مخمّسه (پیروان ابوالخطاب)
مخمّسه پیروان «ابوالخطاب» بودند.
تاریخچه
نام اصلی ابوالخطاب، محمدبنمقلاص اسدی کوفی معروف به ابوزینب اسدی است. وی در ابتداء از اصحاب امام صادق ـ علیه السلام ـ و شیعه بوده و سپس غالی گردیده است.[۱] زمانی که امام صادق(علیه السلام) از اعتقاد غلوآمیز او آگاهی یافت از او تبرئه جسته و او را لعن کرد. ابوالخطاب پس از آن مردم را به سوی خود دعوت نمود و گمان میکرد پیامبران تفویض نمودهاند که مردم از او اطاعت کنند. او معتقد بود که تمام امامان نبی هستند حتی پا را فراتر نهاده به الوهیت ائمه باور داشته است و بر این گمان بود که حسن و حسین (علیهم السلام) پسران خدا هستندد. بعد از قتل ابوالخطاب، پیروان او معتقد بودهاند که شخصی به نام «معمر» جانشین او، وی را عبادت می کرده است.[۲]
وجه تسمیه
به این فرقه از آن جهت «مخمّسه» میگفتند که گمان میکردند خدای عز و جل همان محمد است که در پنج صورت: محمد، علی، حسن، حسین و فاطمه ظاهر میشود و به این افراد پنج تن میگویند.
عقاید
پیروان این فرقه معتقد بودند که خداوند به صورت پنج نفر ظاهر گردیده و آنان عبارتنداز: محمدـ (صلی الله علیه و آله و سلم) علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام.[۳]163.همچنین معتقد بودند که نماز، روزه، حج و دیگر عبادات بندهایی بیش نیستند و معنای زنا، خمر، ربا، سرقت و همه کبائر که حرام شدهاند مردان و زنانی هستند که خداوند آنان را از دوستی با ایشان منع کرده است. علاوه این طایفه به تناسخ اعتقاد داشتند و از غلاة به شمار میرفتند.[۴][۵] یکی از اعتقادات دیگر این فرقه آن بود که بهشت همین نعمتهای دنیا و جهنم سختیهای آن است و دنیا فناناپذیر است و روی این جهت تمام محرمات را مباح دانسته و فرائض را ترک نمودند.[۶]
حقیقت وجودی حضرت محمد
مخمسه معتقد بودند که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حقیقت وجودی بقیه پنج تن است، زیرا او نخستین کسی بود که خداوند در جسمش ظاهر شد. او ناطق است و به هر صورتی که بخواهد در میآید. همچنین میگفتند که محمد همان آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی بود که پیوسته در عرب و حتی در شمایل پادشاهان ایران نیز ظاهر میشد و در هر گردش و چرخشی به صورتی در میآمد.
مقام امامان پس از پیامبر
امامان پس از محمد همان مقام محمد را دارند و حضرت فاطمه همان محمد است و معنای باب در قرآن، سلمان میباشد و معنای یتیم، مقداد و یتیم دیگر ابوذر است. [۷]
سرانجام
بنابر نقل سعد بن عبدالله اشعرى قمى، وى و همراهانش که حدود 70 نفر بودند در مسجد کوفه گرد آمده اظهار زهد و تنسک مى کردند و در هنگام نماز مردم را به مسلک خود فرا مى خواندند. چون خبر به عیسى بن موسى، والى کوفه رسید، عده اى را براى دستگیرى آنان اعزام کرد. ولى خطّابیان تسلیم نشده، جنگ میان آنان درگرفت و ابوالخطاب دستگیر شد. او را نزد والى کوفه بردند و در کنار رود فرات او و یارانش را گردن زدند و سرش را براى منصور عباسى فرستادند. بنابر شواهد موجود، مرگ ابوالخطاب باید حدود سال 138 هجری قمری اتفاق افتاده باشد. [۸] [۹]
پانویس
- ↑ حلی، حسین بن یوسف، منتهی المطلب، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، چاپ اول، 1415ق، ج4، ص71.
- ↑ جزائری، سید نعمت الله، نور البراهین، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1417ق، ج2، ص310
- ↑ نوری طبرسی، حسین، خاتمه المستدرک، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، 1415ق، ج1، ص
- ↑ مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 400 با ویرایش و اصلاح جملات
- ↑ اشعری قمی سعدبن عبدالله، المقالات و الفرق، تحقيق محمد جواد مشكور، تهران، سال 1963 میلادی، صفحات، 56، 59، 60، 63، 192.
- ↑ جزائری، سید نعمت الله، نور البراهین، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1417ق، ج2، ص310
- ↑ مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 400 با ویرایش و اصلاح جملات
- ↑ اشعری قمی، سعد بن عبداللّه ابى خلف، المقالات و الفرق، ص 81 - 82
- ↑ کشّى، اختیار معرفة الرجال معروف به رجال کشى، ص 292 - 297 و 324.