از سرگیری جنبش تمدن و تقریب (مقاله): تفاوت میان نسخهها
Mollahashem (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «<div class="references" style="margin: 0px 0px 10px 0px; max-height: 300px; overflow: auto; padding: 3px; font-size:95%; background: #FFA50...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۱ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۳۹
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ۱۴:۳۹، ۱۱ مه ۲۰۲۲؛
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول، شماره چهارم، پاییز، 1384 |
عنوان مقاله | ازسرگیری جنبش تمدن و تقریب |
نویسنده | دکتر محمدعلی آذرشب[۱] |
تعداد صفحات | 16 |
بخش | اندیشهای |
زبان | فارسی |
چکیده
درگیرىهاى مذهبى باعث توقف جنبش و حرکت تمدّن اسلامى شد.
پیش از اسلام، قبایل عرب به علت نزاع هاى گوناگون فاقد تمدّن بودند؛ اما اسلام با حل اختلاف ها، بسترى مناسب براى شکوفایى تمدّن اسلامى پدید آورد و تاریخ بحث هاى کلامى و غیره خود نشانه تقریب و در نتیجه زمینه تمدّن بود.
بهترین الگو که هم بتواند باعث تقریب شود و هم ما را به تمدّن واقعى برساند، خداوند و روحیه و عزّت عرفانى است. اگر مکتب عرفانى به درستى میان ما تحقق یابد، هم عزّت خواهیم داشت و هم داراى زبان بینالمللى خواهیم بود و هم به جنبش تکاملى خود واصل میشویم و نیز ماهیت دین را فراگرفته ایم. عرفان میخواهد ماهیت حقیقى انسان را بیابد که مشترک میان همه بشر، و پرهیز از حیوانیت است که مورد تنفر همگان است و سبب تحوّل درونى کمال خواهانه انسان میشود که خواهان آن هستند. با عرفان میتوان به اهداف مقدّس دنیایى و آخرتى در تمام ابعاد نایل شد.
کلید واژهها: جنبش تمدنى، تقریب، الگوى برتر، عزت، ذلّت، عرفان.
مقدمه
تقریب میان مذاهب اسلامى، هدف همه کسانى است که به عزت، کرامت و سعادت و آقایى امت خود توجه دارند، به آن چشم دوختهاند؛ ولى داشتن آرزوها به تنهایى براى تحقق این هدف بزرگ کافى نیست؛ بلکه باید در جستوجوى ریشههاى این پدیده و بررسى اساسى براى آن بود تا کوششها در مسیرى که فایدهاى ندارد، هدر نرود.
به عقیده ما پدیده کشمکش مذهبى یکى از عوارض بیمارى بدخیمى است که جهان اسلام دچار آن شده که در توقف جنبش تمدنى آن تجسم مییابد.
این بیمارى، عوارض بسیارى دارد که مهمترین آن از هم گسیختگى و پراکندگى است که به شکلهاى گوناگونى ظاهر میشود. گاهى به گونه مذهبى و زمانى به شکل قومیتى و وقتى هم به گونه قبیلهاى یا کشورى یا منطقهاى و... نمایان میشود. مهم وجود از هم گسیختگى است؛ حال به هر شکلى تحقق یابد؛ از این رو درمان اختلاف هاى مذهبى بدون توجه به ریشههاى این پدیده همانند درمان جوشهاى پوستى ناشى از بیمارى کبدى با روش پانسمان است؛ در حالى که باید سراغ کبد رفت و آن را درمان کرد.
جنبش تمدن
اگر بگوییم دین به معناى حرکت جامعه بشرى به سوى جنبش تمدنى است، گزاف نگفته ایم؛ چون تمدن، همان مقدار دستاوردهاى بشر در زمینههاى پیشرفت مادى و معنوى آن است و همه آموزههاى اسلام به نجات دادن انسان از رکود، رخوت و جمود توجّه دارد تا او را به سوى حرکت نامتناهى در زمینه تحقق پیشرفتها در زمینه تسخیر طبیعت و تلاش در فرایند روند خلافت خدا در زمین و در عرصه تعالى روانى و روحى و بیرون آمدن از لاکهاى خود خواهى و انگیزههاى پست بکشاند.
شبه جزیره عربى پیش از ظهور اسلام فاقد پروژه تمدنى بود؛ از این رو قبایل عرب سرگرم کشمکشها و درگیرىهاى قبیلهاى بودهاند، و روزگاران عرب گواه این مطلب است و اشعار دوران جاهلیت عرب این کشمکشهاى فراگیر را به تصویر کشیده؛ به گونهاى که اعراب دوران جاهلیت نمىتوانستند آن را در زندگى خود رها سازند؛ چرا که بخشى از زندگى روزانه آنها بوده است. شاعران، این روح جاهلیت را که در دوران حکومت بنى امیه هم آرزوى بازگشت به آن وجود داشت بیان میکنند.
یکى از شاعران زندگى شهرى را مورد نکوهش قرار داده، بادیه نشینى را براى خود افتخار میداند و غارتگرى و یورش را در زندگى خود اصل میداند که همیشه باید وجود داشته باشد. حتى اگر دشمنانى وجود نداشت، باید با مجاوران و دوستان و حتى بستگان ستیز کرد.
قابل توجه است که شاعر در ابیات، از واژه «حضاره» یعنى تمدن در برابر «بادیه» استفاده کرده که این تقابل در احادیث اسلامى که مردم را از بدویت پس از هجرت یعنى از انتقال به بدویت پس از هجرت به شهر نهى میکند، وجود دارد، و این نهى در این زمینه شدید و نزدیک به تکفیر بوده است. چون تمدن نیاز به زندگى شهرى دارد و نمىتوان آن را فقط در زندگى بادیه نشینى فراهم کرد و نیز مسأله مورد توجه در این ابیات، دورى از زندگى با تمدن را با درگیرى با کسى به سبب چپاول او جایز میداند و چنانچه قبیله ثروتمندى را براى حمله به آن نیابند، به قبیله ضعیف یورش میبرند و اگر قبیله ضعیف را نیابند، آن گاه به برادرانشان از قبیله بنى بکر یورش برده، آن را غارت میکردند. مسأله مهم جنگ و درگیرى بود.
هنگامى که اسلام پروژه تمدنى خود را به این قبایل در حال نزاع و کشمکش ارائه کرد، هدف هاى این قبایل را به رسالت جهانى تبدیل کرده، آنها را در راه هدف هاى بزرگ قرار داد، و به همان میزانى که اسلام توانست جنبش تمدن را در جامعه پدید آورد، به چیره شدن بر از هم گسیختگى و کشمکش میان قبایل عرب موفق شد. همه پدیدههاى کشمکش که در جامعه اسلامى در ابتداى رسالت یا پس از آن ظاهر شده بود از رسوبات اختلاف قبیلهاى سرچشمه میگرفت که مخالف حرکت تمدن بود.
با وجود مشکلات، موانع قبیلهاى، قومى و سیاسى که براى زندگى اسلامى در دو قرن اول و دوم پدید آمده بود، حرکت تمدنى بزرگى که اسلام در دلهاى مردم به وجود آورده بود، همچنان ادامه داشت و در حال گسترش بود و پیوسته منافع خود را داشته، به ایجاد تمدنى انجامید که هیچکس منکر آن نیست و باعث ایجاد جنبش پیشرفت علمى و اجتماعى در زمینههاى گستردهاى شد.
تقریب در پرتو جنبش تمدنخواهى
چنانچه برخى پدیدههاى نا مطلوبى که میان نادانان دور از جنبش تمدنخواهى در قرنهاى نخست اسلام وجود داشت مستثنا بدانیم، خواهیم دید که جامعه اسلامى متمدن سرشار از پدیدههایى بود که نشان دهنده سیادت روح گفتوگو و تفاهم و پذیرفتن نظر طرف دیگر و همزیستى قومى و مذهبى بوده که این موضوع با بهترین جلوههاى خود در روابط میان پیشوایان مذاهب و عالمان و ادیبان با اندیشههاى گوناگون وجود داشته است. ما اینجا نمىتوانیم همه گونههاى مربوط به آن را بازگوییم؛ ولى به نوشته مسعودى در مورد یکى از مجالس برامکه در عصر جنبش تمدنى براى شما بسنده میکنیم:
در کتاب مروج الذهب آمده است: یحیى بن خالد شخصیتى با دانش و معرفت و اهل بحث و نظر بود. وى مجلسى داشت که در آن متکلمان از اهل اسلام و صاحبنظران مذاهب گوناگون شرکت میکردند. روزى که در این مجلس نزد او گرد آمده بودند، به آنها گفت: شما درباره پنهانى و ظهور، قدمت و حدوث، اثبات و نفى و حرکت و سکون و همراهى و جدایى، وجود و عدم، کشش و خیزش، اجسام و اعراض، تعدیل و جَرح، نفى صفات و اثبات آنها، توانایى و افعال، کمیت و کیفیت و مضاف و امامت که آیا بحث نقلى است یا وابسته به اختیار مردم است، سخن بسیار گفته اید و سخنهاى دیگرى در اصول و فروع میآورید. اکنون شما بى منازعه درباره عشق بگویید و هر یک از شما نظر خود را و آنچه به ذهن خود درباره عشق خطور کرده است بفرماید.
على بن هیثم که امامى مذهب و از متکلمان معروف شیعیان بود گفت:
اى وزیر! عشق ثمره همگونى و دلیلى بر آمیزش دو روح و آن دریایى از لطافت و رقت صنعت خدا و صفاى گوهر و گزند آن حد و مرزى ندارد و افراط در آن موجب نقصان بدن میگردد.
ابو مالک حضرمى که خارجى مذهب ( که به آنها «شراة» میگفتند) بود، گفت: اى وزیر! عشق دمیدن جادو است و پنهانتر و داغتر از اخگر است و تنها با ازدواج دو طبع و آمیختگى دو گونه میسر میشود و نفوذ آن در دل همچون نفوذ دانههاى باران در لابهلاى شن است و پادشاه خصلتها است. عقلها را اسیر خود میکند و نظرها با آن آرام میگیرند.
نفر سوم که محمد بن الهذیل العلاّف بود و مذهب معتزلى داشت و شیخ بصرىها بود، گفت: اى وزیر! عشق چشمها را میبندد و بر دلها مهر میزند و در بدنها حلول میکند و با شتاب در کبدها قرار میگیرد و صاحب آن دچار بدگمانى و اوهام میشود. هیچ موجودى براى او باقى نمىماند و هیچ وعدهاى از او سالم نمىماند. گرفتارىها با شتاب سراغ او میآیند و او جرعهاى از دم کرده مرگ و بقیهاى از مرزهاى داغدیدگى است؛ ولى باعث شور و نشاط در طبع و طراوتى در شمایل آدمى میشود و صاحب آن گوشى به دعوت منع و اجازهاى به خصم سرزنش دهنده نخواهد داد.
نفر چهارم که هشام بن الحکم کوفى است و شیخ امامیه در آن زمان و هنرمند بزرگ بود گفت: اى وزیر! عشق دامى است که تنها صاحبان اخلاص در مصیبتها را شکار میکند و چنانچه عاشق گرفتار تور آن شود و در لابه لاى آن گیر کند، خیلى بعید است که از آنجا جان سالم به در ببرد و یا به زودى از آن رها شود و عشق فراهم نخواهد شد، مگر از اعتدال چهره و میانهروى در روش و ملایمت در همت، مقتلى در درون جگر و خلوص عقل دارد. زبان فصیح را گره میزند. مالک را مملوک میکند و سَرور را برده میکند تا برده برده خود شود.
النظام ابراهیمى بن یسار معتزلى که از مناظره کنندگان اهل بصره در زمان خود بود) گفت: اى وزیر! عشق رقیقتر از سراب و نافذتر از شراب و از گل معطرى است که در ظرف شکوه عجین گردیده و ابرى سنگین است که بر فراز دلها میبارد و موجب رویش شادى و شعف میگردد و میوه سخن به بار میآورد و قربانى آن همیشه از عشق بیمار و دچار ناآرامى ]است[ و با زمان رجز خوانى میکند و داراى اندیشهاى بلند است و چنانچه شب فرا رسد، دچار بىخوابى و به هنگام فرارسیدن روز نگران میگردد و روزه او گرفتارى و افطار او شکوه است؛ آن گاه نفر ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و غیره پس از آنها در این باره سخن گفتند تا این سخن از عشق با واژگان گوناگون و معانى نزدیک و متناسب به هم به درازا کشید، و آنچه گذشت دلیلى بر همین مطلب بود (مروج الذهب، 1381: 2/379).
موضوعى که سخن درباره آن بود (عشق) شبیه آن میان یونانىها وجود دارد و پس از آن این موضوع تبلور یافت و به وسیله عارفان ایرانى همچون سنایى و عطار و حافظ و مولوى به اوج خود رسید.
این داستان نشان دهنده دو حقیقت است: نخست گردهمایى صاحبان مذاهب گوناگون در مجلس گفتمان آزاد و دوم اشاره به توان «عشق» بر وحدت بخشیدن به دلها است که درباره آن سخن خواهم گفت.
از سرگیرى تمدن
مسأله از سرگیرى تمدن از آن دسته مسائلى است که باید مورد توجه همه کسانى که به مسائل جهان اسلام توجه دارند، قرار گیرد و آن را در صدر توجه و کارهاى خود قرار دهند و چون یگانه عامل برطرف کردن عوامل عقب افتادگى در جامعههاى ما است، بهترین راه براى بازیابى عزت و شرف خواهد بود.
شاید مسلمان اهل تحقیق میتواند به آسانى از محتواى اسلام و از روند تاریخى آن پىببرد که تمدن اسلامى هر چند که از قرنها پیش در آستانه توقف قرار گرفت، داراى ریشههاى عمیق در خاک، در عقیده، در اندیشهها، عاطفهها و احساسات است که آن را براى از سرگیرى حرکت خود در صورت فراهم شدن وضعیت مناسب مهیا میکند.
وضعیت مناسب را باید همه عناصر تأثیرگذار در جامعه اسلامى همچون مدارس و دانشگاهها و مراکز اطلاع رسانى تصویرى و صوتى و نوشتارى و هنرهاى زیبا و از همه مهمتر خانواده و به ویژه مادران که نقش بزرگى در تربیت فرهنگى فرزندان دارند و تربیت فرهنگى انرژى جنبش فرهنگى را تشکیل میدهد، فراهم سازند.
ما معتقدیم: مهمترین محورهایى که عناصر تأثیرگذار به سوى آن در حرکتند، عبارت از احیاى الگوى والاى حق و احیاى روحیه عزت و تربیت عرفانى است.
الگوهاى برتر
هر شخص و گروهى داراى یک الگو و سرمشق والا است. این الگوى والا یا به تعبیر قرآن معبود، باید یا مطلق باشد که خداوند متعالى یکتاى بىهمتا است یا سرابى است همچون الگوهاى مهمّى که در تاریخ قدیم و معاصر نمایان شده؛ سپس فروپاشیدهاند؛ چون بشر تشنه، آن را آب تصور میکرد؛ ولى هنگامى که به آن نزدیک شد، چیزى را ندید یا اینکه الگو و سرمشق چیزهاى پستى هستند همچون هوا و هوسهایى که برخى آن را دنبال میکنند.
هنگامى که سرمشق والا خداوند متعالى باشد، کاروان بشرى را در راه بىنهایت از علم، عزت، توان، بخشش، رحمت، خیر و برکت قرار میدهد؛ چون همه اینها از ویژگىهاى الگوى والاى حق تعالى است و هنگامى که الگوى والا همچون سراب باشد، گروه بشر را اندکى به سوى خود میکشد و پس از آن فرو میپاشد و آن گروه دچار ناکامى و قهقرا خواهد شد؛ ولى اگر الگو پست باشد، گروه بشرى درجا خواهد زد و پیشرفتى نخواهد کرد و هر یک از افراد آن در اندیشههاى کوچک و منافع ویژه خود که به طور معمول با منافع دیگران برخورد میکند، به سر خواهد برد و به دنبال آن کشمکش و درگیرى روى خواهد داد. جامعههاى اسلامى ما با یک نگاه واقعگرایانه، بیشتر این الگوى پست را دنبال کردهاند (محمد باقر صدر، التفسیر الموضوعى).
رویکرد تربیتى و تبلیغاتى در جامعههاى ما اغلب این سقوط در منافع شخصى را تحقق بخشیدهاند. مثل اینکه هدف آدمى در این جوامع و در این زندگى، دستیابى هر چه بیشتر به این منافع است. فیلمها و مجموعههاى تلویزیونى و ادبیات ما، در موارد اندکى به سوى الگوى برترى که از منافع فردى بالاتر باشد، رو دارد؛ بلکه اغلب این وسایل بر خویشتن به نام «واقعیت» تأکید، و آن را به معبودى تبدیل میکند که در پرستشگاه آن همه ارزشها و فضیلتهاى انسانى قربانى میشوند.
خداوند متعالى فقط یک نام نیست که ورد زبان ما باشد، و میان ما و او فاصله جغرافیایى وجود ندارد که به سوى او حرکت کنیم؛ بلکه حرکت به سوى خداوند همان حرکت به سوى این الگوى والا و صفات جلالیه و جمالیه او است، و بدین سان حرکت مسلمانان متمدن به سوى خداوند سبحان خواهد بود؛ از این رو ما نیازمند نهضتى فراگیر براى حرکت به سوى خدا با معناى تمدن هستیم. ما نیاز داریم به نسل خود معانى توحید و عبادت و سیر و سلوک به سوى الله را در این چارچوب بیاموزیم تا عبادت و بندگى ما در مقابل خداوند، نیروى محرکهاى باشد که ما را در حرکت خود به رستگارى و مدنیت و کامیابى کمک کند. ما نیاز داریم جامعههاى خود را از حرکت به سوى الگوهاى سرابى برهانیم با توجه به اینکه این الگوها با شعارهاى پر زرق و برق، خود مصیبتهاى فراوانى براى امت ما داشته است. ما نیاز داریم تا جوانان خود را از فرو رفتن در منجلاب خودخواهى و خودپرستى و گم کردن هدف هاى بزرگ و شکست روانى نجات دهیم که همه این مسائل با هدایت امت به سوى خداوند به گونهاى که با نیازهاى عصر و زبان عصر متناسب باشد، فراهم خواهد شد.
عزت
عزت، مفهوم انسانى و اسلامى بسیار مهمى است، و مخالف آن ذلّت است که اسلام آن را مردود و باعث مرگ شخص و جامعه میداند و خداوند بزرگ همه کارهاى انسان را به جز ذلیل شدن به خود انسان واگذاشت؛ همان گونه که در متون اسلامى وارد شده است. اسلام هنگامى که انسان را خلیفة الله دانست و خدا را به او نزدیک تر از رگ گردن معرفى، و جایگاه والاتر از فرشتگان و با شرافتتر از کعبه به او اعطا کرد، در حقیقت روح عزّت را در دل فرزندان خود دمید.
مهمترین کارى که مصلحان اسلامى در طول تاریخ انجام دادهاند، همان بازگشت روح عزت به جامعه هنگام بروز عوامل ذلت در آن است. عزت نیز موضوعى است که فیلسوفان قدیم و نو درباره آن سخن گفتهاند؛ به طورى که افلاطون آن را «التیموس»، و تمایل فرد و گروه انسانى به کسب به رسمیت شناختن دانست و معتقد بود که انسان به سبب این احساس نیرومند درونى گاهى خود را قربانى میکند و چنانچه ما به توضیحاتى که درباره التیموس میدهد دقت کنیم، خواهیم دید که التیموس همان عزت نفس است.
افلاطون حرکت تاریخ را انگیزه التیموس میداند که شخص و گروه میاندیشند و کار میکنند تا جایگاهى داشته باشند و مردم آن را به رسمیت بشناسند.
در روزگار ما نیز «فوکویاما» آمده است تا التیموس را پایه سخن خود که پایان تاریخ نامگذارى کرده قرار دهد، و بر این باور است که این التیموس به بهترین گونههاى خود در لیبرال دموکراسى تحقق مییابد؛ از این رو این لیبرالیسم دموکراسى طبق ادعاى ایشان پایان تاریخ است. (ر.ک: فوکویاما، پایان تاریخ). ما نمى خواهیم درباره این ادعا بحث کنیم، ولى میخواهیم اهمیت عزت را در جنبش تمدنى روشن سازیم؛ بنابراین، عزت مظهر زندگى است و جامعه عزیز همان جامعه زندهاى است که اعضاى آن به هم پیوسته باشد تا جایى که هر عضوى به درد آید براى بقیه بدن با بیدارى و تب، قرارى باقى نماند:
چو عضوى بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
جامعه ذلیل همان جامعه مرده و غیر متحرک است که میان اجزاى آن هیچگونه همبستگى عضوى وجود نداشته باشد و بقیه اعضا در برابر گرفتارى یک عضو، هیچگونه واکنشى از خود نشان نمىدهند.
ایجاد روح عزت در آدمى از مادر و خانواده آغاز میشود و پس از آن جامعه و ابزارهاى اثرگذار و فرهنگ عمومى آن، نقش بعدى را ایفا میکنند. مسأله نخست در عزت، هدایت مردم به عزت واقعى است به طورى که خداوند میفرماید: من کان یرید العزة فلله العزة جمیعاً. کسى که دنبال عزت باشد، همه عزت از آن خدا است، و پرهیز امّت از عزّتهاى دروغین است. خداوند میگوید: یبتغون عندهم العزة. آنها عزت را میان خودشان دنبال میکنند.
مسأله دیگر، دور نگهداشتن جامعه از مسائلى است که باعث احساس ذلت و سستى و ناتوانى آن میشود؛ از این رو ما باید از هر گونه سخنى که زمینههاى تزلزل روحیه گرامى داشتن هویت، شخصیت، فرهنگ، میراث و تاریخ را فراهم آورد، بپرهیزیم و به سوى هر چیزى که باعث تقویت احساس به شرافت انسانى و عظمت و مسؤولیت بزرگ آن در این وجود شود، حرکت کنیم.
بسیارى از سخنان تبلیغاتى ما با کمال تأسف باعث تقویت روحیه ذلت، شکست، ناامیدى، و ناتوانى در دلها میشود؛ از این رو باید در تبلیغات و برنامههاى درسى و تربیت خانوادگى خود روحیه عزت، شرافت، شخصیت، گرامى داشتن هویت و وابستگى به امت اسلامى را تقویت کنیم که این موضوع مقدمهاى لازم و حیاتى براى از سرگیرى خیزش و جنبش تمدنى ما خواهد بود.
عرفان
من در سخن خود درباره مجلس برامکه که جریانهاى گوناگون را گردهم آورده بود، به «عشق» اشاره کردم که میتواند دلها را وحدت بخشد و نگرش انسان را به افقهاى والا ببرد و به زندگى انسان برکت و پاکى ببخشد.
این «عشق» مفهوم ویژهاى در مکتب عرفانى دارد که به وسیله ابن عربى تبلور یافت و با عارفان بزرگى در صحنه تمدن اسلامى همچون مولانا جلال الدین رومى و عطار و حافظ و سعدى شیرازى ادامه یافت.
این مکتب داراى پیام انسانى بزرگى است که در صورت ارائه خوب آن میتواند همه بشر را گرد خود جمع کند.
این پیام همچنین توانسته است عزت امت اسلامى را که قرنها در معرض عوامل ذلت از درون و برون قرار گرفته بود، محافظت کند؛ از این رو احیاى این مکتب و ارائه آن به زبان معاصر میتواند پیام ما را جهانى سازد و نیز میتوانیم فرزندان خود را بر مبناى دوستى واقعى و زیبایى واقعى و جنبش تکامل بخش واقعى تربیت کنیم که این کار آغازگر حرکت تمدنى ما خواهد بود. بدیهى است که احیاى این مکتب به ایجاد همکارى تازهاى و در سطح معاصر میان ادبیات عرب و ادبیات فارسى و دیدار فرهنگى تازهاى میان ایرانىها و عربها نیاز دارد.
حال اندکى درباره ویژگىهاى این مکتب سخن میگویم:
با دیدى روشمند باید گفت که انسان یگانه موجود روى زمین است که تمایل بسیارى براى ایجاد تغییر در زندگى خود دارد و امتیازهایى که انسان بر بقیه موجودات دارد، در این تمایلها خلاصه میشود و این تمایلها انسان را به سوى حرکت در جهت تحقق الگوهایى که در او وجود دارد، هدایت میکند.
این حرکت که به سوى هدف مشخصى توجه دارد، همان «عبادت» به مفهوم زبان دینى است و برنامه این حرکت دین است و جلوه والاى آن «خدا» است.
متون قرآن کریم هنگامى که درباره انواع عبادتها سخن میگویند، این معنا را تأکید میکنند: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ ؛ چیزى که شما میپرستید، نمىپرستم»، و نیز تعدد انواع ادیان «لَکمْ دِینُکمْ وَ لِی دِینِ؛ شما دین خود را داشته باشید و من هم دین خود را» و تعدد معبودها «لا اله الا الله».
ادیان خواهان انتخاب خداى یگانه و حق از میان خدایان هستند.
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛ ما میان هر امتى پیامبرى فرستادیم که از آن امت بخواهد خدا را بپرستند و از طاغوت بپرهیزند و به دینى دعوت میکنند که با فطرت الاهى سازگار باشد: فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ. این فطرت خداوند است که مردم را با آن فطرت آفرید و در آفرینش خداوند تغییرى نیست و آن همان دین با ارزش است، و نیز از انسان خواسته است که در برنامه کار خود به سوى حقیقت برود و نه به سوى سراب: وَ الَّذِینَ کفَرُوا أَعْمالُهُمْ کسَراب بِقِیعَة یحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ. مَثَل کسانى که کارهاى خود را با کفر انجام دادند، همچون لکه سرابى است که تشنه گمان میکند آب است؛ ولى هنگامى که به آن نزدیک میشود، چیزى نمىبیند و خدا را آن جا مییابد؛ بنابراین، دین حق الاهى نخست این تمایلهاى تکامل بخش را درون انسان با تکیه بر جنبههاى والاى آن به حرکت در میآورد: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً؛ من در زمین خلیفه قرار دادهام». «و لقد کرمنا بنى آدم؛ ما بنى آدم را شرافت بخشیدیم». «فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا؛ و از روح خود در او دمیدهایم»، و او را به حرکت در درونش و محیط خارجى او براى رهاسازى او از هر گونه مانعى به سوى تحقق تمایلاتش واداشته است و او را به ایمان و پرهیزکارى و رهایى از تنگ نظرى درونى و از دلبستگى به مال و متاع دنیا دعوت میکند که همه اینها انگیزههایى براى حرکت جهت رهایى از تنگناهاى درونى، یعنى جهاد اکبر است و رهایى از موانع خارجى همچون طاغوتها و مستکبران و فراعنه... که جهاد اصغر به شمار میرود و نیز او را به حرکت تکامل بخش بىپایان که در هیچ یک از مراحل راه توقف نخواهد داشت دعوت میکند...؛ یعنى او را به حرکت به سوى خدا میخواند؛ از این رو حرکت یا سیر و سلوک ماهیت دین است، و عرفان، چیزى جز حکایتگر ماهیت دین نیست و نیز این تحرک یا حرکت مکانى نیست؛ همانگونه که اشاره کردیم؛ بلکه حرکت ماهوى در راه متخلق شدن به اخلاق خدا همچون خلاقیت و آفرینش و ابتکار است.
یادآور میشود که «عرفان» اصطلاح معمول و به کارگرفته شده در ایران به جاى تصوف است که واژه تصوّف گرفتار تبعات تاریخى ناشى از تأثیرهایى شده که هیچگونه ارتباطى به تمدن اسلامى ما ندارد.
مهمترین محورهاى عرفان عبارتند از:
- 1. تکیه بر جایگاه «انسان» در جهان، و آن چیزى است که روح عزت و شرافت را درون آدمى میآفریند و باعث آن میشود که انسان مأموریت خود را در روى زمین که خلاقیت و ابتکار است، به خوبى درک کند.
انسان موجودى است که از سوى آفریننده خود شرافت یافته و شرافت او صرف نظر از دین و عقیده او ثابت است. ابن عربى در این زمینه به سیرت پیامبر در برخاستن جهت تعظیم و احترام به جنازه یهودى اشاره میکند به دلیل «انسان» بودن او... که میگوید آیا شما پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) را نمىبینید که براى جنازه یهودى بر میخیزد. به حضرت گفته شد که جنازه از آن فردى یهودى است. پیامبر(صلىاللهعلیهوآله)گفت: آیا او یک نفس نیست؟ بنابراین چه انگیزهاى جز آن وجود داشت که پیامبر براى تکریم و تعظیم شرف و جایگاهش از جا برخاست؟ جز شرف چه چیزى میتواند باشد که همان دمیدن روح خدایى در او است؟ این نفس از همان جهان با شرافت ملکوتى و روحانى و پاکى است.
خداوند پس از دمیدن روح خود به انسان با نفس ناطقه، او را شرافت بخشید، و همه نامها را به او یاد داد و این نفس با شرافت است و امکان ندارد روز قیامت در معرض عذاب قرار گیرد؛ بلکه آنچه در معرض عذاب قرار میگیرد، نفس حیوانى او است که در انسان منحرف از راه خدا، بزرگ و ضخیم شده، و نفس ناطقه را پنهان میسازد.
ابن عربى درباره انسان میگوید: انسان فقط با نفس حیوانى خود وارد جهنم میشود؛ چون جهنم جایگاهى براى نفس ناطقه نخواهد بود و چنانچه نفس ناطقه بر آن آتش اشراق کند، زبانه آتش را خاموش خواهد کرد؛ چون نور آن عظیمتر است (الفتوحات المکیه، ج 3، ص 360).
گرایش انسانى عارفان آنها را از اندیشه مردگرایى دور کرده و چنین گرایشى باعث شده است براى امکان رسیدن به کمال انسانى، مرد و زن را برابر بدانند. ابن عربى در این زمینه میگوید: انسانیت چون حقیقتى است که شامل مرد و زن میشود؛ پس در اصل انسانیت، مردان بر زنان برترى ندارند (همان، ص 447)
این گرایش در فقه آنها نیز انعکاس یافته است؛ چون امامت زن را براى مردان در نماز جایز دانستهاند (محمد تقى جعفرى، ج15، ص 204).
عارفان روى همت تأکید دارند، و آدمى باید از توانایىهاى خود آگاه باشد و قدر خود را کم نداند. در این زمینه، مولانا جلالالدین رومى میگوید:
بس به ظاهر عالم اصغر تویى *** بس به معنا عالم اکبر تویى
ظاهر آن شاخ، اصل میوه است *** باطناً بهر ثمر شد شاخ هست
(مثنوى چهارم، ص 309، ابیات 521و522)
تو در ظاهر عالم کوچکى؛ اما در معناى عالم بزرگ هستى. در ظاهر شاخه، اصل میوه است و در باطن، شاخه براى میوه ایجاد شده است.
این مفهوم از شعرى که به امیر عارفان حضرت على بن ابىطالب منسوب است، گرفته شده که میگوید:
درمان تو درون تو است که احساس نمىکنى. بیمارى تو نیز از تو است که نمىبینى. تو گمان میکنى که جسم کوچکى هستى؛ در حالى که جهان بزرگ در تو خلاصه شده (دیوان الامام على، ص57).
- 2.از نظر عارفان، بزرگترین چیزى که مانع حرکت تکاملى انسان میشود، همان «خود او است» و چنانچه آدمى از خود خواهىهاى خود فراتر رود، آنگاه در فضاهاى بى حد و حصر حرکت خواهد کرد، و در غیر این صورت ماهیت انسانى خود را از دست خواهد داد. همان ماهیتى که وى را به سوى کمال سوق میدهد؛ یعنى نفخه رب العالمین را از دست خواهد داد.
مولانا در این زمینه میگوید:
آن یکى با شمع بر میگشت روز *** گرد هر بازار دل بر عشق و سوز
والفضولى گفت او را کاى فلان *** هین چه میجویى به پیش هر دکان؟
هین چه میجویى تو هر سو با چراغ *** در میان روز روشن چیست لاغ؟
گفت من جویاى انسان گشته ام *** من نیابم هیچ و حیران گشته ام
(محمدتقى جعفرى، ج15، ص401)
شخصى چراغى را در دست داشت و در روز روشن دنبال چیزى میگشت و در هر بازارى دل بر عشق میسوزاند. فضولى سراغ او آمد و گفت شما در هر دکانى به دنبال چه هستى و در این روز روشن با این چراغ روشنى که در دست دارى چه چیزى را میخواهى؟ آیا شعر میگویى؟ پاسخ داد من همه جا دنبال آدم هستم که با آن دمیدن الاهى زنده باشد. من جویاى انسانم که نمىیابم و اکنون متحیر ماندهام.
عارفان شخصى را که در خودخواهىهاى خود غرق شده، همانند الاغى میدانند که در گل و لاى مانده باشد که باید خود را از آن برهاند و نباید درون آن حرکت کند؛ چون حرکت او بیشتر باعث غوطه ور شدن او در آن گل و لاى میشود که مولانا در اینباره میگوید:
چون خرى در گل فتد از گام تیز *** دمبدم جنبد براى عزم خیز
جاى را هموار نکند بهرباش *** داند او که نیست آن جاى معاش
(همان، ص 298)
همانند الاغى میماند که به سبب یک جهش تیز در گل مانده. او همیشه حرکت میکند تا از آن جاى خود خیز بردارد؛ در حالى که باید بکوشد جاى خود را آن جا گسترش ندهد؛ چون میداند که آنجا جاى ماندن او نیست.
عارفان بر این باورند: کسى که در دایره ذات خود زندگى میکند نمىتواند جهانهاى گسترده را درک کند و نمىتواند ابعاد گسترده حرکت خود را که براى آن آفریده شده است بفهمد. مولانا میگوید:
اى کهاندر چشمه شور است جات *** تو چه دانى شط جیحون و فرات
همان، ص 276)
- 3-عارفان بر این باورند که انسان باید همیشه در حرکت مستمر باشد و در این حرکت عزم و اراده جدیت داشته باشد. او در واقع حرکت میکند؛ ولى این حرکت باید با هدف آینده باشد نه اینکه به دنبال رفع نیازهاى آنى رود. جلال الدین دراینباره میگوید:
نیک بنگر ما نشسته میرویم *** مینبینى قاصد جاى نویم؟
بحر حالى مینگیرى رأس مال *** بلکه از بهر غرضها در مآل
پس مسافر این بود اى رهپرست *** که مسیر و روش در مستقبل است
[۳]
خوب نگاه کن که ما نشسته حر کت میکنیم. آیا شما نمىبینید که قصد ما جاى تازهاى است؟ و تو سرمایه را به سبب وضع حاضر نمىگیرى؛ بلکه آن را به جهت هدفهایى که در آینده وجود دارد میگیرى؛ بنابراین، اى رونده راه وضع مسافر چنین است و مسیر و جهتگیرى او به آینده است، و این همان هدایت دین است که دوست ندارد انسان آرام بگیرد و ساکن بماند و تسلیم وضع موجود شود. در قرآن کریم نیز آمده است که اگر انسان خود را ببیند که نمىتواند در جایى حرکت کند، وظیفه اش این است که به مکان دیگرى مهاجرت کند تا خود را از حالت استضعاف برهاند که در غیر این صورت به خود ستم کرده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کنْتُمْ قالُوا کنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛ گروهى که ملائکه قبض روحشان کرد در حالى که به خود ظلم کرده بودند، به آنان گفته شد: در چه کارى بودید؟ پاسخ دادند ما در زمین مستضعف بودیم. به آنان گفتند: آیا زمین خدا آن قدر وسعت نداشت که کوچ کنید؟»
- 4. عارفان بر این باورند: عمر آدمى در صورتى که آدم در راهى جز راه کمال انسانى حرکت کند، بىارزش است. چنین آدمى در گمراهى به سر خواهد برد، از اینرو او باید بیدار شود و خود را از افتادن در گل و لاى خودخواهى و خودپرستى برهاند و آنها به این بیدارى و رهایى از گل و لاى خود «مِى» میگویند و اشتباه میکنند کسانى که گمان کنند که این «مِى» همان میگسارى است که آدم را بىهوش میکند؛ بلکه بر عکس میاز نظر عارفان، حیات انسان است که از نور خدا و از آتش موسى برگرفته و جایگاه آن در دل است و ظهور آن در طور سینا است « و آدمى که از این باده مست میشود، به ملامت ملامتکنندگان پولپرست و طالب مال و منال دوست توجهى ندارد.
شیخ بزرگ بهاءالدین عاملى (متوفاى 1030 ق) هر چند از متأخران است، بهترین تعبیر را از این میدر قطعه شعرى که در سفر اداى فریضه حج خود به نظم در آورد، داشته است.
یا ندیمى ضاع عمرى و انقضى *** عمر ما تباه شد و گذشت اى ندیم قم لادراک زمان قد مضى *** برخیز تا بهوش باشیم اى ندیم واغسل الادناس عنى بالمدام *** هر چه گناه کرده ام با باده بشوى واملأ الاقداح منها یا غلام *** جامها را پر کن باز از اوى واسقنى کأساً فقد لاح الصباح *** ساغر ده بامدادان سر رسید والثریا غربت والدیک صاح *** پروین غروب کرد و بانگ خروس رسید زوج الصهباء بالماء الزلال *** بیامیز باده را با آب زلال واجعلن عقلى لها مهراً حلال *** هوش خود را برایش داده ام مهرى حلال هاتها من غیر مهل یا ندیم *** جام را زودى بده یار ندیم خمرة یحیا بها العظم الرمیم *** که از او زنده شود استخوان رمیم بنت کرم تجعلن الشیخ شاب *** باده به وجد آورد پیر و جوان من یذق منها عن الکونین غاب *** هر که نوشد بى خبر شد از کون و مکان خمرة من نار موسى نورها *** آن میناب که زآتش موسى نور گرفت دنّها قلبى و صدرى طورها *** آن را بده که قلب و سینه ام جاى طور گرفت قم و لا تهمل فما فى العمر مهل *** برخیز در عمر ما جایز نیست درنگ لا تصعّب شربها فالامر سهل *** دشوار نباشد نوشیدن باده چو شرنگ قل لشیخ قلبه منها نفور *** به شیخى بگو که دلش نفرت از او است لا تخف فالله تواب غفور *** از خدا مترس که گذشت از او است یا مغنى إن عندى کلّ غم *** اى ترانه خوان در وجودم همه جور غم است قم وألق الناى فیها بالنغم *** از ناى خود هر چه نغمه سرایى باز کم است غنّ لى دوراً فقد دار القدح *** دور زد پیاله دورهاى آواز خوان و الصبا قد فاح و القمرى صدح *** پگاه رسید و قمرى هم آواز خواند واذکرن عندى أحادیث الحبیب *** یادم آرید آن سخنهاى رفیق إنّ عیشى من سواها لا یطیب *** زندگىام نیست غیر از آن لطیف واحذروا ذکرى أحادیث الفراق *** پرهیز کن از یاد هجران و افتراق إنّ ذکر البعد مما لا یطاق *** هجران به یاد میار داغش چون افتراق ردّ لى روحى بأشعار العرب *** زنده کن جان ما را با شعر عرب کى یتم الحظ فینا و الطرب *** تا شود در کام ما عیش و طرب وافتتح منها بنظم مستطاب *** با نظم مستطاب آن را آغاز کنید قلته فى بعض أیام الشباب *** آنچه در ایام شباب گفته بودم باز کنید قد صرفنا العمر فى قیل و قال *** صرف کردیم همه عمر را در قیل و قال یا ندیمى قم فقد ضاق المجال *** برخیز اى دوست دگر نیست مجال ثمّ أطربنى بأشعار العجم *** شاد کن ما را به اشعار عجم واطردن هما على قلبى هجم *** دور بران از قلب من، لشکر غم وابتدئ منها ببیت المثنوى *** شعر خود را با مثنوى آغاز کن للحکیم المولوى المعنوى *** و از حکیم مولوى معنوى آغاز کن بشنو از نى چون حکایت میکند *** و از جدایىها شکایت میکند قم و خاطبنى بکل الألسنة *** برخیز و بگو با من با هر زبانى علّ قلبى ینتبه من ذى السنة *** تا دلم هشیار باشد با زبانى إنه فى غفلة عن حاله *** این دل ما از حال خود غافل است خاطب فى قیله مع قاله *** مضطرب نالان و هم آشفته است کل آن فهو فى قید حدید *** باشد او هر آن در بند حدید قائلاً من جهله هل من مزید *** زنادانى باز گوید هل من مزید تائها فى الغى قد ضل الطریق *** در تباهى از راه خود گمراه شد قط من سکر الهوى لا یستفیق *** کى همى از خواب خود بیدار شد عاکفا دهرا على اصنامه *** جمله یک دهر شیفته بتهاى خویش تهزأ الکفار من إسلامه *** کافران را همى خنداند بر اسلام خویش کم أنادى و هو لا یصغى التناد *** هر چه گویم گوش کى دارد دلم وا فؤادى وا فؤادى وا فؤاد *** اى دلم واى اى دلم و اى دلم یا بهائى اتخذ قلباً سواه *** اى بهایى قلب دیگر را طلب فهو ما معبوده الا هواه *** چون که نیست معبود آن را جز هوس
خاتمه
لازم است راهبرد تقریب بین مذاهب اسلامى، از ضرورت برنامههاى متمدنانه، غفلت نورزد؛ چرا که چنین برنامهاى، پایه اصلى حل همه مظاهر اختلاف همان اسلام است و در محدوده این برنامه فقط میتوان بر تعصب طایفهاى و انواع تعصبهاى دیگر که میان فرزندان امت اسلامى ما است غالب آمد.
منابع و مآخذ
- الفتوحات المکیه، ج 3 و ج 6.
- دیوان الامام على، مصر ]بىتا[، ص 57.
- فوکویاما، پایان تاریخ.
- مثنوى چهارم، ص 309، ابیات 521 و 522.
- محمدباقر صدر، التفسیر الموضوعى.
- محمدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین رومى، ج 15.
- مروج الذهب، 1381: 2/379.