هانی بن عروه
÷
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در
نام | هانی بن عُرْوَة بن غران مرادی |
---|---|
درگذشت | ۹ ذیالحجه سال ۶۰ قمری • کوفه |
دین و مذهب | اسلام |
فعالیتها | شرکت در جنگ جمل و جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) • مخالفت با ولیعدی یزید • حمایت از قیام حجر بن عدی علیه زیاد بن ابیه • همراهی و حمایت از قیام مسلم بن عقیل در کوفه |
هانی بن عُرْوَة بن غران مرادی (شهادت ۶۰ق)، از بزرگان کوفه و یاران خاص امام علی(ع). وی در جنگ جمل و جنگ صفین حضور داشت. هانی از ارکان قیام حجر بن عدی در برابر زیاد بن ابیه، و از مخالفان بیعت با یزید به شمار میرفت. خانهٔ او از زمان ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه مرکز فعالیتهای سیاسی و نظامی بود، وی نقش مهمی در قیام مسلم بن عقیل داشت. هانی پس از شهادت مسلم بن عقیل، و به دستور عبیدالله بن زیاد، سر از بدنش جدا کردند. خبر شهادت او در میانهٔ راه کوفه، در منزلگاه زرود به امام حسین(ع) رسید. امام بر مرگ او گریست و آیهٔ استرجاع را خواند و برایش درخواست رحمت کرد. هانی را در کنار دارالامارهٔ کوفه به خاک سپردند. آستانهٔ هانی بن عروه هم اکنون زیارتگاه شیعیان است.
هانی بن عروه کیست
هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد یغوث بن مخدش بن عصم بن مالک بن عوف بن منبه بن غطیف بن عبدالله بن ناجیة[۱] از قبیله بنی مراد شاخهای از قبیله بزرگ مذحج[۲] عرب جنوب (یمن) که در کوفه ساکن بودند. از تاریخ ولادت و دوران کودکیش اطلاعاتى در دست نیست. برخی وی را از صحابه رسول خدا(ص) دانستهاند[۳]. هانى بن عروة از قاریان[۴] و بزرگان کوفه و یاران خاص امیر مومنان علی(ع) بود[۵] که در جنگهای آن حضرت(ع) شرکت داشت. در جنگ جمل این شعر را میخواند:
یا لک حربا حثها جِمالُها یقودها لنقصها ضلّالها
هذا على حولُه اقیالها[۶]
جنگى که سواران جمل آتش آن را دامن مىزدند، و گمراهان، آن را هدایت مىکردند و اکنون این على است که قهرمانان جنگاور، پیرامونش را گرفتهاند.
پس از نافرمانی معاویه، با این که امیرمومنان علی(ع) برای رفتن به شام جهت نبرد عجله داشتند؛ اما مردم ترسیدند و خواستند که در کوفه بمانند، این در حالی بود که هانى بن عروة و افرادی هم چون مالک اشتر و عدی بن حاتم و عمرو بن حمق خزاعىّ، سعید بن قیس همدانىّ بدون ترس از دشمن، با اعلان جان فشانی گفتند: آرزویمان این است که بر دشمنانت پیروز شویم یا در رکابت کشته شویم[۷].
در جریان جنگ صفین، هانی با افرادی از اهل یمن درباره تغییر ریاست قبیله کنده و ربیعه با امیرمومنان علی(ع) گفتگو کردند[۸].
موقعیت اجتماعی هانی
هانی بن عروه علاوه بر خصوصیات بارز شخصی، از مقام و جایگاه والایی میان کوفیان، مخصوصاً در قبیله «مراد» برخوردار بود و رهبری آنان را برعهده داشت. تا آن جا که میگویند، هنگامی که قصد رفتن به جایی را داشت، چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده در رکاب او حاضر بودند، و زمانی که هم پیمانان خود را از قبیله «کنده» فرا میخواند، سی هزار مرد زرهپوش به سوی او حرکت میکردند[۹]. هانی بـه سبب پناه دادن کثیر بن شهاب مذحجى، از سوى معاویه تهدید به قـتل شد. هنگام ورود به مجلس، معاویه وى را نشناخت. پس از پراکنده شدن مردم، معاویه نزد وى آمد و پرسید: چه خواستهاى دارى؟ وى گفت: من هانى بن عروهام که نزد شما آمدهام. گفت: امروز آن روزى نیست که پدرت مىگفت :
اُرَجِّلُ جَمّیِی و اَجُز ذَیْلى و تَحْمىٍّ شکتى افق کمیت
امْشِی فى سَراة بَنی غَطیف اذا ما سَامِنی ضیم ابیت
موهاى سرم را شانه مىزنم و لباس بلندم را بر زمین مىکشم و اگر کسى در مورد من قصد سویى داشته باشد، افقى خونین مرا حمایت مىکند. میان جنگاوران سرتا پا مسلح غطیف، گام بر مىدارم و اگر جور و ستمى متوجهام شود، زیر بار نخواهم رفت.
هانى گفت: من اکنون عزیزتر از آن روز هستم. معاویه گفت: به چه چیز؟ وى گفت به واسطه اسلام، معاویه گفت: کثیر بن شهاب کجاست؟ وى پاسخ داد: نزد من در اردوگاهت.
مـعـاویـه وى را مـامـور رسـیـدگـى بـه خـیـانـت مـذحـجـى کـرد و گـفـت: قـسـمـتـى از اموال مسروقه را بگیر و بخشى را به او ببخش[۱۰].
موقعیت اجتماعی هانی آن چنان بود که با نهضت امام حسین(ع) پیوند خورد و همین امر سبب جاودانگی وی شد. از این رو، شهرت وی در کتب تاریخی بیشتر در ماجرای شهادت امام حسین(ع) است[۱۱].
همراهی با نهضت امام حسین(ع)
هانی میزبان سفیر امام حسین(ع)
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(ع) که در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شده بود[۱۲]، با ورود حاکم کوفه؛ یعنی عبیدالله بن زیاد به شهر کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی بن عروه شد که به نظر میرسید، امنیتش از جاهای دیگر بیشتر بود. هر چند طبق نقل برخی گزارشها هانى از آمدن مسلم به خانهاش خشنود نشد، زیرا تکلیف سختی بود؛ اما هانی، مسلم را پذیرفت و به وی گفت: احـتـرام کسى چون تو مانع از آن مىشود که از روى نادانى پاسخ ردّ به تو بدهم، بـایـد از عـهـده ایـن کـار برآیم[۱۳].
از این پس، منزل هانی پایگاه شور و حضور مردم کوفه شد. گزارش شده هیجده هزار تن از کوفیان به صورت مخفی با مسلم بن عقیل بیعت کردند[۱۴]. که در این هنگام مسلم تصمیم برقیام داشت؛ ولی هانی او را از عجله کردن بر حذر داشت[۱۵].
هانی ومسئله ترور حاکم کوفه
هانى بن عروه در زمانی که مسلم در خانهاش بود، دوست و رفیقش شریک بن اعور بصری که با عبیدالله ابن زیاد از بصره به کوفه آمده بود را به خانهاش برد. در این میان هانى بیمار شـد و عـبـیـداللّه بن زیاد به عیادت وى آمد. عمارة بن عبید سلولى به هانى گفت: هدف از گـرد آمـدن مـا کـشـتـن ایـن ستمگر است، اکنون که خداوند او را در چنگ تو قرار داده خـونـش را بـریـز! هانى گفت: نمىخواهم در خانه من کشته شود[۱۶].
هفته بعد شریک بن اعور هم بیمار شد، ابن زیاد پس از اطلاع به وی پیغام داد که هنگام شب برای عیادتش، به خانه هانی خواهد آمد. شریک به مسلم گفت: این بدکار امشب به عیادت من مىآید وقتى نشست بیا و خونش را بریز. شب هنگام، زمانی که عبیدالله به عیادت شریک آمد، مسلم هم برخاست که در جاى دیگر مخفى شود. شریک هم به مسلم گفت: هرگز این فرصت را از دست نده، ولی هانى بن عروه برخاست و گفت: نمىخواهم در خانه من کشته شود. گویا این کار را زشت مىشمرد. وقتى عبیدالله بن زیاد آمد و بنشست، از بیمارى شریک پرسید[۱۷]، چون پرسشهاى وى طولانی شد، شریک شعری که تلویحاً او را برای انجام عملش تشویق میکرد، تکرار نمود:
ما تنظرون بسلمى لا تحیوها اسقونیها و ان کانت بها نفسى
در چه انتظار دارید که به سلمى درود نمىفرستید! آبم دهید و سیرابم کنید اگر چه جانم در آید.
عبیدالله که متوجه نشده بود، گفت: به نظر شما هذیان مىگوید؟ هانى گفت: خدایت قرین صلاح بدارد، آرى از سحرگاه تاکنون کارش همین است. آنگاه عبیدالله برخاست و برفت و مسلم بیامد. شریک گفت: چرا خونش را نریختى؟ گفت: به دو سبب، یکى این که هانى خوش نداشت که در خانه او کشته شود، دیگر حدیثى که مردم از پیمبر خدا آوردهاند که ایمان، غافل کشى را روا نمىدارد و مؤمن به غافلگیرى نمىکشد.
هانى گفت: به خدا اگر او را کشته بودى فاسق بدکارهاى را کشته بودى؛ ولى دوست نداشتم در خانهام کشته شود[۱۸].
بازداشت هانی
حاکم کوفه که نتوانسته بود، مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، از راه جـاسـوسـى یکی از بردگانش به نام مـعـقـل از مخفیگاه مسلم در خانه هانى آگاه شد.
عبیدالله پس از اطمینان از این امر، برای بازجویی و مواخذه هانی، «محمد بن اشعث»، «اسماء بن خارجه[۱۹]» و «عمرو بن حجاج[۲۰]» پدر زن هانی را خواست و از آنها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمیآید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط میدانیم بیمار است. عبیدالله گفت: شنیدهام بهبودى یافته و بر در سراى خود مىنشیند. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را فرو نگذارد، چرا که من دوست ندارم مردى چون او از بزرگان عرب، نـزد من تباه گردد.
آن سه نفر نزد هانی آمدند و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «بیمار بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» آنان گفتند: ابن زیاد میداند که بهبودى یافتهاى و بر درِ منزلت مینشینی، تو را سوگند همراه ما بیا».
هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس خطر کرد و به حسان بن اسماء گفت: برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد بیمناکم، نظر تو چیست؟ حسان که از نیت ابن زیاد آگاه نبود، گفت: عمو جان به خدا سوگند هیچ ترسی نسبت به تو احساس نمیکنم[۲۱].
زندانی شدن هانی
هنگامی که هانی به واسطه خدعه و نیرنگ، وارد مجلس دارالاماره شد، عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه به او نگاه کرد و این ضرب المثل را گفت: «اتتک بحائن رجلاه» کنایه از اینکه «باپاى خود به سوى قتلگاه آمدى»، منظورش این بود که قصد آزار و کشتن او را دارد[۲۲]. بعد در حالى که شریح قاضى[۲۳] نیز حضور داشت به او نظر افکند و این شعر را خواند:
ارید حباءه و یرید قتلى عذیرک من خلیلک من مراد مـن زندگى او را مىخواهم؛ ولى او آهنگ کشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بیاور.
ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی کرد و گفت: این چه فتنهای است که در خانه خود برپا کردهای، و با یزید از در مخالفت و دشمنی وارد شدهای؟ مسلم بن عقیل را در خانه خود جای دادهای سلاح و سپاه برای او جمع میکنی و گمان میکنی که این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند؟[۲۴]
هانی در ابتدا این مسأله را انکار کرد[۲۵]، اما عبیدالله «معقل» را که بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست که به انکار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم، و هیچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانهام بیاید، و من شرم کردم او را راه ندهم، و جریان کار او چنان است که شنیدهای. هانى افزود: اکنون با توپیمان مىبندم که غائلهاى به راه نیندازم، اگر بخواهى وثیقهای میگذارم که بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا میخواهد بیرون رود آنگاه نزد تو باز آیم ابن زیاد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنین کارى نخواهم کرد که من مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشى[۲۶]. چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در کوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که خود را به کشتن نده، و قبیلهات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمیخواهم کشته شوى. این مرد (یعنى مسلم بن عقیل) با این گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمیکشند و به او آسیب نمیرسانند، مسلم را تحویل اینها بده؛ این کار بر تو ننگ نیست، زیرا جـز ایـن نـیـسـت کـه وى را بـه سـلطـان سپردهاى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است که پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و یاورى نداشته باشم باز او را به شما نمیدهم تا در راه او بمیرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مىداد و هانی مىگفت: به خدا هرگز وى را به ابن زیاد نمیسپارم[۲۷].
ابن زیاد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب اندیشه نابجائى، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشیرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زیاد گفت: واى بر تو مرا با شمشیرهاى برنده مىترسانى؟ سپس گفت: او را نزدیک من آرید، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شکست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشیر یکى از نگهبانان ابن زیاد برد تا قصد جان عبیدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشیرش مانع از انجام این کار او شد. سپس عبیداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاقهای قصر، زندانی کنند[۲۸].
حمایت مذحجیان از هانی
هنگامی که عمرو بن حجاج زبیدى شایعه کشته شدن هانی را شنید نزد قبیله مذحج آمده و با عده بسیارى از آنان کاخ ابن زیاد را به محاصره در آوردند، عبیدالله که اوضاع را نابسامان دید از «شریح قاضی» خواست تا با هانی ملاقات کند و خبر سلامتی او را به مذحجیان برساند.
چون شریح به ملاقات هانی رفت، هانی فریاد برآورد که: اى خدا! اى مسلمانان! مگر افراد قبیلهام مردهاند؟ افراد با ایمان کجایند؟ اهل بصیرت کجا هستند؟ ایـن سـخـنان را مىگفت و خون بر محاسن سفیدش میریخت. سپس گفت: به گمانم این فریاد قبیله مذحج و پیروان من است، اگر ده تن از آنان وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد. شریح پس از شنیدن این سخنان به نزد قبیله مذحج آمد و گفت: به فرمان امیر با هانی ملاقات کردم و او زنده است. عمرو بن حجاج و همراهانش بی آن که توضیح بیشتری از شریح قاضی بخواهند گفتند: اکنون که هانی کشته نشده است خداى را سپاس گزاریم! سپس از اطراف قصر پراکنده شدند[۲۹].
عـبـداللّه بـن حـازم مـىگـویـد: بـه خـدا فـرسـتـاده مـسـلم بـن عقیل بودم که به سوی قصر بروم تا از وضعیت هانى آگاه شوم، چون دیدم او را زدند و به زندان افـکـنـدنـد، بـر اسـب خـویـش سـوار شـدم و نـخـسـتـیـن کـسـى بـودم کـه نـزد مـسـلم بـن عـقـیـل رفـتـه و خـبـرهـا را بـه وى دادم، نیز زنانى از قبیله مراد را دیدم که جمع شده و فریاد «یا عـبـرتـاه، یـا ثکلاه» سر مىدادند[۳۰].
شهادت هانی
پس از شهادت مسلم بن عقیل، عبیدالله بن زیاد با خیالی آسوده اراده کرد تا هانی را به قتل برساند. در این بین محمد بن اشعث هر چه وساطت کرد و جایگاه ویژه او در میان قبیلهاش را یادآور شد، موثر واقع نشد. عبیدالله دستور داد تا هانی را در بازار شهر، محلی که گوسفندان را خرید و فروش میکردند، ببرند و گردنش را بزنند. هنگامی که، هانی را برای اجرای حکم میبردند، پیوسته دوستان و هوادارانش را به یاری میطلبید و فریاد میزد: ای قبیله مذحج! کجایید من یاوری از قبیله مذحج ندارم. همان گونه که گذشت، با این که هانی بن عروه یکی از بزرگان کوفه بود؛ ولی با کمال بی وفایی هیچ کس شهامت یاری رساندن به او را نداشتند.
چون هانی دید کسی به یاریش بر نمیخیزد دستان بسته خود را باز کرد و گفت: عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست تا با آن بتوان دفاع کرد؟ نگهبانان وی را گرفتند و محکم بستند. سرانجام رشید غلام ترک زبان عبیدالله با ضربهای هانی را مجروح کرد، هانی با همان وضعیت گفت: «الی الله المنقلب والمعاد اللهم الی رحمتک و رضوانک» بازگشت همه به سوی خداست، خدایا! مرا به سوی رحمت و خوشنودیت، رهسپار ساز. رشید با ضربه دیگری هانی را به شهادت رساند[۳۱]. آنگاه به دستور عبیدالله بن زیاد جنازهاش را وارونه به دار کشیدند[۳۲].
هـانـى در روز ترویه (هشتم ماه ذى الحجه) سال شصتم هجرى[۳۳] در حالی که نود و چند سال از عمر شریف او مىگذشت،[۳۴] به شهادت رسید. عـبـداللّه بـن زبـیـر اسـدى در مـرثـیـه مـسـلم و هانى اشعار زیر را سروده است . به نقلى فرزدق سروده و عبدالله بن زبیر آن را نقل کرده است :
ان کنت لا تدرین ما الموت فانظرى الى هانی فى السوق و ابن عقیل
الى بطل قد هشم السیف وجهه و آخر یهوى من طمار قتیل[۳۵] اگر نمىدانى مرگ چیست به هانى و پسر عقیل در بازار بنگر. بـه دلاورى که شمشیر بینى او را در هم شکسته است و به دلاورى دیگر که از بلندى در حالى که کشته شده به خاک افتاده است. پس از شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، عبیدالله بن زیاد سر مطهر آن دو را به همراه نامهای به نزد یزید بن معاویه فرستاد. در قسمتی از این نامه آمده است: مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم[۳۶].
زمانی که یزید آن سرها را به همراه نامه عبیدالله مشاهده کرد، بسیار خوشنود شد و دستور داد که سر مسلم و هانی را بر بالای دروازههای دمشق بیاویزند و پس از آن طی نامهای در پاسخ عبیدالله، این اقدام او را ستایش کرد[۳۷].
درباره سرنوشت سرهای این بزرگواران، طبری چنین آورده: سال 304 هجری در یکی از برجهای دیوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد که در سبدهای علفی نگهداری میشدند. تنها بیست و نه سر از آنها شناسایی شدند؛ چون در گوش هر یک رقعهاى که با نخی ابریشمی بسته بودند، قرار داشت و نام صاحب سر، بر آن نوشته شده بود. یکی از این سرها، سر هانی بن عروه بود[۳۸]. امروزه آرامگاه هانی در مقابل آرامگاه مسلم بن عقیل، در صحن چسبیده به مسجد کوفه میباشد[۳۹].
امام حسین (ع) و هانی بن عروه
تاثر و اندوهگین شدن امام پس از شنیدن خبر شهادت هانی
زمانى که امام حسین(ع) از شهادت هانى و مسلم مطلع شدند ناراحت شدند و برای آن دو دعا کردند و مکرر مىفرمود: انا لله و انا الیه راجعون! رحمه الله علیهما[۴۰].
ابن اعثم چنین آورده: فاستعبر الحسین باکیا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون[۴۱]
امام حسین(ع) چون از شهادت مسلم و هانی خبر یافت، به شدت گریستند سپس کلمه استرجاع راخواندند.
نیز طبری آورده: زمانی که امام حسین(ع) از شهادت مسلم و هانی مطلع شد نوشتهاى بیرون آورد و برای حاضران خواند: بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد: خبرى فجیع و دردناک به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر است. شیعیانمان ما را بىیاور گذشتهاند...[۴۲]
پانویس
- ↑ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، تحقیق لجنة من العلماء، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1403/1983، چاپ اول، ص 406.
- ↑ قبیله ای که در سریه علی بن ابی طالب (ع) به یمن مسلمان شدند. الواقدی، محمد بن عمر؛ کتاب المغازى، تحقیق: مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمى، 1409/1989، چاپ سوم، ج 3، ص 1080 - 1079.
- ↑ المشهدی، محمد بن جعفر؛ فضل الکوفة و مساجدها، تحقیق: محمد سعید الطریحی، بیروت، دار المرتضى، ص 86.
- ↑ الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967، ج 5، ص 426.
- ↑ العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ الإصابة فى تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، ط الأولى، 1415/1995، ج 6، ص 445 و الزرکلى، خیر الدین؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، 1989، چاپ دوم، ج 8، ص .68.
- ↑ آشوب، ابن شهر؛ مناقب آل أبی طالب، النجف الأشرف، المکتبة الحیدریة، 1376/1956، ج 2، ص 345.
- ↑ الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ کتاب الفتوح، تحقیق: على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411/1991، چاپ اول، ج 2، ص 510.
- ↑ المنقرى، نصر بن مزاحم؛ وقعة صفین، تحقیق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربیة الحدیثة، 1382، چاپ دوم، ص 137.
- ↑ المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 59.
- ↑ السماوی، الشیخ محمد؛ پیشین، ص 140 و با اندکی تغییر در عبارت الزرکلى، خیر الدین؛ پیشین، ج 8، ص 68.
- ↑ «القصّة مشهورة فی جزء مقتل الحسین » العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ الإصابة فى تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415/1995، چاپ اول، ج 6، ص 445.
- ↑ ابن سعد می گوید: حسین بن على(ع) مسلم بن عقیل را به کوفه گسیل داشت و به او فرمود که در خانه هانى بن عروه مرادى منزل کند. محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق: محمد بن صامل السلمى، الطائف، مکتبة الصدیق، 1414/1993، چاپ اول، خامسة1، ص 458.
- ↑ الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 362 و با اندکی تفاوت در تعبیر الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج 5، ص 40 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ الأخبار الطوال، تحقیق: عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368، ص 233 و الأصفهانى، ابو الفرج على بن الحسین؛ مقاتل الطالبیین، تحقیق: سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفة، بى تا، ص 100.
- ↑ محمد بن سعد، پیشین، ص 459 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 235 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 375.
- ↑ آشوب، ابن شهر؛ مناقب آل أبی طالب، تحقیق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، النجف الأشرف، مطبعة الحیدریة، 1376/1956، ج 3، ص 242.
- ↑ الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 363 و در گزارش ها چنین آمده: زمانی که ابن زیاد به کوفه رسید و از بیمارى هانى مطلع شد به عیادت او رفت. هانى، به مسلم بن عقیل و یارانش گفت: هنگامى که ابن زیاد نزد من نشست و آرام گرفت، علامت می دهم که: «آبم دهید». شما بیرون بیایید و او را بکشید. هنگامی که ابن زیاد آمد و نشست، هانى بن عروه گفت: مرا آب دهید. پس بیرون نیامدند و دیگر بار گفت: آبم دهید، چرا تاخیر مىکنید؟ سپس گفت: آبم دهید اگر چه به قیمت جانم تمام شود. ابن زیاد فهمید و برخاست و از نزد وى رفت. احمد بن أبى یعقوب (المعروف بالیعقوبى)، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 243 و نیز: هانی به مسلم گفت: ابن زیاد به عیادت من می آید این شمشیر را بگیر زمانی که عمامه ام را پرتاب کردم او را با شمشیر از پا در آور. قندوزی، ینابیع المودة لذوی القربى، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، دار الأسوة للطباعة والنشر، 1416، چاپ اول، ج 3، ص 56.
- ↑ در این جا در گزارشی دیگر چنین آمده: مسلم خواست حمله کند تا عبدالله را به قتل برساند ولی هانی نگذاشت و گفت: من نسبت به زن و بچه های خانه ام نگرانم. پس مسلم شمشیرش را انداخت و نشست. شریک رمز حمله را با این شعر گفت: ما تنظرون بسلمى عند فرصتها فقد و فى ودّها و استوسق الصَّرم... الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج 5، ص 43.
- ↑ الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 235 - 233 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 363.
- ↑ الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 236 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 364.
- ↑ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413، چاپ اول، ج 2، ص 47.
- ↑ همان.
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 47 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 349.
- ↑ شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داده بود. العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ پیشین، ج 3، ص 271.
- ↑ معلوم می شود یکی از اموری که جناب هانی در راستای نهضت حسینی(ع) انجام داده جمع آوری سلاح و نیرو بوده آن هم در شرایط سخت و خفقانی که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه پدید آورده بود.
- ↑ ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زیاد... محمد بن اشعث بن قیس را در پی هانى فرستاد، و چون بیامد در باره مسلم از او سؤال کرد، هانى منکر شد و ابن زیاد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زیاد، پدرت بر من حقى دارد، می خواهم آن را تلافى کنم، آیا می خواهى خیر تو را بگویم؟» ابن زیاد گفت: «چیست؟» گفت: «اینست که تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گردید زیرا کسى که] یعنی مسلم بن عقیل[ بیشتر از تو و رفیقت حق دارد اینجا آمده است.» المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 57.
- ↑ در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زیر پایم باشد پا از روى او بر نمىدارم. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 349.
- ↑ پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلی حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسین(ع) و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص51 - 50.
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 52 - 51 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 368.
- ↑ همان، ص 64 - 63 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص379 - 378 البته بعدها زمان قیام مختار، در نبردی که بین ابراهیم بن مالک اشتر و عبید الله بن زیاد واقع شده بود، عبد الرحمان بن حصین مرادى وقتی رشید (قاتل هانى) را در «خازر» همراه عبید الله بن زیاد دید. گفت: خدا مرا بکشد اگر او را نکشم یا در این راه کشته نشوم.» آنگاه با نیزه ای به او حمله ور شد و با ضربتى او را به هلاکت رساند. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 379.
- ↑ آشوب، ابن شهر؛ پیشین، ج 3، ص 245.
- ↑ السماوی، محمد؛ أبصار العین فی أنصار الحسین(ع)، تحقیق: محمد جعفر الطبسی، مرکز الدراسات الإسلامیة لممثلیة الولی الفقیه فی حرس الثورة الإسلامیة، 1419/1377، چاپ اول، ص 142.
- ↑ محمد بن سعد، پیشین، خامسة1، ص 460 و احمد بن على بن حجر العسقلانى، پیشین، ج 6، ص 445.
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 64 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 380 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 242.
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 65 و با این که عبید الله ابن زیاد حاکم کوفه شخصیتهای دیگری رادر کوفه به شهادت رساند ولی از میان شهدا تنها سرهای مسلم بن عقیل وهانی بن عروه را برای یزید بن معاویه فرستاد. که این حاکی از آن است که این دو از مهم ترین شخصیتهای حرکت انقلابی در کوفه و شهدای پیشاهنگ نهضت حسینی(ع) بودند.
- ↑ علامه مجلسى، جلاء العیون، قم، انتشارات سرور، 1382ش، چاپ نهم، ص 623 و شیخ عباس قمی، پیشین، ج 2، ص 742.
- ↑ الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 11، ص 60.
- ↑ المشهدی، محمد بن جعفر فضل؛ الکوفة و مساجدها، بیروت، دار المرتضى، ص 87 و البته در کتب پژوهشی در باره چگونگی دفن هانی بن عروه دو گزارش دیده شده: بدن مسلم و هانی را به قبیله مذحج دادند و آن دو را نزدیک حریم مسجد در کنار دارالاماره دفن کردند. (الحسینی الجلالی، محمد حسین؛ خاک پاکان تاریخ آرامگاه های خاندان پیامبر(ع) و صحابه خاص آن، ترجمه: قربانعلی اسماعیلی، مشهد، شرکت به نشر، 1379، چاپ اول، ص 70) و پیکر هانى چند روز بدون غسل و کفن بر زمین ماند، تا این که همسر میثم تمار شبانه که همه خواب بودند، جسد هانی و مسلم بن عقیل و حنظله بن مره را به خانه برد و نیمه شب آن ها را در کنار مسجد کوفه به خاک سپرد، و فقط همسر هانی بن عروه را از این موضوع آگاه کرد. (الموسوی الزنجانی، سید ابراهیم؛ وسیله الدارینفی انصارالحسین(ع)، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1042/1982، چاپ دوم، ص 209).
- ↑ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 74 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 397.
- ↑ الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج 5، ص 64.
- ↑ الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 398.