بررسی اندیشه جریان‌های تکفیری در موضوع توحید و شرک (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۸۴: خط ۲۸۴:




در دفتر 86 نمره 43 و هم در بعضى دروس مدرسه مروى گفتيم كه قصد قربت و امتثال امر ملاك تعبديت و عبادت بودن عمل نيست، هرچند ملاك ثواب و حتى تقرب هست. ممكن است عملى عبادت باشد و مقرّب نباشد. ممكن است عبادتى كه داراى ماهيت عبادت است ريا باشد، نه اينكه عمل ريايى عبادت صورى است ..
.... قصد قربت و امتثال امر ملاك تعبديت و عبادت بودن عمل نيست، هرچند ملاك ثواب و حتى تقرب هست. ممكن است عملى عبادت باشد و مقرّب نباشد. ممكن است عبادتى كه داراى ماهيت عبادت است ريا باشد، نه اينكه عمل ريايى عبادت صورى است ..
به هر حال عنوان فرمانبرى به عقيده ما ملاك عبادت به آن معنى كه در مقابل شرك و بت پرستى واقعى صورت مى‏گيرد نيست، هرچند به معنى خفى شرك است. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏8، ص: 180
به هر حال عنوان فرمانبرى به عقيده ما ملاك عبادت به آن معنى كه در مقابل شرك و بت پرستى واقعى صورت مى‏گيرد نيست، هرچند به معنى خفى شرك است. <ref>يادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏8، ص: 180</ref>




به عقيده ما عمل آنگاه عبادت است كه احترام و تعظيم باشد با قصد و اعتقاد به الوهيت معبود. الوهيت معبود به معنى اين است كه شخص معتقد باشد كه معبود تسلط باطنى و تكوينى بر او و جهان دارد و در اين تسلط خود مستقل است. به عقيده ما صرف اعتقاد به تسلط معنوى و ماوراء الطبيعى موجودى شرك نيست، زيرا قرآن از قدرتهاى ماوراء الطبيعى در افراد بشر ياد مى‏كند مثل آنچه كه درباره يكى از نزديكان سليمان ياد مى‏كند: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ...
به عقيده ما عمل آنگاه عبادت است كه احترام و تعظيم باشد با قصد و اعتقاد به الوهيت معبود. الوهيت معبود به معنى اين است كه شخص معتقد باشد كه معبود تسلط باطنى و تكوينى بر او و جهان دارد و در اين تسلط خود مستقل است. به عقيده ما صرف اعتقاد به تسلط معنوى و ماوراء الطبيعى موجودى شرك نيست، زيرا قرآن از قدرتهاى ماوراء الطبيعى در افراد بشر ياد مى‏كند مثل آنچه كه درباره يكى از نزديكان سليمان ياد مى‏كند: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ...
قرآن با اين تعبير مى‏گويد او به موجب علمى از لوح محفوظ اين قدرت ماوراء الطبيعى را پيدا كرد.
قرآن با اين تعبير مى‏گويد او به موجب علمى از لوح محفوظ اين قدرت ماوراء الطبيعى را پيدا كرد.
اعتقاد به اين گونه قدرتها اگر مقرون به اين اعتقاد باشد كه به ارادة اللَّه و مشية اللَّه و اذن اللَّه كار مى‏كنند، شرك نيست ولى اگر چنين فرض شود كه از خود استقلال دارند، نفس اعتقاد نوعى شرك است و تعظيم و احترام و قربانى براى آنها نيز شرك است‏  
اعتقاد به اين گونه قدرتها اگر مقرون به اين اعتقاد باشد كه به ارادة اللَّه و مشية اللَّه و اذن اللَّه كار مى‏كنند، شرك نيست ولى اگر چنين فرض شود كه از خود استقلال دارند، نفس اعتقاد نوعى شرك است و تعظيم و احترام و قربانى براى آنها نيز شرك است‏ <ref>و به عبارت ديگر اگر آنها را رب النوع- آنچنان كه مشركين قائل بودند- بدانند و خداوند را فقط خالق بدانند و ربوبيت را از آنِ ستاره يا خورشيد يا بت كه مظهر و هيكل و طلسم رب النوع است بدانند، شرك است ولى اگر قائل به رب العالمين باشند و همه چيز را مجرى قضا و قدر رب العالمين بدانند، اين اعتقاد شرك نيست. اما اينكه در عمل حتى با اين گونه اعتقاد نبايد سجود يا قربانى يا دعا يا تسميه را براى غير خدا كرد، تكليف فرعى است و عقيده‏اى نيست.</ref>




== صدر المتالهين در تفسير القران الكريم :‌ ==
== صدر المتالهين در تفسير القران الكريم :‌ ==
عبادت عاليترين مرتبه خضوع در برابر خداوندي است كه مالك و خالق و قادر به امورات هستي بوده بگونه اي كه ديگران از انجام انها عاجز هستند.بنابر اين عبادت بغير خداوند جائز نيست هر چند اطاعت از ديگران معقول است. بنابر اين سخن انان كه عبادت را بمعناي اطاعت اوامرونواهي الهي مي دانند خطاست چون اطاعت همان موافقت نمودن به امر صادر توسط امر كننده است و اين در موالي عرفي نظير اطاعت فرزند از پدر عبد از مولا  صدق مي كند؛ از طرفي به بت پرستاني كه در عصر جاهليت  بتها رامي پرستيدند مطيع اطلاق نمي گردد. بنابر اين عبادت همان نهايت خضوع و شكر گزاري در برابر خداوند متعال خواهد بود.  
عبادت عاليترين مرتبه خضوع در برابر خداوندي است كه مالك و خالق و قادر به امورات هستي بوده بگونه اي كه ديگران از انجام انها عاجز هستند.بنابر اين عبادت بغير خداوند جائز نيست هر چند اطاعت از ديگران معقول است. بنابر اين سخن انان كه عبادت را بمعناي اطاعت اوامرونواهي الهي مي دانند خطاست چون اطاعت همان موافقت نمودن به امر صادر توسط امر كننده است و اين در موالي عرفي نظير اطاعت فرزند از پدر عبد از مولا  صدق مي كند؛ از طرفي به بت پرستاني كه در عصر جاهليت  بتها رامي پرستيدند مطيع اطلاق نمي گردد. بنابر اين عبادت همان نهايت خضوع و شكر گزاري در برابر خداوند متعال خواهد بود. <ref>تفسير القران الكريم ص105: و العبادة ضرب من الشكر و غاية فيه لأنها الخضوع و التذلل‏ يدل على أعلى مراتب التعظيم و لا يستحقها أحد إلا بإعطاء اصول النعم الذي هو خلق الحيوة و القدرة و الحس و الشهوة و لا يقدر عليه أحد إلا الله فلذلك اختص سبحانه بأن يعبد، و لا يجوز العبادة لغيره بخلاف الطاعة فإنها قد تحسن لغيره كطاعة الأب و المولى و السلطان و الزوج، فمن قال: إن العبادة هي الطاعة فقد أخطأ لأنها غاية التذلل دون الطاعة فإنها مجرد موافقة الأمر، ألا ترى إن العبد يطيع مولاه و لا يكون عابدا له؟ و الكفار يعبدون الأصنام و لا يكونون مطيعين لهم؟إذ لا يتصور من جهتهم الأمر.
 
</ref>
    
    
=== شهيد مطهري :‌ ===
=== شهيد مطهري :‌ ===
خط ۳۰۶: خط ۳۰۶:


در قرآن كريم در مواردى كه فردى بر فرد ديگر حكومت مطلقه و مستبده دارد و براى او هيچ گونه آزادى قائل نيست، عملًا با او معامله برده و مملوك مى‏كند، عبادت و تعبيد به كار برده شده آنچنان كه درباره فرعون و بنى اسرائيل از زبان موسى نقل مى‏كند: وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ‏، يا از زبان فرعون نقل مى‏كند: وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ‏  ولى مسلماً اين گونه رابطه كه صرفاً اطاعت مطلقه است، خواه آنكه اختيارى و به صورت مشروع باشد و خواه غير اختيارى، شرك به خدا ناميده نمى‏شود. عبادت خدا كه بايد خالصاً براى خدا باشد و اگر نه شرك و خروج از توحيد و منافى با لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* است به معنى اين نيست كه انسان مطاعى غير از خدا نداشته باشد.
در قرآن كريم در مواردى كه فردى بر فرد ديگر حكومت مطلقه و مستبده دارد و براى او هيچ گونه آزادى قائل نيست، عملًا با او معامله برده و مملوك مى‏كند، عبادت و تعبيد به كار برده شده آنچنان كه درباره فرعون و بنى اسرائيل از زبان موسى نقل مى‏كند: وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ‏، يا از زبان فرعون نقل مى‏كند: وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ‏  ولى مسلماً اين گونه رابطه كه صرفاً اطاعت مطلقه است، خواه آنكه اختيارى و به صورت مشروع باشد و خواه غير اختيارى، شرك به خدا ناميده نمى‏شود. عبادت خدا كه بايد خالصاً براى خدا باشد و اگر نه شرك و خروج از توحيد و منافى با لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* است به معنى اين نيست كه انسان مطاعى غير از خدا نداشته باشد.
البته درجه اعلاى توحيد اين است كه انسان مطاعى غير از خدا نداشته باشد،
البته درجه اعلاى توحيد اين است كه انسان مطاعى غير از خدا نداشته باشد،<ref>يادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏8، ص: 179</ref>


   
   
خط ۳۱۵: خط ۳۱۵:
اگر انسان صرفاً امر خدا را اطاعت كند آنچنان كه هر مملوكى مالك خود را اطاعت مى‏كند و بس، عبادت نيست ...عبادت يك ركن و روح ديگرى دارد و آن تعظيم و تكريم مقرون به تقديس است، خواه امرى در كار باشد و يا نباشد، خواه آنكه قصد امتثال امر شده باشد يا نشده باشد.
اگر انسان صرفاً امر خدا را اطاعت كند آنچنان كه هر مملوكى مالك خود را اطاعت مى‏كند و بس، عبادت نيست ...عبادت يك ركن و روح ديگرى دارد و آن تعظيم و تكريم مقرون به تقديس است، خواه امرى در كار باشد و يا نباشد، خواه آنكه قصد امتثال امر شده باشد يا نشده باشد.
ايشان در تبيين قيد اخير مي گويد :‌ انسان به حكم فطرت در مقابل هر چيزى كه خود را ببيند يك عكس العمل نشان مى‏دهد؛ در مقابل جمال تحسين مى‏كند، در مقابل عمل اخلاقى ميل به انجام دادن در او پيدا مى‏شود، در مقابل علم احساس طلب مى‏كند و در مقابل كمال مطلق تقديس و تسبيح مى‏كند....به هر حال عنوان فرمانبرى به عقيده ما ملاك عبادت به آن معنى كه در مقابل شرك و بت پرستى واقعى صورت مى‏گيرد نيست، هرچند به معنى خفى شرك است.
ايشان در تبيين قيد اخير مي گويد :‌ انسان به حكم فطرت در مقابل هر چيزى كه خود را ببيند يك عكس العمل نشان مى‏دهد؛ در مقابل جمال تحسين مى‏كند، در مقابل عمل اخلاقى ميل به انجام دادن در او پيدا مى‏شود، در مقابل علم احساس طلب مى‏كند و در مقابل كمال مطلق تقديس و تسبيح مى‏كند....به هر حال عنوان فرمانبرى به عقيده ما ملاك عبادت به آن معنى كه در مقابل شرك و بت پرستى واقعى صورت مى‏گيرد نيست، هرچند به معنى خفى شرك است.
به عقيده ما عمل آنگاه عبادت است كه احترام و تعظيم باشد با قصد و اعتقاد به الوهيت معبود. الوهيت معبود به معنى اين است كه شخص معتقد باشد كه معبود تسلط باطنى و تكوينى بر او و جهان دارد و در اين تسلط خود مستقل است.  
به عقيده ما عمل آنگاه عبادت است كه احترام و تعظيم باشد با قصد و اعتقاد به الوهيت معبود. الوهيت معبود به معنى اين است كه شخص معتقد باشد كه معبود تسلط باطنى و تكوينى بر او و جهان دارد و در اين تسلط خود مستقل است. <ref>يادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏8، ص: 180-179</ref>