محمد بن حسن بن درید عمانی: تفاوت میان نسخهها
(←معرفی) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
| وبگاه = | | وبگاه = | ||
}} | }} | ||
'''اِبْنِ دُرَید''' | '''اِبْنِ دُرَید''' ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی عمانی (ح ۲۲۳- ۱۸ شعبان ۳۲۱ ق/ ۸۳۸- اوت ۹۳۳)، لغتشناس، نحوی، ادیب و شاعر عرب. نسب او را همگان، از ابوطیب لغوی (ص ۸۴) گرفته تا خطیب <ref>(۲/ ۱۹۵)</ref> و یاقوت <ref>( ادبا، ۱۸/ ۱۲۷)</ref> به قبیلۀ ازد رساندهاند. | ||
==معرفی== | ==معرفی== | ||
این قبیلۀ بزرگ یمنی، پیش از ظهور اسلام، به [[عمان]] | این قبیلۀ بزرگ یمنی، پیش از ظهور اسلام، به [[عمان]] کوچید و به ازد عمان مشهور شد، خاندان ابن درید نیز از بزرگان قبیله بود. بنا به روایتی که از خود وی نقل شده است <ref>(خطیب، ۲/ ۱۹۶)</ref>، او در کوی صالح [[بصره]] زاده شد <ref>(نک : ابن ندیم، ۶۷؛ ابن انباری، ۱۷۵؛ ابن جوزی، ۶/ ۲۶۱؛ یاقوت، همانجا)</ref>، اما در اینکه چند سال زیست، اندکی اختلاف کردهاند و چون تاریخ وفات مسلم است، ناچار تاریخ ولادت جابهجا شده و تاریخهای زیر به دست آمده است: ۲۲۸ ق <ref>(ابوطیب، همانجا؛ زبیدی، ۱۸۴؛ ابنخلكان، ۴/ ۳۲۸)</ref>. ۲۲۴ ق <ref>(ابوطیب، همانجا)</ref> و ۲۲۳ ق که صحیحترین آنهاست، از قول خود او یا شاگردش ابوالحسین نقل شده است <ref>(ابن ندیم، همانجا؛ مرزبانی، ۴۲۶؛ خطیب، همانجا)</ref>. دربارۀ دورههای مختلف زندگی او اطلاعات مختصر، اما نسبتاً مفیدی در منابع گرد آمده است، ولی چون به سدۀ ۷ ق و وفیات ابن خلکان میرسیم، این اطلاعات بسیار گسترده و دقیقتر میگردد؛ اگر چه احساس میشود که [[ابن خلکان]] روایات خود را از آثار قالی، شاگرد ابن درید، برگرفته، اما باز سایۀ تردید از ذهن پژوهنده پاک نمیگردد و نخستین شبهه از دوران کودکی او پدیدار میشود: گویند وی دوران کودکی را در بصره گذراند و همانجا <ref>(ابن ندیم، همانجا؛ یغموری، ۳۴۲؛ به خصوص تنوخی، محسن، ۲۵۰؛ یاقوت، ادبا، همانجا، كه روایات خود را از قول تنوخی نقل كرده است، اما ندانستیم از كجا)</ref> و یا در [[عمان]] <ref>(مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ ابنجوزی، همانجا)</ref> پرورش یافت. ابنخلکان (۴/ ۳۲۵) به پرورش او در بصره اشاره کرده میافزاید که نزد ابوحاتم سجستانی (د ۲۵۵ ق)، ریاشی (د ۲۵۷ ق)، ابن اخی الاصمعی و اشناندانی (د ۲۸۸ ق) درس خواند و تا قیام زنگیان و تاراج بصره و قتل ریاشی یا اندکی قبل از آن، در بصره ماند و چون احوال را پریشان دید، با عمویش حسین به عمان گریخت. این سخن بدان معنی است که وی تا ۳۴ سالگی در بصره بوده و در این صورت، روایاتی که پرورش او را در عمان دانستهاند، بیاعتبار میگردد. به هر حال وی که گویا پدر را از دست داده بود، تحت تکفل عمویش حسین بن درید قرار گرفت. | ||
==تحصیل== | ==تحصیل== | ||
وی ابوعثمان اشناندانی را به تربیت و تعلیم ابندرید گماشت و او از همان | وی ابوعثمان اشناندانی را به تربیت و تعلیم ابندرید گماشت و او از همان کودکی هوشمندی و قدرت حافظۀ خود را آشکار ساخت؛ داستانی که محسن تنوخی <ref>(همانجا)</ref> آورده بر این امر گواه است: حسین از برادرزادۀ خویش که شعر حارث بن حلزه را نزد اشناندانی میخواند، خواست که معلقۀ آن شاعر را حفظ کند و کودک را وعدههایی نیز داد. سپس، چون عمویش همراه معلم از غذا خوردن بازآمدند، وی نه معلقه که همۀ دیوان حارث را حفظ کرده بود <ref>(نیز قس: خطیب، ۲/ ۱۹۶؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۹-۱۳۰)</ref>. احتمالاً چند سال پس از این دوران آموزش بود که اشناندانی در گردشی بر رودخانۀ بصره شروع به املای معانی الشعر بر او کرد <ref>(اشناندانی، ۳)</ref>. پس از آن ابن درید روانۀ عمان شد و ۱۲ سال در آنجا ماند <ref>(ابن خلكان، ۴/ ۳۲۵)</ref>. از این دوران، تنها یک روایت عمده باقی مانده است، از این قرار که او خود گوید<ref>(نک : یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۴۱)</ref> در عمان با صلت بن مالک شاری (امام فرقهای از [[خوارج]]) همراه بود. | ||
==شرایط اجتماعی-سیاسی== | ==شرایط اجتماعی-سیاسی== | ||
چون باران و سیل فراوان آمده بود و خانهها ویران میشدند، مردم از صلت خواستند به درگاه خداوند نیایش | چون باران و سیل فراوان آمده بود و خانهها ویران میشدند، مردم از صلت خواستند به درگاه خداوند نیایش کند تا باران بند آید. وی فردای آن روز چون به دعا میشد، ابن درید را نیز همراه خود برد. به گفتۀ [[مسعودی]]، صلت بن مالک در ۲۸۰ ق به دست مأموران خلیفه کشته شد <ref>(۸/ ۱۴۳)</ref> و محمد بن نور به یاری مزدوران حبشی خویش، سپاه صلت را که بیشتر ازدی بودند، در هم شکست. ابن درید که از کشته شدن افراد قبیلۀ خویش دلتنگ بود، در قطعه شعری به مزدوران محمد بن نور تاخت و آن سپاه را «فرومایگان» و «سیاهپوستان کوتاه قد» خواند <ref>(نک : دیوان، ۱۱۰ و حاشیه)</ref>. ظاهراً اندکی پیش از این ماجرا بین قبایل مختلف عمان، از جمله شاخهای که ابن درید از آن برخاسته بود، نزاع درگرفت و خونها ریخته شد. ابن درید نیز در رثای افراد قبیلهای که در «روضه» کشته شده بودند. قصیدهای در ۴۷ بیت <ref>( دیوان، ۸۹-۹۲)</ref> سرود و سپس در قصیدهای دیگر که این بار بر ۶۰ بیت بالغ است، از مردان قبیله خواست که به خونخواهی برخیزند<ref>( دیوان، ۹۲-۹۷)</ref>. ابن درید در این دیار خاطرههای افسانهگون بسیاری از خود به جای گذاشته است. بخشی از آنها را عزالدین تنوخی از دوستی عمانی شنیده و در مقدمۀ وصف السحاب ابن درید نهاده است <ref>(صص ۹۶- ۹۸)</ref>. | ||
==سفر به عراق== | ==سفر به عراق== | ||
اگر در اقامت ۱۲ سالۀ او در عمان تردید | اگر در اقامت ۱۲ سالۀ او در عمان تردید نکنیم، باید چنین نتیجه بگیریم که وی، در ۲۶۹ ق که ۴۶ ساله بود، دوباره به بصره بازآمد <ref>(ابن خلكان، ۴/ ۳۲۵)</ref>. شاید در همین سفر بود که بر خانۀ خرابهای گذشت و شعری بر دیوار آن نوشت <ref>(یغموری، ۳۴۳؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۳۲)</ref>. نیز شاید در همین زمان بود که با ابوعبدالله مفَجّع شاعر شیعی مذهب هجا رد و بدل کرد <ref>(ابن ندیم، ۹۱)</ref> و یحیی بن عبدالوهاب و ابن یحیی از اعیان بصره را مدح گفت ( دیوان، ۶۳-۶۴) و یا کار نزاعش با ابونصر احمد ابن حاتم باهلی به اقامۀ دعوا نزد ابوخلیفه، قاضی معروف بصره <ref>(د ۳۰۵ ق؛ دربارۀ وی نک : مسعودی، ۸/ ۱۲۸-۱۳۴؛ در مورد قصیده نک : GAL, I/ 113)</ref> انجامید و قاضی در حضور بزرگان بصره به نفع او حکم کرد <ref>(زبیدی، ۱۸۲)</ref>. حسین عموی ابندرید نیز احتمالاً در همین هنگام درگذشته است <ref>(نک : دیوان، ۶۹-۷۰)</ref>. این بار وی بیش از ۳۰ سال در بصره ماند. بیگمان وی در این فاصله بارها به سفر رفته، شاید از عمان نیز دیدن کرده باشد و شاید بخشی از روایات عمانی، در خلال این سفرها رخ داده باشد، اما هیچ سندی ما را در این باب راهنمایی نمیکند. تنها میگویند که وی از عمان به سوی «جزائر البحر» روان شد (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵) و به جزیرۀ ابن عماره <ref>(ابن ندیم، ۶۷؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۸؛ «ابن عمر» كه بیگمان تحریف است)</ref> رفت و از آنجا روی به فارس نهاد. این مسیر تلفیقی است از ابن خلکان و دیگر منابع؛ این منابع مسیر او را گاه عمان ــ جزائر البحر ــ فارس نوشتهاند <ref>(ابن ندیم، مرزبانی، همانجاها)</ref> و گاه ـ عمان ـ جزائر ـ بصره ـ فارس <ref>(خطیب، همانجا)</ref>. | ||
==سفر به ایران== | ==سفر به ایران== | ||
چگونگی رفتن او به فارس و پیوندش به آل | چگونگی رفتن او به فارس و پیوندش به آل میکال در [[ایران]]، مکان و زمان این پیوند چندان روشن نیست، زیرا حکومت و احوال آن خاندان نیز گنگ مانده است: شاه بن میکال (د ۳۰۲ ق/ ۹۱۴ م) از فرماندهان سپاه طاهریان بود و در [[بغداد]]، [[كوفه|کوفه]]، بصره و جاهای دیگر به نام ایشان میجنگید، اما منابع ما دربارۀ ۳۰ سال آخر زندگی او به کلی خاموشند؛ برادرزادۀ او عبدالله بن محمد بن میکال (د ۳۰۸ ق/ ۹۲۰ م) پس از آن چندی نزد صفاریان وزارت کرد، به خلیفه مقتدر پیوست و شاید در آغاز خلیفه او را بر فارس گمارده باشد. به هر حال وی در اواخر عمر، ولایت اهواز را به عهده داشت. فرزند او ابوالعباس اسماعیل (د ۳۶۲ ق/ ۹۷۳ م) در [[نیشابور]] زاده شد و در فارس و اهواز دانش آموخت (نک : ه د، آل میکال). همۀ منابع ما تنها به سفر ابن درید به فارس و احیاناً پیوند او به آل میکال اشاره میکنند. بجز حاکم نیشابوری <ref>(روایت در انساب سمعانی، ۱۲/ ۵۳۱؛ یاقوت، ادبا، ۷/ ۸)</ref> و ابن خلکان <ref>(۴/ ۳۲۵)</ref> که تصریحی در این باره دارند: حاکم گوید چون عبدالله ولایت بخشهایی از اهواز را یافت، ابن درید را به تربیت فرزند خواند. با توجه به تاریخ وفات عبدالله و تولد اسماعیل، این حادثه باید چند سال پیش از ۲۹۷ ق رخ داده باشد، اما ابن خلکان چنین آورده که «وی در فارس، هم صحبت دو پسر (محمد، د ۲۵۰ ق و شاه) میکال شد. این دو، در آن هنگام ولایت فارس را به عهده داشتند. ابن درید جمهرة را برای آنان نگاشت و ایشان نیز دیوان فارس را به او سپردند و چنان شد که نامههای دولتی همه با نظر او صادر میشد و هیچ امری بدون امضای او انجام نمیگرفت. سپس در کنار آن دو امیر مالی عظیم فراهم آورد، اما چون سخت بخشنده بود، چیزی برایش باقی نماند. چون آن دو را با «مقصوره» مدح گفت، ۱۰ هزار درهم صله ستاند، و چون فرزندان میکال عزل شدند و به خراسان انتقال یافتند، وی فارس را ترک گفت و در ۳۰۸ ق وارد بغداد شد» (همانجا). ضعف و گنگی این روایت که مورد استناد همۀ نویسندگان معاصر هم قرار گرفته، پوشیده نیست؛ اولاً: احتمالاً محمد بن میکال، پیش از آنکه ابن درید به ایران آید، در گذشته بوده؛ ثانیاً: هیچ نمیدانیم که آیا شاه بن میکال هرگز در فارس حکومت کرده یا نه؛ ثالثاً: به میکالی اصلی یعنی ابوالعباس اسماعیل که شاگرد وی بوده، هیچ اشارهای نرفته است؛ رابعاً این دو برادر هرگز عزل و به خراسان تبعید نشدهاند و آنچه کار را دشوارتر میکند، روایت دیگری است در یاقوت <ref>( ادبا، ۱۸/ ۱۴۲)</ref>: وی در این روایت اشاره میکند که امیر ابونصر احمد میکالی ــ که رئیس نیشابور بود ــ همراه ابن درید به گردشگاه رفته است. اما این ابونصر، در ۴۱۶ ق، یعنی ۹۵ سال بعد از ابن درید وفات یافته است و معلوم نیست چگونه میتوانسته با وی به گردشگاه رود. بدینسان ملاحظه میشود که به هیچوجه نمیتوان مانند برخی از معاصران <ref>(مثلاً نک : ابنسالم، ۱۰-۱۴)</ref> بر این روایات، خاصه روایات ابن خلکان که درست نمیدانیم از کجا سرچشمه گرفته، اعتماد کرد و سالهای زندگی او را به مراحلی دقیق تقسیمبندی نمود. | ||
==اقدامات و تاثیرات سیاسی== | ==اقدامات و تاثیرات سیاسی== | ||
در هر حال، تردید نیست | در هر حال، تردید نیست که وی زمانی به تربیت اسماعیل میکالی همت گماشت که او نوجوانی برومند بود که بازار علم را گرم میداشت و میدانیم که این اسماعیل در ۲۷۰ ق تولد یافته است، نیز دیدیم که به قول حاکم نیشابوری، عبدالله پدر اسماعیل، در اواخر عمر که والی بخشهایی از استان اهواز شده بود، ابن درید را نزد خود خواند، هر چند که بنا به دیگر روایات، وی در فارس به ایشان پیوسته است. در این صورت پیوستن او به آل میکال در آخرین سالهای سدۀ ۳ ق معقولتر به نظر میرسد. سپس، در اینکه وی چند سال در خدمت ایشان بوده نیز به قطع سخن نمیتوان گفت. سخن ابن خلکان <ref>(همانجا)</ref> بر این تصریح دارد که وی در ۳۰۸ ق به بغداد رفت. این تاریخ از آن جهت درست میتواند بود که در همان سال، عبدالله درگذشت، و از آن جهت نادرست که شاگرد و ممدوحش اسماعیل، حدود ۱۰ سال پیش از این تاریخ به نیشابور و از آنجا به هرات نزد احمد سامانی (د ۳۰۱ ق) رفت و سپس ریاست نیشابور به او محول شد، اما در این امر تردید نداریم که وی در کهنسالی آل میکال را ترک گفته و به بغداد رفته است <ref>(مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ ابن جوزی، ۶/ ۲۶۱)</ref>. | ||
اینک روایات دیگری در دست داریم که کار را از نظر زمان و مکان اندکی آسانتر میکند: یاقوت <ref>( ادبا، ۱۸/ ۱۳۷- ۱۳۸)</ref> از قول ابوعلی بیهقی تصریح میکند که ابن درید، زمانی که اسماعیل در «فارس» بوده «مقصوره» را به او تقدیم کرده است. همین روایت در مورد جمهرة نیز تکرار میشود: ابنندیم <ref>(ص ۶۷)</ref> مینویسد که وی آن کتاب را در فـارس املا کرد <ref>(نک : یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۱-۱۳۲؛ سیوطی، المزهر، ۱/ ۹۴)</ref>، سپس یاقوت <ref>(همان، ۱۸/ ۱۳۸)</ref> روایت جالب توجه دیگری را آورده، از این قرار که ابوالعباس اسماعیل خود گوید ابن درید در ۲۹۷ ق، جمهرة را از اول تا آخر بر من املا کرد. بدین سان با آنکه مدارک و اسناد تاریخی، به چگونگی احوال میکالیان در فارس اشاره نمیکنند، اما در اینکه ابن درید دیرزمانی در آن دیار بوده، تردید نیست. همانجا بود که وی حجر بن احمد جویمی (د ۳۲۴ ق/ ۹۳۶ م) را مدح گفته است <ref>( دیوان، ۶۴؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۴۳)</ref>. | |||
==بازگشت به عراق== | ==بازگشت به عراق== | ||
از مجموعۀ این روایات چنین میتوان استنباط | از مجموعۀ این روایات چنین میتوان استنباط کرد که ابن درید قبل از ۲۹۷ ق، اندکی پس از هفتاد سالگی به ایران رسید و در ۳۰۸ ق یا اندکی پیش از آن به بغداد رفت. به گفتۀ ابنخلکان <ref>(۴/ ۳۲۵-۳۲۷)</ref> وی چون به بغداد رسید، در منزل علی بن محمد بن الحواری فرود آمد. در آن هنگام دیگر مردی کهنسال (هشتاد و چند ساله) بود و آوازۀ دانشش در لغت و شعر همه جا پیچیده بود. ازاینرو خلیفه مقتدر، او را بزرگداشت و هر ماه ۵۰ دینار برای او مقرر ساخت که تا پایان عمرش برجا بود. | ||
==درگذشت== | ==درگذشت== | ||
چون به ۹۰ سالگی رسید، مفلوج شد. نخست او را به تریاق شفا دادند، اما چون از هیچ | چون به ۹۰ سالگی رسید، مفلوج شد. نخست او را به تریاق شفا دادند، اما چون از هیچ خوراکی پرهیز نمیکرد، دوباره آن بیماری گریبانش بگرفت، چندانکه نیمی از بدنش کاملاً بیحرکت شد و در دستهایش نیز دیگر توانی نماند. با اینهمه حافظه و هوش خود را از دست نداد، آنچنانکه شاگردش قالی هر چه از او میپرسید، پاسخ میداد و حتی او را گفت که چون درگذرد، قالی در کار علم بیپناه خواهد ماند. آخرین سخنی که قالی از او شنید، یک ضربالمثل جاهلی بود <ref>(نک : ابن شاكر، ۱۰/ ۲۲۳؛ صفدی، ۲/ ۳۴۰-۳۴۱)</ref>. | ||
ابن درید چون درگذشت در گورستان عباسیۀ بغداد در جانب شرقی، پشت بازار «سلاح» <ref>(ابن ندیم، ۶۷)</ref> یا گورستان خیزران <ref>(خطیب، ۲/ ۱۹۷؛ ابنانباری، ۱۷۸؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۷)</ref> به | ابن درید چون درگذشت در گورستان عباسیۀ بغداد در جانب شرقی، پشت بازار «سلاح» <ref>(ابن ندیم، ۶۷)</ref> یا گورستان خیزران <ref>(خطیب، ۲/ ۱۹۷؛ ابنانباری، ۱۷۸؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۷)</ref> به خاکش سپردند و جحظه شعری در رثایش سرود. حادثهای که در آن روز رخ داد و نظر همه را جلب کرد، آن بود که از در دیگر گورستان، جنازۀ جبایی متکلم معروف را به درون میآوردند و مردم گفتند: «لغت و کلام هر دو مردند» <ref>(تنوخی، محسن، ۲۱۰؛ خطیب، ابن انباری، یاقوت، همانجاها؛ ابن خلكان، ۴/ ۳۲۸)</ref>. | ||
==استادان و شاگردان== | ==استادان و شاگردان== | ||
در میان استادان و شاگردان و راویان ابندرید، گروه بسیاری از دانشمندان لغت و نحو و ادب به چشم میخورد. از استادان او، پیش از این به اشناندانی، ابوحاتم، ریاشی و ابن الاخی الاصمعی اشاره | در میان استادان و شاگردان و راویان ابندرید، گروه بسیاری از دانشمندان لغت و نحو و ادب به چشم میخورد. از استادان او، پیش از این به اشناندانی، ابوحاتم، ریاشی و ابن الاخی الاصمعی اشاره کردیم، اما نام استادان او را تا ۲۳ تن رساندهاند <ref>(سنوسی، ۲۱-۲۳؛ قس: سورتی، ۱/ ۵؛ هارون، ۵-۶)</ref> که از آن میان تَوَّزی (د ۲۳۳ ق) نیز شایستۀ ذکر است. شاگردان و راویان او نزدیک به ۶۴ تن بودهاند <ref>(سنوسی، ۲۴-۳۰؛ قس: سورتی، ۱/ ۵-۶؛ هارون، ۶- ۸)</ref> و بیگمان هیچ استادی را نمیشناسیم که اینهمه نویسنده و دانشمند بزرگ از میان شاگردان و راویانش برخاسته باشند. از جملۀ آن گروه، اینان از همه مشهورترند: ابوعلی قالی <ref>(زبیدی، ۱۶۲، ۱۸۷)</ref> که روایات بسیاری از او نقل کرده است <ref>(نک : قالی، فهرست امالی)</ref>، مرزبانی <ref>(خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ مرزبانی، ۴۲۵)</ref>، سیرافی <ref>(خطیب، همانجا؛ یمانی، ۹۳)</ref>، ابنشاذان <ref>(خطیب، همانجا؛ ابنشاكر، ۱۰/ ۲۲۲)</ref>، ابوالفرج اصفهانی <ref>(یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۸؛ ابن شاكر، همانجا؛ ابوالفرج، ۱۷/ ۱۰۶)</ref>، ابن خالویه <ref>(یمانی، ۱۰۱؛ سیوطی، بغیة، ۱/ ۸۰)</ref>، رمانی <ref>(یمانی، ۲۲۱)</ref>، حمزۀ اصفهانی <ref>( التنبیه، ۷۵، ۹۱، ۹۲؛ سوائر الامثال، ۳۳۰)</ref>، آمدی <ref>(ص ۲۶۹)</ref>، ابوعلی فارسی <ref>(ابنخلكان، ۴/ ۳۲۷)</ref>، شمشاطی <ref>(۱/ ۳۰۶، ۳۶۷، ۲/ ۴۱، ۱۰۸)</ref> و سرانجام ابوالحسین علی بن احمد که بیشتر با عنوان «غلام ابن درید» از او نام بردهاند. وی در بغداد، از «مقصورۀ» استادش دفاع میکرده و انتقادها را پاسخ میگفته است <ref>(داوودی، ۲/ ۱۲۶)</ref>. | ||
در بغداد بود | در بغداد بود که بیشتر این بزرگان بر ابن درید گرد آمدند، و اگر این دوره از زندگانی او نبود و قالی، مرزبانی، سیرافی، ابوالفرج و امثال آنان وی را ندیده و احوال و اقوالش را نقل نکرده بودند، شاید اینهمه اثر از وی باقی نمیماند و اطلاع ما از زندگی او، از این هم کمتر میشد. | ||
==آثار== | ==آثار== | ||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
==جایگاه علمی== | ==جایگاه علمی== | ||
وی در بغداد شهرت و اعتباری داشت: از ماهیانهای | وی در بغداد شهرت و اعتباری داشت: از ماهیانهای که مقتدر برایش مقرر کرده بود، بهرهمند بود؛ گاه به مجالس قاضی معروف عمر بن محمد بن یوسف رفت و آمد داشت <ref>(نک : ابن درید، دیوان، ۷۹؛ ابن شاكر، ۱۱/ ۵۰)</ref>، یک بار وزیر علی بن جراح (د ۳۳۴ ق/ ۹۴۶ م) را مورد عتاب قرار داد <ref>( دیوان، ۸۰؛ قس: یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۳۸)</ref>، و حتی سلیمان بن مخلد (وزارت: ۳۱۸- ۳۱۹ ق/ ۹۳۰-۹۳۱ م) را از آن جهت که مستمری علما را کاسته بود، هجا گفت <ref>( دیوان، ۷۵ و حاشیه)</ref>. دانشمندانی که در آن روزگار به خدمت شیخ کهنسال میرفتند، وی را سخت بزرگ داشتهاند. شاید وصفی که خطیب بغدادی <ref>(۲/ ۱۹۶؛ قس: ابن انباری، ۱۷۶؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۹)</ref> از او کرده، از همه کوتاهتر و جامعتر باشد: او «دانشمندترین شعرا و شاعرترین دانشمندان» بود. مسعودی <ref>(۸/ ۳۰۴)</ref> نیز وی را ــ چون در لغت به نهایت رسیده و در آن باب نوآوریها کرده ــ جانشین خلیل میداند. ابوطیب لغوی هم که دربارۀ او نظر مشابهی داشته، از این اندوه میخورد که نتوانسته است او را به سبب کهنسالی استاد ببیند، در عوض، از بزرگانی که او را دیدهاند، اخذ علم کرده است (ص ۸۴). حافظۀ شگفت او ــ حتی در پیری ــ موجب اعجاب همگان شده است. پیش از این دیدیم که او برخی آثار را از حفظ املا یا روایت میکرده است. ابوطیب <ref>(همانجا)</ref> او را با خلف احمر قیاس کرده، میگوید: علم و شعر در سینۀ هیچکس به اندازۀ سینۀ خلف و ابن درید جمع نیامده است <ref>(نیز نک : یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۸- ۱۲۹)</ref>. ابوالحسن احمد بن یوسف ازرق گوید هرگز ندیده کسی دیوان شعری بخواند و او آن اشعار را حفظ نباشد <ref>(تنوخی، محسن، ۲۵۰؛ خطیب، ۲/ ۱۹۶)</ref>. | ||
==منش و اخلاق== | ==منش و اخلاق== | ||
ابن درید مردی سخت | ابن درید مردی سخت نیک نفس و خوشخوی و بخشنده بود <ref>(نک : زبیدی، ۱۸۴؛ مرزبانی، ۴۲۵)</ref>. ظاهراً به سبب این بخشندگی از اموال کلانی که میکالیان به وی بخشیده بودند، چیزی برایش باقی نماند <ref>(قس: زبیدی، همانجا)</ref>، از این رو چون سائلی به در خانۀ وی آمد، چیزی جز خمرۀ نبیذی در خانه نداشت که آن را هم به سائل بخشید و خردهگیریهای غلام را به هیچ نگرفت <ref>(ابن انباری، ۱۷۷؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۵-۱۳۶)</ref>. نرمخویی او را بیشتر در مجالس درسش میتوان مشاهده کرد: با فقیهی نیشابوری که به شوخچشمی او را در شرح کلمهای خطاکار خوانده بود، به نرمی رفتار کرد <ref>(تنوخی، محسن، ۵۳)</ref>؛ غلطخوانیهای شاگردی جوان و خوشروی و نیز انتقاد یکی از حاضران را با بردباری تحمل کرد <ref>(یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۹)</ref>، هرچند که این ماجرا موجب شد که کسی در دو بیتی ظریفی، مجلس درس استاد را به شکارگاه آهوان زیبا تشبیه کند <ref>(همان، ۱۸/ ۱۳۹-۱۴۰)</ref>، اما آنچه بیش از همه اعجاب پژوهشگر را نسبت به گشادهدلی او برمیانگیزد، گفتاری است که در مقدمۀ جمهرة <ref>(۱/ ۲-۳)</ref> دربارۀ شیوۀ خود و پیشگامان علم آورده است: وی پس از آنکه به بیتوجهی مردمان نسبت به کسب دانش، دشمنی ایشان با آنچه خود نمیدانند، اشاره میکند، فروتنانه میگوید: این کتاب را به منظور خردهگیری از دانشمندان معاصر و گذشته ننگاشته است، و او را آن نرسیده که به چنین کاری دست راند، بلکه باید به راه ایشان رود و از آنان تقلید کند. سپس چون میخواهد به دشواری استفاده از کتاب العین خلیل اشاره کند نخست او را سخت میستاید و بزرگ میدارد. | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ کنونی تا ۶ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۵۲
محمد بن حسن بن درید عمانی | |
---|---|
نام کامل | ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی عمانی |
نامهای دیگر | ابن درید |
اطلاعات شخصی | |
محل تولد | بصره |
روز درگذشت | ۱۸ شعبان ۳۲۱ ق |
محل درگذشت | بغداد |
دین | اسلام |
استادان |
|
شاگردان | قالی، مرزبانی، سیرافی، ابوالفرج |
آثار | الجمهرة فی علم اللغة، السرج واللجام، الاشتقاق، المقتبس، الوشاح |
اِبْنِ دُرَید ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی عمانی (ح ۲۲۳- ۱۸ شعبان ۳۲۱ ق/ ۸۳۸- اوت ۹۳۳)، لغتشناس، نحوی، ادیب و شاعر عرب. نسب او را همگان، از ابوطیب لغوی (ص ۸۴) گرفته تا خطیب [۱] و یاقوت [۲] به قبیلۀ ازد رساندهاند.
معرفی
این قبیلۀ بزرگ یمنی، پیش از ظهور اسلام، به عمان کوچید و به ازد عمان مشهور شد، خاندان ابن درید نیز از بزرگان قبیله بود. بنا به روایتی که از خود وی نقل شده است [۳]، او در کوی صالح بصره زاده شد [۴]، اما در اینکه چند سال زیست، اندکی اختلاف کردهاند و چون تاریخ وفات مسلم است، ناچار تاریخ ولادت جابهجا شده و تاریخهای زیر به دست آمده است: ۲۲۸ ق [۵]. ۲۲۴ ق [۶] و ۲۲۳ ق که صحیحترین آنهاست، از قول خود او یا شاگردش ابوالحسین نقل شده است [۷]. دربارۀ دورههای مختلف زندگی او اطلاعات مختصر، اما نسبتاً مفیدی در منابع گرد آمده است، ولی چون به سدۀ ۷ ق و وفیات ابن خلکان میرسیم، این اطلاعات بسیار گسترده و دقیقتر میگردد؛ اگر چه احساس میشود که ابن خلکان روایات خود را از آثار قالی، شاگرد ابن درید، برگرفته، اما باز سایۀ تردید از ذهن پژوهنده پاک نمیگردد و نخستین شبهه از دوران کودکی او پدیدار میشود: گویند وی دوران کودکی را در بصره گذراند و همانجا [۸] و یا در عمان [۹] پرورش یافت. ابنخلکان (۴/ ۳۲۵) به پرورش او در بصره اشاره کرده میافزاید که نزد ابوحاتم سجستانی (د ۲۵۵ ق)، ریاشی (د ۲۵۷ ق)، ابن اخی الاصمعی و اشناندانی (د ۲۸۸ ق) درس خواند و تا قیام زنگیان و تاراج بصره و قتل ریاشی یا اندکی قبل از آن، در بصره ماند و چون احوال را پریشان دید، با عمویش حسین به عمان گریخت. این سخن بدان معنی است که وی تا ۳۴ سالگی در بصره بوده و در این صورت، روایاتی که پرورش او را در عمان دانستهاند، بیاعتبار میگردد. به هر حال وی که گویا پدر را از دست داده بود، تحت تکفل عمویش حسین بن درید قرار گرفت.
تحصیل
وی ابوعثمان اشناندانی را به تربیت و تعلیم ابندرید گماشت و او از همان کودکی هوشمندی و قدرت حافظۀ خود را آشکار ساخت؛ داستانی که محسن تنوخی [۱۰] آورده بر این امر گواه است: حسین از برادرزادۀ خویش که شعر حارث بن حلزه را نزد اشناندانی میخواند، خواست که معلقۀ آن شاعر را حفظ کند و کودک را وعدههایی نیز داد. سپس، چون عمویش همراه معلم از غذا خوردن بازآمدند، وی نه معلقه که همۀ دیوان حارث را حفظ کرده بود [۱۱]. احتمالاً چند سال پس از این دوران آموزش بود که اشناندانی در گردشی بر رودخانۀ بصره شروع به املای معانی الشعر بر او کرد [۱۲]. پس از آن ابن درید روانۀ عمان شد و ۱۲ سال در آنجا ماند [۱۳]. از این دوران، تنها یک روایت عمده باقی مانده است، از این قرار که او خود گوید[۱۴] در عمان با صلت بن مالک شاری (امام فرقهای از خوارج) همراه بود.
شرایط اجتماعی-سیاسی
چون باران و سیل فراوان آمده بود و خانهها ویران میشدند، مردم از صلت خواستند به درگاه خداوند نیایش کند تا باران بند آید. وی فردای آن روز چون به دعا میشد، ابن درید را نیز همراه خود برد. به گفتۀ مسعودی، صلت بن مالک در ۲۸۰ ق به دست مأموران خلیفه کشته شد [۱۵] و محمد بن نور به یاری مزدوران حبشی خویش، سپاه صلت را که بیشتر ازدی بودند، در هم شکست. ابن درید که از کشته شدن افراد قبیلۀ خویش دلتنگ بود، در قطعه شعری به مزدوران محمد بن نور تاخت و آن سپاه را «فرومایگان» و «سیاهپوستان کوتاه قد» خواند [۱۶]. ظاهراً اندکی پیش از این ماجرا بین قبایل مختلف عمان، از جمله شاخهای که ابن درید از آن برخاسته بود، نزاع درگرفت و خونها ریخته شد. ابن درید نیز در رثای افراد قبیلهای که در «روضه» کشته شده بودند. قصیدهای در ۴۷ بیت [۱۷] سرود و سپس در قصیدهای دیگر که این بار بر ۶۰ بیت بالغ است، از مردان قبیله خواست که به خونخواهی برخیزند[۱۸]. ابن درید در این دیار خاطرههای افسانهگون بسیاری از خود به جای گذاشته است. بخشی از آنها را عزالدین تنوخی از دوستی عمانی شنیده و در مقدمۀ وصف السحاب ابن درید نهاده است [۱۹].
سفر به عراق
اگر در اقامت ۱۲ سالۀ او در عمان تردید نکنیم، باید چنین نتیجه بگیریم که وی، در ۲۶۹ ق که ۴۶ ساله بود، دوباره به بصره بازآمد [۲۰]. شاید در همین سفر بود که بر خانۀ خرابهای گذشت و شعری بر دیوار آن نوشت [۲۱]. نیز شاید در همین زمان بود که با ابوعبدالله مفَجّع شاعر شیعی مذهب هجا رد و بدل کرد [۲۲] و یحیی بن عبدالوهاب و ابن یحیی از اعیان بصره را مدح گفت ( دیوان، ۶۳-۶۴) و یا کار نزاعش با ابونصر احمد ابن حاتم باهلی به اقامۀ دعوا نزد ابوخلیفه، قاضی معروف بصره [۲۳] انجامید و قاضی در حضور بزرگان بصره به نفع او حکم کرد [۲۴]. حسین عموی ابندرید نیز احتمالاً در همین هنگام درگذشته است [۲۵]. این بار وی بیش از ۳۰ سال در بصره ماند. بیگمان وی در این فاصله بارها به سفر رفته، شاید از عمان نیز دیدن کرده باشد و شاید بخشی از روایات عمانی، در خلال این سفرها رخ داده باشد، اما هیچ سندی ما را در این باب راهنمایی نمیکند. تنها میگویند که وی از عمان به سوی «جزائر البحر» روان شد (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵) و به جزیرۀ ابن عماره [۲۶] رفت و از آنجا روی به فارس نهاد. این مسیر تلفیقی است از ابن خلکان و دیگر منابع؛ این منابع مسیر او را گاه عمان ــ جزائر البحر ــ فارس نوشتهاند [۲۷] و گاه ـ عمان ـ جزائر ـ بصره ـ فارس [۲۸].
سفر به ایران
چگونگی رفتن او به فارس و پیوندش به آل میکال در ایران، مکان و زمان این پیوند چندان روشن نیست، زیرا حکومت و احوال آن خاندان نیز گنگ مانده است: شاه بن میکال (د ۳۰۲ ق/ ۹۱۴ م) از فرماندهان سپاه طاهریان بود و در بغداد، کوفه، بصره و جاهای دیگر به نام ایشان میجنگید، اما منابع ما دربارۀ ۳۰ سال آخر زندگی او به کلی خاموشند؛ برادرزادۀ او عبدالله بن محمد بن میکال (د ۳۰۸ ق/ ۹۲۰ م) پس از آن چندی نزد صفاریان وزارت کرد، به خلیفه مقتدر پیوست و شاید در آغاز خلیفه او را بر فارس گمارده باشد. به هر حال وی در اواخر عمر، ولایت اهواز را به عهده داشت. فرزند او ابوالعباس اسماعیل (د ۳۶۲ ق/ ۹۷۳ م) در نیشابور زاده شد و در فارس و اهواز دانش آموخت (نک : ه د، آل میکال). همۀ منابع ما تنها به سفر ابن درید به فارس و احیاناً پیوند او به آل میکال اشاره میکنند. بجز حاکم نیشابوری [۲۹] و ابن خلکان [۳۰] که تصریحی در این باره دارند: حاکم گوید چون عبدالله ولایت بخشهایی از اهواز را یافت، ابن درید را به تربیت فرزند خواند. با توجه به تاریخ وفات عبدالله و تولد اسماعیل، این حادثه باید چند سال پیش از ۲۹۷ ق رخ داده باشد، اما ابن خلکان چنین آورده که «وی در فارس، هم صحبت دو پسر (محمد، د ۲۵۰ ق و شاه) میکال شد. این دو، در آن هنگام ولایت فارس را به عهده داشتند. ابن درید جمهرة را برای آنان نگاشت و ایشان نیز دیوان فارس را به او سپردند و چنان شد که نامههای دولتی همه با نظر او صادر میشد و هیچ امری بدون امضای او انجام نمیگرفت. سپس در کنار آن دو امیر مالی عظیم فراهم آورد، اما چون سخت بخشنده بود، چیزی برایش باقی نماند. چون آن دو را با «مقصوره» مدح گفت، ۱۰ هزار درهم صله ستاند، و چون فرزندان میکال عزل شدند و به خراسان انتقال یافتند، وی فارس را ترک گفت و در ۳۰۸ ق وارد بغداد شد» (همانجا). ضعف و گنگی این روایت که مورد استناد همۀ نویسندگان معاصر هم قرار گرفته، پوشیده نیست؛ اولاً: احتمالاً محمد بن میکال، پیش از آنکه ابن درید به ایران آید، در گذشته بوده؛ ثانیاً: هیچ نمیدانیم که آیا شاه بن میکال هرگز در فارس حکومت کرده یا نه؛ ثالثاً: به میکالی اصلی یعنی ابوالعباس اسماعیل که شاگرد وی بوده، هیچ اشارهای نرفته است؛ رابعاً این دو برادر هرگز عزل و به خراسان تبعید نشدهاند و آنچه کار را دشوارتر میکند، روایت دیگری است در یاقوت [۳۱]: وی در این روایت اشاره میکند که امیر ابونصر احمد میکالی ــ که رئیس نیشابور بود ــ همراه ابن درید به گردشگاه رفته است. اما این ابونصر، در ۴۱۶ ق، یعنی ۹۵ سال بعد از ابن درید وفات یافته است و معلوم نیست چگونه میتوانسته با وی به گردشگاه رود. بدینسان ملاحظه میشود که به هیچوجه نمیتوان مانند برخی از معاصران [۳۲] بر این روایات، خاصه روایات ابن خلکان که درست نمیدانیم از کجا سرچشمه گرفته، اعتماد کرد و سالهای زندگی او را به مراحلی دقیق تقسیمبندی نمود.
اقدامات و تاثیرات سیاسی
در هر حال، تردید نیست که وی زمانی به تربیت اسماعیل میکالی همت گماشت که او نوجوانی برومند بود که بازار علم را گرم میداشت و میدانیم که این اسماعیل در ۲۷۰ ق تولد یافته است، نیز دیدیم که به قول حاکم نیشابوری، عبدالله پدر اسماعیل، در اواخر عمر که والی بخشهایی از استان اهواز شده بود، ابن درید را نزد خود خواند، هر چند که بنا به دیگر روایات، وی در فارس به ایشان پیوسته است. در این صورت پیوستن او به آل میکال در آخرین سالهای سدۀ ۳ ق معقولتر به نظر میرسد. سپس، در اینکه وی چند سال در خدمت ایشان بوده نیز به قطع سخن نمیتوان گفت. سخن ابن خلکان [۳۳] بر این تصریح دارد که وی در ۳۰۸ ق به بغداد رفت. این تاریخ از آن جهت درست میتواند بود که در همان سال، عبدالله درگذشت، و از آن جهت نادرست که شاگرد و ممدوحش اسماعیل، حدود ۱۰ سال پیش از این تاریخ به نیشابور و از آنجا به هرات نزد احمد سامانی (د ۳۰۱ ق) رفت و سپس ریاست نیشابور به او محول شد، اما در این امر تردید نداریم که وی در کهنسالی آل میکال را ترک گفته و به بغداد رفته است [۳۴]. اینک روایات دیگری در دست داریم که کار را از نظر زمان و مکان اندکی آسانتر میکند: یاقوت [۳۵] از قول ابوعلی بیهقی تصریح میکند که ابن درید، زمانی که اسماعیل در «فارس» بوده «مقصوره» را به او تقدیم کرده است. همین روایت در مورد جمهرة نیز تکرار میشود: ابنندیم [۳۶] مینویسد که وی آن کتاب را در فـارس املا کرد [۳۷]، سپس یاقوت [۳۸] روایت جالب توجه دیگری را آورده، از این قرار که ابوالعباس اسماعیل خود گوید ابن درید در ۲۹۷ ق، جمهرة را از اول تا آخر بر من املا کرد. بدین سان با آنکه مدارک و اسناد تاریخی، به چگونگی احوال میکالیان در فارس اشاره نمیکنند، اما در اینکه ابن درید دیرزمانی در آن دیار بوده، تردید نیست. همانجا بود که وی حجر بن احمد جویمی (د ۳۲۴ ق/ ۹۳۶ م) را مدح گفته است [۳۹].
بازگشت به عراق
از مجموعۀ این روایات چنین میتوان استنباط کرد که ابن درید قبل از ۲۹۷ ق، اندکی پس از هفتاد سالگی به ایران رسید و در ۳۰۸ ق یا اندکی پیش از آن به بغداد رفت. به گفتۀ ابنخلکان [۴۰] وی چون به بغداد رسید، در منزل علی بن محمد بن الحواری فرود آمد. در آن هنگام دیگر مردی کهنسال (هشتاد و چند ساله) بود و آوازۀ دانشش در لغت و شعر همه جا پیچیده بود. ازاینرو خلیفه مقتدر، او را بزرگداشت و هر ماه ۵۰ دینار برای او مقرر ساخت که تا پایان عمرش برجا بود.
درگذشت
چون به ۹۰ سالگی رسید، مفلوج شد. نخست او را به تریاق شفا دادند، اما چون از هیچ خوراکی پرهیز نمیکرد، دوباره آن بیماری گریبانش بگرفت، چندانکه نیمی از بدنش کاملاً بیحرکت شد و در دستهایش نیز دیگر توانی نماند. با اینهمه حافظه و هوش خود را از دست نداد، آنچنانکه شاگردش قالی هر چه از او میپرسید، پاسخ میداد و حتی او را گفت که چون درگذرد، قالی در کار علم بیپناه خواهد ماند. آخرین سخنی که قالی از او شنید، یک ضربالمثل جاهلی بود [۴۱]. ابن درید چون درگذشت در گورستان عباسیۀ بغداد در جانب شرقی، پشت بازار «سلاح» [۴۲] یا گورستان خیزران [۴۳] به خاکش سپردند و جحظه شعری در رثایش سرود. حادثهای که در آن روز رخ داد و نظر همه را جلب کرد، آن بود که از در دیگر گورستان، جنازۀ جبایی متکلم معروف را به درون میآوردند و مردم گفتند: «لغت و کلام هر دو مردند» [۴۴].
استادان و شاگردان
در میان استادان و شاگردان و راویان ابندرید، گروه بسیاری از دانشمندان لغت و نحو و ادب به چشم میخورد. از استادان او، پیش از این به اشناندانی، ابوحاتم، ریاشی و ابن الاخی الاصمعی اشاره کردیم، اما نام استادان او را تا ۲۳ تن رساندهاند [۴۵] که از آن میان تَوَّزی (د ۲۳۳ ق) نیز شایستۀ ذکر است. شاگردان و راویان او نزدیک به ۶۴ تن بودهاند [۴۶] و بیگمان هیچ استادی را نمیشناسیم که اینهمه نویسنده و دانشمند بزرگ از میان شاگردان و راویانش برخاسته باشند. از جملۀ آن گروه، اینان از همه مشهورترند: ابوعلی قالی [۴۷] که روایات بسیاری از او نقل کرده است [۴۸]، مرزبانی [۴۹]، سیرافی [۵۰]، ابنشاذان [۵۱]، ابوالفرج اصفهانی [۵۲]، ابن خالویه [۵۳]، رمانی [۵۴]، حمزۀ اصفهانی [۵۵]، آمدی [۵۶]، ابوعلی فارسی [۵۷]، شمشاطی [۵۸] و سرانجام ابوالحسین علی بن احمد که بیشتر با عنوان «غلام ابن درید» از او نام بردهاند. وی در بغداد، از «مقصورۀ» استادش دفاع میکرده و انتقادها را پاسخ میگفته است [۵۹]. در بغداد بود که بیشتر این بزرگان بر ابن درید گرد آمدند، و اگر این دوره از زندگانی او نبود و قالی، مرزبانی، سیرافی، ابوالفرج و امثال آنان وی را ندیده و احوال و اقوالش را نقل نکرده بودند، شاید اینهمه اثر از وی باقی نمیماند و اطلاع ما از زندگی او، از این هم کمتر میشد.
آثار
الجمهرة فی علم اللغة، السرج واللجام، الاشتقاق، المقتبس، الوشاح، الخیل الکبیر، الخیل الصغیر، الانواء، المجتنی، المقتنی، الملاحن، روّادالعرب، کتابی به صورت پرسش و پاسخ که علی بن اسماعیل آن را گردآوری کرده است، اللغات، السلاح، غریب القرآن، ادب الکتّاب، فعلت وافعلت، صفه السحاب والغیث، لغات القرآن، غریب الحدیث، [۶۰] اسماءالقبائل، الامالی فی العربیة، تقویم اللسان، المقصوره که شامل ۲۲۹ بیت شعر است، المقصور والممدود، [۶۱] المتناهی فی اللغة، الاستدراک علی الخلیل، التوسّط، امثال علی بن ابی طالب (ع)، الامثال النبویه، رقعة ابی الحسن الصمیری الی ابی بکر محمدبن حسن بن درید وجوابه، قصیدة فی وصف الاسد، [۶۲] البنون والبنات، الملاهی، نضائر الحکمة، دیوان شعر، [۶۳] المختلف والمؤتلف، [۶۴] صفه البحار، ذخائرالحکمه، الأخبارالمنثوره، مقاطیع محبوکه الطرفین[۶۵] و مقتل ابن هبیره [۶۶][۶۷].
جایگاه علمی
وی در بغداد شهرت و اعتباری داشت: از ماهیانهای که مقتدر برایش مقرر کرده بود، بهرهمند بود؛ گاه به مجالس قاضی معروف عمر بن محمد بن یوسف رفت و آمد داشت [۶۸]، یک بار وزیر علی بن جراح (د ۳۳۴ ق/ ۹۴۶ م) را مورد عتاب قرار داد [۶۹]، و حتی سلیمان بن مخلد (وزارت: ۳۱۸- ۳۱۹ ق/ ۹۳۰-۹۳۱ م) را از آن جهت که مستمری علما را کاسته بود، هجا گفت [۷۰]. دانشمندانی که در آن روزگار به خدمت شیخ کهنسال میرفتند، وی را سخت بزرگ داشتهاند. شاید وصفی که خطیب بغدادی [۷۱] از او کرده، از همه کوتاهتر و جامعتر باشد: او «دانشمندترین شعرا و شاعرترین دانشمندان» بود. مسعودی [۷۲] نیز وی را ــ چون در لغت به نهایت رسیده و در آن باب نوآوریها کرده ــ جانشین خلیل میداند. ابوطیب لغوی هم که دربارۀ او نظر مشابهی داشته، از این اندوه میخورد که نتوانسته است او را به سبب کهنسالی استاد ببیند، در عوض، از بزرگانی که او را دیدهاند، اخذ علم کرده است (ص ۸۴). حافظۀ شگفت او ــ حتی در پیری ــ موجب اعجاب همگان شده است. پیش از این دیدیم که او برخی آثار را از حفظ املا یا روایت میکرده است. ابوطیب [۷۳] او را با خلف احمر قیاس کرده، میگوید: علم و شعر در سینۀ هیچکس به اندازۀ سینۀ خلف و ابن درید جمع نیامده است [۷۴]. ابوالحسن احمد بن یوسف ازرق گوید هرگز ندیده کسی دیوان شعری بخواند و او آن اشعار را حفظ نباشد [۷۵].
منش و اخلاق
ابن درید مردی سخت نیک نفس و خوشخوی و بخشنده بود [۷۶]. ظاهراً به سبب این بخشندگی از اموال کلانی که میکالیان به وی بخشیده بودند، چیزی برایش باقی نماند [۷۷]، از این رو چون سائلی به در خانۀ وی آمد، چیزی جز خمرۀ نبیذی در خانه نداشت که آن را هم به سائل بخشید و خردهگیریهای غلام را به هیچ نگرفت [۷۸]. نرمخویی او را بیشتر در مجالس درسش میتوان مشاهده کرد: با فقیهی نیشابوری که به شوخچشمی او را در شرح کلمهای خطاکار خوانده بود، به نرمی رفتار کرد [۷۹]؛ غلطخوانیهای شاگردی جوان و خوشروی و نیز انتقاد یکی از حاضران را با بردباری تحمل کرد [۸۰]، هرچند که این ماجرا موجب شد که کسی در دو بیتی ظریفی، مجلس درس استاد را به شکارگاه آهوان زیبا تشبیه کند [۸۱]، اما آنچه بیش از همه اعجاب پژوهشگر را نسبت به گشادهدلی او برمیانگیزد، گفتاری است که در مقدمۀ جمهرة [۸۲] دربارۀ شیوۀ خود و پیشگامان علم آورده است: وی پس از آنکه به بیتوجهی مردمان نسبت به کسب دانش، دشمنی ایشان با آنچه خود نمیدانند، اشاره میکند، فروتنانه میگوید: این کتاب را به منظور خردهگیری از دانشمندان معاصر و گذشته ننگاشته است، و او را آن نرسیده که به چنین کاری دست راند، بلکه باید به راه ایشان رود و از آنان تقلید کند. سپس چون میخواهد به دشواری استفاده از کتاب العین خلیل اشاره کند نخست او را سخت میستاید و بزرگ میدارد.
پانویس
- ↑ (۲/ ۱۹۵)
- ↑ ( ادبا، ۱۸/ ۱۲۷)
- ↑ (خطیب، ۲/ ۱۹۶)
- ↑ (نک : ابن ندیم، ۶۷؛ ابن انباری، ۱۷۵؛ ابن جوزی، ۶/ ۲۶۱؛ یاقوت، همانجا)
- ↑ (ابوطیب، همانجا؛ زبیدی، ۱۸۴؛ ابنخلكان، ۴/ ۳۲۸)
- ↑ (ابوطیب، همانجا)
- ↑ (ابن ندیم، همانجا؛ مرزبانی، ۴۲۶؛ خطیب، همانجا)
- ↑ (ابن ندیم، همانجا؛ یغموری، ۳۴۲؛ به خصوص تنوخی، محسن، ۲۵۰؛ یاقوت، ادبا، همانجا، كه روایات خود را از قول تنوخی نقل كرده است، اما ندانستیم از كجا)
- ↑ (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ ابنجوزی، همانجا)
- ↑ (همانجا)
- ↑ (نیز قس: خطیب، ۲/ ۱۹۶؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۹-۱۳۰)
- ↑ (اشناندانی، ۳)
- ↑ (ابن خلكان، ۴/ ۳۲۵)
- ↑ (نک : یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۴۱)
- ↑ (۸/ ۱۴۳)
- ↑ (نک : دیوان، ۱۱۰ و حاشیه)
- ↑ ( دیوان، ۸۹-۹۲)
- ↑ ( دیوان، ۹۲-۹۷)
- ↑ (صص ۹۶- ۹۸)
- ↑ (ابن خلكان، ۴/ ۳۲۵)
- ↑ (یغموری، ۳۴۳؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۳۲)
- ↑ (ابن ندیم، ۹۱)
- ↑ (د ۳۰۵ ق؛ دربارۀ وی نک : مسعودی، ۸/ ۱۲۸-۱۳۴؛ در مورد قصیده نک : GAL, I/ 113)
- ↑ (زبیدی، ۱۸۲)
- ↑ (نک : دیوان، ۶۹-۷۰)
- ↑ (ابن ندیم، ۶۷؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۸؛ «ابن عمر» كه بیگمان تحریف است)
- ↑ (ابن ندیم، مرزبانی، همانجاها)
- ↑ (خطیب، همانجا)
- ↑ (روایت در انساب سمعانی، ۱۲/ ۵۳۱؛ یاقوت، ادبا، ۷/ ۸)
- ↑ (۴/ ۳۲۵)
- ↑ ( ادبا، ۱۸/ ۱۴۲)
- ↑ (مثلاً نک : ابنسالم، ۱۰-۱۴)
- ↑ (همانجا)
- ↑ (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ ابن جوزی، ۶/ ۲۶۱)
- ↑ ( ادبا، ۱۸/ ۱۳۷- ۱۳۸)
- ↑ (ص ۶۷)
- ↑ (نک : یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۱-۱۳۲؛ سیوطی، المزهر، ۱/ ۹۴)
- ↑ (همان، ۱۸/ ۱۳۸)
- ↑ ( دیوان، ۶۴؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۴۳)
- ↑ (۴/ ۳۲۵-۳۲۷)
- ↑ (نک : ابن شاكر، ۱۰/ ۲۲۳؛ صفدی، ۲/ ۳۴۰-۳۴۱)
- ↑ (ابن ندیم، ۶۷)
- ↑ (خطیب، ۲/ ۱۹۷؛ ابنانباری، ۱۷۸؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۷)
- ↑ (تنوخی، محسن، ۲۱۰؛ خطیب، ابن انباری، یاقوت، همانجاها؛ ابن خلكان، ۴/ ۳۲۸)
- ↑ (سنوسی، ۲۱-۲۳؛ قس: سورتی، ۱/ ۵؛ هارون، ۵-۶)
- ↑ (سنوسی، ۲۴-۳۰؛ قس: سورتی، ۱/ ۵-۶؛ هارون، ۶- ۸)
- ↑ (زبیدی، ۱۶۲، ۱۸۷)
- ↑ (نک : قالی، فهرست امالی)
- ↑ (خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ مرزبانی، ۴۲۵)
- ↑ (خطیب، همانجا؛ یمانی، ۹۳)
- ↑ (خطیب، همانجا؛ ابنشاكر، ۱۰/ ۲۲۲)
- ↑ (یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۸؛ ابن شاكر، همانجا؛ ابوالفرج، ۱۷/ ۱۰۶)
- ↑ (یمانی، ۱۰۱؛ سیوطی، بغیة، ۱/ ۸۰)
- ↑ (یمانی، ۲۲۱)
- ↑ ( التنبیه، ۷۵، ۹۱، ۹۲؛ سوائر الامثال، ۳۳۰)
- ↑ (ص ۲۶۹)
- ↑ (ابنخلكان، ۴/ ۳۲۷)
- ↑ (۱/ ۳۰۶، ۳۶۷، ۲/ ۴۱، ۱۰۸)
- ↑ (داوودی، ۲/ ۱۲۶)
- ↑ الفهرست (الندیم)، ص ۳۸، ۶۷ و ۹۶
- ↑ هدیه العارفین، ج ۲، ص ۳۲
- ↑ تاریخ التراث العربی، ج ۸، ص ۱۷۷ و ۱۷۹ ـ ۱۸۰
- ↑ المستدرک علی معجم المؤلفین، ص ۶۲۴
- ↑ اسماء الکتب، ص ۲۸۶
- ↑ الذریعه، ج ۱، ص ۳۳۱، ج ۱۰، ص ۶، ج ۱۵، ص ۴۶ و ج ۲۱، ص ۳۸۶
- ↑ ایضاح المکنون، ج ۲، ص ۳۳۵
- ↑ فرهنگنامه مؤلفان اسلامی، ج۲ ص۳۳۶
- ↑ (نک : ابن درید، دیوان، ۷۹؛ ابن شاكر، ۱۱/ ۵۰)
- ↑ ( دیوان، ۸۰؛ قس: یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۳۸)
- ↑ ( دیوان، ۷۵ و حاشیه)
- ↑ (۲/ ۱۹۶؛ قس: ابن انباری، ۱۷۶؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۹)
- ↑ (۸/ ۳۰۴)
- ↑ (همانجا)
- ↑ (نیز نک : یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۸- ۱۲۹)
- ↑ (تنوخی، محسن، ۲۵۰؛ خطیب، ۲/ ۱۹۶)
- ↑ (نک : زبیدی، ۱۸۴؛ مرزبانی، ۴۲۵)
- ↑ (قس: زبیدی، همانجا)
- ↑ (ابن انباری، ۱۷۷؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۵-۱۳۶)
- ↑ (تنوخی، محسن، ۵۳)
- ↑ (یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۹)
- ↑ (همان، ۱۸/ ۱۳۹-۱۴۰)
- ↑ (۱/ ۲-۳)