confirmed، مدیران
۳۷٬۲۳۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار بن قُصی، در سال شانزده [[عام الفیل]]، در یکی از خانواده های اصیل بنی عبدالدار چشم به جهان گشود. مادرش خناس، دختر مالک، از زنان ثروتمند [[قریش]] بود. مصعب، در کمال آرامش، رفاه و آسایش در آغوش خانواده ای سرشناس رشد یافت. وی چهره ای گیرا و جذاب داشت و در نوع پوشش و استفاده از لباس های گران قیمت و انواع عطرها زبانزد مردم [[مکه]] بود؛ چنان که وی را خوش پوش ترین جوان مکه می خواندند. مصعب در سال 41 عام الفیل، در حالی که 24 سال از عمرش می گذشت، در خانه ی ارقم، محل گردهمایی تازه مسلمانان، به آیین الهی اسلام ایمان آورد. از آنجا که می دانست خانواده اش، به ویژه مادرش با آیین اسلام [[پیامبر خدا]] و پیروان آن حضرت به شدت مخالف اند، از آشکار کردن [[ایمان]] خود به آیین اسلام خودداری کرد تا با مخالفت آنان روبه رو نشود. | مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار بن قُصی، در سال شانزده [[عام الفیل]]، در یکی از خانواده های اصیل بنی عبدالدار چشم به جهان گشود. مادرش خناس، دختر مالک، از زنان ثروتمند [[قریش]] بود. مصعب، در کمال آرامش، رفاه و آسایش در آغوش خانواده ای سرشناس رشد یافت. وی چهره ای گیرا و جذاب داشت و در نوع پوشش و استفاده از لباس های گران قیمت و انواع عطرها زبانزد مردم [[مکه]] بود؛ چنان که وی را خوش پوش ترین جوان مکه می خواندند. مصعب در سال 41 عام الفیل، در حالی که 24 سال از عمرش می گذشت، در خانه ی ارقم، محل گردهمایی تازه مسلمانان، به آیین الهی اسلام ایمان آورد. از آنجا که می دانست خانواده اش، به ویژه مادرش با آیین اسلام [[پیامبر خدا]] و پیروان آن حضرت به شدت مخالف اند، از آشکار کردن [[ایمان]] خود به آیین اسلام خودداری کرد تا با مخالفت آنان روبه رو نشود. | ||
=آشکار شدن ایمان مصعب= | |||
مصعب به خوبی می دانست اگر ایمان خود را آشکار سازد، افراد بسیاری، به ویژه خانواده اش با وی مخالفت خواهند کرد و حتی او را از پیوستن به یاران [[رسول خدا(ص)]] و رسیدن به خدمت آن حضرت، باز می دارند. از این روی، می کوشید کسی از ایمان او به پیامبر اسلام با خبر نشود. | |||
همیشه مراقب بود کسی از رفتن او به خانه ی [[ارقم]] یا دیدارهایش با [[رسول خدا(ص)]] و ادای [[عبادت]] هایش آگاه نشود. با این حال، روزی یکی از بستگانش به نام «عثمان بن طلحه» وی را در حال [[نماز]] خواندن دید. این خبر به سرعت در سرتاسر [[مکه]] پیچید و مردم از شنیدن این خبر، بسیار در شگفت شدند. بستگان او به ویژه مادرش نیز سخت برآشفتند و به کارش اعتراض کردند. | |||
مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبه های کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس، با شجاعت، از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین، پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیه هایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیه های قرآن، خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این، تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش، به گونه ای دیگر گوشمالی دهد. می گویند مادر مصعب، او را در یکی از اتاق های خانه اش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند. | |||
=پانویس= | =پانویس= |