حنین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
خط ۴۸: خط ۴۸:


== عکس‌العمل پیامبر پس از فرار لشکر ==
== عکس‌العمل پیامبر پس از فرار لشکر ==
رسول اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در این لحظاتِ حساس، متوجه شد که زحمات بیست و یک ساله‌اش در راه تبلیغ اسلام و پیروزی‌های بزرگی که در این راه نصیبش شده است، همگی به مخاطره افتاده، پس اقداماتی انجام داد که از جمله آنها موارد ذیل است:
رسول اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در این لحظاتِ حساس، متوجه شد که زحمات بیست و یک ساله‌اش در راه تبلیغ اسلام و پیروزی‌های بزرگی که در این راه نصیبش شده است، همگی به مخاطره افتاده، پس اقداماتی انجام داد که از جمله آنها موارد ذیل است:


# دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ الْحَمْدُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ؛ خدایا! تو را سپاس و شکوه حال خود را به درگاه تو می‌آورم و تویی تکیه‌گاه.» [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: همان دعایی را کردی که [[حضرت موسی|حضرت موسی(علیه‌السلام)]] برای شکافتن دریا و نجات از فرعون کرد.
# دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ الْحَمْدُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ؛ خدایا! تو را سپاس و شکوه حال خود را به درگاه تو می‌آورم و تویی تکیه‌گاه.» [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: همان دعایی را کردی که [[حضرت موسی|حضرت موسی(علیه‌السلام)]] برای شکافتن دریا و نجات از فرعون کرد.
# وقتی بر استر، سوار بود، از «ابوسفیان بن حارث» یک مشت خاک گرفت و به طرف مشرکان پاشید و فرمود: «شاهت الوجوه؛ زشت باد این صورت‌ها!» سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم اِن تُهلَک هذِهِ العِصابَةُ لاتُعبَد، و اِن شِئتَ اَن لَاتعبد، لَا تُعبَد؛ خدایا! اگر این جماعت نابود شود، کسی تو را پرستش نخواهد کرد، و اگر بخواهی که کسی تو را پرستش نکند، مورد پرستش قرار نخواهی گرفت.»
# وقتی بر استر، سوار بود، از «ابوسفیان بن حارث» یک مشت خاک گرفت و به طرف [[شرک|مشرکان]] پاشید و فرمود: «شاهت الوجوه؛ زشت باد این صورت‌ها!» سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم اِن تُهلَک هذِهِ العِصابَةُ لاتُعبَد، و اِن شِئتَ اَن لَاتعبد، لَا تُعبَد؛ خدایا! اگر این جماعت نابود شود، کسی تو را پرستش نخواهد کرد، و اگر بخواهی که کسی تو را پرستش نکند، مورد پرستش قرار نخواهی گرفت.»
# به عموی خود «عباس» - که صدای رسا و بلندی داشت - فرمود: بالای بلندی برو و فراریان را این گونه صدا بزن: «یا اصحابَ سورة البقرة و یا اصحاب بیعة الشجرة، الی این تفرّون؟ اذکروا العهد الّذی عاهدتم علیه رسول الله؛ ای [[اصحاب]] [[سوره بقره]] و ای [[اصحاب]] بیعت شجره، به کجا می‌گریزید؟ پیمانی را که با رسول خدا بسته‌اید، به یاد آرید!»
# به عموی خود «عباس» - که صدای رسا و بلندی داشت - فرمود: بالای بلندی برو و فراریان را این گونه صدا بزن: «یا اصحابَ سورة البقرة و یا اصحاب بیعة الشجرة، الی این تفرّون؟ اذکروا العهد الّذی عاهدتم علیه رسول الله؛ ای [[اصحاب]] [[سوره بقره]] و ای [[اصحاب]] [[بیعت شجره]]، به کجا می‌گریزید؟ پیمانی را که با رسول خدا بسته‌اید، به یاد آرید!»
# شمشیر کشید و به دشمن حمله کرد و فرمود: «اَلآن حَمِیَ الوَطِیسَ؛ هم اکنون تنور جنگ داغ شد» و این گونه رجز خواند:
# شمشیر کشید و به دشمن حمله کرد و فرمود: «اَلآن حَمِیَ الوَطِیسَ؛ هم اکنون تنور جنگ داغ شد» و این گونه رجز خواند:
# أنَا النَّبِیُّ لا کَذِبُ *** اَنَا ابنُ عَبدِالمُطَّلِبِ «من پیامبری هستم که [[دروغ]] در من نیست. من فرزند عبدالمطلبم.»
# أنَا النَّبِیُّ لا کَذِبُ *** اَنَا ابنُ عَبدِالمُطَّلِبِ «من پیامبری هستم که [[دروغ]] در من نیست. من فرزند عبدالمطلبم.»

نسخهٔ ‏۳ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۵۳

حنین

غزوه حُنین، از غزوات پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشرکان قبیله هوازن و ثقیف، در سال هشتم هجری که بعد از فتح مکه در منطقه حنین رخ داد. در ابتدای جنگ، بر اثر شبیخون مشرکان و نیز حضور تازه‌ مسلمانان مکی، سپاه اسلام متزلزل بود تا جایی که جان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به خطر افتاد، اما مسلمانان سرانجام به پیروزی رسیدند و به غنائم بسیاری دست یافتند.

حنین کجاس

«حنین» سرزمینی در نزدیکی شهر طائف حدود دوازده فرسخی مکه است؛ چون این غزوه در آنجا واقع شد، به نام غزوة حنین معروف شده و در قرآن با عنوان یوم حنین از آن یاد شده است. نام دیگر این غزوهاوطاس می‌باشد و آن نام سرزمینی در همان حدود است. نام دیگر این غزوه هوازن است که نام یکی از قبایل بزرگی است که در این جنگ شرکت داشت و فرمانده لشکر هم از آن قبیله بود.

زمینه بروز غزوه حنین

پس از فتح «مکه» در ماه رمضان سال هشتم هجری، دو قبیله بزرگ «هوازن» و «ثقیف» که به ترتیب در منطقه «حنین» و «طائف» زندگی می‌کردند، احتمال دادند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سراغ آنها برود. به همین سبب در آخر ماه «رمضان» یا اوایل ماه شوال سال هشتم هجرت بود که بزرگان هر دو طایفه نزد مالک بن عوف جمع شدند و پس از مشورت گفتند: صلاح در این است که ما پیش‌دستی کنیم، به جنگ مسلمانان برویم و آنها را شکست دهیم؛ چون مسلمانان تاکنون با کسانی جنگیده‌اند که فنون جنگ را نمی‌دانستند؛ ولی ما با فنون نبرد آشناییم و آنها را شکست خواهیم داد.

به همین منظور چهار هزار نفر از قبیله «ثقیف» و بنی سعد[۱]. آماده شدند و به هوازن پیوستند و گروه‌هایی هم از قبیله‌های «بنی نصر»، «بنی جُشَم»، «بنی غیلان» و اعراب دیگر به آنان پیوستند. حدود سی هزار نفر جمع شدند و فرماندهی «مالک بن عوف» را پذیرفتند. وی جوانی مغرور بود و بیش از سی سال نداشت. او دستور داد که لشکریان؛ اموال، زنان و فرزندان خود را نیز همراه ببرند تا از میدان جنگ فرار نکنند.

آنان بدین ترتیب حرکت کردند تا به سرزمین اوطاس[۲] رسیدند. وی در آنجا نصیحت پیرمرد باتجربه نابینا، رئیس قبیله «جُشَم»، به نام «درید بن صمّه» را نیز در همراه نبردن زن و فرزند نپذیرفت و گفت: «تو پیر شده‌ای و عقلت فرتوت شده است.» سپس گفت: «ای گروه هوازن! یا از من اطاعت کنید یا شکمم را به نوک شمشیر می‌گذارم و فشار می‌دهم تا از پشتم درآید!» همه گفتند: «اطاعتت می‌کنیم.» سپس به لشکر خود دستور داد: «غلاف شمشیرها را بشکنند (کنایه از اینکه این شمشیر دیگر به غلاف نخواهد رفت تا اینکه دشمن را از پا درآورد) و به سوی «حنین» بروند و در آنجا در شکاف کوه‌ها و درّه‌ها و لابه‌لای درختان کمین کنند تا وقتی لشکر اسلام به آنجا رسید، از هر طرف حمله کرده، آنها را غافلگیر سازند.»

حرکت لشکر اسلام به سوی حنین

وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از لشکرکشی «هوازن» و قبایل دیگر آگاه شد، «عبدالله اسلمی» را برای کسب اطلاعات فرستاد. او پس از تحقیق و بررسی بازگشت و صحت اخبار جنگ را تأیید کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان را برای جهاد تشویق کرد و وعده پیروزی داد، «عتّاب بن اسید» را به عنوان امیر مکه و «معاذ بن جبل» را برای تعلیم احکام در «مکه» گذاشت و یکصد زره از «صفوان بن امیه» به عنوان عاریه مضمونه گرفت و خودش نیز زره پوشید و کلاه‌خود به سر گذاشت؛ پرچم بزرگ را به دست علی (علیه‌السلام) داد و با دوازده هزار نیرو به سوی حنین حرکت کردند؛ ده هزار نفرِ آنان از مدینه برای فتح مکّه آمده بودند و دو هزار نفر از مسلمانانی بودند که در فتح مکه، مسلمان شدند.

لشکر اسلام، شب را بیرون از سرزمین حنین استراحت کردند و پس از ادای نماز صبح به امامت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حرکت خود ادامه دادند. هنوز هوا تاریک بود که وارد درّه حنین شدند. در این هنگام بود که ناگهان، لشکر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زیر رگبار تیرهای خود قرار دادند، گروهی که در مقدمه لشکر قرار داشتند و در میان آنها تازه مسلمانانِ مکه بودند، فرار کردند و به دنبال آنها بقیه لشکر نیز گریختند؛ ولی امام علی(علیه‌السلام) که پرچمدار لشکر بود با عده کمی در برابر دشمن ایستادند و به پیکار ادامه دادند. منافقان لشکر اسلام از این پیش آمد ناگوار خوشحال شدند. ابوسفیان گفت: مسلمانان تا لب دریا خواهند دوید. دیگری گفت: سحر باطل شد. سومی تصمیم گفت کار اسلام را یکسره کند و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را در آن گیر و دار بکشد و چراغ توحید و مشعل فروزان رسالت را خاموش سازد؛ ولی نتوانست. در آیه زیر به مطالب مذکور اشاره شده است:

Ra bracket.png لَقَدْ نَصَرَکمُ اللّهُ فِی مَوَاطِنَ کثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکمْ کثْرَتُکمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکمْ شَیْئاً [توبه–25] La bracket.png»؛ «خداوند شما را در میدان‌های زیادی یاری کرد (و بر دشمن پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یاری کرد)؛ در آن هنگام که فزونی جمعیت‌تان، شما را مغرور ساخت؛ ولی (این فزونی جمعیت) هیچ به دردتان نخورد.» تعداد لشکر اسلام در این جنگ دوازده هزار نفر بود که این عده در هیچ یک از جنگ‌های اسلام تا آن روز سابقه نداشت. اکثر مسلمان‌ها با مشاهده این جمعیتِ زیاد و وجود سلاح‌های جنگی گمان کردند که پیروزی‌شان حتمی است؛ حتی ابوبکر بن ابی‌قحافه خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: یا رسول الله! لا تغلب الیوم من قلّة؛ یعنی امروز جمعیت ما همانند سابق اندک نیست، که مغلوب شویم.

فرار از جنگ

در آیه شریفه، پس از اشاره به مغرور شدن مسلمانان به زیادی جمعیت و بی‌فایده بودن آن، با لحن ملامت‌آمیزی می‌فرماید: Ra bracket.png وَضَاقَتْ عَلَیْکمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ [توبه–25] La bracket.png»؛ «چنان ترسیدید و شکست خوردید که زمین با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس به دشمن پشت کردید و گریختید.» آری، اکثر مسلمانان فرار کردند، در حالی که اکثر آنان می‌دانستند فرار از جنگ، حرام است و قرآن فرموده است: Ra bracket.png یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ، وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَی فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ [انفال–15] La bracket.png»؛ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که با کافران در میدان نبرد روبه‌رو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار نکنید) و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند مگر آنکه هدفش کناره‌گیری از میدان برای حمله مجدّد یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم بوده و چه بد جایگاهی است!» با وجود نهی قرآن از فرار و تهدید فرارکنندگان به عذاب دوزخ، متأسفانه برخی از مسلمانان فرار کردند و جز چند نفر باقی نماندند.

ثابت قدمان در جنگ حنین

در این میدان اکثریت فرار کردند و باقی‌مانده را چهار، ده، دوازده، هشتاد و یا حداکثر صد یا سیصد نفر نقل کرده‌اند. از میان این اقوال، قول دوم (ثابت ماندنِ ده نفر) را بیشتر محققان، تأیید و اسامی آنان را به ترتیب زیر نقل کرده‌اند[۳]:

  1. علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب (علیه‌السلام) (وی در مقابل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شمشیر می‌زد و به تنهایی چهل نفر از دشمن را به قتل رساند؛
  2. عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر که در طرف راست حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛
  3. فضل بن عباس بن عبدالمطلب در طرف چپ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛
  4. ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب؛
  5. نوفل بن حارث بن عبدالمطلب؛
  6. ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب؛
  7. عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب؛
  8. عُتبه پسر ابولهب؛
  9. مُعَتِّب پسر ابولهب.

این‌ها همه در اطراف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، نُه نفر از بنی‌هاشم بودند و دهمین نفر از غیر بنی‌هاشم بود که عبارت است از «أیمن بن اُمّ أیمن» که در این جنگ شهید شد. از زنان! نیز دو تن، یکی به نام «اُمّ عمراه» (نسیبه) دختر «کعب» و دیگری به نام «اُمّ سُلیم» دختر «مِلحان» میان ثابت قدمان بودند، می‌جنگیدند و فراریان شبه مرد را ملامت می‌کردند.

عکس‌العمل پیامبر پس از فرار لشکر

رسول اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در این لحظاتِ حساس، متوجه شد که زحمات بیست و یک ساله‌اش در راه تبلیغ اسلام و پیروزی‌های بزرگی که در این راه نصیبش شده است، همگی به مخاطره افتاده، پس اقداماتی انجام داد که از جمله آنها موارد ذیل است:

  1. دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ الْحَمْدُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ؛ خدایا! تو را سپاس و شکوه حال خود را به درگاه تو می‌آورم و تویی تکیه‌گاه.» جبرئیل نازل شد و عرض کرد: همان دعایی را کردی که حضرت موسی(علیه‌السلام) برای شکافتن دریا و نجات از فرعون کرد.
  2. وقتی بر استر، سوار بود، از «ابوسفیان بن حارث» یک مشت خاک گرفت و به طرف مشرکان پاشید و فرمود: «شاهت الوجوه؛ زشت باد این صورت‌ها!» سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم اِن تُهلَک هذِهِ العِصابَةُ لاتُعبَد، و اِن شِئتَ اَن لَاتعبد، لَا تُعبَد؛ خدایا! اگر این جماعت نابود شود، کسی تو را پرستش نخواهد کرد، و اگر بخواهی که کسی تو را پرستش نکند، مورد پرستش قرار نخواهی گرفت.»
  3. به عموی خود «عباس» - که صدای رسا و بلندی داشت - فرمود: بالای بلندی برو و فراریان را این گونه صدا بزن: «یا اصحابَ سورة البقرة و یا اصحاب بیعة الشجرة، الی این تفرّون؟ اذکروا العهد الّذی عاهدتم علیه رسول الله؛ ای اصحاب سوره بقره و ای اصحاب بیعت شجره، به کجا می‌گریزید؟ پیمانی را که با رسول خدا بسته‌اید، به یاد آرید!»
  4. شمشیر کشید و به دشمن حمله کرد و فرمود: «اَلآن حَمِیَ الوَطِیسَ؛ هم اکنون تنور جنگ داغ شد» و این گونه رجز خواند:
  5. أنَا النَّبِیُّ لا کَذِبُ *** اَنَا ابنُ عَبدِالمُطَّلِبِ «من پیامبری هستم که دروغ در من نیست. من فرزند عبدالمطلبم.»

پیکار امیرمؤمنان

امیرمؤمنان(علیه‌السلام) که شجاعانه می‌جنگید و مشرکان را به هلاکت می‌رساند، متوجه شد مردی بی‌باک و متهوّر از قبیله «هوازن» به نام «ابو جَروَل» سوار بر شتر، پرچم سیاهی را بر سر نیزه زده، بی‌محابا پیشاپیش دشمن می‌آید و این رجز را می‌خواند: «اَنَا اَبو جَروَل لا بَراحَ حَتّی نُبِیحَ الیَومَ اَو نُباحَ؛ من ابوجرولم، میدان جنگ را رها نخواهد کرد تا آنکه امروز اینان را نابود کنم و یا خودم نابود شوم.»

امام علی(علیه‌السلام) به سویش رفت و او را با ضربتی به دو نیم کرد و چنین رجز خواند: «قَد عَلِمَ القَومُ لَدَی الصَّباحِ اَنّی فیِ الهَیجاءِ ذِو نِصاحِ؛ به یقین این گروه در صبحگاهان می‌دانند که من در میدان جنگ، خیرخواه هستم.» با کشته شدن «ابوجرول» سپاه دشمن رو به هزیمت نهاد و مسلمانانِ فراری به تدریج بازگشتند. مسلمانان آنان را تعقیب کرده و تعداد زیادی از آنان را کشته و تعدادی را اسیر نمودند و غنیمت فراوانی از آنان به دست آوردند. آتش‌افروزان جنگ حنین، توان مقابله با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از دست دادند و به سوی طائف عقب‌نشینی کردند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، آنان را تا طایف تعقیب کرد. در این جنگ، امیرمؤمنان(علیه‌السلام) به تنهایی چهل نفر از قهرمانان دشمن را کشت؛ پس عباس گفت: «عمو و دایی‌اش فدایش باد!»

شهدای واقعه حنین چهار نفر بودند:

  1. أیمن بن اُمّ أیمن
  2. سُراقة بن حارث
  3. رُقَیم بن ثابت
  4. ابوعامر اشعری.

نزول آرامش بر پیامبر و مؤمنان

در آن حالتِ بحرانِ جنگ «حنین» که تعداد کثیری از مسلمانان به علتِ ضعف ایمان فرار کردند، خدای مهربان از جانب خودش «سکینه» و آرامش را بر دل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنان حقیقی و ثابت قدم نازل کرد؛ همچنان که در آیه شریفه می‌فرماید: «ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ[۴]»؛ «سپس خداوند (سکینه) و آرامش خود را بر پیامبر و مؤمنان نازل کرد.»

نزول لشکرهای نامرئی

در این جنگ، خدای حکیم، علاوه بر فرستادن سکینه و آرامش، گروه‌هایی از فرشتگان را نیز برای تقویت نیروی مؤمنان فرستاد؛ همچنان که در ادامه آیه کریمه می‌فرماید: «وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا[۵]»؛ «و لشکرهایی فرستاد که شما نمی‌دیدید.» در اینکه آیا فرشتگانی که در این جنگ و جنگ «بدر» نازل شدند، جنگ هم کردند یا تنها برای دلگرمی و تقویت روحیه مؤمنان نازل شدند، میان مفسران، بسیار گفتگو شده است.

پیروزی لشکر اسلام

در نتیجۀ صلابت و استواری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، رشادت حضرت علی(علیه‌السلام)، پایداری مؤمنانِ ثابت‌قدم، بازگشت برخی فراریان و رسیدن امدادهای غیبی، لشکر اسلام پیروز شد. مشرکان زنان، فرزندان و اموال خود را در میدان جنگ رها کردند و گریختند؛ که در پایانِ آیه می‌فرماید: «وَعذَّبَ الَّذِینَ کفَرُواْ وَذَلِک جَزَاء الْکافِرِینَ[۶]»؛ «و کافران را (خدا) مجازات کرد، و این است جزای کافران!» مجازات خدا بر کفّار به دست مؤمنان چنین بود که گروهی کشته و گروهی اسیر شدند و جمعی گریختند و اموالشان به دست مسلمانان غنیمت گرفته شد؛ ولی با این حال خداوند، درهای توبه و بازگشت را به روی اسیران و فرارکنندگان از کفّار و فراریان مسلمان از میدان جنگ باز گذارد که اگر مایل باشند، به سوی خدا بازگردند و آیین حق را بپذیرند؛ از این رو در آخرین آیه مربوط به غزوة «حنین» می‌فرماید: «ثُمَّ یَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذَلِک عَلَی مَن یَشَاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ[۷]»؛ «سپس خداوند بعد از آن (قضیه جنگ حنین) توبه هر کس را بخواهد(و شایسته بداند) می‌پذیرد، و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

رخ‌دادهای پس از جنگ

پس از پیروزی لشکر اسلام در جنگ حنین، جریان‌هایی واقع شده است؛ از قبیل: تعقیب دشمن و محاصره «قلعه طائف»، برخورد کریمانه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اسیران به خصوص با خویشاوندان حلیمه سعدیه، مادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، مسلمان شدن «مالک بن عوف» و افراد دیگر، کیفیت تقسیم غنایم، برگشت حضرت به مکه و انجام مناسک عمره مفرده، بازگشت به مدینه در اواخر ماه ذی القعده و… که تمام اینها آموزنده و عبرت‌انگیز است؛

علامه مجلسی(رحمه الله) به نقل از «امالی» شیخ طوسی، از امام صادق(علیه‌السلام) روایت کرده است: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از پیروزی در حنین به حرکتِ خود ادامه داد تا به «طائف» رسید و اهل آن را(که در قلعه محکم، جمع شده بود) محاصره کرد، پس از چند روز، آنها از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خواستند که محاصره را بشکند تا اینکه نمایندگان آنان بیایند و با حضرت مذاکره کنند. حضرت محاصره را شکست و به مکه برگشت و منتظر ماند تا نمایندگان «طائف» آمدند و گفتند: تمام قوم ما مسلمان می‌شوند و همه احکام اسلام را قبول دارند، جز نماز و زکات را که اقوام ما زیر بار آن نمی‌روند!

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در پاسخ آنها فرمود: «اِنَّهُ لاخَیرَفیِ دِینٍ لارُکُوعَ فِیهِ وَ لا سُجُود؛ دینی که در آن رکوع و سجود نباشد، خیری ندارد.» و فرمود: سوگند به خدایی که جانم در دست قدرت اوست، یا باید قوم شما نماز را اقامه کنند و زکات دهند یا اینکه مردی را که مثل نفس من است به سوی آنان می‌فرستم که گردن رزمندگانتان را می‌زند و زنان و فرزندانتان را اسیر می‌کند. در اینجا دست علی(علیه‌السلام) را گرفت، بلند کرد و فرمود: او، همین مرد است. نمایندگان به «طائف» برگشتند و هر چه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بودند، به اقوام خود رساندند. آنان هم نماز و تمام شرایط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول کردند.

سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اهل هیچ مملکتی و هیچ قومی از من نافرمانی نکردند؛ مگر اینکه تیر خدا را به سوی آنان انداخته‌ام. گفتند: منظورتان از تیر خدا چیست؟ فرمود: منظورم علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) است که او را به هیچ سریّه‌ای نفرستادم؛ مگر اینکه دیدم جبرئیل از طرف راست و میکائیل از طرف چپ و یک فرشته دیگر از پیش رو، وی را همراهی می‌کردند و ابری بر بالای سرش سایه می‌افکند تا اینکه خداوند، پیروزی را به حبیب من(علی(علیه‌السلام)) عطا فرمود. درباره تاریخ این واقعه، گرچه تمامی مورخان متفقند که در ماه شوال سال هشتم قمری واقع گردیده است، ولی درباره روز این واقعه، اتفاق چندانی ندارند. شیخ عباس قمی، در کتاب وقایع الایام از قول شیخ بهائی، تاریخ وقوع غزوه حنین را سوم شوال گفته است ولی واقدی، نویسنده کتاب «المغازی» ابتدای حرکت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از مکه معظمه را ششم شوال و وقوع نبرد را در دهم شوال ذکر کرد. عده‌ای نیز، نخستین روز ماه شوال را تاریخ وقوع جنگ حنین می‌دانند.

پانویس

  1. بنی سعد همان قبیله ای بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)سنین کودکی خود را در میان آنها گذرانده و حلیمه سعدیه حدود پنج سال افتخار دایگی آن حضرت را در آن قبیله به عهده گرفته بود.
  2. اوطاس، نام جایی است در سه منزلی مکه.
  3. . ک. سیره حلبی، ۳/۱۰۸؛ سیره دحلان، ۲/۱۱۰؛ تاریخ الخمیس، ۲/۱۰۲؛ فتح الباری، ۸/۳۰٫.
  4. آیه 26 سوره توبه.
  5. همان.
  6. همان.
  7. آیه 27 سوره توبه.

منابع

سایت وقوع غزوه حنین در سال هشتم هجری قمریhttp://hajj.ir