زید بن حارثه: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همهی اموال به دست آمده را غارت می کرد، همهی افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار می گرفت. همچنین اگر صلاح می دید، آنان را می فروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه ی «بنی قین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. [[حکیم بن حزام]]، برادرزادهی حضرت خدیجه(ع) که از سفر [[شام]] باز می گشت، او را برای عمه اش خدیجه(ع) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه(ع) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را می پسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه(ع) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(ص) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه(ع)]] موضوع را دریافت، او را به رسول خدا(ص) بخشید. | در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همهی اموال به دست آمده را غارت می کرد، همهی افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار می گرفت. همچنین اگر صلاح می دید، آنان را می فروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه ی «بنی قین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. [[حکیم بن حزام]]، برادرزادهی حضرت خدیجه(ع) که از سفر [[شام]] باز می گشت، او را برای عمه اش خدیجه(ع) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه(ع) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را می پسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه(ع) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(ص) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه(ع)]] موضوع را دریافت، او را به رسول خدا(ص) بخشید. | ||
=پسرخوانده ی پیامبر خدا(ص)= | |||
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله ی بنی قین فرزندش را به حکیم بن حزام فروخته اند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه می کرد؛ به گونه ای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین می شدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروخته اند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنی هاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده ی تو [[محمد(ص)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (ص) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که می خواهد برود». | |||
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(ص) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره ی حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (ص) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | |||
پیامبر (ص) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا(ص) فرمود: «ای زید! این افراد را می شناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». | |||
پیامبر فرمود: «مرا نیز می شناسی. اکنون به میل خودت، می توانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | |||
زید گفت: «من از محمد(ص) جدا نمی شوم و هیچ کس را بر او مقدم نمی دارم».حارثه لحظه ای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح می دهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانهی محمد(ص)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح می دهم». آورده اند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. می دانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفتهی خود پای می فشرد و می گفت: «من از محمد لحظه ای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(ص) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده ی من است». گفته اند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت<ref> شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.</ref>. از آن پس، زید را پسر خواندهی محمد نامیدند تا اینکه چنین [[نازل]] شد: | |||
[[خداوند]] پسر خواندگان شما را پسران حقیقی تان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان می گویید، اما خداوند حق می گوید و اوست که به راه راست هدایت می کند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است و اگر پدرانشان را نمی شناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر می زند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا می کنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره ی آنچه از روی عمد می گویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | |||
پیامبر اسلام(ص) پس از نزول این آیه ها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده ی پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | |||
=پانویس= | =پانویس= |
نسخهٔ ۱۶ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۵
÷
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در
نام | زید بن حارثه بن شراحیل کلبی |
---|---|
القاب و سایر نامها | ابواسامه • زید الحب |
محل زندگی | مکه • مدینه |
درگذشت | ۸ق در جنگ موته سرزمین موته • اردن |
دین و مذهب | اسلام |
فعالیتها | جنگ بدر • فرمانده جنگ موته • صحابی •آزادشده و فرزند خوانده رسول خدا(ص) |
زَیدُبن حارِثَه که نام کاملش زید بن حارثه بن شراحیل کلبی پسر حارثه غلام حضرت خدیجه(س) بود. پسر خوانده پیامبر اکرم(ص) است که پس از علی بن ابیطالب(ع) (اولین ایمان آورنده به رسول خدا(ص)) و حضرت خدیجه(س)، ایمان آورد و با آن حضرت نماز خواند. او نخستین مسلمانان و تنها صحابی که نامش در قرآن آمده است. وی فرماندهی جنگ موته را بر عهده داشت و در همین جنگ به شهادت رسید. مزار او و دیگر شهدای موته در اردن زیارتگاه مسلمانان است.
زید بن حارثه سومین مسلمان
زیدبن حارثه بن شرحبیل کلبی، از صحابهی پیامبر خدا(ص) و دومین مردی است که پس از امام علی بن ابی طالب(ع) اسلام آورد. او از بردگانی بود که به دست رسول خدا(ص) آزاد شد. پیامبر خدا او را بسیار دوست داشت و به پسر خواندگی خویش برگزیده بود. وی در بیشتر جنگ های زمان پیامبر خدا(ص) شرکت داشت. بنابر قولی، در نه غزوه حاضر بوده است و گاه، او مسئولیت فرماندهی لشکر اسلام را بر دوش داشت. او به سبب علاقه ی بسیار به پیامبر، همواره در کنار آن حضرت بود و از وجود مبارک رسول خدا(ص) مراقبت می کرد. آورده اند هنگام مسافرت پیامبر اکرم(ص) به طایف، وقتی که به تحریک بزرگان طایف، جوانان و اراذل و اوباش به حضرت سنگ می زدند، زید از آن حضرت دفاع می کرد. او خود را سپر پیامبر کرده بود و سنگ ها به بدن وی می خورد. به این ترتیب، نمی گذاشت آسیب جدی بر بدن حضرت وارد شود[۱]. او تنها صحابه ی رسول اکرم(ص) به شمار می آید که نامش در قرآن کریم آمده است[۲].
اسارت و بردگی زید
در دوران جاهلیت، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همهی اموال به دست آمده را غارت می کرد، همهی افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار می گرفت. همچنین اگر صلاح می دید، آنان را می فروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه ی «بنی قین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. حکیم بن حزام، برادرزادهی حضرت خدیجه(ع) که از سفر شام باز می گشت، او را برای عمه اش خدیجه(ع) خرید و با خود به مکه آورد. وقتی خدیجه(ع) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را می پسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه(ع) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(ص) از این کودک خوشش آمد. وقتی خدیجه(ع) موضوع را دریافت، او را به رسول خدا(ص) بخشید.
پسرخوانده ی پیامبر خدا(ص)
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله ی بنی قین فرزندش را به حکیم بن حزام فروخته اند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه می کرد؛ به گونه ای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین می شدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در مکه به غلامی فروخته اند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ بنی هاشم، حضرت ابوطالب رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده ی تو محمد(ص) است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (ص) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که می خواهد برود».
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(ص) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره ی حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (ص) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». پیامبر (ص) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا(ص) فرمود: «ای زید! این افراد را می شناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». پیامبر فرمود: «مرا نیز می شناسی. اکنون به میل خودت، می توانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی».
زید گفت: «من از محمد(ص) جدا نمی شوم و هیچ کس را بر او مقدم نمی دارم».حارثه لحظه ای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح می دهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانهی محمد(ص)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح می دهم». آورده اند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. می دانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفتهی خود پای می فشرد و می گفت: «من از محمد لحظه ای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم قریش، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(ص) پس از آن زید را همراه خود کنار کعبه برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده ی من است». گفته اند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت[۳]. از آن پس، زید را پسر خواندهی محمد نامیدند تا اینکه چنین نازل شد: خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقی تان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان می گویید، اما خداوند حق می گوید و اوست که به راه راست هدایت می کند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است و اگر پدرانشان را نمی شناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر می زند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا می کنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره ی آنچه از روی عمد می گویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است[۴]. پیامبر اسلام(ص) پس از نزول این آیه ها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده ی پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد.