 210 و 213.</ref>، حمايت روم شرقى از شورشيان خرّمى و تلاش آن دولت براى برقرارى ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقى براى جنگ با فاطميان و هم داستانى عمر المتوکّل، آخرين امير افطسى اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوى ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايى از اين بدعت ناميمون است.<br>
اوج اين سياست اقدامى است که به «الناصر»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسى، در تبانى با چنگيز خان مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است. در صحت چنين نسبتى ترديدهايى ابراز شده‌است و به فرض آن که بپذيريم تحريک هاى النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وى با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودى خلافت بغداد را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسى، به رغم تجزيه سياسى و حتّى معنوى نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امراى مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامى به مرزى خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌اى تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامى در آن عصر خود را به مرزهاى جديد سياسى مقيّد ننمود  و مسلمانان، بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندى در تمام مملکت اسلامى برخوردار بودند.<br>
اوج اين سياست اقدامى است که به «الناصر»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسى، در تبانى با چنگيز خان مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است.<ref>ر.ک.: محمدبن خاوندشاه بلخى، روضة الصّفا، تهذيب و تلخيص دكتر عباس زرياب، (تهران، انتشارات علمى، 1373)، ص 841ـ842 و عباس اقبال آشتيانى، زندگانى عجيب يكى از خلفاى عباسى ناصر لدين الله، گردآورى دبير سياقى، (تهران، دنياى كتاب، 1369)، ص 355ـ361.</ref> در صحت چنين نسبتى ترديدهايى ابراز شده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام، ص 155.</ref> و به فرض آن که بپذيريم تحريک هاى النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وى با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودى خلافت بغداد را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسى، به رغم تجزيه سياسى و حتّى معنوى نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امراى مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامى به مرزى خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌اى تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامى در آن عصر خود را به مرزهاى جديد سياسى مقيّد ننمود<ref>آدام متز، همان، ص 21.</ref> و مسلمانان، بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندى در تمام مملکت اسلامى برخوردار بودند.<br>
اگر چه خلافت عبّاسى در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتى کمترى نسبت به تمام خلفايى که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانى کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌اى از توده‌هاى مسلمان، تا پايان عصر عبّاسى تعلّق معنوى خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامى با وجود انحطاط و ابتذالى که در تار و پود خلافت عبّاسى نفوذ کرده بود، نمى‌توانستند به راحتى از آن دل بکنند، زيرا قرن ها بود که به آن عادت و دلبستگى داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنياى اسلامى از بين رفت، وحدت اسلامى که تحت رهبرى اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامى ديگر هرگز زندگى خويش را به صورت قبلى، باز نيافت.<br>
اگر چه خلافت عبّاسى در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتى کمترى نسبت به تمام خلفايى که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانى کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌اى از توده‌هاى مسلمان، تا پايان عصر عبّاسى تعلّق معنوى خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامى با وجود انحطاط و ابتذالى که در تار و پود خلافت عبّاسى نفوذ کرده بود، نمى‌توانستند به راحتى از آن دل بکنند، زيرا قرن ها بود که به آن عادت و دلبستگى داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنياى اسلامى از بين رفت، وحدت اسلامى که تحت رهبرى اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامى ديگر هرگز زندگى خويش را به صورت قبلى، باز نيافت.<ref>برتولد اشپولر، همان، ص 157.</ref> <br>
=پانویس=
=پانویس=
{{پانویس رنگی}}
{{پانویس رنگی}}
۱٬۷۳۸

ویرایش