اخلاق تقریبی برای مسافران حج (مقاله)

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۳۵ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'مى‏یابد' به 'می‌‏یابد')


نقش عظیم اخلاق در تعمیق وحدت اسلامی آن هم در سفر زیارتی حج بر کسی پوشیده نیست .استاد شهید مطهری بعنوان یکی از عالمان برجسته و زمان شناس معاصر در نوشتار ذیل تحت عنوان اخلاق و آداب سفر نکات بسیار ارزشمند و کلیدی را جهت آموزش مسافران حج بصورت درسواره مطرح نموده اند . هر چند مطالب ذکر شده در این قسمت بیش از دو درس نیست اما ظاهرا بنای استاد شهید بر تکمیل این سلسله از دروس بود. امید است این نوشتار که تحت عنوان اخلاق تقریبی ذکر شده است نقطه شروعی برای تحقیقاتی عمیق در این زمینه باشد ان شاء الله.

اخلاق و آداب سفر

درس اول: فایده و لزوم درس اخلاق براى مسافران حج‏

اخلاق و آداب سفر، بخشى از اخلاق و آداب انسانى است. هر انسانى از آن نظر که انسان است باید داراى خُلقها و خویهاى پسندیده و بزرگوارانه باشد.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: عَلَیْکُمْ بِمَکارِمِ الأَخْلاقِ فَانَّ رَبّى بَعَثَنى بِها بر شما باد به اخلاق بزرگوارانه که خداوند مرا براى همینها مأموریت داده است. آنگاه فرمود: وَ انَّ مِنْ مَکارِمِ الأَخْلاقِ انْ یَعْفُوَ الرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یُعْطى مَنْ حَرَمَهُ وَ یَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ یَعودَ مَنْ لا یَعودُهُ‏ [۱]

یعنى از جمله اخلاق بزرگوارانه این است که آدمى در مقابل بدیهاى مردم خوبى کند به اینکه از انتقام صرف‏نظر کند و ببخشاید، به کسى که از احسان به او دریغ داشته است احسان کند، با کسى که پیوند با او را بریده است از نو پیوند کند، کسى را که از او عیادت نکرده است عیادت کند.

اخلاق بر دو قسم است: عمومى و خصوصى. اخلاق عمومى وظایفى است که انسان در همه جا و همه وقت باید رعایت کند. ولى اخلاق خصوصى ناشى ازوظایف و تکالیفى است که انسان در شرایط خاص و زمان خاص و یا نسبت به افراد خاص پیدا مى‏کند. مثلًا اخلاق خنوادگى نوع خاصى از اخلاق است، اخلاق کسبى نوعى دیگر است.


مسافرت، اخلاق و آداب خاصى را ایجاب مى‏کند زیرا وضع جدیدى براى انسان به وجود مى‏آورد و انسان را در شرایط خاصى قرار مى‏دهد که با محیط اقامت یعنى وطن متفاوت است. در مسافرت انسان با یک عده که «همسفر» نامیده مى‏شوند، شب و روز بسر مى‏برد.

بسیارى از پرده‏ها که تا آن وقت میان او و همسفرانش وجود داشت خواه ناخواه برداشته مى‏شود، خواب و بیدارى‏اش با آنهاست، همکاریها و همگامیهایى که هرگز در حضر پیش نمی‌‏آید لازم مى‏شود. اینها قهراً وظایف و تکالیف خاصى را به وجود مى‏آورد و آمادگى روحى و اخلاقى مخصوصى را ایجاب مى‏کند.

در دین مقدس اسلام به این بخش از اخلاق توجه مخصوص شده و دستورهاى بسیار مفید و ثمربخش- که نمونه دیگرى از جامعیت و عمق تعلیمات این دین مبین است- داده شده است. ما امیدواریم بتوانیم اینها را براى شما آقایان و بانوان محترم که عازم سفر بیت‏اللَّه مى‏باشید بیان کنیم.

اتفاقاً علماى اسلام این دستورهاى اسلامى را در مقدمه حج ذکر کرده‏اند، زیرا در میان فرایض اسلامى این فریضه است که مستلزم سفر و خروج از وطن مى‏باشد.

ما قبل از آنکه وارد متن آن دستورها بشویم، مقدمتاً دو مطلب را توضیح مى‏دهیم: یکى راجع به فایده و لزوم این درس براى حجاج محترم، دیگر راجع به معنى کلمات «اخلاق» و «آداب» و «سفر» که در عنوان درس ما قرار گرفته‏اند و همچنین کلمه «رفیق» که معمولًا در مورد همسفر به کار برده مى‏شود.

فایده و لزوم این درس برای حجاج

فرضاً آمادگى اخلاقى براى سایر مسافرتها لازم نباشد، براى این سفر مذهبى اجتماعى کمال ضرورت دارد. این سفر علاوه بر جهاتى که در سایر سفرها وجود دارد یک سفر روحى و مذهبى است. بدیهى است تا انسان از نظر روحى پاک و منزه نباشد نمى‏تواند از یک برنامه روحى بهره معنوى ببرد.

گاهى بعضى افراد مى‏پرسند: چطور است که از نظر اسلام استطاعت مالى و استطاعت بدنى و استطاعت طریقى شرط است اما استطاعت روحى و اخلاقى‏ شرط نیست؟ یعنى چطور است که حاجى باید از لحاظ مالى آن‏قدر ثروت داشته باشد که به راحتى برود به مکه و برگردد و ضربه‏اى به کار و کسب و وضع خانواده‏اش وارد نشود، و از لحاظ بدنى باید سالم باشد مریض نباشد، از لحاظ راه باید امنیت داشته باشد، اما لازم نیست که حاجى از لحاظ روحى و اخلاقى سرمایه کافى داشته باشد؟ چرا؟

جواب این است که استطاعت روحى و اخلاقى هم شرط است اما با یک تفاوت و آن اینکه سایر استطاعتها شرط وجوب است و اما استطاعت روحى و اخلاقى شرط وجود است.

توضیح شرط وجوب و شرط وجود

شرط وجوب یعنى شرطى که تا پیدا نشود تکلیفى در کار نیست. مثلًا رسیدن مال به حد نصاب شرط وجوب زکات است، تا مال به حد نصاب نرسد تکلیفى نیست.

اما شرط وجود یعنى شرطى که تا آن شرط محقق نشود عمل انسان صحیح یا قبول نیست. مثلًا پاکى لباس و بدن شرط نماز است اما شرط وجود است، یعنى بدن و لباس باید پاک باشد تا نماز درست باشد. همچنین حضور قلب شرط نماز است، یعنى باید حضور قلب باشد تا نماز مقبول واقع شود و انسان را بالا ببرد و آثار خود را ببخشد.

فرق این دو نوع شرط این است که انسان مکلف نیست شرط وجوب را ایجاد کند، بلکه هروقت موجود شد آن وقت انسان تکلیف پیدا مى‏کند. مثلًا انسان مکلف نیست که حتماً مال خود را به حد نصاب برساند که زکات بدهد ولى اگر به حد نصاب رسید زکات واجب مى‏شود.

اما شرط وجود شرطى است که الزاماً باید آن را ایجاد کرد. مثلًا الزاماً باید لباس و بدن را پاک نگه داشت تا نماز صحیح باشد. همچنین الزاماً باید حضور قلب وجود داشته باشد تا نماز مورد قبول واقع شود و اثر واقعى خود را ببخشد.

پس شرط وجود از شرط وجوب مهم‏تر است. استطاعت اخلاقى و روحى شرط وجود است، یعنى تنها در صورت آمادگى روحى و اخلاقى است که انسان از مزایاى بى‏پایان روحى و اجتماعى بهره‏مند مى‏شود و اگر انسان این آمادگى را نداشته باشد «محنت بادیه خریده به سیم».

حالا چه دلیلى داریم که استطاعت روحى، شرط وجود یعنى شرط مقبولیت و مفید بودن حج است؟ براى نمونه این روایت را ذکر مى‏کنیم:

شیخ صدوق روایت کرده است که امام باقر علیه السلام مى‏فرمود: ما یُعْبَأُ بِمَنْ یَؤُمُّ هذَا الْبَیْتَ اذا لَمْ یَکُنْ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ: خُلُقٌ یُخالِقُ بِهِ مَنْ صَحِبَهُ وَ حِلْمٌ یَمْلِکُ بِهِ غَضَبَهُ وَ وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَحارِمِ اللَّهِ ‏[۲]

یعنى کسى که به قصد حج به خانه کعبه می‌‏آید، مورد عنایت حق واقع نمى‏شود مگر آنکه در او سه خصلت وجود داشته باشد: اخلاق مناسبى براى معاشرت با همسفران داشته باشد، داراى نیروى حلم و بردبارى باشد که بتواند جلو خشم خود را- که خواه ناخواه موجبات آن در سفر پیش می‌‏آید- بگیرد، پارسایى داشته باشد که جلو او را از گناهان بگیرد.


از اینجا مى‏توان تکلیف حجاجى که بى‏جهت با رفقا به نزاع برمى‏خیزند، زود از کوره در مى‏روند، انواع گناهان از دروغ و غیبت و غیره مرتکب مى‏شوند، فهمید و متأسفانه نقاط ضعف زیادى ازاین‏جهت در غالب حجاج محترم دیده مى‏شود.


ممکن است بگویید استطاعت روحى و اخلاقى شرط قبول همه عبادات است، اختصاص به حج ندارد زیرا خداوند در قرآن مى‏فرماید: انَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ [۳] یعنى همانا منحصراً خداوند عمل متقیان را مى‏پذیرد؛ تا انسان داراى تقوا و پاکى نباشد، هیچ عملى از او قبول نمى‏شود.عرض مى‏کنم بلى چنین است. هر عملى آمادگى قبلى روحى مى‏خواهد

ولى با این تفاوت که عمل حج گذشته از اینکه عبادت است و باید به قصد قربت بجا آورده شود و على هذا احتیاج دارد به تقواى قلب، یک عمل اجتماعى است. هرکسى باید داراى اخلاق اجتماعى مناسبى باشد تا بتواند این وظیفه الهى را درست انجام دهد و آن اثرى که منظور اسلام از این اجتماع بزرگ است پیدا شود.

در حدیثى که نقل کردیم، به سه خصلت اشاره شده بود و دوتاى آنها مربوط است به شایستگى انسان از نظر اخلاق معاشرتى. براى اینکه انسان نماز درستى بخواند یا زکاتى را به قصد قربت ادا کند، لزومى ندارد که صلاحیت اجتماعى داشته باشد اما براى اینکه عمل عظیم حج را انجام دهد لازم است صلاحیت اجتماعى داشته باشد.

پس معلوم شد که استطاعت اخلاقى و روحى و به عبارت دیگر صلاحیت اجتماعى نیز شرط است و این استطاعت از استطاعت مالى و بدنى و طریقى از نظر اسلام مهم‏تر است، زیرا این را شرط وجود قرار داده که الزاماً باید آن را به وجود آورد و تحصیل کرد نه شرط وجوب.

درس دوم: آشنایى با چند لغت‏

وقتى که مى‏گوییم «اخلاق و آداب سفر» باید معنى اخلاق و معنى آداب و فرق میان آنها را بدانیم. حتى خوب است بدانیم چرا به سفر، سفر مى‏گویند و چرا همسفر را «رفیق» مى‏گویند.

اخلاق‏

اخلاق جمع خُلق است. خلق یعنى خوى. ساختمان وجود انسان تا آنجا که مربوط به بدن است، خَلق (به فتح خاء) گفته مى‏شود و تا آنجا که مربوط به روح یعنى مربوط به قسمتى از تمایلات روحى است، خُلق (به ضم خاء) گفته مى‏شود.

به عبارت دیگر خَلق مربوط به شخص است و خُلق مربوط به شخصیت. در دعا وارد شده است که هنگامى که در مقابله آیینه مى‏ایستید و خود را مى‏بینید، بگویید: اللَّهُمَّ حَسِّنْ خُلْقى کَما حَسَّنْتَ خَلْقى‏ یعنى خداوندا، اخلاق مرا نیکو گردان همچنان که اندام مرا نیکو گردانیده‏اى و مرا به صورت انسان و در احسن تقویم آفریده‏اى.

آنچه مربوط به بدن است طرح‏ریزى و ساختمانش در رحم تمام مى‏شود. مثلًا استعداد اینکه انسان سفیدپوست باشد یا سیاه‏پوست، زشت باشد یا زیبا، کوتاه باشد یا بلند، تمام اینها در مرحله رحم طرح و بنا مى‏شود و پس از اینکه کودک به دنیا می‌‏آید نه به وسیله خود او و نه به وسیله دیگران قابل تغییر نیست.

اما اخلاقیات که مربوط به روح است در همین دنیا به وسیله خود شخص و معلمان و مربیان و اجتماع، طرح و بنا مى‏شود. البته قسمتى از استعدادهاى اخلاقى مربوط به سرشت و مرحله قبل از تولد است.

على هذا دو تفاوت میان خَلق و خُلق هست. اولًا اینکه خَلق که مربوط به بدن است یک منزل جلوتر یعنى در منزل رحم تکوین پیدا مى‏کند و اما خُلق که مربوط به روح است یک منزل عقب‏تر یعنى بعد از تولد متکوّن مى‏شود.

ثانیاً آنچه مربوط به خلقت بدن است از اختیار انسان بیرون است، انسان خود قادر نیست که خلقت خود را عوض کند، اما آنچه مربوط به اخلاقیات روحى است در اختیار خود انسان است؛ هرکسى خودش باید شخصیت خود را بسازد، معمار و مهندس روح خود باشد، بنّا و سازنده اخلاق خود باشد.

انسانها از لحاظ طرز رفتار با یکدیگر مختلفند، مثلًا ممکن است متواضع باشند یا متکبر، کریم و بخشنده باشند یا لئیم و ممسک، حلیم و بردبار باشند یا کینه‏توز و پرخاشگر. صفاتى از قبیل تواضع و تکبر و کرم و بخل و حلم و حقد را خُلقیات مى‏گویند.

البته هنگامى به این صفات کلمه خُلق اطلاق مى‏شود که در روح انسان جایگزین شده باشد و جزء خویهاى انسان به شمار رود. در اثر عمل و تکرار و تلقین و غیره این صفات در روح انسان جایگزین مى‏شوند و به اصطلاح به صورت ملکه در مى‏آیند: ملکه فاضله یا رذیله.

به عبارت دیگر عکس‏العمل هر فردى در مقابل فرد دیگر متفاوت است؛ ممکن است عکس‏العملى باشد که به زیان او و اجتماع باشد و ممکن است عکس‏العملى باشد مفید به حال او و اجتماع. اگر عکس‏العمل‏هاى انسان در برابر دیگران همیشه خوب و مفید باشد و انسان عادت کند که همیشه عکس‏العمل خوب نشان بدهد، گفته مى‏شود خلقیات او خوب است.

آداب‏

آداب جمع ادب است. تشریفاتى که انسان براى کارهاى خود قرار مى‏دهد، آداب آن کار نامیده مى‏شود. مثلًا خوردن یک عمل طبیعى است. انسان مى‏تواند احیاناً مانند حیوانات با دهان آب یا غذا بخورد و مى‏تواند با دست بخورد و یا با قاشق بخورد، مى‏تواند با دست راست بخورد و یا با دست چپ بخورد، مى‏تواند با دست‏ نشُسته یا قاشق کثیف بخورد و مى‏تواند با دست پاکیزه و یا قاشق پاکیزه بخورد.

اینکه انسان غذا را با دست راست بخورد و دست یا قاشقش شسته باشد، هنگام شروع‏ بسم اللَّه‏ بگوید، با تأنّى بخورد، لقمه‏ها را زیاد بجود، آداب غذا خوردن نامیده مى‏شود.

افراد هنگام برخورد به یکدیگر معمولًا آدابى را رعایت مى‏کنند. بعضیها سر خود را مى‏جنبانند یا کلاه خود را برمى‏دارند و شنیده‏ام بعضى از ملتها بینى‏هاى خود را به هم مى‏مالند، و آنها که یادشان نرفته که انسانند و می‌‏دانند بهترین وسیله تفهیم معنویات براى انسان سخن است و بهترین آرزویى که یک نفر براى یک نفر دیگر باید بکند این است که براى او سلامت و صلح و مسالمت بخواهد، اینها وقتى که به یکدیگر مى‏رسند مى‏گویند: «سلام علیک» یعنى من براى تو از خداوند سلامت و مسالمت آرزو مى‏کنم.

سلام ادبِ ملاقات است. همچنین هر کارى آدابى دارد و همین قدر مثال کافى است. سفر نیز به نوبه خود اخلاق و آدابى دارد؛ یعنى انسان باید از برخى خصلتهاى روحى بهره‏مند باشد، مثل اینکه نسبت به دیگران مهربان باشد و به چهره آنها لبخند بزند و هم پاره‏اى آداب را باید رعایت کند، مثل اینکه مثلًا قبل از مسافرت دوستان خود را آگاه کند و با آنها موادعه و خداحافظى نماید. بعداً به تفصیل درباره اخلاق و آداب سفر بحث خواهیم کرد.

سفر

کلمه سفر از ماده سفور است که به معنى برداشتن پرده از روى یک چیز است. غزالى (به نقل‏ محجة البیضاء) مى‏گوید: سفر ازآن‏جهت سفر نامیده شده است که پرده از روى اخلاق واقعى انسان برمى‏دارد. فقط در مسافرت مى‏توان به اخلاق واقعى اشخاص پى برد و آنها را شناخت. مى‏گوید: شخصى مى‏خواست درباره دیگرى شهادت بدهد، به او گفتند: آیا با او سفر کرده‏اى؟ گفت: نه. گفتند: پس او را نمى‏شناسى.


مى‏گوید: اگر کسى را دیدید که مردمى که با او معامله و دادوستد کرده‏اند و کسانى‏ که با او مسافرت کرده‏اند از او تمجید مى‏کنند، قطعاً بدانید آدم خوبى است‏ .

به طور کلى هر چیزى که انسان را در شرایط غیر عادى که آرامش روح را بهم مى‏زند قرار دهد، پرده از روى اخلاق واقعى انسان برمى‏دارد. انسان در حال عادى حکم آب راکد را دارد که در حوضى جمع شده است؛ به واسطه رکود، مخلوطهاى آب ته‏نشین مى‏شود و آب بسیار صاف و زلال مشاهده مى‏شود. اما همین‏که یک چوب داخل آب ببرید و آب را تکان بدهید و زیر و رو کنید، آن‏وقت مى‏بینید چقدر کثافت داخل این آب است.

بسا افرادى که در شرایط عادى به دل و نفس خود مراجعه مى‏کنند، آن را مانند همان آب حوض صاف و پاک مى‏بینند و خودشان غافلند که اگر شرایط جدیدى به وجود آید و موجباتى پیدا شود که صفات پلید ته‏نشین‏شده باطن ظهور کند معلوم خواهد شد که چقدر آلودگیها در روح آنها بوده است. غزالى مى‏گوید: یکى از فواید سفر این است که ماهیت هرکس را بر خودش روشن مى‏کند. اخلاق واقعى هرکسى در سفر ظاهر مى‏شود. در سفر معلوم مى‏شود که کى شجاع است و کى ترسو، کى مهربان است و کى بى‏عاطفه، کى خدمتگزار است و کى لافزن و دروغگو، کى حلیم و پرحوصله است و کى کم‏ظرفیت و سبک؟ و از این روست که سفر را سفر گفته‏اند.

سفر به طور کلى مفید و لازم است. قطع نظر از اینکه اخلاق واقعى هرکسى را بر خودش ظاهر مى‏کند، حقایق دیگرى را نیز بر انسان روشن مى‏کند: آدمى را پخته و جهان‏دیده مى‏نماید، فواید مادى و معنوى فراوانى دارد. در مدح سفر سخنان زیادى رسیده است. قرآن کریم به سیر در زمین امر مى‏کند و آن را موجب باز شدن چشم و گوش و ازدیاد عقل و تجربه مى‏داند.

در سوره مبارکه حج، آیه 46 مى‏فرماید: أَ فَلَمْ یَسیروا فِى الْارْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلوبٌ یَعْقِلونَ بِها اوْ آذانٌ یَسْمَعونَ بِها یعنى آیا در زمین گردش نکرده‏اند تا روحیه‏هایى متفکر و گوشهایى باز و شنوا پیدا کنند؟

پیغمبر اکرم مى‏فرمود: سافِروا تَصِحّوا [۴] مسافرت کنید، صحت مى‏یابید. در دیوان‏ منسوب به مولى امیر المؤمنین‏ است: تَغَرَّبْ عَنِ الْاوْطانِ فى طَلَبِ الْعُلى‏ وَ سافِرْ فَفِى الأَسْفارِ خَمْسُ فَوائِدِ تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکْتِسابُ مَعیشَةٍ وَ عِلْمٍ وَ آدابٍ وَ صُحْبَةُ ماجِدِ

یعنى در طلب علوّ و بزرگى از وطن خارج شو، زیرا در مسافرت پنج فایده وجود دارد: غصه‏هاى محلى فراموش مى‏شود، وسیله کسب معیشت است، وسیله آموختن علم است، راه ادب‏آموزى است، به وسیله سفر انسان به مصاحبت بزرگان توفیق می‌‏یابد.

انورى مى‏گوید: به جرم خاک و به گردون نگاه باید کرد که آن کجاست ز آرام و این کجا ز سفر به شهر خویش درون، بى‏خطر بود مردم‏ به کان خویش درون، بى‏بها بود گوهر سفر مربى مرد است و آستانه جاه‏ سفر خزانه مال است و اوستاد هنر درخت اگر متحرک شدى ز جاى به جاى‏ نه جور ارّه کشیدى و نه جفاى تبر

غزالى مى‏گوید: یکى از علما به یاران خود مى‏گوید: «سیحوا تَطیبوا، فَانَّ الْماءَ اذا کَثُرَ مَقامُهُ فى مَوْضِعٍ تَغَیَّرَ» [۵] 42یعنى سیاحت کنید تا پاکیزه شوید، زیرا آب اگر در یک جا بماند مى‏گندد .

ابوالفتح بستى مى‏گوید: لَقَدْ هُنْتُ مِنْ طولِ الْمَقامِ وَ مَنْ یَقُمْ‏ طَویلًا یُهَنْ مِنْ بَعْدِ ما کانَ مُکْرَما وَ طولُ جَمامِ الْمَرْءِ فى مُسْتَقَرِّهِ‏ یُغَیِّرُهُ لَوْناً وَ ریحاً وَ مَطْعَما [۶]

یعنى از بس که یک جا ماندم از نظرها افتاده و پست شدم، آرى هرکس در یک نقطه زیاد بماند عزتش تبدیل به خوارى مى‏شود، زیاد ماندن مرد در جایگاه خودش رنگ و بوى و مزه او را مى‏برد.

رفیق‏

کلمه رفیق از ماده رفق است که به معنى نرمى است. از قدیم‏الایام کلمه رفیق به همسفر اطلاق مى‏شده است. در احادیث همین تعبیر به کار رفته است. پیغمبر اکرم فرمود: الرَّفیقَ ثُمَّ السَّفَرَ یعنى اول رفیق خوب انتخاب کنید، بعد تصمیم به مسافرت بگیرید.


این کلمه ازآن‏جهت براى همسفر انتخاب شده است که لازم‏ترین شرط همسفرى، رفق و نرمى و ملایمت است. انسان باید کوشش کند حد اکثر ملایمت و همراهى را با رفقاى خود داشته باشد. پس معلوم شد که سفر به نوبه خود اخلاق و آدابى دارد. باید آنها را بدانیم و بکار ببندیم.

پانویس

  1. وسائل ج2ص 224.
  2. من لا یحضره الفقیه ج 2ص 179 .
  3. مائده : 27‏
  4. من لا یحضره الفقیه ج 2ص 173
  5. محجه البیضاء ج 4ص
  6. المحاسن و الاضدا ص 136

منبع

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (حج)، ج‏25، ص: 62-51- با تلخیص و ویرایش-