محمدتقی جعفری
÷
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در
نام | محمدتقی جعفری |
---|---|
القاب و سایر نامها | علامه • علامه جعفری |
زاده | مرداد ۱۳۰۲ شمسی • جمشید آباد • تبریز |
درگذشت | ۲۵ آبان ۱۳۷۷ش • حرم امام رضا(ع) • مشهد |
استادان | سید حسن موسوی بجنوردی • سید ابوالقاسم خویی • مرتضی طالقانی • میرزا مهدی آشتیانی • شیخ مهدی مازندرانی • شیخ محمدتقی زرگر... |
شاگردان | سید محمد باقر صدر • محمد مهدی گرجیان • علیرضا صدرا • عبدالرحیم گواهی • عبدالله نصری... |
آثار | وجدان • ترجمه و تفسیر نهج البلاغه • تفسیر و نقد مثنوی مولوی • عرفان اسلامی • جبر و اختیار • هدف زندگی • فلسفه دین •... |
دین و مذهب | اسلام • تشیع • تسنن |
فعالیتها | مفسر • فقیه • عارف • فیلسوف |
محمدتقی جعفری مشهور به علامه جعفری (۱۳۰۴ - ۱۳۷۷)، حکیم، فیلسوف، متکلم، فقیه و اصولی. وی از اساتید بود و سراسر عمر خود را در تحصیل، تدریس و پژوهش و تحقیق سپری کرد. وی بیش از ۸۰ جلد کتاب تالیف کرده است. جبر و اختیار، شرح نهجالبلاغه، شرح مثنوی معنوی و وجدان، از معروفترین آثار اوست .
علامه جعفری چندین بار با برتراند راسل در مورد مسائل فلسفی نامهنگاری داشته و با روژه گارودی، پروفسور عبدالسلام و پروفسور روزنتال گفتگوهایی داشته است .
ولادت
استاد محمد تقی جعفری در سال 1304 هـ . ش. در شهر تبریز به دنیا آمد[۱]. پدرش، «كریم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفای خاصی داشت. پدرش نانوا بود و هیچ وقت بدون وضو دست به خمیر نان نمیزد. حافظة این نانوانی مكتب نرفته چنان قوی بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصیل، برای دیگران بیان میكرد. در روزگاری كه تبریز دچار قحطی شده بود، در یكی از شبها، كریم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداری شیرینی خرید، در بین راه منزل، دو نفر را در خرابهای دید كه مشغول خوردن استخوان و لاشة گوسفند و مرغ مردهای بودهاند،او كه چنین دید، دلش به حال آنان سوخت و یكی از نانها و شیرینی را به آنها داد. چند قدمی دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شاید بتواند كمك دیگری انجام دهد. در این هنگام دید كه آنان دست به دعا بلند كردند و با سوز دل گفتند: ای مرد مهربان! خدای بزرگ و بخشنده به تو فرزندی صالح و نیك عنایت فرماید. هم چنان كه ما را خوشحال كردی، خدای رحیم چشم تو را روشن كند[۲].
تحصیل
همسر كریم با سواد بود و قرآن را به خوبی میخواند. او قرائت قرآن را به محمد تقی تعلیم داد. محمد تقی چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتی در 6 سالگی، در سال 1310 هـ . ش برای اولین بار وارد مدرسة «اعتماد» تبریز شد، مدیر مدرسه، آقای جواد اقتصاد خواه، بعد از شنیدن قرائت قرآن او لبخندی زد و گفت: بارك الله! خیلی خوب خواندی! نیازی به درسهای كلاس اول و دوم نداری؛ از فردا ورود كلاس سوم شو[۳]! حافظة قوی محمد تقی همگان را به شگفتی وا میداشت؛ به طوری كه متن كلیله و دمنه را از حفظ میتواند و معنای عبارات مشكل را شرح میداد. معلمان مدرسة اعتماد، همواره او را تشویق میكردند[۴].
تربیت و پرورش
روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همة بچهها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمیبینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت مینویسی و خودت هم آن را تأیید میكنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركة قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خطتر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد میسوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد. دهها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همة صندلیها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامة جعفری» نامیده میشد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاههای مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسة اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقة كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركة آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوبها به من میزدید. این مركب بدن، تازیانه میخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفته و فشرد[۵].