محبت در قرآن (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
<div class="wikiInfo">[[پرونده:محبت در قرآن.jpg|جایگزین=محبت در قرآن|بندانگشتی|محبت در قرآن]]
<div class="wikiInfo">[[پرونده:محبت در قرآن.jpg|جایگزین=محبت در قرآن|بندانگشتی|محبت در قرآن]]
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
!عنوان مقاله
!محبت در قرآن
|-
|زبان مقاله
|فارسی
|-
|اطلاعات نشر
|ایران – قم – پژوهشگاه مطالعات تقریبی
|-
|}
</div>
</div>
'''«محبت»''' واژه‌ای است قرآنی و دارای مراتب شدت و ضعف است. اين حالت را همهٔ ما تجربه کرده‌ايم که برخي چيزها را دوست ‌داريم، اما اين دوست‌داشتن چنان نيست که قلب ما را پر کند و هميشه در فکر آن‌ باشيم؛ گاهي «محبت» به اندازه‌اي شديد مي‌شود که تمام قلب انسان را اشغال مي‌کند و انسان به چيز ديگري جز متعلق محبت فکر نمي‌کند.
[[قرآن]] کريم در وصف مؤمنان مي‌فرمايد؛ «الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِله» و از جملهٔ نزدیک‌ترین واژه‌هایی که در مقولهٔ عشق در آنجا یافت می‌شود. در ادب و فرهنگ فارسی، جلوه‌ها و نمودهای عالی از توصیف، تحریک، و تشویق به داشتن محبت نسبت به دیگران فراوان یافت می‌شود.<br>
= محبت در قرآن =


'''«محبت»''' از واژه‌های قرآنی است و واژهٔ «حب» در مقابل واژهٔ «بغض» می‌باشد که دارای مراتب شدت و ضعف است. این حالت را همهٔ ما تجربه کرده‌ایم که برخی چیزها را دوست ‌داریم، اما این دوست‌داشتن چنان نیست که قلب ما را پر کند و همیشه در فکر آن‌ باشیم؛ گاهی «محبت» به اندازه‌ای شدید می‌شود که تمام قلب انسان را اشغال می‌کند و انسان به چیز دیگری جز متعلق محبت فکر نمی‌کند.
[[قرآن]] کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید؛ «الَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِله» <ref>سورهٔ بقره:165</ref> و از جملهٔ نزدیک‌ترین واژه‌هایی که در مقولهٔ [[عشق]] یافت می‌شود. در ادب و فرهنگ فارسی، جلوه‌ها و نمودهای عالی از توصیف، تحریک، و تشویق به داشتن محبت نسبت به دیگران فراوان یافت می‌شود.


=«محبت» در قرآن=


قرآن کریم در مورد محبت می‌‏فرماید:
قرآن کریم در مورد محبت می‌‏فرماید:
«و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله...».
«ومن الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله...»؛<ref>سورهٔ بقره:165.</ref> بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب می‏‌کنند و آن‏ها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایی که ایمان دارند، محبت‏شان به خدا شدیدتر است...».  
«بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب می‏کنند و آن‏ها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایی که ایمان دارند، محبت‏شان به خدا شدیدتر است...».  
در قرآن کریم «محبت» [[خداوند]] متعال به بندگان با عبارتی نظیر:'''«ان الله یحب»''' و '''«ان الله لا یحب»''' آمده و با تکرار این دو جمله در آیات متعدد چند دسته از افراد را مورد محبت خود و چند دسته افراد را دور از محبت خود معرفی کرده است. که در ادامهٔ این عبارات، صفات پسندیده و ناپسند را آورده و به آنها اظهار «محبت» و یا اظهار «غضب» فرموده است.
 
 
 
مورد محبت مؤمنان و بت پرستان
 
________________________________________
 
مؤمنان به خدا دل بسته‏اند و دوستان او هستند ولی مشرکان و کافران دوستان بت‌ها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از محبت‏بت پرستان بیشتر است؛ چون هیچ زیبایی به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتی به اندازه معرفت او کمال نیست و هیچ انسانی به اندازه مؤمن عارف نیست، از این‏رو هیچ انسانی به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست.
مؤمنان مردمی اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همه کمالات است، رها نمی‏کند.
هر میل و محبتی در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بی‏ارزش و ناچیز است. اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمی‏بینند؛ زیرا عشق حقیقی همیشه متوجه نوعی از کمال است. انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمی‏شود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال می‏رود و به همین‏دلیل آن کسی که هستی و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشق‏ورزیدن و محبت‏سزاوارتر است.
همان‏طور که آیه فوق می‏گوید: عشق و علاقه افراد با ایمان نسبت‏به خدا از عشق و علاقه بت‏پرستان به معبودهای پنداریشان ریشه‏دارتر و عمیق‏تر است.
چرا چنین نباشد؟ آیا کسی که واقعیتی را دریافته و به آن عشق و محبت می‏ورزد با کسی که گرفتار خرافه و تخیل است می‏تواند یکسان باشد؟ .
 
 
 
← علت واقعی بودن محبت مؤمنان
 
محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت‏برتر است؛ زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی دارد و درک این زیبایی‏ها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوب‌ها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه می‏پندارد از بتان و به طور کلی از غیر خدا کاری ساخته است، بنابراین، معرفت‏بت‏پرستان در حد توهم؛ و زیبایی‌شناسی آن‏ها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوی دیگر نمی‏گذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی را می‏نگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حسنای الهی را می‏نگرد و درک او قوی‏تر است و چون درکش قوی‏تر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است.
 
 
← علت پیروزی مؤمنان در طول تاریخ
 
در نبردهایی که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بوده‏اند و این بدان دلیل است که ایستادگی و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگی در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کامل‏تر است، علاقه آنها نیز کامل‏تر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کامل‏تر است، ایستادگی آنها نیز کامل‏تر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگی آنها بیشتر است، قهرا پیروزی از آن آنهاست.
البته امدادهای غیبی، نقش سازنده‏ای دارد ولی زمینه‏ساز حصول آن امدادهای غیبی همین محبت‏ها، معرفت‏ها، عشق‏ها و شوق‏های وافر سالکان کوی حقیقت و معنویت است و در هر موردی که چنین ثمری از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبت ‏بوده است .
 
 
 
درجات محبت
________________________________________
 
در دایره خلقت، محبت‏به پنج درجه تقسیم می‏شود:
الف) محبت نزولی: مانند محبت والدین نسبت‏به فرزند.
ب) محبت صعودی: مانند محبت فرزند نسبت‏به والدین.
ج) محبت عرضی: مانند محبت‏بین زن و شوهر و خواهر و برادر.
د) محبت‌خیالی: مانند محبت‏بین مردم.
ه) محبت فطری:مانند محبت‏بین خدا و بنده.
 
 
انواع محبت
________________________________________
 
این پنج درجه محبت‏بر دو نوع است:
۱. محبت صادق (فطری).
۲. محبت کاذب (بقیه موارد).
 
 
← منظور از محبت صادق
 
محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتی به کمال آگاهی پیدا کند به آن دل می‏بندد؛ مانند محبت ‏به خدا.
[۴]
 
که این نوع محبت جاذبه‏ساز است و تنها یک علاقه قلبی نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود.


== نمونه آیات «یحب» و «لا یحب» ==


←← آثار محبت صادق
# خداوند متعال در سورهٔ صف آیهٔ 4 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ»'''؛ همانا ‏خدا دوست دارد کسانى را که در راه او صف در صف چنانکه گویى بنایى ریخته شده از سرب‏‌اند جهاد مى کنند.
 
# خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 195 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»'''؛ همانا خدا نیکوکاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
کسی که مدعی حب پروردگار است، نخستین نشانه آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروی کند.
# خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 222 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»'''؛ همانا خدا توبه‌کنندگان‌ و پاک‌کنندگان‌ روح‌ را دوست‌ می‌دارد.
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله...». «بگو ای پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد...».
# خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 134 می‌فرماید:'''«وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»'''؛ خدا نیکوکاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
 
# خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 146 می‌فرماید:'''«وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ»'''؛ خدا صابرین‌ را دوست‌ می‌دارد.
«در حقیقت این اثر طبیعی محبت است که انسان را به سوی «محبوب‏» می‏کشاند و این‏گونه محبت آثار علمی دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند می‏دهد و در مسیر خواسته‏های او به تلاش پرثمر وا می‏دارد. دلیل این موضوع روشن است؛ زیرا عشق و علاقه انسان به موجودی، حتما به خاطر این است که کمالی در آن یافته است.
# خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 159 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ»'''؛ همانا خدا کسانی‌ را که‌ توکّل‌ می‌کنند، دوست‌ دارد.
هرگز انسان به موجودی که هیچ نقطه قوتی در آن نیست، عشق نمی‏ورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمه اصلی هر نوع کمال است، مسلم چنین وجودی، تمام برنامه‏ها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانی که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامه‏ها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانه عدم واقعیت عشق و محبت است.
# خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 13 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»'''؛ همانا خدا نیکوکاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم می‏زنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند.
# خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 42 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»'''؛ همانا خدا اهل‌ قسط‌(عادلان) را دوست‌ می‌دارد.
آنها که سر تا پا آلوده گناهند، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ می‏دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانه‏اند؛ بنابراین، محبت‏یک علاقه عملی است و کسی که خدا را دوست می‏دارد، از فرمان او پیروی می‏کند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستی، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار می‏گردد، گناهانش را می‏بخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه‏» و رحیمیه‏» خویش قرار می‏دهد.
# خداوند متعال در سورهٔ توبه آیهٔ 4 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»'''؛ همانا خدا پرهیزگاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
دلیل دوستی متقابل خداوند نیز روشن است؛ زیرا او وجودی است از هر نظر کامل و بی‏پایان و به هر موجودی که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبت‏خواهد داشت ».
# خداوند متعال در سورهٔ توبه آیهٔ 7 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»'''؛ همانا خدا پرهیزگاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
 
# خداوند متعال در سورهٔ حجرات آیهٔ 9 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»'''؛ همانا خدا اهل‌ قسط‌(عادلان) را دوست‌ می‌دارد.
و هرچه این پیوند قوی‏تر باشد، انسان را به سوی «محبوب‏» می‏کشاند؛ مخصوصا محبتی که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب می‏شود که انسان سعی کند خود را به آن مبدا کمال و اجرای خواسته‏های او نزدیکتر گرداند .  
# خداوند متعال در سورهٔ ممتحنه آیهٔ 8 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»'''؛ همانا خدا اهل‌ قسط‌(عادلان) را دوست‌ می‌دارد.
 
# خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 190 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»'''؛ قطعاً خدا متجاوزین‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام می‏خوانیم که فرمود: «هیچکس ایمانش به خدا خالص نمی‏شود مگر آن زمانی که خداوند در نظرش محبوب‏تر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد» .  
# خداوند متعال در سورهٔ نساء آیهٔ 36 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا»'''؛ چون‌ قطعاً خدا، کسی‌ که‌ متکبّر و فخرفروش‌ باشد، دوست‌ نمی‌دارد.
 
# خداوند متعال در سورهٔ نساء آیهٔ 107 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ خَوَّانًا أَثِیمًا»'''؛ زیرا خدا افراد خیانتکار و گناهکار را دوست‌ نمی‌دارد.
در حقیقت اخلاص در دین هنگامی به‏طور کامل واقع می‏شود که قلب انسان به غیر خداوند متعال (حتی به منظورهای اخروی از قبیل رسیدن به نعمت ‏بهشت و یا خلاصی از آتش) بستگی پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد. پس اخلاص در دین تنها با حب الهی صورت می‏گیرد.
# خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 87 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»'''؛ قطعاً خدا متجاوزین‌ را دوست‌ ندارد.
آری حب و دوستی، تنها وسیله ارتباط هر طالبی به مطلوب خود می‏باشد و دوست را به سوی «محبوب‏» و معشوق خود جذب می‏کند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتی برای «محب‏» لذت‏بخش‏تر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد.
# خداوند متعال در سورهٔ انفال آیهٔ 58 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ»'''؛ قطعاً خدا افراد خائن‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
انسان غذا را دوست دارد و به سوی آن می‏رود، می‏خوهد نقصی را که در خود به واسطه گرسنگی احساس می‏کند، رفع نماید. کسی هم که دوست‏خود را می‏جوید برای انس‏گرفتن با او و رفع تنهایی خود می‏باشد.
# خداوند متعال در سورهٔ حج آیهٔ 38 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ»'''؛ حتماً خدا هیچ‌ خیانتکار ناشکری‌ را دوست‌ ندارد.
پس بنده‏ای که راه محبت الهی را طی می‏کند، آرزویی جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد. او می‏خواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او برای خداست، خدا هم برای او باشد. اما سخن در اینجاست که خدای متعال هر محبتی را لایق خود محسوب نمی‏دارد، بلکه محبتی را لایق خود می‏داند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازه‏ای که در ادراکش می‏گنجد) طی کند و متدین به دین توحید و اسلام شود؛ همان اسلامی که تمام انبیاء و سفرای الهی به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانی یعنی «اسلام‏» به نحو احسن و اکمل بیان شده است.
# خداوند متعال در سورهٔ قصص آیهٔ 76 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ»'''؛ قطعاً خدا شادهای‌ (به‌ زخارف‌ دنیا را) دوست‌ ندارد.
خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله راهی را که در طریق توحید و اخلاص طی کرده است، معرفی نموده که راه من دعوت به سوی خداوند از روی بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک می‏باشد، پس راه پیامبر دعوت به سوی حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود.
# خداوند متعال در سورهٔ قصص آیهٔ 77 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»'''؛ قطعاً خدا فسادکنندگان‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
خدای متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینه تمام‏نمای همان راه؛ یعنی «دعوت به سوی حق و اخلاص‏» می‏باشد که بر پایه اخلاص و حب خداوند پایه‏گذاری شده است .  
# خداوند متعال در سورهٔ لقمان آیهٔ 18 می‌فرماید:'''«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»'''؛ قطعاً خدا هیچ‌ متکبّر مغروری‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
 
که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقی است که در جهان پاکی‏ها غلغله به پا می‏کند و عاشق را از خود بیخود می‏کند تا آنجا که جز او را نمی‏بیند و سودایی جز سودای او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعله‏ور می‏گردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را.
 
 
← منظور از محبت کاذب
 
محبت کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقه‏مند گردد؛ مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت؛
 
 
 
←← آثار محبت کاذب
 
محبت کاذب، جاذبه‌ای است که عین دافعه است؛ چنانکه افعی‏ها با نفس‏کشیدن، برخی از حشرات را جذب می‏کنند، اما نه برای پرورش و کمال، بلکه برای هضم و نابود کردن. بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است.
زرق و برق دنیا نیز چنین است. انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوی خود جذب می‏کند، اما این جذب برای این است که او را درهم بکوبد و نابود کند؛ ولی ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمت‏خود جذب می‏کند تا آنها را بپروراند و احیاء کند. از این رو هر محبتی غیر از محبت‏خدا باطل و دروغین است.  
 
نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون‏» می‏گوید:
لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیت کرد: «پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دست‏بدهد و نشاط او فرو بنشیند؛ بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوال‏پذیر نباشد».
بنابراین شناخت و معرفت، محبت حقیقی می‏آورد و غفلت، محبت کاذب.  
 
شدت و ضعف محبت
 
   
   
==«محبت» مؤمنان ==


يکي از تقسيمات محبت، تقسيم آن بر اساس شدت و ضعف است. اين حالت را همه ما تجربه کرده‌ايم که برخي چيزها را دوست ‌داريم، اما اين دوست‌داشتن چنان نيست که قلب ما را اشغال کند و هميشه در فکر آن‌ها باشيم. همين اندازه که آن‌ها را ببينيم، خوشمان مي‌آيد، از آن‌ها نفرت نداريم و دوست داريم با آن‌ها انس بگيريم. ولي گاهي محبت به اندازه‌اي شديد مي‌شود که تمام قلب انسان را اشغال مي‌کند و انسان به چيز ديگري جز متعلق محبت فکر نمي‌کند.
مؤمنان به خدا دل بسته‌‏اند و دوستان او هستند ولی مشرکان و کافران دوستان بت‌ها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از محبت‏ بت‌پرستان بیشتر است؛ چون هیچ زیبایی به اندازهٔ خدا جمیل نیست و هیچ معرفتی به اندازهٔ معرفت او کمال نیست و هیچ انسانی به اندازه مؤمن عارف نیست، از این‏رو هیچ انسانی به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست.
مؤمنان مردمی اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همهٔ کمالات است، رها نمی‌‏ک‌ند.
هر میل و محبتی در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بی‏‌ارزش و ناچیز است. اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمی‌‏بینند؛ زیرا عشق حقیقی همیشه متوجه نوعی از کمال است. انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمی‌‏شود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال می‏‌رود و به همین‌‏دلیل آن کسی که هستی و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشق‏ ورزیدن و محبت ‏سزاوارتر است.


قرآن کريم در وصف مؤمنان مي‌فرمايد؛ «الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ 1؛ محبت مؤمنان نسبت به خدا شديدتر است». شدت در مقابل ضعف است و وقتي کساني محبت ‌شان به خدا شديدتر است، محبت ‌شان به چيزهاي ديگر ضعيف‌تر مي‌شود.
محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت‏ برتر است؛ زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی‌دارد و درک این زیبایی‏‌ها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوب‌ها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه می‏‌پندارد از بتان و به طور کلی از غیر خدا کاری ساخته است، بنابراین، معرفت‏ بت‏‌پرستان در حد توهم؛ و زیبایی‌شناسی آن‏ها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوی دیگر نمی‏‌گذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی را می‏‌نگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حسنای الهی را م‌ی‏نگرد و درک او قوی‏تر است و چون درکش قوی‏تر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است.


اگر در يک ليوان آب باشد، ديگر جاي چيز ديگري در آن نيست و چنان‌چه چيز ديگري روي آن بريزند و مثلا سنگين‌تر باشد، آبِ ليوان  بيرون مي‌ريزد؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ 2. انسان يک دل دارد. اگر محبتي کل دل را اشغال کرد، ديگر جايي براي چيز ديگر نمي‌ماند. اگر دو چيز در دل جا بگيرد، هر کدام بيشتر باشد، جاي بيشتري مي‌گيرد، و وقتي يکي شدت پيدا ‌کند ديگري ضعيف‌تر مي‌شود.
در نبردهایی که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بوده‏‌اند و این بدان دلیل است که ایستادگی و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگی در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کامل‏تر است، علاقه آنها نیز کامل‌‏تر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کامل‏‌تر است، ایستادگی آنها نیز کامل‏‌تر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگی آنها بیشتر است، قهرا پیروزی از آن آنهاست.
البته امدادهای غیبی، نقش سازنده‌‏ای دارد ولی زمینه ‏ساز حصول آن امدادهای غیبی همین محبت‏‌ها، معرفت‏‌ها، عشق‌ه‏ا و شوق‏‌های وافر سالکان کوی حقیقت و معنویت است و در هر موردی که چنین ثمری از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبت ‏بوده است.  


=درجات و انواع «محبت» =


عوامل شدت محبت
در دایرهٔ خلقت، محبت‏ به پنج درجه تقسیم می‏‌شود:
 
الف) محبت نزولی: مانند محبت والدین نسبت‏ به فرزند.
حال اين پرسش مطرح مي‌شود که چگونه محبت نسبت به چيزي شديد و نسبت به چيز ديگري ضعيف‌ مي‌شود؟ چرا ‌دو نفر نسبت به شخص سوم دو نوع محبت دارند و حتى ممکن است يکي محبت و ديگري بغض داشته باشد؟ به عنوان مثال، برادر تني حضرت يوسف که با او از يک مادر بود،  نسبت به او مقداري محبت داشت، ولي برادران ديگر از روي حسد به او محبتي نداشتند و حتي حاضر شدند او را نابود کنند. علت حسدشان نيز اين بود که گفتند: لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا؛ چون پدر ما يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست مي‌دارد، بايد نابودش کنيم! براي يافتن علت اين‌گونه تفاوت‌ها بايد ببينيم محبت چگونه شکل مي‌گيرد و چه چيزهايي در پيدايش آن دخالت دارد.
ب) محبت صعودی: مانند محبت فرزند نسبت‏ به والدین.
ج) محبت عرضی: مانند محبت‏ بین زن و شوهر و خواهر و برادر.
د) محبت‌خیالی: مانند محبت‏ بین مردم.
ه) محبت فطری:مانند محبت‏ب ین خدا و بنده.


این پنج درجه «محبت» بر دو نوع است:
۱. محبت صادق.
۲. محبت کاذب.
   
   
===«محبت» صادق ===


گفتيم براي پيدايش محبت، بايد فرد در محبوب امتياز يا کمالي درک کند؛ بنابراين بايد در متعلق محبت کمالي وجود داشته باشد، ولي ممکن است کسي کمالي داشته باشد، اما ديگران از آن بي‌خبر باشند، پس بايد طرف مقابل نيز اين کمال را در او درک کند.
«محبت» صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتی به کمال آگاهی پیدا کند به آن دل می‏‌بندد؛ مانند محبت ‏به خدا<ref>مراحل اخلاق در قرآن، آیت‌الله جوادی آملی، ج‏۱۱، ص‏۳۲۵.</ref>.  


روشن است که شناخت در پيدايش محبت تأثير دارد و هرچه شناخت قوي‌تر باشد، محبت نيز قوي‌تر خواهد بود. هم‌چنين هر چه  کمال شدت بيشتري داشته باشد، محبت بيشتري را جذب مي‌کند. بنابراين يکي از عواملي که موجب اختلاف مراتب محبت مي‌شود، اختلاف مرتبه کمالي است که در محبوب وجود دارد، و دومين عامل، اختلاف شناخت محب نسبت به کمال محبوب است. البته علاوه بر شناخت، بايد اين صفت را کمال بداند، وگرنه اگر اين صفت را امتياز نداند، به صاحب اين صفت علاقه‌مند نمي‌شود. افراد متدين از آن‌جهت که تقوا را موجب امتياز مي‌دانند، انسان باتقوا را دوست دارند، ولي فاسقاني که تقوا را فضيلت نمي‌دانند عملکرد انسان باتقوا را نفهمي و جهالت مي‌دانند. بعد از همه اين‌ها بايد تمرکز نيز پيدا کند و هر قدر انسان در کمال چيزي بيشتر تمرکز پيدا کند، محبتش به آن بيشتر مي‌شود. نور خورشيد به‌طور طبيعي کاغذ را نمي‌سوزاند، اما وقتي به‌وسيله ذره‌بين متمرکز شود حرارت ايجاد مي‌کند و موجب سوختن مي‌شود. وقتي روح هم کاملا در فضيلتي متمرکز شود، محبت شدت پيدا مي‌کند و کار به شيفتگي، مراتب بالاي عشق و... مي‌کشد.
که این نوع محبت جاذبه‌‏ساز است و تنها یک علاقه قلبی نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود.


==== آثار محبت صادق ====


انتخاب در هنگام تزاحم؛ نشانه شدت حب
کسی که مدعی حب پروردگار است، نخستین نشانهٔ آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروی کند.
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله...»<ref>سورهٔ آل‌عمران:31</ref>؛ «بگو ای پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد...».


از آن‌چه گفتيم روشن مي‌شود که هر کدام از اين عوامل شدت يا  ضعف پيدا کنند، محبت نيز شدت يا ضعف پيدا مي‌کند. يکي از جاهايي که به سادگي مي‌توان ميزان محبت نسبت به مسائل مختلف را اندازه‌گيري کرد، هنگام تزاحم لوازم محبت است. اگر دو دوست هم‌زمان از فردي دعوت ‌کنند و او بلافاصله يکي را ترجيح ‌دهد، معلوم مي‌شود که او را بيشتر دوست دارد. حتي کودکان نيز از رفتار پدر و مادر مي‌فهمند که آنها کدام فرزند را بيشتر دوست دارند؛ از اين‌رو پدر و مادر بايد خودشان را کنترل کنند که فرزندان احساس تبعيض نکنند وگرنه مقدمات حسد، آزار و اذيت فراهم مي‌شود.
«در حقیقت این اثر طبیعی محبت است که انسان را به سوی «محبوب‏» می‏‌کشاند و این‏گونه محبت آثار علمی‌دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند می‏‌دهد و در مسیر خواسته‏‌های او به تلاش پرثمر وا می‏‌دارد. دلیل این موضوع روشن است؛ زیرا عشق و علاقه انسان به موجودی، حتما به خاطر این است که کمالی در آن یافته است.
هرگز انسان به موجودی که هیچ نقطه قوتی در آن نیست، عشق نمی‏‌ورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمهٔ اصلی هر نوع کمال است، چنین وجودی، تمام برنامه‏‌ها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانی که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامه‏‌ها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانهٔ عدم واقعیت عشق و محبت است.
آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم می‏‌زنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند.
آنها که سر تا پا آلودهٔ گناه هستند، با این حالٰ، قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیرمؤمنان و پیشوایان بزرگ می‏‌دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانه‏‌اند؛ بنابراین، محبت‏ یک علاقه عملی است و کسی که خدا را دوست می‏‌دارد، از فرمان او پیروی می‏‌کند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستی، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار می‌‏گردد، گناهانش را می‏‌بخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه‏» و رحیمیه‏» خویش قرار می‌‏دهد.
دلیل دوستی متقابل خداوند نیز روشن است؛ زیرا او وجودی است از هر نظر کامل و بی‏‌پایان و به هر موجودی که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبت‏‌خواهد داشت»<ref>تفسیر نمونه، ج‌۲، ص‌۵۱۳.</ref>.


و هرچه این پیوند قوی‏تر باشد، انسان را به سوی «محبوب‏» می‏‌کشاند؛ مخصوصا محبتی که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب می‌‏شود که انسان سعی کند خود را به آن مبدا کمال و اجرای خواسته‌‏های او نزدیکتر گرداند. <ref>تفسیر نمونه؛ ج‌۱۵، ص‌۱۳۸.</ref>.


خداوند در آيه 24 سوره توبه مي‌فرمايد: قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ. در اين آيه، پدر، مادر، فرزندان، خواهرها، برادرها، خويشان، کاخ‌ها، تجارت‌خانه‌ها و مال‌التجاره‌ها در يک کفه است، و خداوند و جهاد در کفه ديگر. خداوند مي‌فرمايد کدام يک را دوست‌تر ‌داريد؟ بسياري از ما مي‌گوييم خدا را بيشتر دوست داريم، اما هنگامي که انسان سر دو راهي قرار بگيرد، معلوم مي‌شود که کدام را بيشتر دوست مي‌دارد. اکنون که جنگ و جبهه‌اي در کار نيست، همه ما مي‌توانيم ادعا کنيم که البته ما خدا و جهاد را از همه چيز دوست‌تر مي‌داريم، اما در شرايط جنگ است که صدق اين گفته آشکار مي‌شود. اگر به جهاد رفتم معلوم مي‌شود خدا را بيشتر دوست دارم، اما اگر عذر آوردم معلوم مي‌شود که چيزهاي ديگر را بيشتر دوست دارم.  
در حدیثی از [[جعفر بن محمد (صادق)|جعفر بن محمد (صادق‌)]] علیه‌السلام آمده است که فرمود: «هیچکس ایمانش به خدا خالص نمی‌‏شود مگر آن زمانی که خداوند در نظرش محبوب‏تر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد».<ref>سفینة‏البحار، ج‏۱، ص‏۲۰۱.</ref>.  


بنابراين يکي از نشانه‌هاي شدت دوستي اين است که براي آن مايه بگذاريم همان‌گونه که در زيارت‌نامه‌ها مي‌خوانيم: بابي انتم وامي ونفسي واهلي ومالي وولدي، مي‌گوييم همه چيزمان فداي شما، اما چقدر باورمان است و حاضريم که در عمل نشان دهيم خدا و اولياي او را از مال و جان‌مان بيشتر دوست داريم؟!
در حقیقت اخلاص در دین هنگامی بطور کامل واقع می‌‏شود که قلب انسان به غیر خداوند متعال(حتی به منظورهای اخروی از قبیل رسیدن به نعمت ‏بهشت و یا خلاصی از آتش) بستگی پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد. پس اخلاص در دین تنها با حب الهی صورت می‏‌گیرد.
آری حب و دوستی، تنها وسیله ارتباط هر طالبی به مطلوب خود می‏‌باشد و دوست را به سوی «محبوب‏» و معشوق خود جذب می‏کند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتی برای «محب‏» لذت‏‌بخش‏‌تر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد.
انسان غذا را دوست دارد و به سوی آن می‌‏رود، می‏‌خوهد نقصی را که در خود به واسطه گرسنگی احساس می‏‌کند، رفع نماید. کسی هم که دوست‏ خود را می‏‌جوید برای انس ‏گرفتن با او و رفع تنهایی خود می‌‏باشد.
پس بنده‌‏ای که راه محبت الهی را طی می‏‌کند، آرزویی جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد. او می‏‌خواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او برای خداست، خدا هم برای او باشد. اما سخن در اینجاست که خدای متعال هر محبتی را لایق خود محسوب نمی‏‌دارد، بلکه محبتی را لایق خود می‏‌داند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازه‌‏ای که در ادراکش می‌‏گنجد) طی کند و متدین به دین توحید و اسلام شود؛ همان اسلامی که تمام انبیا و سفرای الهی به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانی یعنی «اسلام‏» به نحو احسن و اکمل بیان شده است.
خود پیامبر اکرم(ص) راهی را که در طریق توحید و اخلاص طی کرده است، معرفی نموده که راه من دعوت به سوی خداوند از روی بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک می‌‏باشد، پس راه پیامبر دعوت به سوی حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود.
خدای متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینهٔ تمام‏‌نمای همان راه؛ یعنی «دعوت به سوی حق و اخلاص‏» می‌‏باشد که بر پایهٔ اخلاص و حب خداوند پایه‏‌گذاری شده است <ref>ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیری بروجردی، ج‏۳، ص‏۲۸۹ - ۲۸۸.</ref>.


که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقی است که در جهان پاکی‏‌ها غلغله به پا می‏‌کند و عاشق را از خود بی‌خود می‌کند تا آنجا که جز او را نمی‏‌بیند و سودایی جز سودای او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعله‌‏ور می‏‌گردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را.


رابطه ياد خدا با محبت او
===«محبت» کاذب ===


گفتيم بايد توجه‌ را منعطف به محبوب کرد تا اين حالت به صورت يک محبت ثابت درآيد. وگرنه لذت زودگذري است که پس از مدتي به فراموشي سپرده مي‌شود. محبت ثابت بدون فراموشي  بسته به مقدار توجه‌ انسان به محبوب است و توجه و ياد بيشتر موجب محبت بيشتر مي‌شود. رابطه بين ياد و محبت نيز رابطه‌اي زيگزاگي است. ابتدا محبت باعث ياد مي‌شود، اگر انسان اختيارا ياد را ادامه داد، محبت بيشتر مي‌شود و محبت بيشتر موجب ياد بيشتر مي‌شود، همان‌طور که ممکن است انسان خودش را از ياد محبوب منصرف کند و کم‌کم از فروغ محبت بکاهد. از همين جا دليل تأکيد قرآن و روايات بر ياد خدا روشن مي‌شود؛ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ3. اين تأکيد‌ها بي‌‌جهت نيست. هر گفتني، تأثيري روي قلب مي‌گذارد و توجه را بيشتر به خداوند معطوف مي‌کند. هر بار تکرار ـ قوي يا ضعيف ـ توجه ديگري به دنبال دارد، و اگر انسان موفق شود که هميشه ياد ثابتي نسبت به خداي متعال داشته باشد، محبتش دوام بيشتري پيدا مي‌کند.
«محبت» کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقه‏‌مند گردد؛ مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت <ref>مراحل اخلاق در قرآن، ج‏۱۱، ص‏ ۳۲۵. </ref>.


==== آثار «محبت» کاذب ====


کمال بيشتر؛ مقتضي محبت‌بيشتر
محبت کاذب، جاذبه‌ای است که عین دافعه است؛ چنانکه افعی‏‌ها با نفس‏‌‌کشیدن، برخی از حشرات را جذب می‏‌کنند، اما نه برای پرورش و کمال، بلکه برای هضم و نابود کردن. بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است.
زرق و برق دنیا نیز چنین است. انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوی خود جذب می‌‏کند، اما این جذب برای این است که او را درهم بکوبد و نابود کند؛ ولی ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمت‏ خود جذب می‏‌کند تا آنها را بپروراند و احیا کند. از این رو هر محبتی غیر از محبت‏ خدا باطل و دروغین است. <ref>مراحل اخلاق در قرآن، ج‏۱۱، ص‏۳۲۶ - ۳۲۵.</ref>.


اين مکانيسم پيدايش و رشد محبت و يا برعکس ضعيف شدن و بي‌اثر شدن محبت است. خوب است مقداري در خودمان کاوش کنيم ببينيم چقدر خدا را دوست مي‌داريم و چه نوع محبتي به او داريم؟ آیا خدا را دوست‌تر داريم يا ديگري را؟ آيا دوست‌تر داشتن چیزهای دیگر ملاک صحيحي دارد يا از ناداني‌ ماست؟ اندیشیدن درباره این مسایل  به ما کمک مي‌کند تا بتوانيم محبت‌مان به خدا را اندازه‌گیری کنیم. حقيقت اين است که ما در انتخاب محبوب‌هايمان خيلي اشتباه مي‌کنيم. اگر درست فکر کنيم و راه صحيحي را بپيماييم، بايد خدا را بیشتر از همه دوست بداريم.
نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون‏» می‏‌گوید:
لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیت کرد: «پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دست ‏بدهد و نشاط او فرو بنشیند؛ بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوال‏پذیر نباشد». <ref>مراحل اخلاق در قرآن، ج‏۱۱، ص۳۲۷.</ref>.
بنابراین شناخت و معرفت، محبت حقیقی می‏‌آورد و غفلت، محبت کاذب.  


== مراتب «محبت» ==


گفتيم يکي از چيزهايي که موجب زیاد شدن محبت می‌شود، توجه به بيشتر بودن کمال محبوب است. در عالم چه  چيزي می‌توانیم پيدا کنيم که کمالش بيش از خدا باشد؟! همه مي‌دانيم که آن‌چه در عالم وجود دارد با يک امر خدا به‌وجود آمده است؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ.4 از آن منبع بي‌نهايت پرتوي تابيده و همه اين عالم پيدا شده است؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ5. وگرنه همه زيبايي‌هاي این عالم، با زيبايي‌ خداوند متعال طرف نسبت نیست.
یکی از تقسیمات محبت، تقسیم آن بر اساس شدت و ضعف است. این حالت را همهٔ ما تجربه کرده‌ایم که برخی چیزها را دوست ‌داریم، اما این دوست‌داشتن چنان نیست که قلب ما را اشغال کند و همیشه در فکر آنها باشیم. همین اندازه که آنها را ببینیم، خوشمان می‌آید، از آنها نفرت نداریم و دوست داریم با آنها انس بگیریم. ولی گاهی محبت به اندازه‌ای شدید می‌شود که تمام قلب انسان را اشغال می‌کند و انسان به چیز دیگری جز متعلق محبت فکر نمی‌کند.


قرآن کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید؛ «الَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛ محبت مؤمنان نسبت به خدا شدیدتر است». شدت در مقابل ضعف است و وقتی کسانی محبت ‌شان به خدا شدیدتر است، محبت ‌شان به چیزهای دیگر ضعیف‌تر می‌شود.


کمک رياضيات به فهم مسائل نامحسوس
اگر در یک لیوان آب باشد، دیگر جای چیز دیگری در آن نیست و چنان‌چه چیز دیگری روی آن بریزند و مثلا سنگین‌تر باشد، آبِ لیوان بیرون می‌ریزد؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ. انسان یک دل دارد. اگر محبتی کل دل را اشغال کرد، دیگر جایی برای چیز دیگر نمی‌ماند. اگر دو چیز در دل جا بگیرد، هر کدام بیشتر باشد، جای بیشتری می‌گیرد، و وقتی یکی شدت پیدا ‌کند دیگری ضعیف‌تر می‌شود.


رياضي‌دانان در این‌باره بحث کرده‌اند که آیا ما می‌توانیم بگوییم بی‌نهایت به‌ توان بی‌نهایت؟ ابتدا از ضرب شروع می‌کنیم. ضرب بي‌نهايت در بي‌نهايت فرض رياضي دارد.  فرض کنید یک خط نامتناهي (طول)، يک عرض بي‌نهايت نیز پيدا کند. فرمول اين فرض را به صورت بي‌نهايت ضرب در بي‌نهايت مي‌نويسيم.  حال اگر بخواهيم حجم آن را نيز نشان بدهيم بايد باز آن را در بي‌نهايت ضرب کنيم؛ بي‌نهايت ضرب در بي‌نهايت ضرب در بي‌نهايت.  در اين فرض ما سه ضريب داريم، اما آيا مي‌توان ضريب را نيز بي‌نهايت فرض کرد؟ اين يک فرض است، و اگرچه دور از واقعيت است و مثال آن را  نمي‌توان در عالم نشان داد ولي براي نزديک شدن به فهم برخي از مسائل عقلي کمک بسياري مي‌کند. چند سال پيش، در سفري به خارج از کشور، روزي ميهمان يک نابغه ايراني که در دانشگاه آکسفورد انگلستان رياضيات عالي مي‌خواند، بوديم. به او گفتم ما تاکنون براي عالم سه بُعد طول، عرض و ارتفاع را فرض مي‌کرديم. سپس در نسبيت انيشتين زمان به عنوان بُعد چهارم عالم اثبات شد كه به يک معنا لازمه حرکت جوهريه‌ ملاصدرا هم هست. آيا مي‌شود ابعاد بيشتري براي عالم فرض کرد؟ بنابر اين‌که عالم چهاربعدي باشد، در نقطه مرکزي چهار خط تلاقي مي‌کنند، آيا مي‌توان خط پنجمي فرض کرد ؟ اگر جواب مثبت است اين ابعاد تا کجا ادامه پيدا مي‌کند؟ مگر بي‌نهايت خط در يک نقطه قابل تلاقي نيستند؛ پس چرا نگوييم عالم ابعادي دارد که ما عقل‌مان به آن‌ها نمي‌رسد؟ ايشان در پاسخ گفت: اتفاقا اين مطلب را بحث کرده‌اند و تا به حال به عنوان يک فرضيه مقبول، کساني تا هفت يا حتي دوازده بُعد ممکن را فرض کرده‌اند، اما هيچ دليلي براي اين‌که بيشتر از اين نشود، وجود ندارد.
=== عوامل شدت «محبت» ===


حال این پرسش مطرح می‌شود که چگونه محبت نسبت به چیزی شدید و نسبت به چیز دیگری ضعیف‌ می‌شود؟ چرا ‌دو نفر نسبت به شخص سوم دو نوع محبت دارند و حتى ممکن است یکی محبت و دیگری بغض داشته باشد؟ به عنوان مثال، برادر تنی حضرت یوسف که با او از یک مادر بود، نسبت به او مقداری محبت داشت، ولی برادران دیگر از روی حسد به او محبتی نداشتند و حتی حاضر شدند او را نابود کنند. علت حسدشان نیز این بود که گفتند: لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا؛ چون پدر ما یوسف و برادرش را بیشتر از ما دوست می‌دارد، باید نابودش کنیم! برای یافتن علت این‌گونه تفاوت‌ها باید ببینیم محبت چگونه شکل می‌گیرد و چه چیزهایی در پیدایش آن دخالت دارد.


اگرچه تصور اين مسائل کمي مشکل است، ولي برخي از مسائل رياضي فهم بسياري از مطالب عقلي و ديني را آسان مي‌کند. همه متدينان عالم قبول دارند که زندگي دنيا متناهي و زندگي آخرت نامتناهي است. وقتی می‌خواهيم دنیا را با آخرت مقايسه کنيم، خيلي همت‌مان را بلند کنيم می‌گوییم آخرت هزار برابر دنيا مي‌ارزد. اما نسبت بین یک و هزار، نسبت بين دو متناهي است و اگر آخرت نامتناهي است، هيچ نسبتي بين عمر دنيا و عمر آخرت وجود ندارد. اين مسأله‌اي است که با يک فرمول ساده رياضي که متناهي با نامتناهي نسبتي ندارد، خيلي خوب قابل فهم است.
گفتیم برای پیدایش محبت، باید فرد در محبوب امتیاز یا کمالی درک کند؛ بنابراین باید در متعلق محبت کمالی وجود داشته باشد، ولی ممکن است کسی کمالی داشته باشد، اما دیگران از آن بی‌خبر باشند، پس باید طرف مقابل نیز این کمال را در او درک کند.
روشن است که شناخت در پیدایش محبت تأثیر دارد و هرچه شناخت قوی‌تر باشد، محبت نیز قوی‌تر خواهد بود. هم‌چنین هر چه کمال شدت بیشتری داشته باشد، محبت بیشتری را جذب می‌کند. بنابراین یکی از عواملی که موجب اختلاف مراتب محبت می‌شود، اختلاف مرتبه کمالی است که در محبوب وجود دارد، و دومین عامل، اختلاف شناخت محب نسبت به کمال محبوب است. البته علاوه بر شناخت، باید این صفت را کمال بداند، وگرنه اگر این صفت را امتیاز نداند، به صاحب این صفت علاقه‌مند نمی‌شود. افراد متدین از آن‌جهت که تقوا را موجب امتیاز می‌دانند، انسان باتقوا را دوست دارند، ولی فاسقانی که تقوا را فضیلت نمی‌دانند عملکرد انسان باتقوا را نفهمی و جهالت می‌دانند. بعد از همه این‌ها باید تمرکز نیز پیدا کند و هر قدر انسان در کمال چیزی بیشتر تمرکز پیدا کند، محبتش به آن بیشتر می‌شود. نور خورشید به‌طور طبیعی کاغذ را نمی‌سوزاند، اما وقتی به‌وسیله ذره‌بین متمرکز شود حرارت ایجاد می‌کند و موجب سوختن می‌شود. وقتی روح هم کاملا در فضیلتی متمرکز شود، محبت شدت پیدا می‌کند و کار به شیفتگی، مراتب بالای عشق و... می‌کشد.


از آنچه گفتیم روشن می‌شود که هر کدام از این عوامل شدت یا ضعف پیدا کنند، محبت نیز شدت یا ضعف پیدا می‌کند. یکی از جاهایی که به سادگی می‌توان میزان محبت نسبت به مسائل مختلف را اندازه‌گیری کرد، هنگام تزاحم لوازم محبت است. اگر دو دوست هم‌زمان از فردی دعوت ‌کنند و او بلافاصله یکی را ترجیح ‌دهد، معلوم می‌شود که او را بیشتر دوست دارد. حتی کودکان نیز از رفتار پدر و مادر می‌فهمند که آنها کدام فرزند را بیشتر دوست دارند؛ از این‌رو پدر و مادر باید خودشان را کنترل کنند که فرزندان احساس تبعیض نکنند وگرنه مقدمات حسد، آزار و اذیت فراهم می‌شود.


گفتيم اگر کمال چيزي بيشتر باشد، به همان اندازه اقتضاي تعلق محبت بيشتر را دارد. اگر دو چيز داشته باشيم که اولي داراي يک واحد کمال و دومي داراي دو واحد کمال است، محبتي که به دومي تعلق مي‌گيرد نيز بايد دو برابر اولي بشود. حال اگر اين کمال صد برابر يا هزار برابر شد چطور؟ اگر ضريب آن کمال بي‌نهايت شد چقدر بايد آن را دوست داشت؟ اما اين دوست داشتن يک شرط دارد و آن اين است که آن کمال را درک کنیم و بدانيم او دارای آن کمال است. مثلا کودک اسباب‌بازي‌هايش را خيلي دوست دارد، اما به بسياري از کمالات ديگر و حتي جواهر قيمتي اهميتي نمي‌دهد. روشن است که کودک چشم دارد و زيبايي‌ دانه الماس را مي‌بيند، ولي از مهره‌اي که در بازي از آن استفاده مي‌کند، لذتي مي‌برد که از آن الماس قيمتي نمي‌برد. اين است که به آن الماس اهميتي نمي‌دهد و حاضر است آن را با چند دانه خرمهر‌ه‌ عوض کند. به عبارت ديگر کودک، کمال الماس را درک نمي‌کند. اگر اين امتيازات را درک مي‌کرد، آن را نيز دوست مي‌داشت، ولي اکنون چيزي که درک مي‌کند، مهره‌هايي است که با آن‌ها بازي مي‌کند.
خداوند می‌فرماید: قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.<ref>سورهٔ توبه آیهٔ 24</ref> در این آیه، پدر، مادر، فرزندان، خواهرها، برادرها، خویشان، کاخ‌ها، تجارت‌خانه‌ها و مال‌التجاره‌ها در یک کفه است، و خداوند و جهاد در کفه دیگر. خداوند می‌فرماید: کدام یک را دوست‌تر ‌دارید؟ بسیاری از ما می‌گوییم خدا را بیشتر دوست داریم، اما هنگامی که انسان سر دو راهی قرار بگیرد، معلوم می‌شود که کدام را بیشتر دوست می‌دارد. اکنون که جنگ و جبهه‌ای در کار نیست، همه ما می‌توانیم ادعا کنیم که البته ما خدا و جهاد را از همه چیز بیشتر دوست داریم، اما در شرایط جنگ است که صدق این گفته آشکار می‌شود. اگر به جهاد رفتم معلوم می‌شود خدا را بیشتر دوست دارم، اما اگر عذر آوردم معلوم می‌شود که چیزهای دیگر را بیشتر دوست دارم.
بنابراین یکی از نشانه‌های شدت دوستی این است که برای آن مایه بگذاریم همان‌گونه که در زیارت‌نامه‌ها می‌خوانیم: بابی انتم وامی ونفسی واهلی ومالی وولدی، می‌گوییم همه چیزمان فدای شما، اما چقدر باورمان است و حاضریم که در عمل نشان دهیم خدا و اولیای او را از مال و جان‌مان بیشتر دوست داریم؟!


== رابطهٔ یاد خدا با «محبت» او ==


مشکل ما این است که نمی‌توانیم خدا را درک کنيم. ما بیشتر با درک‌های حسی مأنوس هستيم. خيلي هنر کنيم قوه خيال را نیز به آن ضميمه کنيم و با آن‌ها برخی چيزهاي ديگر را درک کنيم. مثلا کودک مي‌فهمد که مادر دوستش دارد و به همين دليل خودش را لوس مي‌کند و به آغوش مادر مي‌رود. اين محبت را به‌وسيله قوه واهمه 6 درک مي‌کند. ذات الهي و حتى صفات و کمالات او قابل درک و مشاهده نيست، اما عقل بعد از زحمات چند ده ساله و تمرکز در مسائل عقلاني و صفات الهي مي‌تواند، چيزهايي در اين‌باره توهم کند؛ كلّما ميّزتموه‏ بأوهامكم في أدقّ معانيه مصنوع مثلكم مردود إليكم.7 فهم ما بسيار قاصر است، اما نسبت به آن‌هايي که اصلا درک نمي‌کنند، گنج شاياني است. به هر حال علت اين‌که ما ـ آن طوري که بايد ـ خدا را دوست نمي‌داريم اين است که کمالاتش را درک نمي‌کنيم. حتى کمالات اولياي خدا، پيغمبر اکرم، اميرمؤمنان و ساير ائمه اطهار صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين و امام‌زادگان را نمي‌شناسيم و گاهي متأسفانه آن قدر دور مي‌مانيم که مثلا براي بعضي‌ سؤال مي‌شود که العياذبالله مثلا فلان عالم يا مجتهد يا فيلسوف، خدا را بهتر مي‌شناخت يا حضرت معصومه سلام‌الله‌عليها.
گفتیم باید توجه‌ را منعطف به محبوب کرد تا این حالت به صورت یک محبت ثابت درآید. وگرنه لذت زودگذری است که پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شود. محبت ثابت بدون فراموشی بسته به مقدار توجه‌ انسان به محبوب است و توجه و یاد بیشتر موجب محبت بیشتر می‌شود. ابتدا محبت باعث یاد می‌شود، اگر انسان با اختیار یاد را ادامه داد، محبت بیشتر می‌شود و محبت بیشتر موجب یاد بیشتر می‌شود، همان‌طور که ممکن است انسان خودش را از یاد محبوب منصرف کند و کم‌کم از فروغ محبت بکاهد. از همین جا دلیل تأکید قرآن و روایات بر یاد خدا روشن می‌شود؛ وَاذْکُرُواْ اللّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلَحُونَ. این تأکید‌ها بی‌‌جهت نیست. هر گفتنی، تأثیری روی قلب می‌گذارد و توجه را بیشتر به خداوند معطوف می‌کند. هر بار تکرار ـ قوی یا ضعیف ـ توجه دیگری به دنبال دارد، و اگر انسان موفق شود که همیشه یاد ثابتی نسبت به خدای متعال داشته باشد، محبتش دوام بیشتری پیدا می‌کند.


گفتیم یکی از چیزهایی که موجب زیاد شدن «محبت» می‌شود، توجه به بیشتر بودن کمال محبوب است. در عالم چه چیزی می‌توانیم پیدا کنیم که کمالش بیش از خدا باشد؟! همه می‌دانیم که آنچه در عالم وجود دارد با یک امر خدا به‌وجود آمده است؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ. از آن منبع بی‌نهایت پرتوی تابیده و همهٔ این عالم پیدا شده است؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ. وگرنه همه زیبایی‌های این عالم، با زیبایی‌ خداوند متعال طرف نسبت نیست.


راهي ساده براي کسب محبت خدا
== کسب «محبت» خدا ==


راه ‌ساده ‌تر کسب محبت خدا اين است که محبت با واسطه کسب کنيم و آن راهي است که در روايات بسياري ذکر شده است که همه به دو حديث قدسي منتهي مي‌شوند؛ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى عليه‌السلام أَحْبِبْنِي‏ وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي8 خداي متعال به حضرت موسي وحي کرد که يا موسى مرا دوست بدار و کاري کن که مردم نيز مرا دوست بدارند! حضرت موسي عرض کرد: خدايا تو مي‌داني که من هيچ کس را همانند تو دوست نمي‌دارم. تو محبوب‌ترين موجود نزد من هستي، اما دل‌هاي مردم که دست من نيست. چگونه آن‌ها را محب تو قرار بدهم؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: فَذَكِّرْهُمْ نِعْمَتِي وَ آلَائِي؛ خداوند فرمود: نعمت‌هاي من را به يادشان بياور. آن‌ها به‌گونه‌اي خلق شده‌اند که وقتي بدانند کسي به آن‌ها محبت کرده، دوستش مي‌دارند.
راه ‌ساده ‌تر کسب «محبت» خدا، این است که محبت با واسطه کسب کنیم و آن راهی است که در روایات بسیاری ذکر شده است که همه به دو [[حدیث قدسی]] منتهی می‌شوند؛ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى علیه‌السلام أَحْبِبْنِی‏ وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی خدای متعال به حضرت موسی وحی کرد که یا موسی مرا دوست بدار و کاری کن که مردم نیز مرا دوست بدارند! حضرت موسی عرض کرد: خدایا تو می‌دانی که من هیچ کس را همانند تو دوست نمی‌دارم. تو محبوب‌ترین موجود نزد من هستی، اما دل‌های مردم که دست من نیست. چگونه آنها را محب تو قرار بدهم؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ: فَذَکِّرْهُمْ نِعْمَتِی وَ آلَائِی؛ خداوند فرمود: نعمت‌های من را به یادشان بیاور. آنها به‌گونه‌ای خلق شده‌اند که وقتی بدانند کسی به آنها محبت کرده، دوستش می‌دارند.
 
 
محبت بلاواسطه‌ به خدا در همان حدي که براي مخلوق ممکن است، معرفت شهودي شخص پيغمبر اکرم صلی‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومين به خداوند است. امکان اين معرفت را مي‌فهميم و مي‌دانيم بالاترين مرتبه معرفت 9 را اين‌ها داشتند. انتظار اين‌که ما چنين محبتي پيدا کنيم، انتظار به‌جايي نيست. اين خلعت بر اندام ما راست نمي‌آيد و خيلي فاصله داريم، اما دست‌کم وجدان انسان به‌گونه‌اي است که نسبت به کسي که به او خدمتي کرده، احساس محبت دارد. هرگاه او را مي‌بيند مي‌خواهد قدرداني کند. به‌ خصوص اگر اين خدمت در هنگام گرفتاري باشد، تا انسان زنده است فراموشش نمي‌کند. اين فطري انسان است و خداوند درون‌مايه آن را در همه انسان‌ها قرار داده است که اگر بدانند کسي صادقانه به آن‌ها محبت مي‌کند و توقع عوضي از آن‌‌ها ندارد، دوستش مي‌دارند. خدا به حضرت موسى مي‌فرمايد: نعمت‌‌هاي من را به ياد مردم بياور! علت اين‌که مردم آن اندازه‌اي که مي‌دانند و مي‌توانند مرا دوست نمي‌دارند، اين است ‌که به نعمت‌هاي من توجه ندارند. گفتيم شرط آخر پيدايش محبت اين است که توجه داشته باشيم. هر قدر در شناختن نعمت‌هاي خدا بيشتر بکوشيم، ارزش آن‌ها را بهتر درک کنيم و بفهميم اين نعمت‌ها را خدا مجاني از سر لطف، کرم و محبتش به ما داده، محبت‌مان نسبت به او بيشتر مي‌شود.


محبت بلاواسطه‌ به خدا در همان حدی که برای مخلوق ممکن است، معرفت شهودی شخص پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین به خداوند است. امکان این معرفت را می‌فهمیم و می‌دانیم بالاترین مرتبه معرفت را اینها داشتند. انتظار اینکه ما چنین محبتی پیدا کنیم، انتظار به‌جایی نیست. این خلعت بر اندام ما راست نمی‌آید و خیلی فاصله داریم، اما دست‌کم وجدان انسان به‌گونه‌ای است که نسبت به کسی که به او خدمتی کرده، احساس محبت دارد. هرگاه او را می‌بیند می‌خواهد قدردانی کند. به‌ خصوص اگر این خدمت در هنگام گرفتاری باشد، تا انسان زنده است فراموشش نمی‌کند. این فطری انسان است و خداوند درون‌مایه آن را در همهٔ انسان‌ها قرار داده است که اگر بدانند کسی صادقانه به آنها محبت می‌کند و توقع عوضی از آنها ندارد، دوستش می‌دارند. خدا به حضرت موسی می‌فرماید: نعمت‌‌های من را به یاد مردم بیاور! علت اینکه مردم آن اندازه‌ای که می‌دانند و می‌توانند مرا دوست نمی‌دارند، این است ‌که به نعمت‌های من توجه ندارند. گفتیم شرط آخر پیدایش محبت این است که توجه داشته باشیم. هر قدر در شناختن نعمت‌های خدا بیشتر بکوشیم، ارزش آنها را بهتر درک کنیم و بفهمیم این نعمت‌ها را خدا مجانی از سر لطف، کرم و محبتش به ما داده، محبت‌مان نسبت به او بیشتر می‌شود.


=منابع=
=منابع=
 
<references />
[[رده: واژه‌های قرآنی]]
[[رده:مقاله‌ها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۲:۱۴

محبت در قرآن
محبت در قرآن

«محبت» از واژه‌های قرآنی است و واژهٔ «حب» در مقابل واژهٔ «بغض» می‌باشد که دارای مراتب شدت و ضعف است. این حالت را همهٔ ما تجربه کرده‌ایم که برخی چیزها را دوست ‌داریم، اما این دوست‌داشتن چنان نیست که قلب ما را پر کند و همیشه در فکر آن‌ باشیم؛ گاهی «محبت» به اندازه‌ای شدید می‌شود که تمام قلب انسان را اشغال می‌کند و انسان به چیز دیگری جز متعلق محبت فکر نمی‌کند. قرآن کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید؛ «الَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِله» [۱] و از جملهٔ نزدیک‌ترین واژه‌هایی که در مقولهٔ عشق یافت می‌شود. در ادب و فرهنگ فارسی، جلوه‌ها و نمودهای عالی از توصیف، تحریک، و تشویق به داشتن محبت نسبت به دیگران فراوان یافت می‌شود.

«محبت» در قرآن

قرآن کریم در مورد محبت می‌‏فرماید: «ومن الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله...»؛[۲] بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب می‏‌کنند و آن‏ها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایی که ایمان دارند، محبت‏شان به خدا شدیدتر است...». در قرآن کریم «محبت» خداوند متعال به بندگان با عبارتی نظیر:«ان الله یحب» و «ان الله لا یحب» آمده و با تکرار این دو جمله در آیات متعدد چند دسته از افراد را مورد محبت خود و چند دسته افراد را دور از محبت خود معرفی کرده است. که در ادامهٔ این عبارات، صفات پسندیده و ناپسند را آورده و به آنها اظهار «محبت» و یا اظهار «غضب» فرموده است.

نمونه آیات «یحب» و «لا یحب»

  1. خداوند متعال در سورهٔ صف آیهٔ 4 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ»؛ همانا ‏خدا دوست دارد کسانى را که در راه او صف در صف چنانکه گویى بنایى ریخته شده از سرب‏‌اند جهاد مى کنند.
  2. خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 195 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»؛ همانا خدا نیکوکاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
  3. خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 222 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»؛ همانا خدا توبه‌کنندگان‌ و پاک‌کنندگان‌ روح‌ را دوست‌ می‌دارد.
  4. خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 134 می‌فرماید:«وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»؛ خدا نیکوکاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
  5. خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 146 می‌فرماید:«وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ»؛ خدا صابرین‌ را دوست‌ می‌دارد.
  6. خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 159 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ»؛ همانا خدا کسانی‌ را که‌ توکّل‌ می‌کنند، دوست‌ دارد.
  7. خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 13 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»؛ همانا خدا نیکوکاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
  8. خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 42 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ همانا خدا اهل‌ قسط‌(عادلان) را دوست‌ می‌دارد.
  9. خداوند متعال در سورهٔ توبه آیهٔ 4 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»؛ همانا خدا پرهیزگاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
  10. خداوند متعال در سورهٔ توبه آیهٔ 7 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»؛ همانا خدا پرهیزگاران‌ را دوست‌ می‌دارد.
  11. خداوند متعال در سورهٔ حجرات آیهٔ 9 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ همانا خدا اهل‌ قسط‌(عادلان) را دوست‌ می‌دارد.
  12. خداوند متعال در سورهٔ ممتحنه آیهٔ 8 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ همانا خدا اهل‌ قسط‌(عادلان) را دوست‌ می‌دارد.
  13. خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 190 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»؛ قطعاً خدا متجاوزین‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
  14. خداوند متعال در سورهٔ نساء آیهٔ 36 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا»؛ چون‌ قطعاً خدا، کسی‌ که‌ متکبّر و فخرفروش‌ باشد، دوست‌ نمی‌دارد.
  15. خداوند متعال در سورهٔ نساء آیهٔ 107 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ خَوَّانًا أَثِیمًا»؛ زیرا خدا افراد خیانتکار و گناهکار را دوست‌ نمی‌دارد.
  16. خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 87 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»؛ قطعاً خدا متجاوزین‌ را دوست‌ ندارد.
  17. خداوند متعال در سورهٔ انفال آیهٔ 58 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ»؛ قطعاً خدا افراد خائن‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
  18. خداوند متعال در سورهٔ حج آیهٔ 38 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ»؛ حتماً خدا هیچ‌ خیانتکار ناشکری‌ را دوست‌ ندارد.
  19. خداوند متعال در سورهٔ قصص آیهٔ 76 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ»؛ قطعاً خدا شادهای‌ (به‌ زخارف‌ دنیا را) دوست‌ ندارد.
  20. خداوند متعال در سورهٔ قصص آیهٔ 77 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»؛ قطعاً خدا فسادکنندگان‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
  21. خداوند متعال در سورهٔ لقمان آیهٔ 18 می‌فرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»؛ قطعاً خدا هیچ‌ متکبّر مغروری‌ را دوست‌ نمی‌دارد.

«محبت» مؤمنان

مؤمنان به خدا دل بسته‌‏اند و دوستان او هستند ولی مشرکان و کافران دوستان بت‌ها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از محبت‏ بت‌پرستان بیشتر است؛ چون هیچ زیبایی به اندازهٔ خدا جمیل نیست و هیچ معرفتی به اندازهٔ معرفت او کمال نیست و هیچ انسانی به اندازه مؤمن عارف نیست، از این‏رو هیچ انسانی به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست. مؤمنان مردمی اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همهٔ کمالات است، رها نمی‌‏ک‌ند. هر میل و محبتی در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بی‏‌ارزش و ناچیز است. اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمی‌‏بینند؛ زیرا عشق حقیقی همیشه متوجه نوعی از کمال است. انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمی‌‏شود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال می‏‌رود و به همین‌‏دلیل آن کسی که هستی و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشق‏ ورزیدن و محبت ‏سزاوارتر است.

محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت‏ برتر است؛ زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی‌دارد و درک این زیبایی‏‌ها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوب‌ها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه می‏‌پندارد از بتان و به طور کلی از غیر خدا کاری ساخته است، بنابراین، معرفت‏ بت‏‌پرستان در حد توهم؛ و زیبایی‌شناسی آن‏ها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوی دیگر نمی‏‌گذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی را می‏‌نگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حسنای الهی را م‌ی‏نگرد و درک او قوی‏تر است و چون درکش قوی‏تر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است.

در نبردهایی که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بوده‏‌اند و این بدان دلیل است که ایستادگی و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگی در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کامل‏تر است، علاقه آنها نیز کامل‌‏تر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کامل‏‌تر است، ایستادگی آنها نیز کامل‏‌تر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگی آنها بیشتر است، قهرا پیروزی از آن آنهاست. البته امدادهای غیبی، نقش سازنده‌‏ای دارد ولی زمینه ‏ساز حصول آن امدادهای غیبی همین محبت‏‌ها، معرفت‏‌ها، عشق‌ه‏ا و شوق‏‌های وافر سالکان کوی حقیقت و معنویت است و در هر موردی که چنین ثمری از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبت ‏بوده است.

درجات و انواع «محبت»

در دایرهٔ خلقت، محبت‏ به پنج درجه تقسیم می‏‌شود: الف) محبت نزولی: مانند محبت والدین نسبت‏ به فرزند. ب) محبت صعودی: مانند محبت فرزند نسبت‏ به والدین. ج) محبت عرضی: مانند محبت‏ بین زن و شوهر و خواهر و برادر. د) محبت‌خیالی: مانند محبت‏ بین مردم. ه) محبت فطری:مانند محبت‏ب ین خدا و بنده.

این پنج درجه «محبت» بر دو نوع است: ۱. محبت صادق. ۲. محبت کاذب.

«محبت» صادق

«محبت» صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتی به کمال آگاهی پیدا کند به آن دل می‏‌بندد؛ مانند محبت ‏به خدا[۳].

که این نوع محبت جاذبه‌‏ساز است و تنها یک علاقه قلبی نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود.

آثار محبت صادق

کسی که مدعی حب پروردگار است، نخستین نشانهٔ آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروی کند. «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله...»[۴]؛ «بگو ای پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد...».

«در حقیقت این اثر طبیعی محبت است که انسان را به سوی «محبوب‏» می‏‌کشاند و این‏گونه محبت آثار علمی‌دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند می‏‌دهد و در مسیر خواسته‏‌های او به تلاش پرثمر وا می‏‌دارد. دلیل این موضوع روشن است؛ زیرا عشق و علاقه انسان به موجودی، حتما به خاطر این است که کمالی در آن یافته است. هرگز انسان به موجودی که هیچ نقطه قوتی در آن نیست، عشق نمی‏‌ورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمهٔ اصلی هر نوع کمال است، چنین وجودی، تمام برنامه‏‌ها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانی که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامه‏‌ها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانهٔ عدم واقعیت عشق و محبت است. آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم می‏‌زنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند. آنها که سر تا پا آلودهٔ گناه هستند، با این حالٰ، قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیرمؤمنان و پیشوایان بزرگ می‏‌دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانه‏‌اند؛ بنابراین، محبت‏ یک علاقه عملی است و کسی که خدا را دوست می‏‌دارد، از فرمان او پیروی می‏‌کند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستی، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار می‌‏گردد، گناهانش را می‏‌بخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه‏» و رحیمیه‏» خویش قرار می‌‏دهد. دلیل دوستی متقابل خداوند نیز روشن است؛ زیرا او وجودی است از هر نظر کامل و بی‏‌پایان و به هر موجودی که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبت‏‌خواهد داشت»[۵].

و هرچه این پیوند قوی‏تر باشد، انسان را به سوی «محبوب‏» می‏‌کشاند؛ مخصوصا محبتی که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب می‌‏شود که انسان سعی کند خود را به آن مبدا کمال و اجرای خواسته‌‏های او نزدیکتر گرداند. [۶].

در حدیثی از جعفر بن محمد (صادق‌) علیه‌السلام آمده است که فرمود: «هیچکس ایمانش به خدا خالص نمی‌‏شود مگر آن زمانی که خداوند در نظرش محبوب‏تر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد».[۷].

در حقیقت اخلاص در دین هنگامی بطور کامل واقع می‌‏شود که قلب انسان به غیر خداوند متعال(حتی به منظورهای اخروی از قبیل رسیدن به نعمت ‏بهشت و یا خلاصی از آتش) بستگی پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد. پس اخلاص در دین تنها با حب الهی صورت می‏‌گیرد. آری حب و دوستی، تنها وسیله ارتباط هر طالبی به مطلوب خود می‏‌باشد و دوست را به سوی «محبوب‏» و معشوق خود جذب می‏کند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتی برای «محب‏» لذت‏‌بخش‏‌تر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد. انسان غذا را دوست دارد و به سوی آن می‌‏رود، می‏‌خوهد نقصی را که در خود به واسطه گرسنگی احساس می‏‌کند، رفع نماید. کسی هم که دوست‏ خود را می‏‌جوید برای انس ‏گرفتن با او و رفع تنهایی خود می‌‏باشد. پس بنده‌‏ای که راه محبت الهی را طی می‏‌کند، آرزویی جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد. او می‏‌خواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او برای خداست، خدا هم برای او باشد. اما سخن در اینجاست که خدای متعال هر محبتی را لایق خود محسوب نمی‏‌دارد، بلکه محبتی را لایق خود می‏‌داند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازه‌‏ای که در ادراکش می‌‏گنجد) طی کند و متدین به دین توحید و اسلام شود؛ همان اسلامی که تمام انبیا و سفرای الهی به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانی یعنی «اسلام‏» به نحو احسن و اکمل بیان شده است. خود پیامبر اکرم(ص) راهی را که در طریق توحید و اخلاص طی کرده است، معرفی نموده که راه من دعوت به سوی خداوند از روی بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک می‌‏باشد، پس راه پیامبر دعوت به سوی حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود. خدای متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینهٔ تمام‏‌نمای همان راه؛ یعنی «دعوت به سوی حق و اخلاص‏» می‌‏باشد که بر پایهٔ اخلاص و حب خداوند پایه‏‌گذاری شده است [۸].

که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقی است که در جهان پاکی‏‌ها غلغله به پا می‏‌کند و عاشق را از خود بی‌خود می‌کند تا آنجا که جز او را نمی‏‌بیند و سودایی جز سودای او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعله‌‏ور می‏‌گردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را.

«محبت» کاذب

«محبت» کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقه‏‌مند گردد؛ مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت [۹].

آثار «محبت» کاذب

محبت کاذب، جاذبه‌ای است که عین دافعه است؛ چنانکه افعی‏‌ها با نفس‏‌‌کشیدن، برخی از حشرات را جذب می‏‌کنند، اما نه برای پرورش و کمال، بلکه برای هضم و نابود کردن. بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است. زرق و برق دنیا نیز چنین است. انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوی خود جذب می‌‏کند، اما این جذب برای این است که او را درهم بکوبد و نابود کند؛ ولی ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمت‏ خود جذب می‏‌کند تا آنها را بپروراند و احیا کند. از این رو هر محبتی غیر از محبت‏ خدا باطل و دروغین است. [۱۰].


نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون‏» می‏‌گوید: لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیت کرد: «پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دست ‏بدهد و نشاط او فرو بنشیند؛ بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوال‏پذیر نباشد». [۱۱]. بنابراین شناخت و معرفت، محبت حقیقی می‏‌آورد و غفلت، محبت کاذب.

مراتب «محبت»

یکی از تقسیمات محبت، تقسیم آن بر اساس شدت و ضعف است. این حالت را همهٔ ما تجربه کرده‌ایم که برخی چیزها را دوست ‌داریم، اما این دوست‌داشتن چنان نیست که قلب ما را اشغال کند و همیشه در فکر آنها باشیم. همین اندازه که آنها را ببینیم، خوشمان می‌آید، از آنها نفرت نداریم و دوست داریم با آنها انس بگیریم. ولی گاهی محبت به اندازه‌ای شدید می‌شود که تمام قلب انسان را اشغال می‌کند و انسان به چیز دیگری جز متعلق محبت فکر نمی‌کند.

قرآن کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید؛ «الَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛ محبت مؤمنان نسبت به خدا شدیدتر است». شدت در مقابل ضعف است و وقتی کسانی محبت ‌شان به خدا شدیدتر است، محبت ‌شان به چیزهای دیگر ضعیف‌تر می‌شود.

اگر در یک لیوان آب باشد، دیگر جای چیز دیگری در آن نیست و چنان‌چه چیز دیگری روی آن بریزند و مثلا سنگین‌تر باشد، آبِ لیوان بیرون می‌ریزد؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ. انسان یک دل دارد. اگر محبتی کل دل را اشغال کرد، دیگر جایی برای چیز دیگر نمی‌ماند. اگر دو چیز در دل جا بگیرد، هر کدام بیشتر باشد، جای بیشتری می‌گیرد، و وقتی یکی شدت پیدا ‌کند دیگری ضعیف‌تر می‌شود.

عوامل شدت «محبت»

حال این پرسش مطرح می‌شود که چگونه محبت نسبت به چیزی شدید و نسبت به چیز دیگری ضعیف‌ می‌شود؟ چرا ‌دو نفر نسبت به شخص سوم دو نوع محبت دارند و حتى ممکن است یکی محبت و دیگری بغض داشته باشد؟ به عنوان مثال، برادر تنی حضرت یوسف که با او از یک مادر بود، نسبت به او مقداری محبت داشت، ولی برادران دیگر از روی حسد به او محبتی نداشتند و حتی حاضر شدند او را نابود کنند. علت حسدشان نیز این بود که گفتند: لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا؛ چون پدر ما یوسف و برادرش را بیشتر از ما دوست می‌دارد، باید نابودش کنیم! برای یافتن علت این‌گونه تفاوت‌ها باید ببینیم محبت چگونه شکل می‌گیرد و چه چیزهایی در پیدایش آن دخالت دارد.

گفتیم برای پیدایش محبت، باید فرد در محبوب امتیاز یا کمالی درک کند؛ بنابراین باید در متعلق محبت کمالی وجود داشته باشد، ولی ممکن است کسی کمالی داشته باشد، اما دیگران از آن بی‌خبر باشند، پس باید طرف مقابل نیز این کمال را در او درک کند. روشن است که شناخت در پیدایش محبت تأثیر دارد و هرچه شناخت قوی‌تر باشد، محبت نیز قوی‌تر خواهد بود. هم‌چنین هر چه کمال شدت بیشتری داشته باشد، محبت بیشتری را جذب می‌کند. بنابراین یکی از عواملی که موجب اختلاف مراتب محبت می‌شود، اختلاف مرتبه کمالی است که در محبوب وجود دارد، و دومین عامل، اختلاف شناخت محب نسبت به کمال محبوب است. البته علاوه بر شناخت، باید این صفت را کمال بداند، وگرنه اگر این صفت را امتیاز نداند، به صاحب این صفت علاقه‌مند نمی‌شود. افراد متدین از آن‌جهت که تقوا را موجب امتیاز می‌دانند، انسان باتقوا را دوست دارند، ولی فاسقانی که تقوا را فضیلت نمی‌دانند عملکرد انسان باتقوا را نفهمی و جهالت می‌دانند. بعد از همه این‌ها باید تمرکز نیز پیدا کند و هر قدر انسان در کمال چیزی بیشتر تمرکز پیدا کند، محبتش به آن بیشتر می‌شود. نور خورشید به‌طور طبیعی کاغذ را نمی‌سوزاند، اما وقتی به‌وسیله ذره‌بین متمرکز شود حرارت ایجاد می‌کند و موجب سوختن می‌شود. وقتی روح هم کاملا در فضیلتی متمرکز شود، محبت شدت پیدا می‌کند و کار به شیفتگی، مراتب بالای عشق و... می‌کشد.

از آنچه گفتیم روشن می‌شود که هر کدام از این عوامل شدت یا ضعف پیدا کنند، محبت نیز شدت یا ضعف پیدا می‌کند. یکی از جاهایی که به سادگی می‌توان میزان محبت نسبت به مسائل مختلف را اندازه‌گیری کرد، هنگام تزاحم لوازم محبت است. اگر دو دوست هم‌زمان از فردی دعوت ‌کنند و او بلافاصله یکی را ترجیح ‌دهد، معلوم می‌شود که او را بیشتر دوست دارد. حتی کودکان نیز از رفتار پدر و مادر می‌فهمند که آنها کدام فرزند را بیشتر دوست دارند؛ از این‌رو پدر و مادر باید خودشان را کنترل کنند که فرزندان احساس تبعیض نکنند وگرنه مقدمات حسد، آزار و اذیت فراهم می‌شود.

خداوند می‌فرماید: قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.[۱۲] در این آیه، پدر، مادر، فرزندان، خواهرها، برادرها، خویشان، کاخ‌ها، تجارت‌خانه‌ها و مال‌التجاره‌ها در یک کفه است، و خداوند و جهاد در کفه دیگر. خداوند می‌فرماید: کدام یک را دوست‌تر ‌دارید؟ بسیاری از ما می‌گوییم خدا را بیشتر دوست داریم، اما هنگامی که انسان سر دو راهی قرار بگیرد، معلوم می‌شود که کدام را بیشتر دوست می‌دارد. اکنون که جنگ و جبهه‌ای در کار نیست، همه ما می‌توانیم ادعا کنیم که البته ما خدا و جهاد را از همه چیز بیشتر دوست داریم، اما در شرایط جنگ است که صدق این گفته آشکار می‌شود. اگر به جهاد رفتم معلوم می‌شود خدا را بیشتر دوست دارم، اما اگر عذر آوردم معلوم می‌شود که چیزهای دیگر را بیشتر دوست دارم. بنابراین یکی از نشانه‌های شدت دوستی این است که برای آن مایه بگذاریم همان‌گونه که در زیارت‌نامه‌ها می‌خوانیم: بابی انتم وامی ونفسی واهلی ومالی وولدی، می‌گوییم همه چیزمان فدای شما، اما چقدر باورمان است و حاضریم که در عمل نشان دهیم خدا و اولیای او را از مال و جان‌مان بیشتر دوست داریم؟!

رابطهٔ یاد خدا با «محبت» او

گفتیم باید توجه‌ را منعطف به محبوب کرد تا این حالت به صورت یک محبت ثابت درآید. وگرنه لذت زودگذری است که پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شود. محبت ثابت بدون فراموشی بسته به مقدار توجه‌ انسان به محبوب است و توجه و یاد بیشتر موجب محبت بیشتر می‌شود. ابتدا محبت باعث یاد می‌شود، اگر انسان با اختیار یاد را ادامه داد، محبت بیشتر می‌شود و محبت بیشتر موجب یاد بیشتر می‌شود، همان‌طور که ممکن است انسان خودش را از یاد محبوب منصرف کند و کم‌کم از فروغ محبت بکاهد. از همین جا دلیل تأکید قرآن و روایات بر یاد خدا روشن می‌شود؛ وَاذْکُرُواْ اللّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلَحُونَ. این تأکید‌ها بی‌‌جهت نیست. هر گفتنی، تأثیری روی قلب می‌گذارد و توجه را بیشتر به خداوند معطوف می‌کند. هر بار تکرار ـ قوی یا ضعیف ـ توجه دیگری به دنبال دارد، و اگر انسان موفق شود که همیشه یاد ثابتی نسبت به خدای متعال داشته باشد، محبتش دوام بیشتری پیدا می‌کند.

گفتیم یکی از چیزهایی که موجب زیاد شدن «محبت» می‌شود، توجه به بیشتر بودن کمال محبوب است. در عالم چه چیزی می‌توانیم پیدا کنیم که کمالش بیش از خدا باشد؟! همه می‌دانیم که آنچه در عالم وجود دارد با یک امر خدا به‌وجود آمده است؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ. از آن منبع بی‌نهایت پرتوی تابیده و همهٔ این عالم پیدا شده است؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ. وگرنه همه زیبایی‌های این عالم، با زیبایی‌ خداوند متعال طرف نسبت نیست.

کسب «محبت» خدا

راه ‌ساده ‌تر کسب «محبت» خدا، این است که محبت با واسطه کسب کنیم و آن راهی است که در روایات بسیاری ذکر شده است که همه به دو حدیث قدسی منتهی می‌شوند؛ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى علیه‌السلام أَحْبِبْنِی‏ وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی خدای متعال به حضرت موسی وحی کرد که یا موسی مرا دوست بدار و کاری کن که مردم نیز مرا دوست بدارند! حضرت موسی عرض کرد: خدایا تو می‌دانی که من هیچ کس را همانند تو دوست نمی‌دارم. تو محبوب‌ترین موجود نزد من هستی، اما دل‌های مردم که دست من نیست. چگونه آنها را محب تو قرار بدهم؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ: فَذَکِّرْهُمْ نِعْمَتِی وَ آلَائِی؛ خداوند فرمود: نعمت‌های من را به یادشان بیاور. آنها به‌گونه‌ای خلق شده‌اند که وقتی بدانند کسی به آنها محبت کرده، دوستش می‌دارند.

محبت بلاواسطه‌ به خدا در همان حدی که برای مخلوق ممکن است، معرفت شهودی شخص پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین به خداوند است. امکان این معرفت را می‌فهمیم و می‌دانیم بالاترین مرتبه معرفت را اینها داشتند. انتظار اینکه ما چنین محبتی پیدا کنیم، انتظار به‌جایی نیست. این خلعت بر اندام ما راست نمی‌آید و خیلی فاصله داریم، اما دست‌کم وجدان انسان به‌گونه‌ای است که نسبت به کسی که به او خدمتی کرده، احساس محبت دارد. هرگاه او را می‌بیند می‌خواهد قدردانی کند. به‌ خصوص اگر این خدمت در هنگام گرفتاری باشد، تا انسان زنده است فراموشش نمی‌کند. این فطری انسان است و خداوند درون‌مایه آن را در همهٔ انسان‌ها قرار داده است که اگر بدانند کسی صادقانه به آنها محبت می‌کند و توقع عوضی از آنها ندارد، دوستش می‌دارند. خدا به حضرت موسی می‌فرماید: نعمت‌‌های من را به یاد مردم بیاور! علت اینکه مردم آن اندازه‌ای که می‌دانند و می‌توانند مرا دوست نمی‌دارند، این است ‌که به نعمت‌های من توجه ندارند. گفتیم شرط آخر پیدایش محبت این است که توجه داشته باشیم. هر قدر در شناختن نعمت‌های خدا بیشتر بکوشیم، ارزش آنها را بهتر درک کنیم و بفهمیم این نعمت‌ها را خدا مجانی از سر لطف، کرم و محبتش به ما داده، محبت‌مان نسبت به او بیشتر می‌شود.

منابع

  1. سورهٔ بقره:165
  2. سورهٔ بقره:165.
  3. مراحل اخلاق در قرآن، آیت‌الله جوادی آملی، ج‏۱۱، ص‏۳۲۵.
  4. سورهٔ آل‌عمران:31
  5. تفسیر نمونه، ج‌۲، ص‌۵۱۳.
  6. تفسیر نمونه؛ ج‌۱۵، ص‌۱۳۸.
  7. سفینة‏البحار، ج‏۱، ص‏۲۰۱.
  8. ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیری بروجردی، ج‏۳، ص‏۲۸۹ - ۲۸۸.
  9. مراحل اخلاق در قرآن، ج‏۱۱، ص‏ ۳۲۵.
  10. مراحل اخلاق در قرآن، ج‏۱۱، ص‏۳۲۶ - ۳۲۵.
  11. مراحل اخلاق در قرآن، ج‏۱۱، ص۳۲۷.
  12. سورهٔ توبه آیهٔ 24