شیخیه
شيخيه گروهى از شيعه «اماميه» و از پيروان شيخ احمد احسايى از علماى بزرگ شيعه در قرن سيزدهم هستند.پیروان این فرقه مجموعا از مردم بصره، حله، کربلا، قطیف، بحرین و بعضی از شهرهای ایران بودند.
بنیان فکری
اساس این مذهب، مبتنی بر ترکیب «تعبیرات فلسفی قدیم » متاثر از آثار سهروردی با اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله است . [۱]آموزه های ویژه بنیان گذار این فرقه، غیر از آن که مایه انشعاب داخلی فرقه شد; زمینه ساز پیدایش دو فرقه منحرف «بابیت » و «بهائیت » نیز گردید.
شرح حال موسس
بنیان گذار فرقه شیخیه شیخ احمد احسایی پسر زین الدین احسائی از مردم احساء منطقه قطیف حوالی بحرین در ساحل عربستان بود که در سال ۱۱۶۶ هجری در خانوادهای سنی مذهب به دنیا آمد و در بیست سالگی مذهب شیعه دوازده امامی را برگزید. وی در شیعیگری متعصب و دارای ذوق فلسفی بود. این شخصیت، در آثار خود سهم قابل توجهی به مباحث مربوط به امامت داده است که نمونه آن را می توان در شرح زیارت جامعه کبیره، مشاهده کرد. محور اندیشه وی در این زمینه، توجه خاصی است که وی به جنبههای تکوینی مقامِ امام نشان داده است. از جمله در بازگوکردن این عقیده که پیامبراسلام (ص (و امامان)ع( برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض اند، آنان را علت های چهار گانه کائنات؛ یعنی علتهای فاعلی، مادی، صوری و غایی معرفی میکند. احسایی به استناد مضامین روایی، کمال هر یک از چهار جنبه علیت را در وجود پیامبر و امامان جستجو می کند و نتیجه میگیرد که ایشان علل اربعه کائنات هستند. [۲]
اعتقادات موسس
شیخ احمد احسایی معتقد بود که: ۱. ائمه (علیهمالسّلام) علل اربعه عالم هستند. [۳]. [۴] ۲.اصول دین عبارتند از شناخت خدا، شناخت پیامبران، شناخت امامان و شناخت رکن چهارم که شیوخ و بزرگان شیخیه میباشند. [۵]بر همین اساس، از مختصات او نفی عدل به عنوان اصلی از اصول دین و اعتقاد به رکن رابع می باشد. ۳. قرآن کلام پیامبر صلوات الله علیه می باشد.[۶] ۴. خدا با پیامبران علیهم السلام یکی است. [۷] ۵.امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به دلیل ترس به عالم هور قلیایی رفته است عالمی که غیر از عالم مادی است.[۸] 6. تفاوت اعتقادی فرقه شیخیه با سایر شیعیان در این است که شیعیان میگویندامام دوازدهم در قالب جسمانی زنده است، ولی شیخیها میگویند امام دوازدهم در قالب روحانی زنده است.[۹] ۶. معتقد بود که همواره کسی به عنوان انسان کامل در میان شیعیان حضور دارد که در سمت نیابت خاصه امام زمان امور مسلمین را بر عهده داشته باشد و شیخ احمد احسایی خود را صاحب این مقام می دانست. [۱۰]
اعتقادات فرقه شیخیه
شيخيه اصول دين را منحصر در چهار اصل: توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع مىد انند. به عقيده ايشان ركن چهارم دين شناختن شيعه كامل است كه همان مبلّغ و ناطق اوّل باشد و او واسطه در بين شيعيان و امام غايب است و احكام را بلا واسطه از امام مى گيرد و به ديگران مى رساند. ولى مشايخ شيخيه با غير اهل اين طايفه مى گويند: مقصود از ركن رابع تولّى و تبرّى است يعنى دوست داشتن ائمه معصومين (ع) و دورى جستن از دشمنان ايشان است. درباره معاد و عدل می گويند که اعتقاد به اين دو اصل لغو و غير محتاج اليه است، چون اعتقاد به خدا و رسول، ضرورتا مستلزم اعتقاد به قرآن و ما فى الكتاب و از جمله عدل و معاد است. عدل يكى از صفات ثبوتى خداوند است، اگر ما آن را بپذيريم چرا ساير صفات «ثبوتيه» از قبيل علم، قدرت، حكمت و غيره را به عنوان اصول دين نپذیریم.اصل ركن رابع را حاج محمد كريم خان كرمانى بنا نهاده است و شيخيه آذربايجان به اين اصل اعتقاد ندارند بدان جهت شيخيه كرمان را كه پيرو حاج محمد كريم خان هستند «ركنيه» نيز خوانند. شيخيه معتقدند که معاد جسمانى وجود ندارد و بعد از انحلال جسم، عنصرى كه باقى مى ماند جسم لطيفى است كه به اصطلاح ايشان، جسم هورقليايى است. هورقليا كه ظاهرا كلمه سريانى است، همان قالب مثالى مى باشد كه اصطلاحات فلسفى شيخ احمد احسايى است. همچنین معتقد ند که آدم دارای دو جسم است، يكى مركب از عناصر زمانى كه به منزله اعراض جسم حقيقى است و آن مانند جامه اى است كه انسان آن را مى پوشد و از تن بيرون مى آورد و آن چه پس از مرگ مى پوسد و از ميان مى رود همين جسم است. ديگر سرشتى است كه آدمى از آن آفريده شده و زمانى نيست و از عالم هورقليا است و در گور او باقى خواهد ماند و آن چه آدمى در روز رستاخيز به هيأت آن زنده خواهد شد همين جسم مثالى است و ثواب و عقاب اخروى مربوط به همين جسم مى باشد. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی
مروجان مکتب شیخیه
سید کاظم رشتی پس از شيخ احمد احسائى، شاگرد او سيد كاظم رشتى (در گذشته در 1259 ه) و پس از وى حاج محمد كريم خان قاجار كرمانى جانشين او شدند. اجداد سید کاظم از اشراف سادات حسينى مدينه بودند و دو نسل بود كه ايرانى شده بودند. جدّش سيد احمد به علّت شيوع طاعون از مدينه گريخت و به رشت رفت.وى در اصطلاح شيخيه ملقب به «سيد نبيل» است. سيد در جوانى به يزد رفت، و به شيخ احمد احسائى پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود و بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالبا رمز گونه و غير مفهوم است. او در كربلا مورد توجه علماى عصر خود گرديد. محمود آلوسى مفتى بغداد صاحب «مقامات آلوسيه» درباره سيد كاظم می گويد که اگر سيد در زمانى مى زيست كه ممكن بود نبى مرسل و پيغمبرى باشد، من اولین کسی بودم که به او ایمان می آوردم، زيرا شرايط لازم به اخلاق و علم كثير و عمل به سجاياى معنوى در شخص او موجود است. بعضى نوشته اند نحيب پاشا حاكم عثمانى كه در زمان سيد، مسئول قتل و غارت كربلا بود، سيد را دعوت كرد تا از وى ديدن نمايد و ظاهرا مراتب احترام را به جاى آورد ولى به او قهوهاى مسموم خوراند و سيد در ذيحجه سال 1259 ه در گذشت و در جوار قبر امام حسين (ع) مدفون شد.مهم ترين كتاب سيد كاظم «شرح القصيده» است كه در شرح قصيده لاميه پاشا عبد الباقى افندى عمرى موصلى والى عراق در دوره عثمانى نوشته است. سبب سرودن آن قصيده به مناسبت ارسال روپوش براى مرقد امام همام موسى بن جعفر (ع) از طرف سلطان محمود خان ثانى پادشاه عثمانى مى باشد. اين روپوش قطعه ای از پوشش هاى ضريح مطهر حضرت رسول (ص) بود كه سلطان مذكور به عنوان تحفه براى ضريح حضرت موسى بن جعفر (ع) فرستاد.
حاج محمد کریم خان قاجار بعد از سيد كاظم رشتى، شاگرد او حاج محمد كريم خان قاجار (1225- 1288 ه) جانشين سيد شد. حاج محمد كريمخان از علمای بزرگ زمان خود و نیز مؤسس فرقه شيخيه كرمانيه بود که بالغ بر دويست و شصت كتاب و رساله تأليف كرد. پدرش ظهير الدوله چند سالى والى خراسان و كرمان بود و به شيخ احمد احسايى دست ارادت داد و فتحعلى شاه را به ملاقات با شيخ تشويق نمود.
محمد خان قاجار پس از حاج محمد کریم خان قاجار، فرزندش حاج محمد خان قاجار (1263- 1324 ه) رئيس فرقه شيخيه كرمان شد. او را از علماى بزرگ آن طايفه شمرده اند و تعداد كتاب و رساله هایی که او نگاشته است، به دويست و پنجاه جلد مى رسد.
تقسیم بندی شیخیه
پس از حاج محمد كريم خان شيخيه بر چند فرقه شدند:
شیخبه باقریه «باقريه» پيروان محمد باقر خندق آبادى كه نخست نماينده حاج محمد كريم خان در همدان بود سپس ادعای استقلال كرد، اين شخص بعدها معروف به ميرزا محمد همدانى شد و او همان است كه جنگ بين شيخى و بالاسرى را در همدان به راه انداخت. ميرزا محمد باقر داراى تأليفات بسيارى است. وى از كرمان با ميرزا ابو تراب از مجتهدان شيخيه از طايفه نفيسيه كرمان و عده اى ديگر مهاجرت كردند و در نائين، اصفهان، جندق، بيابانك و همدان طرفدارانى داشتند و سرانجام فرقه شيخيه «باقريه» را در همدان تشكيل دادند.
'شیخیه آذربایجان شيخيه آذربايجان پيرو حاج ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى (در گذشته در 1301 ه) هستند. اين شيخيه را «ثقة الاسلاميه» نيز گويند. پس از حاج ميرزا شفيع، پسرش ميرزا موسى و بعد از وى ميرزا على معروف به ثقة الاسلام دوم يا شهيد كه در سال 1330 قمرى به جرم مشروطه خواهى به دست روسهاى تزارى به دار آويخته شد و پس از وى برادرش ميرزا محمد به رياست اين طايفه رسيد.
شیخیه حجه الاسلامی طايفه ديگر شيخيه «حجة الاسلامى» هستند كه از ميرزا محمد مامقانى تكفير كننده سيد على محمد باب و محكوم كننده او به مرگ در شهر تبريز پيروى مى كنند. وى حجة الاسلام لقب داشت و از شاگردان سيد كاظم رشتى به شمار مى رفت.
شیخیه عمید الاسلامی ديگر شيخيه «عميد الاسلامى» هستند كه جمله ايشان با اختلاف مشرب از شيخيه تبريز به شمار مى روند.
شیخیه احقاقیه طايفه ديگر از شيخيه، «احقاقيه» هستند كه پيرو آخوند ملا باقر اسكوئى مى باشند. وى از فضلاى شيخيه در كربلا بود و پسران سيد كاظم رشتى نزد او درس مى خواندند و پس از درگذشت سيد دعوى جانشينى او را كرد و چون كتابى به نام «احقاق الحق و ابطال الباطل» در ردّ حاج محمد كريم خان كرمانى نوشت، از اين جهت فرزندان او نام خانوادگى خود را احقاقى گرفتند. اين طايفه غالبا در آذربايجان و كربلا و كويت زندگى مى كنند و پيشواى ايشان اكنون آقا شيخ رسول احقاقى است.
مكتب شيخى از حكمت الهى شيعى. كتب و رسالات مشايخ شيخيه. نقطه الكاف. .515 -512 .P ,malsI Fo aidepolcycnE retrohS
- ↑ محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 خورشیدی، چاپ دوم، ص 269
- ↑ احسائی، شرح زیارت جامعه، ج۳ ، ص۶۵.
- ↑ مجله انتظار، شماره اول سال ۱۳۸۰، ص۲۴۰–۲۵۰
- ↑ ربانی گلپایگانی، فرق و مذاهب کلام اسلامی، ص۳۲۹–۳۳۵.
- ↑ تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلما، ص۴۳.
- ↑ مجله انتظار، شماره اول، سال ۱۳۸۰، ص۲۴۰–۲۵۰.
- ↑ مجله انتظار، شماره اول، سال ۱۳۸۰، ص۲۴۰–۲۵۰.
- ↑ مجله انتظار، شماره اول، سال ۱۳۸۰، ص۲۴۰–۲۵۰.
- ↑ مدرسی چهاردهی، مرتضی، شیخیگری، بابیگری، ص۴۱.
- ↑ مدرسی چهاردهی مرتضی، شیخیگری، بابیگری، ص۷۳–۷۵.