شبلی
ابوبکر شبلی | |
---|---|
نام کامل | جعفر بن یونس |
اطلاعات شخصی | |
سال تولد | ۲۴۷ ق، ۲۴۰ ش، ۸۶۱ م |
محل تولد | سامرا یا بغداد |
سال درگذشت | 334 ق، ۳۲۴ ش، ۹۴۶ م |
استادان |
|
فعالیتها | از صوفیان خراسانی تبار و از شاگردان جنید و از اقران حلاج |
شبلی (د ۳۳۴ق) از صوفیان خراسانی تبار و از شاگردان جنید و از اقران حلاج بود اما شور و مستی و همچنین حالات غریبش که به عقلاء مجانین میمانست او را از مرگ رهانید. سخنان بسیاری از او در باب محبت و عشق و فقر و معرفت باقی مانده است [۱].
معرفی اجمالی
درباره نام او و پدرش اختلاف است. او را دُلَف بن جَحْدَر، دلف بن جعفر و جعفر بن یونس خواندهاند، بیشتر منابع دُلَف بن جَحدَر گفتهاند[۲]ولی بر سنگ قبرش جعفر بن یونس نوشته شده است و از حسین بن یحیی شافعی نقل شده است که نام جعفر بن یونس را روی قبر وی دیده بود[۳]. کنیهاش را ابوبکر گفتهاند. وی اصالتا خراسانی و از مردمان روستای شبلیه در اُسروشَنه/ اُشروسنه (منطقهای در ماوراءالنهر، بین سیحون و سمرقند) بود [۴].ازاینرو او را شبلی خواندهاند[۵].اما به نوشته سمعانی[۶].شبلی برگرفته از ندای شَبَّ لی (در من بسوز) است.
تاریخ ولادت
شبلی در ۲۴۷ در سامرا یا بغداد به دنیا آمد و تا پایان عمر در بغداد زیست[۷][۸].
مذهب
برخی[۹] [۱۰].شبلی را سنّی مالکی دانستهاند[۱۱][۱۲][۱۳].اما برخی[۱۴][۱۵][۱۶]. به دلیل اینکه در روز غدیر به شیعیان تبریک گفته است، وی را شیعه امامیدانستهاند[۱۷].
دیدگاه قاضی نورالله
قاضی نورالله شوشتری شبلی را همچون بسیاری از بزرگان تصوف از شخصیتهای شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه خویش ارائه دهد[۱۸].از جمله این شواهد حکایتی است که ابوالفتوح رازی در تفسیر خود درباره شبلی نقل کرده است. براساس این حکایت شبلی در دست گرفتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستان امام علی (علیهالسّلام) را در روز غدیر با داستان زلیخا و حضرت یوسف مقایسه کرده است که تفصیل آن به شرح زیر است:[۱۹]. شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از علویان و او را تهنیت گفت آنگه گفت: «یا سید تو دانی تا اشارت در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟» گفت: ندانم گفت: اشارت بود به آن زنانی که از جمال یوسف، بیخبر بودند و زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند: «امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا اِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»؛[۲۰]. او خواست تا طرفی از جمال یوسف به ایشان نماید، مهمانی بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه به دو در، بنشاند و یوسف را جامههای سفید پوشانید و گفت: «برای دل من ازین درِ خانه در رو و به آن در، برون شو» و ایشان را گفت: من میخواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم، برای دل من، هرکسی با او مبرّتی کنید.» گفتند: چه کنیم؟ هر یکی را کاردی و ترنجی به دست داد، گفت: چون آید، هرکسی پاره ترنج ببرد و به او دهد. گفتند: چنین کنیم، چون از در خانه درآمد و چشم ایشان بر جمال او افتاد، خواستند که ترنج برند، دستها ببریدند و از دهش و حیرت، چون او برفت، گفتند: «حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ»؛[۲۱].گفت: این آن است که شما زبان ملامت دراز کردهاید به سبب این: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ»[۲۲].رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم این اشاره کرد و گفت: این، آن مرد است که اگر وقتی در حق او سخن گفتم، شما را خوش نیامد و زبان ملامت دراز کردید، امروز بنگرید تا خدای تعالی در حق او چه فرمود، او را چه پایه نهاد و چه منزلت داد.
دیدگاه طبری
عمادالدین طبری نیز حکایتی شبیه همین نقل را در کتاب خود (کامل بهایی) آورده است؛ با این تفاوت که دیدار شبلی را با نقیب سادات بغداد دانسته است. سخن او در اینباره، چنین است: [۲۳]. حکایت: شبلی در اصل، رئیسی بود از رؤسای ولایت دماوند و مردی عاقل بود. ملک مازندران او را به رسالت، به خلیفه فرستاد، چون به بغداد رسید و آن مشاهد علما بدید، در آنجا توبه کرد و از دنیا اعراض نمود، القصه شبلی، روزی پیش نقیب بغداد رفت و گفت: یا سید! دانی که غرض مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این حدیث، چه بود که دست پدرت گرفت و بر خلق، عرضه کرد؟»! گفت: نه یا شیخ. شبلی گفت: یا سید! زلیخا عاشق جمال یوسف شد و یوسف، از وی دوری میجست و زنان مصر که او را طعنه میکردند، حاضر کرد و گفت من حال خود به شما نمایم و از برای هر زنی، بالشی بنهاد و ترنجی و کاردی به دست هر یکی از ایشان داد و گفت پاره از اینجا ببرید و به من دهید و شفاعت از یوسف کرد بسیاری و سوگندها داد و او را گفت به حق تربیت و تعهد من تو را که از خانه بیرون آیی و به آن خانه دیگر روی، یوسف از آنجا بیرون آمد، سر در پیشانداخته، به خانه دیگر رفت. زنان جمله حائض شدند، چنانکه بالش سفید سرخ شد به خون حیض و به عوض ترنج، دستها میبریدند، پس گفتند: «ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ؛[۲۴] این نه آدم است، بلکه فرشتهای است بزرگ.» یوسف، چشم بر هیچ زنی نینداخت. زنان گفتند: «اگر او آدمی بودی، نظر بر حسن و جمال ما انداختی» زلیخا گفت: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ؛[۲۵].این است آن کس که شما مرا به جهت او، ملامت میکردید.» رسول ما نیز به کرات و مرات، فضایل علی (علیهالسّلام) و مناقب او گفته بود، حساد و منافقان، طعنه میزدند. روز غدیر، بر خلق جلوه داد او را.
منصب شبلی و خویشانش
پدر شبلی حاجب الحجاب (رئیس پردهداران) معتصم عباسی بود[۲۶] شبلی نیز نخست حاجب موفق عباسی بود و سپس والی دُنْباوَند یا واسط شد[۲۷].عبدالحسین زرینکوب[۲۸].احتمال داده که او در واقع حاکم ولایت دماوند بوده و عنوان حاجب برای وی موروثی بوده است. سمعانی نوشته است که دایی شبلی، امیرالامرا در اسکندریه و پدرش نیز رئیس حاجبان خلیفه عباسی، «موفّق» بود و او را به سمت والی دماوند، گماشته بود، اما شبلی پس از اینکه در بغداد در مجلس خیر النسّاج توبه کرد، به دماوند بازگشت و به رد مظالم پرداخت و از مردم آنجا، حلالیت طلبید[۲۹].(گفتنی است امروزه در شهر دماوند، برج یا در واقع مقبره برجی شکل تاریخی زیبایی، از بناهای معماری دوره سلجوقی وجود دارد که به «برج شبلی» شناخته میشود و آن را به همین شبلی نسبت میدهند.)
مجالست با فقها
به گزارش تذکرهها[۳۰].شبلی بیست سال به فراگیری حدیث اشتغال داشت و به همین مدت، با فقها مجالست داشت[۳۱].اما بعدها از علم ظاهری رویگردان شد و آن را تحقیر کرد[۳۲] [۳۳].
اساتید
شبلی در مجلس یکی از صوفیان به نام خیر نَسّاج (متوفی ۳۲۲) توبه کرد، سپس نسّاج وی را نزد جنید بغدادی (متوفی ۲۹۷) برد تا به وی دست ارادت بدهد[۳۴].شبلی بیش از شش سال شاگرد جنید بود[۳۵].جنید در آغاز شبلی را به کسب و پس از مدتی به گدایی، حلالیتطلبی از مردمان دماوند و به خدمت مریدان توصیه کرد. شبلی پس از مدتها شاگردی نزد جنید به مقامی رسید که جنید او را تاج صوفیان نامید[۳۶].روزبهان بقلی[۳۷]. ابوالحسین نوری را نیز دیگر استاد او دانسته است. شوشتری[۳۸]. او را شاگرد حلاج نیز دانسته و به نوشته زرینکوب [۳۹]. شبلی با شطحیات خود بخشی از سخنان و آموزههای حلاج را نشر داده است. افزون بر آن شبلی خود به وحدت عقیده خویش با حلاج اشاره کرده و جنون خویش را مایه نجات خود و عقل حلاج را سبب هلاک او تلقی کرده است[۴۰].اما بنابر گزارشی دیگر[۴۱] شبلی حلاج را انکار کرد و او را مستوجب زجر خواند و گویا همین انکار بعدها به شوریدگی شبلی افزود.
شاگردان
شبلی شاگردان بسیاری تربیت کرد اما برخی ابوالحسن علی بن ابراهیم حُصری را تنها شاگرد واقعی شبلی دانستهاند، شاید به این دلیل که شبلی وی را همانند خود دیوانه مینامید و بر آن بود که میان او و حصری الفت ازلی وجود داشته است[۴۲].ابوالقاسم نصرآبادی و ابوالحسین بندار بن حسین بن محمد شیرازی از دیگر شاگردان شبلی به شمار میروند[۴۳].شیوه سلوکی شبلی چنین بود که شاگردان را پس از توبه، به رفتن به حج بدون توشه سفارش میکرد[۴۴].
آثار
از شبلی تألیفی برجای نمانده است ولی سخنان، اشارات، مناجات، اشعار و حکایات ژرفی از او در تذکرهها آمده است[۴۵].عطار نیشابوری در منطق الطیر [۴۶].و الهینامه[۴۷]برخی حکایات درباره شبلی را به نظم درآورده است. ابنعربی نیز در التجلیات الالهیه[۴۸] نوشته است که در دو مرتبه از مراتب تجلی با شبلی دیدار کرده است. وی در فتوحات مکیه نیز از شبلی حکایات و سخنانی نقل کرده است[۴۹].دیوان اشعار منسوب به وی را «کامل مصطفی الشیبی» در سال ۱۳۸۶ ه. ق، در بغداد، تصحیح و منتشر کرده است.
جایگاه شبلی در تاریخ عرفان
شبلی در تاریخ عرفان، چهار جایگاه برجسته دارد که عبارتاند از: ۱) عارفی اهل عشق و سکر، مانند بایزید بسطامی که بر عشق تأکید میورزد و از رؤسای عشاق محسوب میگردد، بر خلاف صحوی مسلکانی مانند جنید بغدادی که بر علم و معرفت تأکید میورزیدند[۵۰]. از گفتگوهای او با جنید میتوان دریافت که وی کشش حق (جذبه) را مقدّم بر طلب و کوشش بنده میدانسته است، اما جنید و یارانش کوشش بنده را سبب کشش حق میدانستند[۵۱]. ۲) عارف مجذوبی که افعال غیرمتعارفش او را در ردیف عقلای مجانین قرار داده است، چنان که نوشتهاند [۵۲]. ویگاه به علت جذبههای شدید دچار دیوانگی میشد و او را به بیمارستان (دیوانهخانه) میبردند. ابنعربی نیز در فتوحات مکیه[۵۳]. حالات او را با بهالیل قابل مقایسه دانسته است[۵۴]. ۳) عارف شطحگویی که بر اثر سکرِ برآمده از عشق، در بیان مضامین معرفتی و سلوکی زبانی پیچیده دارد[۵۵]. شطحیات وی را ابونصر سراج در اللمع فی التصوف [۵۶]. و روزبهان بقلی در شرح شطحیات [۵۷] تصحیح هنری کوربن. گردآورده و شرح و تأویل کردهاند. شبلی را، به سبب شطح و اشاراتش، از شگفتیهای سهگانه عراق دانستهاند[۵۸]. اما در پارهای موارد، جنید اینگونه سخنان شبلی و برخی کارهای مبتنی بر مقام غلبه و حاکی از عدم تمکین او را نقد و انکار نموده است [۵۹]. شطحیات شبلیگاه گستاخانهتر از شطحیات بایزید و حلاج است، اما طرز بیان شاعرانه، حالت بیقیدی و جنونآمیز او از یک سو و بیارتباطی او با عناصر شیعی و عوامل مخالف دستگاه، سبب شد که از صدمه مخالفان در امان ماند و به سرنوشت حلاج دچار نشود[۶۰]. ۴) عارفی که، در کنار رابعه عَدْویه و ذوالنون مصری، از زمینهسازان ظهور و گسترش ادبیات منظوم و عرفانی محسوب میگردد[۶۱].
وفات
شبلی در ۸۷ سالگی درگذشت و در آرامگاه خیزران در بغداد به خاک سپرده شد. سال وفات وی را ۳۳۴ [۶۲]. یا ۳۳۵[۶۳] و ۳۴۲ [۶۴].دانستهاند.
مقبره
زیارتگاه ابوبکر شبلی، داخل مسجدی به همین نام، نزدیک مسجد و قبر ابوحنیفه در محله اعظمیه، در سمت شرقی بغداد، واقع است. گفتنی است محمد سعید راوی، با بیان اینکه شبلی در قبرستان «باب حرب» در غرب دجله دفن شده، انتساب این زیارتگاه را به شبلی، نپذیرفته است[۶۵]. اما به یقین ادعای وی، درست نیست، زیرا در منابع تاریخی، به دفن شدن یا وجود قبر وی در قبرستان خیزران که منطبق با قبرستان اعظمیه کنونی است، اشاره شده است[۶۶].
مسجد زیارتگاه شبلی
مسجد حاوی زیارتگاه شبلی، در دوره سلطان عبدالحمید دوم عثمانی، به دست قاضی بغداد، حاج مصطفی چلبیزاده، بازسازی شده که در دو کتیبه عربی و ترکی (به ترتیب، مورخ ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ ه. ق) به این بازسازی، اشاره شده است، اما در بازسازی دیگری در سال ۱۹۶۲ م، کتیبه عربی از جای خود، برداشته شد[۶۷].
قبر غلام شبلی
عبدالحمید عباده، به وجود قبر «سعید»، غلام شبلی، در مسجد زیارتگاه شبلی اشاره کرده است که در گوشه سمت راست قبر شبلی، واقع بوده است[۶۸].
پانویس
- ↑ هجویری، علی، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۷، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش. - عطار نیشابوری، فریدالدین، ج۱، ص۶۱۴-۶۳۸، تذکرةالاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش. - جامی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۷، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش. - زرینکوب، عبدالحسین، ج۱، ص۱۵۲-۱۵۹، جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش
- ↑ ابوالقاسم قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریه، ص۱۱۶
- ↑ ابنخلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۲۷۳
- ↑ انصاری، عبداللّه، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۴۴۸
- ↑ ابوعبدالرحمن سلمی، محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۲۵۷
- ↑ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۸، ص۵۳
- ↑ ابوعبدالرحمن سلمی، محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۲۵۷
- ↑ ابوالقاسم قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریه، ج۱، ص۱۱۶
- ↑ ابوالقاسم قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریه، ج۱، ص۱۱۶
- ↑ ابنخلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان، ج۲، ص۲۷۳
- ↑ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۳، ص۳۹۶
- ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغدادی، ج۱۶، ص۵۶۸
- ↑ انصاری، عبداللّه، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۴۴۸
- ↑ شوشتری، قاضی نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲
- ↑ موسوی خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج۲، ص۲۳۱
- ↑ مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانه الادب، ج۳، ص۱۸۱۱۸۲
- ↑ ابوبکر شبلی، دیوان ابوبکر شبلی، ج۱، ص۵۸
- ↑ شوشتری، قاضی نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲
- ↑ ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج۷، صص۶۶ - ۶۷
- ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۳۰
- ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱
- ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲
- ↑ عمادالدین طبری، حسن بن علی، کامل بهایی، ص۳۶۳
- ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱
- ↑ یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲
- ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغدادی، ج۱۶، ص۵۶۳
- ↑ مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف، ج۱، ص۲۳۴
- ↑ زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۵۲ـ۱۵۳
- ↑ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۸، ص۵۳
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲۵، ص۱۱۸
- ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغدادی، ج۱۶، ص۵۶۳
- ↑ مناوی، عبدالرئوف، الکواکب الدریه فی تراجم السادة الصوفیه، ج۲، ص۸۳
- ↑ ابونصر سراج، عبدالله بن علی، اللمع فی التصوف، ج۱، ص۴۰۴
- ↑ فخرالدین واعظ کاشفی، علی بن حسین، رشحات عینالحیاه، ج۲، ص۴۵۰
- ↑ مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف، ج۱، ص۲۳۴
- ↑ عبداللّه انصاری، رسائل انصاری، ج۱، ص۱۱۵
- ↑ روزبهان بقلی، ابومحمد بن ابینصر، شرح شطحیات، ج۱، ص۴۰
- ↑ قاضی نوراللّه شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲
- ↑ زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۵۱ـ۱۵۲
- ↑ انصاری، عبداللّه، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۳۸۱
- ↑ عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۵۹۲
- ↑ جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۲۳۶ـ۲۳۷
- ↑ ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، صفه الصفوه، ج۲، ص۴۵۹
- ↑ مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف، ج۱، ص۱۶۱ـ۱۶۲
- ↑ عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۶۱۵ـ۶۳۸
- ↑ عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، منطقالطیر، ج۱، ص۵۴۲ـ۵۴۴
- ↑ عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، الهینامه، ج۱، ص۸۸ـ۸۹
- ↑ ابنعربی، محمد بن علی، التجلیات الالهیه، ج۱، ص۳۸۰ـ۳۸۱، همراه با تعلیقات ابنسودکین و کشفالغایات فی شرح ما اکتنفت علیه التجلیات
- ↑ ابنعربی، محمد بن علی، فتوحات مکیه، ج۲، ص۶۸۴
- ↑ روزبهان بقلی، ابومحمد بن ابینصر، شرح شطحیات، ج۱، ص۴۰، تصحیح هنری کوربن
- ↑ عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۶۲۳
- ↑ معصوم علیشاه، میرزامحمد معصوم، طرایق الحقایق، ج۲، ص۴۴۹
- ↑ ابنعربی، محمد بن علی، فتوحات مکیه، ج۱، ص۲۵۰
- ↑ زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۵۶
- ↑ مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف، ج۴، ص۱۷۳۰ـ۱۷۳۱
- ↑ ابونصر سراج، عبدالله بن علی، اللمع فی التصوف، ج۱، ص۴۰۲ـ۴۰۶
- ↑ روزبهان بقلی، ابومحمد بن ابینصر، شرح شطحیات، ج۱، ص۲۳۴ـ۲۷۹
- ↑ ابوالحسن هجویری، علی بن عثمان، کشفالمحجوب، ج۱، ص۲۳۶
- ↑ مناوی، عبدالرئوف، الکواکب الدریه فی تراجم السادة الصوفیه، ج۳، ص۳۹۹
- ↑ زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۵۱ـ۱۵۲
- ↑ جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۱۸۴ـ۱۸۵
- ↑ ابوالقاسم قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریه، ص۱۱۶
- ↑ ابنخلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان، ج۲، ص۲۷۶
- ↑ مدرس تبریزی، میرزامحمدعلی، ریحانهالادب، ج۳، ص۱۸۲
- ↑ راوی، سیدمحمد سعید، خیر الزاد، ص۳۸
- ↑ هروی، علی بن ابیبکر، الاشارات الی معرفة الزیارات، ص۶۶
- ↑ عبدالحمید عباده، العقد اللامع بآثار بغداد والمساجد والجوامع، صص۵۰ - ۵۱
- ↑ عبدالحمید عباده، العقد اللامع بآثار بغداد والمساجد والجوامع، ص۵۱