بغدادیون
بغدادیون مکتبى کلامى و از معتزله بودند .[۱]
تاریخچه و عقاید
کلام معتزلی در نیمه نخست قرن دوم هجری قمری توسط واصل بن عطا و عمرو بن عبید بر پایه سنتهای فکری بصره شکل گرفت و در دو نسل بعد بود که با وارد شدن نگرش فلسفی در آن، موجب تحولاتی در آن شد. با توجه به مرکزیت بغداد در نهضت ترجمه و آشنایی با گفتمان فلسفی، چنین می نماید که محیط بغداد زمینه مساعدی برای فلسفی شدن کلام معتزلی داشت. نه در نسل واصل بن عطا و نه در دوره شاگردان او، به نظر نمیرسد که بتوان در بغداد حضور معتزلیان را دریافت، اما در نسل سوم، با اقامت کسانی از متکلمان این نسل چون بشر بن معتمر و معمر بن عباد سُلمی در بغداد و حضور گسیخته کسانی چون ابوالهذیل علاف و ابراهیم نظام، پیوند مستحکمی میان محیط بغداد و تعالیم معتزله برقرار شد.
در میان عالمان معتزلی حاضر در بغداد، بشر بن معتمر از ویژگی خاصی برخوردار است و تنها اوست که به عنوان بنیان گذار مکتب بغداد از معتزله شناخته می شود. شاید این نکته در خور توجه باشد که خاستگاه بشر بن معتمر بر خلاف سه تن دیگر نه از بصره، که از کوفه بود. و این خاستگاه با درنظر داشتن نزدیکی افکار وی به شیعه درخور ژرف اندیشی است. در واقع تقسیم معتزله به دو مکتب بصره و مکتب بغداد از نسل بشر بن معتمر آغاز شد، اما برخلاف انتظار، پیشگامان فلسفی کردن کلام معتزلی، متکلمانی حاضر در بغداد چون ابوالهذیل، نظام و معمر بودند که تعلقی به مکتب بغداد نداشتند و بشربن معتمر به عنوان رییس مکتب بغداد، کمتر از آنان در این مسیر گام برداشت. برجسته ترین ویژگی او که گفته می شد متأثر از دیدگاه های طبیعیان بوده، طرح نظریه تولد درباره رنگ، طعم، رایحه و به طور کلی ادراکات حسی است. احمد بن ابی دؤاد معتزلی، وزیر مأمون و هدایت کننده جریان محنه، از وابستگان حلقه بغدادی معتزله بود و صحنه رخداد محنه نیز، بغداد پای تخت عباسیان بود. نیمه نخست قرن سوم هجری قمری، دوره ای مهم در تاریخ مکتب بغدادی معتزله است که در آن، اهمیت دو مکتب بغداد و بصره روی به تعادل گذاشت. در این دوره، ابوموسی مردار که کلام را از بشر بن معتمر آموخته بود، موجب رونق اعتزال در بغداد گشت، وی آثار متعددی در ردّ بر متکلمان مخالف و نیز پیروان دیگر ادیان تألیف کرد و در اثری مستقل، به تبیین اختلافات خود با متکلمان مکتب بصره پرداخت. از دیگر رجال مهم مکتب بغداد در این دوره، باید ابوجعفر اسکافی را یاد کرد که در آثار خود افزون بر پرداختن به مباحث گوناگون کلامی، به مبحث امامت توجهی خاص مبذول داشته، و در اثری مستقل به اثبات تفضیل امام علی علیه السلام پرداخته است. و کتابی نیز در رد العثمانیة جاحظ تألیف کرد.
تعالیم بشر بن معتمر و ابوموسی توسط بزرگانی چون جعفر بن حرب، جعفر بن مبشر و ابومجالد بغدادی به ابوالحسین عبدالرحیم خیاط ـ حلقه ای مهم در اتصال پسینیان بغداد به پیشینیان ـ انتقال یافت. در نیمه دوم قرن سوم هجری قمری، ابوالحسین عبدالرحیم خیاط در کتابی با عنوان الانتصار و الرد علی ابن الراوندی الملحد به شبهات وارد بر مکتب پاسخ داد و در نظریات او قول به اثبات شیئیت برای معدوم بیشتر مورد توجه ناقدان قرار گرفت. شاگرد اوابوالقاسم بلخی، در برخی مسائل از عبدالرحیم خیاط فاصله گرفت که از آن میان به خصوص، صورت بندی سلبی از صفات الهی اراده در خور یادآوری است. در دوره تاریخی یادشده، مکتب بغدادی معتزله راه به سرزمین های دور گشود و کسانی چون حارث وراق خراسانی، ابوالقاسم بلخی، ابوالحسن بردعی و ابومسلم اصفهانی را از خراسان و آذربایجان و اصفهان به خود جذب کرد.
در اوایل قرن چهارم هجری قمری، ظهور ابوبکر ابن اخشید نقطه عطفی مهم در تاریخ اعتزال بغداد است. وی که خود در محیط بغداد پرورش یافته بود، با حضور طولانی در محفل محمد بن عمر صیمری با تعالیم مکتب بصره نیز آشنایی عمیق یافت و شاخه ای از اعتزال بغدادی را شکل داد که به او منتسب است. با وجود پیوستگی ابن اخشید با سنت معتزلی بصره که نمودی از آن کتاب ابوعلی جبایی در باب نفی و اثبات دیده می شود، وی با افکار ابوهاشم جبایی که بر محیط بصره در عصر او سایه افکنده بود، مخالفتی سخت داشت و تا سرحد تکفیر ابوهاشم پیش رفت.
از اندیشه های خاص ابن اخشید، دیدگاه های او در باب چیستی توبه، ماهیت حیات و امکان صدور معجزه از غیر انبیاء مورد توجه ناقدان قرار گرفته است. شاگردی ابوعبدالله واسطی، متکلم دیگر بغداد در اوایل قرن چهارم هجری قمری، نزد ابوعلی جبایی که ابن ندیم را دچار تردید کرده، شاهدی بر این نکته تاریخی است که هم زمان با نزدیک شدن مکتب بصره به اندیشه های بغدادیان در باب امامت، متکلمان بغداد نیز به آموختن از بصریان روی آوردند. در نسل پسین، کسانی چون ابوعمران ابن ریاح را میتوان یافت که از پیروان ابوعلی جبایی بوده و نزد ابن اخشید کلام آموخته است. در اواسط قرن چهارم هجری قمری، شاخه اخشیدی بغداد توسط شاگردان ابن اخشید چون ابوالعلاء، ابوعبدالله حبشی و مهم تر از همه ابوالحسن علی بن عیسی رمانی دوام یافت و در عرض آنان کسانی از محافل غیراخشیدی، چون ابوالطیب ابن شهاب، از شاگردان عبدالرحیم خیاط و بلخی و ابوالعباس کتّاب از پرورندگان محفل واسطی، حضور داشتند. به خصوص پس از عصر ابوعلی، فاصله دو مکتب بصره و بغداد تا اندازه ای کاسته شد و نه تنها محافل پیرو مکتب بصره در بغداد حضور داشتند، بلکه پیروان مکتب بغداد نیز در بصره یافت می شدند.
از قرن پنجم هجری قمری محافل معتزله در بغداد رو به افول نهاد و رجال برجسته ای در آن دیده نمی شد. اما می دانیم که این محافل دست کم تا قرن هفتم هجری قمری در بغداد دوام داشت و ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغة، به تصریح خود از متعلقان به مکتب بغدادی اعتزال بود. از تمایزهای میان معتزله بغداد و بصره، به خصوص باید به قول بغدادیان مبنی بر افضلیت امام علی علیه السلام بر شیخین و نیز صورت بندی ارائه شده درباره مشروعیت خلافت ابوبکر از باب تقدیم مفضول بر افضل اشاره کرد که تنها در نسل های متأخر در میان بصریان نیز هوادارانی داشت. برخی باور دارند که مکتب بغداد از استحکام نظری کمتری برخوردار بود و این سخن بدان معنا پذیرفته است که مقصود از استواری نظری، توجیه فلسفی دیدگاه ها بوده باشد. نیز گفته می شود که بغداد به سبب مرکزیت در نهضت ترجمه، بیش از بصره تحت تأثیر فلسفه یونان قرار گرفت.[۲] این نام در البدء و التاریخ به صورت بغداذیون (به ذال معجمه) ضبط شده است. [۳]