اسواریه
«اسواريه» از فرقه هاى كلامى پيرو على اسوارى بودند كه نخست از ياران ابو الهذيل به شمار مى رفت و سپس به كيش نظام در آمد. او مى گفت خداوند مى داند كه اگر وجود نداشته باشد عدم وجودش براى او مقدور نيست.و نيز مىگفت كه: خداوند قادر بر آنچه را كه مىداند نيست و آن را انجام نتواند داد، زيرا وى قادر بر ظلم و دروغ نيست.ابن المرتضى مى نويسد: اسوارى از جهت فقر و فاقه به بغداد آمد و «نظام» را ملاقات كرد، وى به او هزار دينار داد و گفت: زود به شهر خود بازگرد زيرا مى ترسيد كه اسوارى بر او برترى جويد.[۱]
پانویس
==رده ها== فرف اسلامی، تاریخ کلام اسلامی، مذاهب کلامی
اَسْواري، على د 40ق/54م، متكلم معتزلى و مؤسس فرقة اسواريه. چنين مىنمايد كه او مانند ابوعيسى اسواري منسوب به گروهى از ايرانيان بودند كه در بصره ساكن شدند و در آن ديار به اَساوِره شهرت يافتندياقوت،/68؛ ابنمنظور، ذيلسور؛ بستانى، 3/52، چنانكه ابن حزم نيز او را بصري خوانده است /4. قاضى عبدالجبار از اسواري در شمار متكلمان معتزلى طبقة هفتم نام مىبرد و او را برخوردار از مرتبة والاي انديشه و رأي مىداند، و تنها خبري را كه از زندگى او در دست داريم، نقل مىكند و آن رفتن اسواري از روي تنگدستى به بغداد است «فضل الاعتزال»، 81. اسواري زمانى به اين سفر رفته كه نظّام مقيم آن سامان بوده است و چون بيم آن داشته كه اسواري در نظر مردم بر وي برتري يابد، بىدرنگ پس از بخشش هزار دينار به اسواري از او مىخواهد كه هرچه زودتر به ديار خود بازگردد همانجا؛ ابن مرتضى، 65. جاحظ نيز از پارهاي صفات و ويژگيهاي اخلاقى وي چون شكم بارگى و اخاذي، داستانهايى نقل مىكند /05، 12، 13، 25، 26، 41، 43؛ نيز نك: ابن قتيبه، /53. عقايد: ابوالقاسم بلخى از اسواري در زمرة بزرگان معتزله و نويسندگان آنان ياد مىكند و مىگويد كه وي از ياران ابوالهذيل بوده، و بعدها به انديشههاي نظام گرايش پيدا كرده است ص 3؛ نيز نك: ابن نديم، 20، حاشيه. خياط نيز هرگونه سرزنشى را كه سزاوار پيروان نظام است، شايستة اسواري هم مىداند ص 1. بحث از قدرت حق تعالى مهمترين بحثى است كه در آن مىتوان آرائى از اسواري را جست و جو كرد. او در اين بحث به تبع اصل عدل معتزلى بر آن است كه خداوند قدرت بر قبائح ندارد نك: قاضى عبدالجبار، شرح ...، 13. خياط مىنويسد: اسواري مانند ابراهيم نظام و پيروان وي معتقد بود كه قدرت داشتن خداوند بر ظلم و دروغ محال است ص 0. اشعري نيز همين سخنان را از قول اسواري نقل مىكند و تنها بر آن مىافزايد كه خداوند به ترك اصلح و عذاب مؤمنان و كودكان قادر نيست ص 03، 55، 59. بغدادي نيز استدلال اسواري در باب خروج ظلم و كذب از محدودة قدرت الهى را در قالب مناظرة وي با تن از سران معتزله بيان داشته است الملل...، 02، 36؛ نيز نك: اسفراينى، 4. همو بر اين قولِ اسواري كه «خداوند بر آفرينش آنچه كه مىدانسته است كهمىآفريند، قادر است و بر ايجاد آنچه كه مىداند، نمىآفريند، قدرتى ندارد»، خرده مىگيرد كه وي مقدورات حق تعالى را متناهى انگاشته است اصولالدين،4، الفرق...، 51؛ نيز نك: اسفراينى، 5. ابن حزم نيز از قول اسواري مىگويد كه خداوند جز بر آنچه آفريده است، قدرتى ندارد و حتى وقتى كه مىداند كسى در 0 سالگى مىميرد، نمىتواند او را پيش يا پس از آن تاريخ بميراند همانجا. اسواري همچنين معتقد بود كه خداوند قادر بر خلق جهل كه ماية كفر كافر شود ، نيست بغدادي، اصولالدين، 33. اسواري در باب ايمان معتقد بود هرگاه ايمان كسى همراه با علم الهى درنظر گرفته شود، آن شخص نه مأمور به ايمان مىتواند شناخته شود و نه قادر به ايمان، زيرا با وجود علم خداوند، حصول ايمان قطعى و تخلفناپذير مىشود و نمىتواند متعلَق امر خدا يا قدرت انسان شود. ايمان بايد قطعنظر از علم خداوند لحاظ شود تا متعلَق امر و نهى قرار گيرد و شخص كافر نيز قادر بر ايمان و مكلف شناخته شود نك: اشعري، 43-44. اسواري خلاف گرايش گروهى از معتزليان از جمله ابوالهذيل، استطاعت را عرض نمىداند و همانند نظام، انسان را بنفسه مستطيع و استطاعت را همان نفس مستطيع مىشمارد همو، 29؛ ابن حزم، /4. در باب چيستى مكلف و حقيقت او نيز كه منجر به ابراز نظريات مختلفى درمورد هويت انسان و حقيقت روح و حيات شده است، نظر اسواري مقابل نظر ابوالهذيل قرار داشته است. ابوالهذيل انسان را همين جسد ظاهري قابل رؤيت مىدانسته كه مىخورد و مىآشامد، ولى حيات او را پديدة ديگري محسوب مىكرده است، اما اسواري مانند نظام حقيقت انسان را روح دانسته، و گفته است انسان همان روح غيرمرئى است كه در قلب جاي گرفته است قاضى عبدالجبار، المغنى، 1/10، 11، 31. خياط ضمن ردّ اين نسبت كه اسواري به امامت معتقد بوده است، از اعتراضات شديد وي بر على بن ميثم رافضى در باب امامت خبر مىدهد ص 9. همو، اسواري را با هشام فوطى در اين رأي هم عقيده مىداند كه هيچ كدام از علىع و طلحه و زبير در واقعة جمل خواهان جنگ نبودند، بلكه ياران آنها خلاف ميل آنان با يكديگر جنگيدند ص 0 -1؛ نيز نك: بغدادي، الملل، 12. شايان ذكر است كه عدم تميز ابوعلى اسواري عمرو بن فائد، د اندكى پس از 00ق از على اسواري در برخى منابع سبب ايجاد ابهاماتى شده است. ابوعلى اسواري معتزلى از طبقة ششم و مفسر قرآن بوده كه بقاي نامش مديون همان تفسيري است كه موفق به اتمامش نشد و اثري از انديشههاي كلامى وي در دست نيست. تنها قاضى عبدالجبار است كه در بحث شناخت خداوند ذيل اين مسأله كه علم به حق تعالى چه نوع علمى است، آيا از جملة علوم بديهى است يا نظري؟ پس از بررسى اقسام علوم ضروري، به رأي اصحاب معارف و از آن جمله جاحظ د 55ق و ابوعلى اسواري اشاره مىكند و مىگويد ا¸نان معرفت حق را ضروري دانستهاند شرح، 1 -2؛ درمورد ابوعلى، نك: ريتر، 46. مآخذ: ابن حزم، على، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، بهكوشش محمدابراهيم نصر و عبدالرحمان عميره، جده، 402ق/982م؛ ابن قتيبه، عبدالله، عيون الاخبار، بهكوشش مفيدمحمد قميحه، بيروت، 406ق/986م؛ ابن مرتضى، احمد، المنية و الامل، بهكوشش محمدجواد مشكور، دمشق، 399ق/979م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالقاسم بلخى، «باب ذكر المعتزله»، فضل الاعتزال، هم؛ اسفراينى، شاهفور، التبصير فى الدين، به كوشش محمد زاهد كوثري، قاهره، 359ق/ 940م؛ اشعري، على، مقالات الاسلاميين، به كوشش هلموت ريتر، ويسبادن، 400ق/ 980م؛ بستانى؛ بغدادي، عبدالقاهر، اصول الدين، استانبول، 346ق/928م؛ همو، الفرق بين الفرق، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، مكتبة صبيح؛ همو، الملل و النحل، به كوشش البير نصري نادر، بيروت، 970م؛ جاحظ، عثمان، البخلاء، بهكوشش احمد عوامريبك و على جارمبك، بيروت، 403ق/983م؛ خياط، عبدالرحيم، الانتصار، بهكوشش نيبرگ، قاهره، 344ق/925م؛ ريتر، هلموت، تعليقات بر مقالات الاسلاميين نك: هم ، اشعري؛ فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، بهكوشش فؤاد سيد، تونس/الجزاير، 393ق/ 974م؛ قاضى عبدالجبار، احمد، شرح الاصولالخمسة، بهكوشش عبدالكريم عثمان، قاهره، مكتبة وهبه؛ همو، «فضلالاعتزال»، فضل الاعتزال هم؛ همو، المغنى، بهكوشش محمدعلى نجار و عبدالحليم نجار، قاهره، الدار المصرية للتأليف و الترجمه؛ ياقوت، بلدان . فريبا جايدرپور ب
اسواريه : پيروان علي اسواري .اين فرقه از شعبههاي نظاميه است و اضافه بر آن ميگويند كه خداوند قادر به انجام كاري كه به عدم آن خبر داده است يا علم به عدم آن دارد نميباشد .
- ↑ محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم ص 54