بهشمیه
بهشميه
ايشان پيروان ابو هاشم عبد السلام بن محمد بن عبد الوهاب جبايى هستند و چون صاحب بن عباد وزير آل بويه مردمان را به كيش ايشان مىخواند بيشتر «معتزلان» در قرن چهارم هجرى بر مذهب اين دسته بودند.
ابن المرتضى در كتاب «المنيه و الامل»، او را از طبقه نهم «معتزله» آورده است و وى را بسيار ستوده و گويد: در علم كلام كسى به حدّ وى نرسيد.
وى غالبا با پدر خود، محمد بن عبد الوهاب جبايى مناظره مىكرد و بين آن دو در مسائل كلامى اختلاف بسيار بود چنان كه ابو الحسن اشعرى گفته است:
يقولون بين ابى هاشم و بين أبيه خلاف كثير فقلت هل ذاك من ضائر و هل كان ذلك مما يضير فخلوا عن الشيخ لا تعرضوا لبحر تضايق عنه البحور و ان ابا هاشم و تلوه الى حيث دار ابوه يدور و لكن جرى من لطيف الكلام كلام خصى و علم غزير ابو هاشم در علم نحو از شاگردان مبرّد بود و در شعبان سال 321 هجرى درگذشت. بعضى از آراء كلامى او از اين قرار است:
يكى آن كه، بدون فعل، مردمان را مستحق ذم و عقاب مىدانست و مىگفت كه شخص توانا روا بود كه با از ميان رفتن موانع كار نهى از فعل و ترك آن باشد. او را گفتند: چه مىگويى درباره شخص توانايى كه مكلف باشد و پيش از آن كه به قدرت خود طاعت خدا را به جاى آورد بميرد. آنگاه حال او چه خواهد بود؟ گفت: سزاوار نكوهش و كيفر پايدار است. اما نه از جهت فعل بلكه از براى اين كه با قدرت و بسيارى آن كه داشته و مانعى با وى نبوده آنچه را كه به او امر داده شده نكرده است. ديگر اين كه پنداشت كه اگر چنين مكلفى از طاعت به معصيت گرايد براى اين كار سزاوار دو قسط از عذاب است: يكى بجهت معصيتى كه كرده و ديگر براى اين كه طاعتى را كه به وى فرمودهاند انجام نداده است. اگر به نيكى گرايد و كارهايى همچون كارهاى پيغمبران كند و خداى تعالى او را به چيزى فرمايد و نكند و نه ضد آن را انجام دهد پايدار در دوزخ خواهد بود.
فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 111
ديگر اين كه مىگفت: اگر زيد امر را فرمايد، به ديگرى چيزى بخشد. امر بر فعل غير خود كه زيد باشد از سوى گيرنده آن عطا شايسته سپاسگزارى است. همچنين اگر او را به معصيتى فرمايد و آن را به جاى آورد، شايسته نكوهش به نفس، معصيتى است كه در واقع فعل ديگرى مىباشد. ديگر آن كه مىگفت: توبه با اصرار بر كار زشت مگير، كه شخص زشتى آن را بداند اگر چه در واقع نيك هم باشد درست نيست، و آن با اصرار بر ندادن دانهاى كه اداى آن بر توبهكننده، واجب است درست نباشد. ديگر اين كه گويد: توبه از گناه پس از ناتوانى درست نيست چنان كه توبه از دروغ و زنا پس از گنگى زبان و بريده شدن شرم او صحيح نمىباشد. ديگر اين كه مىگفت: وجهى را كه «كسب» مىناميم خالى از دو حال موجود و معدوم نيست اگر معدوم باشد در آن حال فقط يك چيز را مىتوان اثبات كرد. موجود يا معدوم بودن آن و اگر موجود باشد باز خالى از آن نيست كه مخلوق يا غير مخلوق بود اگر مخلوق باشد ثابت مىگردد كه آن از هر جهت مخلوق است و اگر مخلوق نباشد بايد از طرفى مراد و طرفى ديگر مكروه باشد. وى در كتابى از خود به نام «جامعه الكبير» گفته است كه: سجده كردن بر بت، خداى را ناخوش نيايد و از اين كه يك چيز از دو وجه مختلف مراد و مكروه باشد سرباز زده است و در آن كتاب گفته، ابو على جبايى يعنى پدرش چنين چيزى را روا دانسته ولى بنا بر اصولى نزد من نامستمر است. ديگر بيان او در مسأله حال است، او پنداشت كه خداى تعالى را از نادان حالى جدا مىكند كه بر آن است و حال را در سه موضع ثابت دانست: نخست- موصوفى كه به خود موصوف باشد و آن وصف او را براى حالى كه بر آن است شايسته مىباشد. دوم- موصوف به چيزى كه براى معنايى كه به آن معنى اختصاص به حالى پيدا مىكند. سوم- چيزى كه نه خودش را شايسته است و نه معنايى ديگر را، پس بدان وصف غير از ديگرى در نزد او به حالى اختصاص مىيابد و نيز پنداشت كه در هر معلومى حالى است كه در آن گفته نشود آن حال اوست و يا معلوم ديگر. از اين روى گفت كه: احوال خداى تعالى را در معلوماتش نهايتى نيست و همچنين احوال او در مقدوراتش نهايتى نباشد. ديگر گفتار او در نفى حمله عرضهاست كه آنها را بيشتر ثابت كنندگان اعراض ثابت كردهاند مانند: بقا
فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 112
و ادراك و رنج و الم و شك. او مىپنداشت، رنجى كه به آدمى در مصيبتى مىرسد و رنجى كه او به هنگام نوشيدن داروى تلخ احساس مىكند، بيش از ادراك آنچه را كه طبع از آن نفرت دارد نيست. ديگر گفتار او درباره فنا و نيستى است و گويد كه: خداى تعالى با بودن آسمان و زمين نتواند كه ذرهاى از جهان را نيست سازد و گويد كه: جسمها فانى نشوند مگر به فنايى كه آن فنا را هم خداى تعالى آفريد، امّا نه در محلى كه ضد ساير اجسام باشد زيرا آن اختصاص به برخى از جواهر، دون بعضى ندارد چه به هيچ چيز از آنها برپا نيست، پس اگر ضد آن باشد همهاش آن را نفى مىكنند. ديگر گويد: طهارت با آب غصبى صحيح است و فرق آن با نماز در خانه غصبى آن است كه طهارت واجب نيست و خداى تعالى بنده را فرموده نماز گزارد. در حالى كه پاك باشد و اگر ديگرى او را طهارت دهد با تندرست بودنش وى را كفايت خواهد كرد. بهشميه را «ذميه» گويند زيرا نكوهش و ذمّ را بدون فعل بر مردمان روا دارند. ابو هاشم را كتابى در آن باب به نام «استحقاق لازم» است. الفرق بين الفرق، ص 117، 120. المنيه و الامل، ص 181. ملل و نحل، شهرستانى، ص 73- 78. ريحانة الادب، ج 1، ص 391.