از سرگیری جنبش تمدن و تقریب (مقاله)
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول، شماره چهارم، پاییز، 1384 |
عنوان مقاله | ازسرگیری جنبش تمدن و تقریب |
نویسنده | دکتر محمدعلی آذرشب[۱] |
تعداد صفحات | 16 |
بخش | اندیشهای |
زبان | فارسی |
ازسرگیری جنبش تمدن و تقریب عنوان مقالهای از بخش اندیشهای فصلنامه اندیشه تقریب شماره چهارم میباشد که به قلم دکتر محمدعلی آذرشب[۲] و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منتشر شده است. این مقاله در فصل پاییز، 1384 منتشر شده است.
چکیده
درگیریهای مذهبی باعث توقف جنبش و حرکت تمدّن اسلامی شد.
پیش از اسلام، قبایل عرب به علت نزاعهای گوناگون فاقد تمدّن بودند؛ اما اسلام با حل اختلافها، بستری مناسب برای شکوفایی تمدّن اسلامی پدید آورد و تاریخ بحثهای کلامی و غیره خود نشانه تقریب و در نتیجه زمینه تمدّن بود.
بهترین الگو که هم بتواند باعث تقریب شود و هم ما را به تمدّن واقعی برساند، خداوند و روحیه و عزّت عرفانی است. اگر مکتب عرفانی به درستی میان ما تحقق یابد، هم عزّت خواهیم داشت و هم دارای زبان بینالمللی خواهیم بود و هم به جنبش تکاملی خود واصل میشویم و نیز ماهیت دین را فراگرفته ایم. عرفان میخواهد ماهیت حقیقی انسان را بیابد که مشترک میان همه بشر، و پرهیز از حیوانیت است که مورد تنفر همگان است و سبب تحوّل درونی کمال خواهانه انسان میشود که خواهان آن هستند. با عرفان میتوان به اهداف مقدّس دنیایی و آخرتی در تمام ابعاد نایل شد.
کلید واژهها: جنبش تمدنی، تقریب، الگوی برتر، عزت، ذلّت، عرفان.
مقدمه
تقریب میان مذاهب اسلامی، هدف همه کسانی است که به عزت، کرامت و سعادت و آقایی امت خود توجه دارند، به آن چشم دوختهاند؛ ولی داشتن آرزوها به تنهایی برای تحقق این هدف بزرگ کافی نیست؛ بلکه باید در جستوجوی ریشههای این پدیده و بررسی اساسی برای آن بود تا کوششها در مسیری که فایدهای ندارد، هدر نرود.
به عقیده ما پدیده کشمکش مذهبی یکی از عوارض بیماری بدخیمی است که جهان اسلام دچار آن شده که در توقف جنبش تمدنی آن تجسم مییابد.
این بیماری، عوارض بسیاری دارد که مهمترین آن از هم گسیختگی و پراکندگی است که به شکلهای گوناگونی ظاهر میشود. گاهی به گونه مذهبی و زمانی به شکل قومیتی و وقتی هم به گونه قبیلهای یا کشوری یا منطقهای و... نمایان میشود. مهم وجود از هم گسیختگی است؛ حال به هر شکلی تحقق یابد؛ از این رو درمان اختلافهای مذهبی بدون توجه به ریشههای این پدیده همانند درمان جوشهای پوستی ناشی از بیماری کبدی با روش پانسمان است؛ در حالی که باید سراغ کبد رفت و آن را درمان کرد.
جنبش تمدن
اگر بگوییم دین به معنای حرکت جامعه بشری به سوی جنبش تمدنی است، گزاف نگفتهایم؛ چون تمدن، همان مقدار دستاوردهای بشر در زمینههای پیشرفت مادی و معنوی آن است و همه آموزههای اسلام به نجات دادن انسان از رکود، رخوت و جمود توجّه دارد تا او را به سوی حرکت نامتناهی در زمینه تحقق پیشرفتها در زمینه تسخیر طبیعت و تلاش در فرایند روند خلافت خدا در زمین و در عرصه تعالی روانی و روحی و بیرون آمدن از لاکهای خود خواهی و انگیزههای پست بکشاند.
شبه جزیره عربی پیش از ظهور اسلام فاقد پروژه تمدنی بود؛ از این رو قبایل عرب سرگرم کشمکشها و درگیریهای قبیلهای بودهاند، و روزگاران عرب گواه این مطلب است و اشعار دوران جاهلیت عرب این کشمکشهای فراگیر را به تصویر کشیده؛ به گونهای که اعراب دوران جاهلیت نمیتوانستند آن را در زندگی خود رها سازند؛ چرا که بخشی از زندگی روزانه آنها بوده است. شاعران، این روح جاهلیت را که در دوران حکومت بنیامیه هم آرزوی بازگشت به آن وجود داشت بیان میکنند.
یکی از شاعران زندگی شهری را مورد نکوهش قرار داده، بادیه نشینی را برای خود افتخار میداند و غارتگری و یورش را در زندگی خود اصل میداند که همیشه باید وجود داشته باشد. حتی اگر دشمنانی وجود نداشت، باید با مجاوران و دوستان و حتی بستگان ستیز کرد.
قابل توجه است که شاعر در ابیات، از واژه «حضاره» یعنی تمدن در برابر «بادیه» استفاده کرده که این تقابل در احادیث اسلامی که مردم را از بدویت پس از هجرت یعنی از انتقال به بدویت پس از هجرت به شهر نهی میکند، وجود دارد، و این نهی در این زمینه شدید و نزدیک به تکفیر بوده است. چون تمدن نیاز به زندگی شهری دارد و نمیتوان آن را فقط در زندگی بادیه نشینی فراهم کرد و نیز مسأله مورد توجه در این ابیات، دوری از زندگی با تمدن را با درگیری با کسی به سبب چپاول او جایز میداند و چنانچه قبیله ثروتمندی را برای حمله به آن نیابند، به قبیله ضعیف یورش میبرند و اگر قبیله ضعیف را نیابند، آنگاه به برادرانشان از قبیله بنی بکر یورش برده، آن را غارت میکردند. مسأله مهم جنگ و درگیری بود.
هنگامی که اسلام پروژه تمدنی خود را به این قبایل در حال نزاع و کشمکش ارائه کرد، هدفهای این قبایل را به رسالت جهانی تبدیل کرده، آنها را در راه هدفهای بزرگ قرار داد، و به همان میزانی که اسلام توانست جنبش تمدن را در جامعه پدید آورد، به چیره شدن بر از هم گسیختگی و کشمکش میان قبایل عرب موفق شد. همه پدیدههای کشمکش که در جامعه اسلامی در ابتدای رسالت یا پس از آن ظاهر شده بود از رسوبات اختلاف قبیلهای سرچشمه میگرفت که مخالف حرکت تمدن بود.
با وجود مشکلات، موانع قبیلهای، قومی و سیاسی که برای زندگی اسلامی در دو قرن اول و دوم پدید آمده بود، حرکت تمدنی بزرگی که اسلام در دلهای مردم به وجود آورده بود، همچنان ادامه داشت و در حال گسترش بود و پیوسته منافع خود را داشته، به ایجاد تمدنی انجامید که هیچکس منکر آن نیست و باعث ایجاد جنبش پیشرفت علمی و اجتماعی در زمینههای گستردهای شد.
تقریب در پرتو جنبش تمدنخواهی
چنانچه برخی پدیدههای نا مطلوبی که میان نادانان دور از جنبش تمدنخواهی در قرنهای نخست اسلام وجود داشت مستثنا بدانیم، خواهیم دید که جامعه اسلامی متمدن سرشار از پدیدههایی بود که نشاندهنده سیادت روح گفتوگو و تفاهم و پذیرفتن نظر طرف دیگر و همزیستی قومی و مذهبی بوده که این موضوع با بهترین جلوههای خود در روابط میان پیشوایان مذاهب و عالمان و ادیبان با اندیشههای گوناگون وجود داشته است. ما اینجا نمیتوانیم همه گونههای مربوط به آن را بازگوییم؛ ولی به نوشته مسعودی در مورد یکی از مجالس برامکه در عصر جنبش تمدنی برای شما بسنده میکنیم:
در کتاب مروج الذهب آمده است: یحیی بن خالد شخصیتی با دانش و معرفت و اهل بحث و نظر بود. وی مجلسی داشت که در آن متکلمان از اهل اسلام و صاحبنظران مذاهب گوناگون شرکت میکردند. روزی که در این مجلس نزد او گرد آمده بودند، به آنها گفت: شما درباره پنهانی و ظهور، قدمت و حدوث، اثبات و نفی و حرکت و سکون و همراهی و جدایی، وجود و عدم، کشش و خیزش، اجسام و اعراض، تعدیل و جَرح، نفی صفات و اثبات آنها، توانایی و افعال، کمیت و کیفیت و مضاف و امامت که آیا بحث نقلی است یا وابسته به اختیار مردم است، سخن بسیار گفته اید و سخنهای دیگری در اصول و فروع میآورید. اکنون شما بی منازعه درباره عشق بگویید و هر یک از شما نظر خود را و آنچه به ذهن خود درباره عشق خطور کرده است بفرماید.
علی بن هیثم که امامی مذهب و از متکلمان معروف شیعیان بود گفت:
ای وزیر! عشق ثمره همگونی و دلیلی بر آمیزش دو روح و آن دریایی از لطافت و رقت صنعت خدا و صفای گوهر و گزند آن حد و مرزی ندارد و افراط در آن موجب نقصان بدن میگردد.
ابو مالک حضرمی که خارجی مذهب (که به آنها «شراة» میگفتند) بود، گفت: ای وزیر! عشق دمیدن جادو است و پنهانتر و داغتر از اخگر است و تنها با ازدواج دو طبع و آمیختگی دو گونه میسر میشود و نفوذ آن در دل همچون نفوذ دانههای باران در لابهلای شن است و پادشاه خصلتها است. عقلها را اسیر خود میکند و نظرها با آن آرام میگیرند.
نفر سوم که محمد بن الهذیل العلاّف بود و مذهب معتزلی داشت و شیخ بصریها بود، گفت: ای وزیر! عشق چشمها را میبندد و بر دلها مهر میزند و در بدنها حلول میکند و با شتاب در کبدها قرار میگیرد و صاحب آن دچار بدگمانی و اوهام میشود. هیچ موجودی برای او باقی نمیماند و هیچ وعدهای از او سالم نمیماند. گرفتاریها با شتاب سراغ او میآیند و او جرعهای از دم کرده مرگ و بقیهای از مرزهای داغدیدگی است؛ ولی باعث شور و نشاط در طبع و طراوتی در شمایل آدمی میشود و صاحب آن گوشی به دعوت منع و اجازهای به خصم سرزنش دهنده نخواهد داد.
نفر چهارم که هشام بن الحکم کوفی است و شیخ امامیه در آن زمان و هنرمند بزرگ بود گفت: ای وزیر! عشق دامی است که تنها صاحبان اخلاص در مصیبتها را شکار میکند و چنانچه عاشق گرفتار تور آن شود و در لابه لای آن گیر کند، خیلی بعید است که از آنجا جان سالم به در ببرد و یا به زودی از آن رها شود و عشق فراهم نخواهد شد، مگر از اعتدال چهره و میانهروی در روش و ملایمت در همت، مقتلی در درون جگر و خلوص عقل دارد. زبان فصیح را گره میزند. مالک را مملوک میکند و سَرور را برده میکند تا برده برده خود شود.
النظام ابراهیمی بن یسار معتزلی که از مناظره کنندگان اهل بصره در زمان خود بود) گفت: ای وزیر! عشق رقیقتر از سراب و نافذتر از شراب و از گل معطری است که در ظرف شکوه عجین گردیده و ابری سنگین است که بر فراز دلها میبارد و موجب رویش شادی و شعف میگردد و میوه سخن به بار میآورد و قربانی آن همیشه از عشق بیمار و دچار ناآرامی]است[و با زمان رجز خوانی میکند و دارای اندیشهای بلند است و چنانچه شب فرا رسد، دچار بیخوابی و به هنگام فرارسیدن روز نگران میگردد و روزه او گرفتاری و افطار او شکوه است؛ آنگاه نفر ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و غیره پس از آنها دراینباره سخن گفتند تا این سخن از عشق با واژگان گوناگون و معانی نزدیک و متناسب به هم به درازا کشید، و آنچه گذشت دلیلی بر همین مطلب بود.[۳]
موضوعی که سخن درباره آن بود (عشق) شبیه آن میان یونانیها وجود دارد و پس از آن این موضوع تبلور یافت و به وسیله عارفان ایرانی همچون سنایی و عطار و حافظ و مولوی به اوج خود رسید.
این داستان نشاندهنده دو حقیقت است: نخست گردهمایی صاحبان مذاهب گوناگون در مجلس گفتمان آزاد و دوم اشاره به توان «عشق» بر وحدت بخشیدن به دلها است که درباره آن سخن خواهم گفت.
از سرگیری تمدن
مسأله از سرگیری تمدن از آن دسته مسائلی است که باید مورد توجه همه کسانی که به مسائل جهان اسلام توجه دارند، قرار گیرد و آن را در صدر توجه و کارهای خود قرار دهند و چون یگانه عامل برطرف کردن عوامل عقب افتادگی در جامعههای ما است، بهترین راه برای بازیابی عزت و شرف خواهد بود.
شاید مسلمان اهل تحقیق میتواند به آسانی از محتوای اسلام و از روند تاریخی آن پیببرد که تمدن اسلامی هر چند که از قرنها پیش در آستانه توقف قرار گرفت، دارای ریشههای عمیق در خاک، در عقیده، در اندیشهها، عاطفهها و احساسات است که آن را برای از سرگیری حرکت خود در صورت فراهم شدن وضعیت مناسب مهیا میکند.
وضعیت مناسب را باید همه عناصر تأثیرگذار در جامعه اسلامی همچون مدارس و دانشگاهها و مراکز اطلاع رسانی تصویری و صوتی و نوشتاری و هنرهای زیبا و از همه مهمتر خانواده و به ویژه مادران که نقش بزرگی در تربیت فرهنگی فرزندان دارند و تربیت فرهنگی انرژی جنبش فرهنگی را تشکیل میدهد، فراهم سازند.
ما معتقدیم: مهمترین محورهایی که عناصر تأثیرگذار به سوی آن در حرکتند، عبارت از احیای الگوی والای حق و احیای روحیه عزت و تربیت عرفانی است.
الگوهای برتر
هر شخص و گروهی دارای یک الگو و سرمشق والا است. این الگوی والا یا به تعبیر قرآن معبود، باید یا مطلق باشد که خداوند متعالی یکتای بیهمتا است یا سرابی است همچون الگوهای مهمّی که در تاریخ قدیم و معاصر نمایان شده؛ سپس فروپاشیدهاند؛ چون بشر تشنه، آن را آب تصور میکرد؛ ولی هنگامی که به آن نزدیک شد، چیزی را ندید یا اینکه الگو و سرمشق چیزهای پستی هستند همچون هوا و هوسهایی که برخی آن را دنبال میکنند.
هنگامی که سرمشق والا خداوند متعالی باشد، کاروان بشری را در راه بینهایت از علم، عزت، توان، بخشش، رحمت، خیر و برکت قرار میدهد؛ چون همه اینها از ویژگیهای الگوی والای حق تعالی است و هنگامی که الگوی والا همچون سراب باشد، گروه بشر را اندکی به سوی خود میکشد و پس از آن فرو میپاشد و آن گروه دچار ناکامی و قهقرا خواهد شد؛ ولی اگر الگو پست باشد، گروه بشری درجا خواهد زد و پیشرفتی نخواهد کرد و هر یک از افراد آن در اندیشههای کوچک و منافع ویژه خود که به طور معمول با منافع دیگران برخورد میکند، به سر خواهد برد و به دنبال آن کشمکش و درگیری روی خواهد داد. جامعههای اسلامی ما با یک نگاه واقعگرایانه، بیشتر این الگوی پست را دنبال کردهاند.[۴]
رویکرد تربیتی و تبلیغاتی در جامعههای ما اغلب این سقوط در منافع شخصی را تحقق بخشیدهاند. مثل اینکه هدف آدمی در این جوامع و در این زندگی، دستیابی هر چه بیشتر به این منافع است. فیلمها و مجموعههای تلویزیونی و ادبیات ما، در موارد اندکی به سوی الگوی برتری که از منافع فردی بالاتر باشد، رو دارد؛ بلکه اغلب این وسایل بر خویشتن به نام «واقعیت» تأکید، و آن را به معبودی تبدیل میکند که در پرستشگاه آن همه ارزشها و فضیلتهای انسانی قربانی میشوند.
خداوند متعالی فقط یک نام نیست که ورد زبان ما باشد، و میان ما و او فاصله جغرافیایی وجود ندارد که به سوی او حرکت کنیم؛ بلکه حرکت به سوی خداوند همان حرکت به سوی این الگوی والا و صفات جلالیه و جمالیه او است، و بدین سان حرکت مسلمانان متمدن به سوی خداوند سبحان خواهد بود؛ از این رو ما نیازمند نهضتی فراگیر برای حرکت به سوی خدا با معنای تمدن هستیم. ما نیاز داریم به نسل خود معانی توحید و عبادت و سیر و سلوک به سوی الله را در این چارچوب بیاموزیم تا عبادت و بندگی ما در مقابل خداوند، نیروی محرکهای باشد که ما را در حرکت خود به رستگاری و مدنیت و کامیابی کمک کند. ما نیاز داریم جامعههای خود را از حرکت به سوی الگوهای سرابی برهانیم با توجه به اینکه این الگوها با شعارهای پر زرق و برق، خود مصیبتهای فراوانی برای امت ما داشته است. ما نیاز داریم تا جوانان خود را از فرو رفتن در منجلاب خودخواهی و خودپرستی و گم کردن هدفهای بزرگ و شکست روانی نجات دهیم که همه این مسائل با هدایت امت به سوی خداوند به گونهای که با نیازهای عصر و زبان عصر متناسب باشد، فراهم خواهد شد.
عزت
عزت، مفهوم انسانی و اسلامی بسیار مهمی است، و مخالف آن ذلّت است که اسلام آن را مردود و باعث مرگ شخص و جامعه میداند و خداوند بزرگ همه کارهای انسان را به جز ذلیل شدن به خود انسان واگذاشت؛ همان گونه که در متون اسلامی وارد شده است. اسلام هنگامی که انسان را خلیفة الله دانست و خدا را به او نزدیکتر از رگ گردن معرفی، و جایگاه والاتر از فرشتگان و با شرافتتر از کعبه به او اعطا کرد، در حقیقت روح عزّت را در دل فرزندان خود دمید.
مهمترین کاری که مصلحان اسلامی در طول تاریخ انجام دادهاند، همان بازگشت روح عزت به جامعه هنگام بروز عوامل ذلت در آن است. عزت نیز موضوعی است که فیلسوفان قدیم و نو درباره آن سخن گفتهاند؛ به طوری که افلاطون آن را «التیموس»، و تمایل فرد و گروه انسانی به کسب به رسمیت شناختن دانست و معتقد بود که انسان به سبب این احساس نیرومند درونی گاهی خود را قربانی میکند و چنانچه ما به توضیحاتی که درباره التیموس میدهد دقت کنیم، خواهیم دید که التیموس همان عزت نفس است.
افلاطون حرکت تاریخ را انگیزه التیموس میداند که شخص و گروه میاندیشند و کار میکنند تا جایگاهی داشته باشند و مردم آن را به رسمیت بشناسند.
در روزگار ما نیز «فوکویاما» آمده است تا التیموس را پایه سخن خود که پایان تاریخ نامگذاری کرده قرار دهد، و بر این باور است که این التیموس به بهترین گونههای خود در لیبرال دموکراسی تحقق مییابد؛ از این رو این لیبرالیسم دموکراسی طبق ادعای ایشان پایان تاریخ است.[۵] ما نمیخواهیم درباره این ادعا بحث کنیم، ولی میخواهیم اهمیت عزت را در جنبش تمدنی روشن سازیم؛ بنابراین، عزت مظهر زندگی است و جامعه عزیز همان جامعه زندهای است که اعضای آن به هم پیوسته باشد تا جایی که هر عضوی به درد آید برای بقیه بدن با بیداری و تب، قراری باقی نماند:
چو عضوی بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
جامعه ذلیل همان جامعه مرده و غیر متحرک است که میان اجزای آن هیچگونه همبستگی عضوی وجود نداشته باشد و بقیه اعضا در برابر گرفتاری یک عضو، هیچگونه واکنشی از خود نشان نمیدهند.
ایجاد روح عزت در آدمی از مادر و خانواده آغاز میشود و پس از آن جامعه و ابزارهای اثرگذار و فرهنگ عمومی آن، نقش بعدی را ایفا میکنند. مسأله نخست در عزت، هدایت مردم به عزت واقعی است به طوری که خداوند میفرماید: من کان یرید العزة فلله العزة جمیعاً. کسی که دنبال عزت باشد، همه عزت از آن خدا است، و پرهیز امّت از عزّتهای دروغین است. خداوند میگوید: یبتغون عندهم العزة. آنها عزت را میان خودشان دنبال میکنند.
مسأله دیگر، دور نگهداشتن جامعه از مسائلی است که باعث احساس ذلت و سستی و ناتوانی آن میشود؛ از این رو ما باید از هر گونه سخنی که زمینههای تزلزل روحیه گرامی داشتن هویت، شخصیت، فرهنگ، میراث و تاریخ را فراهم آورد، بپرهیزیم و به سوی هر چیزی که باعث تقویت احساس به شرافت انسانی و عظمت و مسؤولیت بزرگ آن در این وجود شود، حرکت کنیم.
بسیاری از سخنان تبلیغاتی ما با کمال تأسف باعث تقویت روحیه ذلت، شکست، ناامیدی، و ناتوانی در دلها میشود؛ از این رو باید در تبلیغات و برنامههای درسی و تربیت خانوادگی خود روحیه عزت، شرافت، شخصیت، گرامی داشتن هویت و وابستگی به امت اسلامی را تقویت کنیم که این موضوع مقدمهای لازم و حیاتی برای از سرگیری خیزش و جنبش تمدنی ما خواهد بود.
عرفان
من در سخن خود درباره مجلس برامکه که جریانهای گوناگون را گردهم آورده بود، به «عشق» اشاره کردم که میتواند دلها را وحدت بخشد و نگرش انسان را به افقهای والا ببرد و به زندگی انسان برکت و پاکی ببخشد.
این «عشق» مفهوم ویژهای در مکتب عرفانی دارد که به وسیلهابنعربی تبلور یافت و با عارفان بزرگی در صحنه تمدن اسلامی همچون مولانا جلالالدین رومی و عطار و حافظ و سعدی شیرازی ادامه یافت.
این مکتب دارای پیام انسانی بزرگی است که در صورت ارائه خوب آن میتواند همه بشر را گرد خود جمع کند.
این پیام همچنین توانسته است عزت امت اسلامی را که قرنها در معرض عوامل ذلت از درون و برون قرار گرفته بود، محافظت کند؛ از این رو احیای این مکتب و ارائه آن به زبان معاصر میتواند پیام ما را جهانی سازد و نیز میتوانیم فرزندان خود را بر مبنای دوستی واقعی و زیبایی واقعی و جنبش تکامل بخش واقعی تربیت کنیم که این کار آغازگر حرکت تمدنی ما خواهد بود. بدیهی است که احیای این مکتب به ایجاد همکاری تازهای و در سطح معاصر میان ادبیات عرب و ادبیات فارسی و دیدار فرهنگی تازهای میان ایرانیها و عربها نیاز دارد.
حال اندکی درباره ویژگیهای این مکتب سخن میگویم:
با دیدی روشمند باید گفت که انسان یگانه موجود روی زمین است که تمایل بسیاری برای ایجاد تغییر در زندگی خود دارد و امتیازهایی که انسان بر بقیه موجودات دارد، در این تمایلها خلاصه میشود و این تمایلها انسان را به سوی حرکت در جهت تحقق الگوهایی که در او وجود دارد، هدایت میکند.
این حرکت که به سوی هدف مشخصی توجه دارد، همان «عبادت» به مفهوم زبان دینی است و برنامه این حرکت دین است و جلوه والای آن «خدا» است.
متون قرآن کریم هنگامی که درباره انواع عبادتها سخن میگویند، این معنا را تأکید میکنند: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ؛ چیزی که شما میپرستید، نمیپرستم»، و نیز تعدد انواع ادیان «لَکمْ دِینُکمْ وَ لِی دِینِ؛ شما دین خود را داشته باشید و من هم دین خود را» و تعدد معبودها «لا اله الا الله».
ادیان خواهان انتخاب خدای یگانه و حق از میان خدایان هستند.
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛ ما میان هر امتی پیامبری فرستادیم که از آن امت بخواهد خدا را بپرستند و از طاغوت بپرهیزند و به دینی دعوت میکنند که با فطرت الاهی سازگار باشد: فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ. این فطرت خداوند است که مردم را با آن فطرت آفرید و در آفرینش خداوند تغییری نیست و آن همان دین با ارزش است، و نیز از انسان خواسته است که در برنامه کار خود به سوی حقیقت برود و نه به سوی سراب: وَ الَّذِینَ کفَرُوا أَعْمالُهُمْ کسَراب بِقِیعَة یحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ. مَثَل کسانی که کارهای خود را با کفر انجام دادند، همچون لکه سرابی است که تشنه گمان میکند آب است؛ ولی هنگامی که به آن نزدیک میشود، چیزی نمیبیند و خدا را آن جا مییابد؛ بنابراین، دین حق الاهی نخست این تمایلهای تکامل بخش را درون انسان با تکیه بر جنبههای والای آن به حرکت در میآورد: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً؛ من در زمین خلیفه قرار دادهام». «و لقد کرمنا بنی آدم؛ ما بنی آدم را شرافت بخشیدیم». «فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا؛ و از روح خود در او دمیدهایم»، و او را به حرکت در درونش و محیط خارجی او برای رهاسازی او از هر گونه مانعی به سوی تحقق تمایلاتش واداشته است و او را به ایمان و پرهیزکاری و رهایی از تنگ نظری درونی و از دلبستگی به مال و متاع دنیا دعوت میکند که همه اینها انگیزههایی برای حرکت جهت رهایی از تنگناهای درونی، یعنی جهاد اکبر است و رهایی از موانع خارجی همچون طاغوتها و مستکبران و فراعنه... که جهاد اصغر به شمار میرود و نیز او را به حرکت تکامل بخش بیپایان که در هیچ یک از مراحل راه توقف نخواهد داشت دعوت میکند... ؛ یعنی او را به حرکت به سوی خدا میخواند؛ از این رو حرکت یا سیر و سلوک ماهیت دین است، و عرفان، چیزی جز حکایتگر ماهیت دین نیست و نیز این تحرک یا حرکت مکانی نیست؛ همانگونه که اشاره کردیم؛ بلکه حرکت ماهوی در راه متخلق شدن به اخلاق خدا همچون خلاقیت و آفرینش و ابتکار است.
یادآور میشود که «عرفان» اصطلاح معمول و به کارگرفته شده در ایران به جای تصوف است که واژه تصوّف گرفتار تبعات تاریخی ناشی از تأثیرهایی شده که هیچگونه ارتباطی به تمدن اسلامی ما ندارد.
مهمترین محورهای عرفان عبارتند از:
- 1. تکیه بر جایگاه «انسان» در جهان، و آن چیزی است که روح عزت و شرافت را درون آدمی میآفریند و باعث آن میشود که انسان مأموریت خود را در روی زمین که خلاقیت و ابتکار است، به خوبی درک کند.
انسان موجودی است که از سوی آفریننده خود شرافت یافته و شرافت او صرف نظر از دین و عقیده او ثابت است.ابنعربی در این زمینه به سیرت پیامبر در برخاستن جهت تعظیم و احترام به جنازه یهودی اشاره میکند به دلیل «انسان» بودن او... که میگوید آیا شما پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را نمیبینید که برای جنازه یهودی بر میخیزد. به حضرت گفته شد که جنازه از آن فردی یهودی است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)گفت: آیا او یک نفس نیست؟ بنابراین چه انگیزهای جز آن وجود داشت که پیامبر برای تکریم و تعظیم شرف و جایگاهش از جا برخاست؟ جز شرف چه چیزی میتواند باشد که همان دمیدن روح خدایی در او است؟ این نفس از همان جهان با شرافت ملکوتی و روحانی و پاکی است.
خداوند پس از دمیدن روح خود به انسان با نفس ناطقه، او را شرافت بخشید، و همه نامها را به او یاد داد و این نفس با شرافت است و امکان ندارد روز قیامت در معرض عذاب قرار گیرد؛ بلکه آنچه در معرض عذاب قرار میگیرد، نفس حیوانی او است که در انسان منحرف از راه خدا، بزرگ و ضخیم شده، و نفس ناطقه را پنهان میسازد.
ابن عربی درباره انسان میگوید: انسان فقط با نفس حیوانی خود وارد جهنم میشود؛ چون جهنم جایگاهی برای نفس ناطقه نخواهد بود و چنانچه نفس ناطقه بر آن آتش اشراق کند، زبانه آتش را خاموش خواهد کرد؛ چون نور آن عظیمتر است. [۶]
گرایش انسانی عارفان آنها را از اندیشه مردگرایی دور کرده و چنین گرایشی باعث شده است برای امکان رسیدن به کمال انسانی، مرد و زن را برابر بدانند.ابنعربی در این زمینه میگوید: انسانیت چون حقیقتی است که شامل مرد و زن میشود؛ پس در اصل انسانیت، مردان بر زنان برتری ندارند.[۷]
این گرایش در فقه آنها نیز انعکاس یافته است؛ چون امامت زن را برای مردان در نماز جایز دانستهاند. [۸]
عارفان روی همت تأکید دارند، و آدمی باید از تواناییهای خود آگاه باشد و قدر خود را کم نداند. در این زمینه، مولانا جلالالدین رومی میگوید:
[۹]
تو در ظاهر عالم کوچکی؛ اما در معنای عالم بزرگ هستی. در ظاهر شاخه، اصل میوه است و در باطن، شاخه برای میوه ایجاد شده است.
این مفهوم از شعری که به امیر عارفان حضرت علی بن ابیطالب منسوب است، گرفته شده که میگوید:
درمان تو درون تو است که احساس نمیکنی. بیماری تو نیز از تو است که نمیبینی. تو گمان میکنی که جسم کوچکی هستی؛ در حالی که جهان بزرگ در تو خلاصه شده [۱۰]
- 2.از نظر عارفان، بزرگترین چیزی که مانع حرکت تکاملی انسان میشود، همان «خود او است» و چنانچه آدمی از خود خواهیهای خود فراتر رود، آنگاه در فضاهای بی حد و حصر حرکت خواهد کرد، و در غیر این صورت ماهیت انسانی خود را از دست خواهد داد. همان ماهیتی که وی را به سوی کمال سوق میدهد؛ یعنی نفخه رب العالمین را از دست خواهد داد.
مولانا در این زمینه میگوید:
بس به ظاهر عالم اصغر تویی | بس به معنا عالم اکبر تویی | |
ظاهر آن شاخ، اصل میوه است | باطناً بهر ثمر شد شاخ هست |
[۱۱].
شخصی چراغی را در دست داشت و در روز روشن دنبال چیزی میگشت و در هر بازاری دل بر عشق میسوزاند. فضولی سراغ او آمد و گفت شما در هر دکانی به دنبال چه هستی و در این روز روشن با این چراغ روشنی که در دست داری چه چیزی را میخواهی؟ آیا شعر میگویی؟ پاسخ داد من همه جا دنبال آدم هستم که با آن دمیدن الاهی زنده باشد. من جویای انسانم که نمییابم و اکنون متحیر ماندهام.
عارفان شخصی را که در خودخواهیهای خود غرق شده، همانند الاغی میدانند که در گل و لای مانده باشد که باید خود را از آن برهاند و نباید درون آن حرکت کند؛ چون حرکت او بیشتر باعث غوطه ور شدن او در آن گل و لای میشود که مولانا در اینباره میگوید:
آن یکی با شمع بر میگشت روز | گرد هر بازار دل بر عشق و سوز | |
والفضولی گفت او را کای فلان | هین چه میجویی به پیش هر دکان؟ | |
هین چه میجویی تو هر سو با چراغ | در میان روز روشن چیست لاغ؟ | |
گفت من جویای انسان گشته ام | من نیابم هیچ و حیران گشته ام |
[۱۲]
همانند الاغی میماند که به سبب یک جهش تیز در گل مانده. او همیشه حرکت میکند تا از آن جای خود خیز بردارد؛ در حالی که باید بکوشد جای خود را آن جا گسترش ندهد؛ چون میداند که آنجا جای ماندن او نیست.
عارفان بر این باورند: کسی که در دایره ذات خود زندگی میکند نمیتواند جهانهای گسترده را درک کند و نمیتواند ابعاد گسترده حرکت خود را که برای آن آفریده شده است بفهمد. مولانا میگوید:
چون خری در گل فتد از گام تیز | دمبدم جنبد برای عزم خیز | |
جای را هموار نکند بهرباش | داند او که نیست آن جای معاش |
- 3-عارفان بر این باورند که انسان باید همیشه در حرکت مستمر باشد و در این حرکت عزم و اراده جدیت داشته باشد. او در واقع حرکت میکند؛ ولی این حرکت باید با هدف آینده باشد نه اینکه به دنبال رفع نیازهای آنی رود. جلالالدین دراینباره میگوید:
ای کهاندر چشمه شور است جات | تو چه دانی شط جیحون و فرات |
[۱۴]
خوب نگاه کن که ما نشسته حر کت میکنیم. آیا شما نمیبینید که قصد ما جای تازهای است؟ و تو سرمایه را به سبب وضع حاضر نمیگیری؛ بلکه آن را به جهت هدفهایی که در آینده وجود دارد میگیری؛ بنابراین، ای رونده راه وضع مسافر چنین است و مسیر و جهتگیری او به آینده است، و این همان هدایت دین است که دوست ندارد انسان آرام بگیرد و ساکن بماند و تسلیم وضع موجود شود. در قرآن کریم نیز آمده است که اگر انسان خود را ببیند که نمیتواند در جایی حرکت کند، وظیفه اش این است که به مکان دیگری مهاجرت کند تا خود را از حالت استضعاف برهاند که در غیر این صورت به خود ستم کرده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کنْتُمْ قالُوا کنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛ گروهی که ملائکه قبض روحشان کرد در حالی که به خود ظلم کرده بودند، به آنان گفته شد: در چه کاری بودید؟ پاسخ دادند ما در زمین مستضعف بودیم. به آنان گفتند: آیا زمین خدا آن قدر وسعت نداشت که کوچ کنید؟»
- 4. عارفان بر این باورند: عمر آدمی در صورتی که آدم در راهی جز راه کمال انسانی حرکت کند، بیارزش است. چنین آدمی در گمراهی به سر خواهد برد، از اینرو او باید بیدار شود و خود را از افتادن در گل و لای خودخواهی و خودپرستی برهاند و آنها به این بیداری و رهایی از گل و لای خود «مِی» میگویند و اشتباه میکنند کسانی که گمان کنند که این «مِی» همان میگساری است که آدم را بیهوش میکند؛ بلکه بر عکس میاز نظر عارفان، حیات انسان است که از نور خدا و از آتش موسی برگرفته و جایگاه آن در دل است و ظهور آن در طور سینا است «و آدمی که از این باده مست میشود، به ملامت ملامتکنندگان پولپرست و طالب مال و منال دوست توجهی ندارد.
شیخ بزرگ بهاءالدین عاملی (متوفای 1030 ق) هر چند از متأخران است، بهترین تعبیر را از این میدر قطعه شعری که در سفر ادای فریضه حج خود به نظم در آورد، داشته است.
نیک بنگر ما نشسته میرویم | مینبینی قاصد جای نویم؟ | |
بحر حالی مینگیری رأس مال | بلکه از بهر غرضها در مال | |
پس مسافر این بود ای رهپرست | که مسیر و روش در مستقبل است |
یا ندیمی ضاع عمری و انقضی | عمر ما تباه شد و گذشت ای ندیم | |
قم لادراک زمان قد مضی | برخیز تا بهوش باشیم ای ندیم | |
واغسل الادناس عنی بالمدام | هر چه گناه کردهام با باده بشوی | |
واملأ الاقداح منها یا غلام | جامها را پر کن باز از اوی | |
واسقنی کأساً فقد لاح الصباح | ساغر ده بامدادان سر رسید | |
والثریا غربت والدیک صاح | پروین غروب کرد و بانگ خروس رسید | |
زوج الصهباء بالماء الزلال | بیامیز باده را با آب زلال | |
واجعلن عقلی لها مهراً حلال | هوش خود را برایش داده ام مهری حلال | |
هاتها من غیر مهل یا ندیم | جام را زودی بده یار ندیم | |
خمرة یحیا بها العظم الرمیم | که از او زنده شود استخوان رمیم | |
بنت کرم تجعلن الشیخ شاب | باده به وجد آورد پیر و جوان | |
من یذق منها عن الکونین غاب | هر که نوشد بی خبر شد از کون و مکان | |
خمرة من نار موسی نورها | آن میناب که زآتش موسی نور گرفت | |
دنّها قلبی و صدری طورها | آن را بده که قلب و سینه ام جای طور گرفت | |
قم و لا تهمل فما فی العمر مهل | برخیز در عمر ما جایز نیست درنگ | |
لا تصعّب شربها فالامر سهل | دشوار نباشد نوشیدن باده چو شرنگ | |
قل لشیخ قلبه منها نفور | به شیخی بگو که دلش نفرت از او است | |
لا تخف فالله تواب غفور | از خدا مترس که گذشت از او است | |
یا مغنی إن عندی کلّ غم | ای ترانه خوان در وجودم همه جور غم است | |
قم وألق النای فیها بالنغم | از نای خود هر چه نغمه سرایی باز کم است | |
غنّ لی دوراً فقد دار القدح | دور زد پیاله دورهای آواز خوان | |
و الصبا قد فاح و القمری صدح | پگاه رسید و قمری هم آواز خواند | |
واذکرن عندی أحادیث الحبیب | یادم آرید آن سخنهای رفیق | |
إنّ عیشی من سواها لا یطیب | زندگیام نیست غیر از آن لطیف | |
واحذروا ذکری أحادیث الفراق | پرهیز کن از یاد هجران و افتراق | |
إنّ ذکر البعد مما لا یطاق | هجران به یاد میار داغش چون افتراق | |
ردّ لی روحی بأشعار العرب | زنده کن جان ما را با شعر عرب | |
کی یتم الحظ فینا و الطرب | تا شود در کام ما عیش و طرب | |
وافتتح منها بنظم مستطاب | با نظم مستطاب آن را آغاز کنید | |
قلته فی بعض أیام الشباب | آنچه در ایام شباب گفته بودم باز کنید | |
قد صرفنا العمر فی قیل و قال | صرف کردیم همه عمر را در قیل و قال | |
یا ندیمی قم فقد ضاق المجال | برخیز ای دوست دگر نیست مجال | |
ثمّ أطربنی بأشعار العجم | شاد کن ما را به اشعار عجم | |
واطردن هما علی قلبی هجم | دور بران از قلب من، لشکر غم | |
وابتدئ منها ببیت المثنوی | شعر خود را با مثنوی آغاز کن | |
للحکیم المولوی المعنوی | و از حکیم مولوی معنوی آغاز کن | |
بشنو از نی چون حکایت میکند | و از جداییها شکایت میکند | |
قم و خاطبنی بکل الألسنة | برخیز و بگو با من با هر زبانی | |
علّ قلبی ینتبه من ذی السنة | تا دلم هشیار باشد با زبانی | |
إنه فی غفلة عن حاله | این دل ما از حال خود غافل است | |
خاطب فی قیله مع قاله | مضطرب نالان و هم آشفته است | |
کل آن فهو فی قید حدید | باشد او هر آن در بند حدید | |
قائلاً من جهله هل من مزید | زنادانی باز گوید هل من مزید | |
تائها فی الغی قد ضل الطریق | در تباهی از راه خود گمراه شد | |
قط من سکر الهوی لا یستفیق | کی همی از خواب خود بیدار شد | |
عاکفا دهرا علی اصنامه | جمله یک دهر شیفته بتهای خویش | |
تهزأ الکفار من إسلامه | کافران را همی خنداند بر اسلام خویش | |
کم أنادی و هو لا یصغی التناد | هر چه گویم گوش کی دارد دلم | |
وا فؤادی وا فؤادی وا فؤاد | ای دلم وای ای دلم و ای دلم | |
یا بهائی اتخذ قلباً سواه | ای بهایی قلب دیگر را طلب | |
فهو ما معبوده الا هواه | چون که نیست معبود آن را جز هوس |
خاتمه
لازم است راهبرد تقریب بین مذاهب اسلامی، از ضرورت برنامههای متمدنانه، غفلت نورزد؛ چرا که چنین برنامهای، پایه اصلی حل همه مظاهر اختلاف همان اسلام است و در محدوده این برنامه فقط میتوان بر تعصب طایفهای و انواع تعصبهای دیگر که میان فرزندان امت اسلامی ما است غالب آمد.
پانویس
- ↑ استاد دانشگاه ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
- ↑ استاد دانشگاه ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
- ↑ مروج الذهب، 1381: 2/379.
- ↑ محمد باقر صدر، التفسیر الموضوعی.
- ↑ ر. ک: فوکویاما، پایان تاریخ.
- ↑ الفتوحات المکیه، ج 3، ص 360.
- ↑ همان، ص 447.
- ↑ محمد تقی جعفری، ج15، ص 204.
- ↑ مثنوی چهارم، ص 309، ابیات 521و522.
- ↑ دیوان الامام علی، ص57.
- ↑ محمدتقی جعفری، ج15، ص401
- ↑ همان، ص 298.
- ↑ همان، ص 276.
- ↑ همان، ص 276.
منابع
- الفتوحات المکیه، ج 3 و ج 6.
- دیوان الامام علی، مصر]بیتا[، ص 57.
- فوکویاما، پایان تاریخ.
- مثنوی چهارم، ص 309، ابیات 521 و 522.
- محمدباقر صدر، التفسیر الموضوعی.
- محمدتقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین رومی، ج 15.
- مروج الذهب، 1381: 2/379.