صلح حدیبیه
صلح حُدَیبیه پیمان صلحی است که در منطقه حدیبیه در سال ششم هجری بین حضرت محمد(صلی الله علیه) و مشرکان مکه امضا شد و در سوره فتح از آن به عنوان فتح المبین یاد شده است. این پیمان در سال ۶۲۸ پس از میلاد برابر با ذی القعده ۶ هجری بسته شد. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، ابتدا عمر بن خطاب را برگزید. ولی وی از رفتن ابا کرده و عثمان را پیشنهاد کرد، پس از عزیمت عثمان و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند. پس از مذاکراتی بین طرفین، سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد که بر اساس آن صلحی ده ساله بین طرفین برقرار شد و مسلمانان آن سال به مدینه بازگشتند تا سال بعد برای انجام عمره وارد مکه شوند.
مکان و زمان صلح حدیبیه
به نوشته یاقوت حموی، حدیبیه ـ که اهل حجاز آن را به تشدید (حدیبیّه) و عراقیان به تخفیف یاء میخوانند ـ نام قریهای در یک منزلی مکه و نُه منزلی مدینه است[۱]. به گفته وی، قسمتی از آن داخل حرم و قسمت دیگر خارج از حرم قرار دارد و نام آن برگرفته از اسم چاه حدیبیه یا درختی به نام حَدْباء است که در آن ناحیه قرار داشتند[۲].
به روایت ابن اسحاق: رسول خدا(صلی الله علیه) پس از غزوه بنی مصطلق، ماه رمضان و شوال را در مدینه بود و در ماه ذی قعده به قصد عمره بی آن که جنگی در نظر داشته باشد آهنگ مکه کرد. واقدی تاریخ حرکت رسول خدا(صلی الله علیه) را رمضان سال ششم میداند[۳].
حرکت به سوی حدیبیه
رسول خدا (صلی الله علیه) در خواب دیدند که وارد خانه کعبه شد و سر خود را تراشید و کلید خانه را گرفت و همراه کسان دیگری که به عرفات میرفتند به عرفات رفت و وقوف فرمود. پیامبر (صلی الله علیه) اصحاب را برای انجام عمره دعوت فرمود و ایشان هم شتابان آماده خروج شدند[۴].
آن حضرت دستور داد که تنها با یک شمشیر غلاف شده حرکت کرده و از برداشتن هر نوع سلاح دیگر خودداری کنند. این بدان دلیل بود که بر همه اعراب و نیز قریش ثابت شود رسول خدا(صلی الله علیه) تنها قصد انجام عمره داشته و به هیچ روی سر جنگ ندارد. سعد بن عباده و عمر بن خطّاب از آن حضرت خواستند تا احتیاطاً سلاح بردارند تا اگر دشمن دست به اقدامی زد آماده باشند. عمر به پیامبر (صلی الله علیه) عرض کرد: در حالی که از ابوسفیان می ترسیم، آیا صحیح است که آلات و ابزار جنگی با خود برنداریم؟ پیامبر (صلی الله علیه) فرمودند: مهم نیست و به هر حال من دوست نمی دارم که در حال تشرف برای عمره، با خود اسلحه حمل کنم[۵].
پیامبر (صلی الله علیه)، ابن امّ مکتوم (یا نمیلة بن عبداللّه لیثی) را در مدینه جانشین خود فرمود و روز دوشنبه اول ماه ذیقعده از مدینه بیرون آمدند. آن حضرت در خانه خود غسل فرمود، از در خانه بر قصواء ناقه خود سوار شدند و مسلمانان هم بیرون آمدند. هنگام ظهر در ذیالحلیفه نماز گزاردند، و دستور فرمودند تا شترها و گاوهای قربانی را آوردند و بر آنها جل انداختند و سپس شخصا شانه برخی از آنها را خراش مختصری دادند که مشخص باشد.
صلح حدیبیه در چه سالی بود
غزوه حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت[۶]. اتفاق افتاده و به انعقاد صلحنامهای میان مسلمانان و مشرکان مکه انجامید. رسول خدا (صلی الله علیه) در ذی القعده آن سال تصمیم به انجام عمره گرفت و همه مسلمانان و حتی غیر مسلمانان را بر انجام عمره تشویق میکرد. پیامبر(صلی الله علیه) خود به خانه رفت، غسل کرد، دو لباس پوشید و بر ناقه خود، با نام «قصواء» سوار شد و بیرون آمد[۷] اول ماه ذیقعده بود. [۸].
دلایل قریش برای صلح با مسلمانان
از جلمه دلایل این صلح میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
خستگی قریش
قریش در طول این سالها توان جنگی خود را از دست داده بود و بسیاری از سران و مردان آن کشته شده بودند، در حالی که روز به روز به تعداد مسلمانان افزوده میشد و توان آنها بالا میرفت.
متمدن تر بودن قریش نسبت به سایر قبایل
قریش همانند بدویان بیابانی نبود که تنها در اندیشه جنگ باشد، بلکه می توانست به صلح نیز بیندیشد.
در خطر بودن اقتصاد قریش
اگر قرار باشد جنگی بی حاصل برپا شود، آن هم با همه تبعات سخت آن، یکی از این تبعات، قطع راه تجارتی قریش است، چه بهتر که درباره صلح نیز فکری شود.
به هر روی سران قریش تا این اندازه پختگی سیاسی داشتند که بفهمند جنگ با مسلمانان آن هم با هدف براندازی، دیگر از توان آنان خارج شده است.
زمانی که بُدَیل بن ورقاء به حدیبیه آمد، پیامبر (صلی الله علیه) فرمودند: قریش قومی هستند که از جنگ ضرر و زیان دیده و جنگ آنان را به ستوه آورده است[۹]. اعتقاد رسول خدا (صلی الله علیه) چنین بود که قریش با توجه به شکستی که در احزاب متحمل شده و به علاوه همه تجربه های گذشته، در طی قریب بیست سال از آغاز بعثت، فکر حمله به اسلام را از سر بیرون کرده.
سهیل بن عمرو نیز در مذاکرات خود گفت که جنگ خواسته فرومایگان ماست و علاقه ای بدان نداریم[۱۰].
بیعت رضوان
در این بین ماجراهایی پیش آمد که باعث شد خداوند دستور تجدید پیمان با پیامبر ص را صادر نماید. به گفته واقدی مسلمانان در دو نوبت از مشرکان اسیر گرفتند:
قریش شبی پنجاه پیاده را به سرپرستی مکرز بن حفص فرستاده بودند که در اطراف لشکرگاه رسول خدا بگردند، به امید اینکه بتوانند کسی را بگیرند یا شبیخون بزنند. اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه) آنها را گرفتند، و به حضور پیامبر (صلی الله علیه) آوردند.
جمعی از قریش حرکت کردند و نزدیک سپاه پیامبر (صلی الله علیه) آمدند و شروع به تیراندازی و پرتاب سنگ کردند. مسلمانان در آنجا هم گروهی دیگر از مشرکان را اسیر گرفتند[۱۱].
به درازا کشیدن ماجرای عثمان، همراه با رسیدن برخی اخبار نگران کننده درباره مهاجرانی که به داخل شهر رفته بودند و اصرار قریش در جلوگیری از ورود مسلمانان، ضرورت یک بیعت همگانی را فراهم کرد. این بیعت را بیعت رضوان و نیز بیعت شجره نامیده اند. زیرا رسول خدا (صلی الله علیه) زیر درختی با مردم بیعت کردند، درختی که تا سالها حاجیان در کنار آن نماز میگزاردند[۱۲].
عنوان رضوان از آیهای که دراینباره نازل شد، گرفته شده است. این بیعت در ارتباط با شرایط خاصی بود که در آن لحظه پیش آمده و بنابراین موضوع آن امر جهاد بود. مسلمانان بایستی بر اصل پایداری و مقاومت و جهاد با رسول خدا(صلی الله علیه) بیعت می کردند. درباره مضمون آنچه بر سر آن بیعت شد، اختلافی در نقلها به چشم م یخورد. عمدتاً دو چیز نقل شده:
مسلمانان بیعت کردند که در صورت جنگ از صحنه نبرد نگریزند: «بایعْناه علی ان لا نَفِرّ». تا سرحد مرگ بایستند و بجنگند: «بایعَهُم عَلَی الْمُوْت».
پس از بیعت که رودرروی شماری از مشرکان نیز صورت گرفت و آنان را به صلح تشویق کرد، حویطب بن عبدالعزّی، و سهیل بن عمرو، و مکرز بن حفص پیش قریش برگشتند و به آنها خبر دادند که چگونه شاهد سرعت یاران پیامبر برای بیعت با آن حضرت بودهاند و اینکه چگونه تسلیم نظر رسول خدا بودند. خردمندان قریش گفتند، هیچ چیزی بهتر از آن نیست که با محمد مصالحه کنیم که امسال را برگردد و سال آینده مراجعت کند و سه روز اقامت کند، و قربانی هایش را بکشد و باز گردد، و در سرزمین ما اقامت کند، بدون اینکه به شهر درآید. همگی بر این کار اتفاق کردند[۱۳].
مفاد صلحنامه
پس از بحثهای فراوان، قرار شد تا عهدنامه نوشته شود. امام علی(علیهالسلام) مأمور نوشتن صلحنامه شد[۱۴]. رسول خدا(صلی الله علیه) در ابتدا فرمود تا چنین بنویسد: بسم الله الرحمن الرحیم؛ اما سهیل اعتراض کرد و گفت: ما «رحمن» را نمی شناسیم. پیش از آن در مکه نیز مشرکان نسبت به کلمه «رحمان» حساسیت داشته و اظهار می کردند که او را نمیشناسند. پس از اصرار سهیل قرار شد تا به نوشتن «باسمک اللهم» که مورد توافق دو طرف بود اکتفا شود.
جمله بعد این بود: این آن چیزی است که رسول الله و ... بر آن توافق کرده؛ سهیل به نوشتن «رسول الله» اعتراض کرد و گفت: تنها باید نام خود و پدرت باشد، چون ما تو را رسول خدا نمیدانیم. صدای اعتراض مسلمانان برخاست. اعتراض سهیل در قالب یک قرارداد مورد توافق دو طرف وارد بود و لذا رسول خدا (صلی الله علیه) مسلمانان را ساکت کرد و قرار شد تا «محمد بن عبدالله» نوشته شود. رسول خدا (صلی الله علیه) به امام فرمود تا عنوان «رسول الله» را از معاهده محو کند. امیرالمؤمنین عرض کردند دست او نمیتواند این عنوان را محو کند. حضرت فرمودند: محل آن را به من نشان دهد تا پاک کنم و امام چنین کرد[۱۵].
در نهایت آنچه که بر آن توافق شد عبارت از این چند اصل بود:
- ده سال جنگ متوقف شده، مردم در امنیت باشند و هیچگونه سرقت پنهانی و یا خیانت صورت نگیرد.
- هر طایفه و قبیلهای مایل باشند می توانند با محمد(صلی الله علیه) یا با قریش همپیمان باشند.
- اگر کسی از اصحاب محمد به سوی قریش باز گردد، به سوی محمد بازگردانده نمی شود، اما اگر کسی بدون اجازه ولی خود نزد محمد رفت، باید به مکه بازگردانده شود.
- محمد (صلی الله علیه) و اصحابش آن سال را به مدینه بازگردند و سال آینده میتوانند برای سه روز در مکه بمانند و جز سلاح مسافر، سلاح دیگری همراه نخواهند داشت و آن شمشیر غلاف شده است[۱۶].
در نقلی دیگر آمده که ضمن معاهده، بدین نکته تصریح شده بود که هر کدام از اصحاب محمد که برای حج یا عمره به مکه میآیند، امنیت خواهند داشت، چنانکه هر فرد قریشی که برای رفتن به شام یا مصر، از مدینه عبور کند، جان و مالش در امان خواهد بود[۱۷].
چون عهدنامه نوشته شد، سهیل بن عمرو گفت: باید پیش من باشد. و رسول خدا (صلی الله علیه) فرمود: نه، پیش من باقی می ماند. و نسخه دیگری نوشتند که پیامبر (صلی الله علیه)، نسخه اول و سهیل بن عمرو نسخه دوم را گرفتند، و نسخه دوم در دست سهیل بود. در این هنگام قبیله خزاعه بپا خاستند و گفتند: ما به آیین و پیمان محمد (صلی الله علیه) می پیوندیم، و ما با خویشاوندان خود هم عقیده ایم. قبیله بنی بکر هم گفتند: ما، هم عقیده قریش هستیم و در این مورد از طرف افراد دیگر قبیله هم، نمایندگی داریم[۱۸].
پانویس
- ↑ یاقوت حموی، ذیل ماده
- ↑ یاقوت حموی، ذیل ماده
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۷۲
- ↑ المغازی/ترجمه، متن، ص:۴۳۳
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۷۳؛ إمتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۵
- ↑ محمد بن موسی بن عقبة، المغازی النبویة، تحقیق حسین مرادی نسب، ص320
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص463
- ↑ الطبقات الکبری، ج2، ص73
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۰۹؛ سبل الهدی والرشاد، ج ۵، صص ۷۱- ۶۱؛ المغازی، ج ۲، ص ۵۹۲[و قریشٌ قومٌ قد اضرّتْ بهم الحرب ونَهَکتْهم]
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۰۴
- ↑ المغازی/ترجمه، متن، ص:۴۵۸
- ↑ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۹۹؛ زمانی که عمر این مسأله را شنید دستور داد تا آن درخت را قطع کنند؛ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۰۰؛ سبل الهدی والرشاد، ج ۵، ص ۸۴؛ جابربن عبدالله در دورهای که چشم خود را از دست داده بود گفت: اگر چشمم میدید بهطور دقیق محل درخت را به شما نشان می دادم، سبل الهدی، ج ۵، ص ۱۲۲
- ↑ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۹۹؛ زمانی که عمر این مسأله را شنید دستور داد تا آن درخت را قطع کنند؛ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۰۰؛ سبل الهدی والرشاد، ج ۵، ص ۸۴؛ جابربن عبدالله در دورهای که چشم خود را از دست داده بود گفت: اگر چشمم میدید بهطور دقیق محل درخت را به شما نشان می دادم، سبل الهدی، ج ۵، ص ۱۲۲
- ↑ معمر میگوید: از زهری درباره کاتب معاهده حدیبیه سؤال کردم، خندید و گفت: علی بن ابیطالب علیهما السلام؛ اما اگر از اینان(یعنی بنیامیه) سؤال کنی، خواهند گفت: عثمان؛ المصنف، عبدالرزاق، ج ۵، ص ۳۴۳؛ چشم زهری روشن که ببیند برخی کاتب را محمد بن مسلمه معرفی کردند؛ سبل الهدی والرشاد، ج ۵، ص ۱۲۳
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۶۱۰؛ بعدها در جنگ صفین، امیرمؤمنان علی علیهالسلام به استناد همین واقعه، اعتراض پیروان خویش را دایر بر چرایی حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح یکساله با معاویه، پاسخ دادند. نک: مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۸؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج ۷، ص ۳۸۳؛ سبل الهدی والرشاد، ج ۵، ص ۱۲۳
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۵۰؛ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۹۷؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۸؛ اعلام الوری، ص ۵۱، مکاتیب الرسول، ج ۱، ص ۲۷۵
- ↑ المصنف، ابن ابی شیبه، ج ۷، ص ۳۸۵؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۵۱
- ↑ المغازی/ترجمه، متن، ص:۴۶۶