میثم تمار
میثم تمار ابتدا غلام بود و توسط حضرت علی (علیهالسلام) خریداری و آزاد شد. امام علی (علیهالسلام) او را بسیار دوست داشت و احترام زیادی برایش قائل بود و میثم نیز متقابلاً علاقه شدیدی به حضرت داشت. میثم را به خاطر آن که خرما فروش بود، تمّار گویند. امام علی(علیهالسلام) سالها قبل از شهادت میثم، او را از چگونگی شهادتش آگاه کرده بود. او قبل از شهادت به همگان گفته بود که مولایش امام علی(علیهالسلام) طرز شهادت او را به وی گفته است. حکام جور قصد داشتند به نحوی غیر از آن چه که امام فرموده بود، میثم را به شهادت برسانند، ولی سرانجام طبق پیشبینی امام علی (علیهالسلام) زبان گویای او را بریدند و این دوستدار آل علی(علیهالسلام) به جرم حمایت آشکار از اهلبیت رسول اکرم (صلی الله علیه) و دوستی با آنها، توسط عبیداللَّه ابن زیاد، حاکم کوفه به طرزی فجیع به شهادت رسید.
میثم تمار | |
---|---|
نام کامل | میثم بن یحیی تمار اسدی |
نامهای دیگر | ابوسالم، ابوصالح |
اطلاعات شخصی | |
روز درگذشت | ۶۰.ق، ۲۲ ذیالحجه |
محل درگذشت | کوفه |
دین | اسلام، شیعه |
آثار |
|
شخصیت میثم تمّار
میثم، فرزند یحیی، ابتدا غلام زنی از طایفه بنی اسد بود، حضرت علی(علیهالسلام) او را خرید و آزاد کرد[۱]. وی در زمان پیامبر نیز میزیست؛ هر چند در حوادث زمان آن حضرت یادی از او نشده، اما او را از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه) به شمار آوردهاند.
میثم تمّار، مسلمانی فداکار و شیعه ای وفادار و خالص بود. گفتهاند که شش پسر داشت که همه همچون پدر، در راه ایمان و مسلمانی استوار بودند و از هواداران اهل بیت به شمار میرفتند. آنها مورد علاقه امامان شیعه بودند. حسین بن علی (سید الشهدا)، امام باقر و امام صادق بارها از میثم به نیکی یاد کردهاند[۲].
ارتباط میثم با امام علی(علیهالسلام) در زمان خلافت آن حضرت صمیمی تر و بیشتر شد. در همان زمان بود که حضرت او را از بردگی رهاند و آزاد کرد.
وی شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) علم و حکمت بیاموزد. از این رو دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم علوی گذاشت. حضرت (علیهالسلام) نیز که او را لایق و با استعداد یافت، دانش و حکمتهای فراوانی به وی آموخت، حتی برخی اسرار را که به هر کس نمیتوان گفت و آگاهی از حوادث آینده و بلاها و فتنههای زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را (صاحب سرّ) امیر المؤمنین میدانند[۳].
گاهی میثم تمّار، گوشه ای از آموختهها و رازهایی را که از امام خود فراگرفته بود، با مردم در میان میگذاشت و مایه شگفتی آنان میشد. این نوع علوم و آگاهیها را (علم مَنایا و بلایا) مینامند. میثم تمار، رازدار بود و جز به ضرورت و هنگام نیاز، آنچه را از مولایش فراگرفته بود، فاش نمی ساخت.
وی در کوفه میزیست و میان او و امام علی (علیهالسلام)، صمیمیتی خاص وجود داشت. حضرت گاهی به مغازه خرما فروشی او میرفت و هم صحبتش میشد و در این دیدارها از قرآن و حکمتهای دینی به او میآموخت[۴].
در صحنههای مختلف، پا به پای یاران خالص علی (علیهالسلام) حضور داشت و همچون پروانه ای از فروغ ولایتِ علوی، نور میگرفت. همراه افراد زبده ای چون (کمیل) در مواقف نیایش و عبادت مولا حاضر میشد. انیس شبهای عرفانی آن حضرت و همدم راز و نیازهای امام بود.
صحنههایی از عبادتهای نیمه شب حضرت در صحراهای بیرون کوفه و رازگوییهای مولا با چاه، از زبان میثم تمّار نقل شده است[۵].
میثم، به واسطه آنچه از زبان مولایش شنیده بود، از شهادت خود آگاه بود. حضرت روزی به او فرمود: ای میثم! چه خواهی کرد آن روز که فرزند ناپاک بنیامیه (ابن زیاد) از تو بخواهد از من بیزاری بجویی؟
میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد.
امام (علیهالسلام) فرمود: در غیر این صورت تو را به دار میآویزند و میکشند.
گفت: صبر و مقاومت میکنم. این در راه خدا برایم قابل تحمل است….
افتخار میثم تمار شهادت بر سر عقیده و ایمان بود
از این رو میثم، پیوسته دار بر دوشی بود که انتظار شهادت داشت و شهادت بر سر عقیده و ایمان را افتخار مىدانست و با همه خطرها و فشاره، هرگز از دفاع و جانبداری خاندان رسالت و خط امامت و ولایت دست برنمیداشت. پس از شهادت امیر المؤمنین (علیهالسلام)، گاهی از کوفه به مدینه میرفت و با امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) دیدار میکرد.
مردم کوفه، در آن دوران خفقان که امویان حکومت را در دست داشتند، فضایل اهل بیت و مناقب امیر مؤمنان را از زبان او میشنیدند. او به توصیه مولایش علی(علیهالسلام) عمل میکرد و فضیلتهای آن حضرت و این خاندان پاک را همه جا نشر میداد، با آن که مىدانست او را دستگیر خواهند کرد و از شاخه نخلی به دار خواهند آویخت. حتّی آن درخت خاص ّ را هم مىدانست کدام است.
گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت که علی(علیهالسلام)به وی نشان داده و فرموده بود که بعداً با این درخت، ماجراها خواهی داشت، میایستاد و در پای آن نخل نماز میخواند و میگفت: مبارکت باد ای نخل! مرا برای تو آفریده اند و تو برای من روییده ای. همیشه به آن نخل مینگریست[۶].
ویژگیهای میثم
میثم تمّار، ویژگیهای برجستهای داشت؛ از جمله:
- خطابه و سخنوری: میثم، بیانی رسا و نطقی گویا داشت و در بازار کوفه، رئیس صنف میوه فروشان و سخنگوی آنان بود. او هنگام شکایت بازاریان کوفه از ابن زیاد، به عنوان نماینده آنان نزد والی کوفه رفت[۷].
- تفسیر قرآن: از آموختههای دیگر میثم تمّار از علی بن ابیطالب(علیهالسلام)، علم قرآن و معارف کتاب الهی بود. روزی میثم با ابن عباس ـ که او نیز از شاگردان علی (علیهالسلام) در تفسیر قرآن بود ـ در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن میخواهی بپرس. من تمام قرآن و تأویل آن را نزد علی (علیهالسلام) فراگرفته ام. ابن عباس، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در تفسیر قرآن بنویسد. میثم درباره جزئیات شهادت خویش، طبق آنچه از امیر مؤمنان شنیده بود، با ابن عباس صحبت کرد و او را شگفت زده نمود[۸].
- راوی حدیث: وی احادیث بسیاری از علی (علیهالسلام) شنیده و آنها را در یک مجموعه گردآوری کرده بود. آنچه در فرصتهای مختلف از پیشوای خود روایت میکرد و از حوادث آینده خبر میداد، اهتمام او را به این موضوع نشان میدهد. دو تن از پسرانش به نام صالح و یعقوب نیز مطالبی را از نوشتههای او روایت کردهاند[۹].
- علم به اسرار: همچنان که پیشتر اشاره شد، او علم (بلایا و منایا) داشت؛ یعنی از حوادث آینده و نحوه مرگ و میر افراد و فتنههایی که بعداً قرار بود اتفاق بیفتد، خبر داشت. هم نامه سربسته میخواند و هم راز نشنیده میگفت و آن همه را از مولایش امام علی (علیهالسلام) فراگرفته بود؛ مثلاً شهادت خود را پیش گویی میکرد، خبر مرگ معاویه را یک هفته قبل از آن به ابو خالد گفته بود، قیام مختار را در کوفه نیز پیش گویی کرده بود[۱۰]، از حادثه جان گداز کربلا هم خبر داشت، با آن که خودش سالها پیش از آن واقعه به شهادت رسید.
روزی به زنی به نام (جبله مکّی) گفته بود: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم میکشند و دشمنان خدا این روز را مبارک میدانند؛ این داستانی است که مولایم امیر مؤمنان (علیهالسلام)به من خبر داده و فرموده است که همه چیز بر حسین بن علی (علیهالسلام) خواهد گریست[۱۱].
روزی در مجلس بنی اسد با حبیب بن مظاهر (از شهدای کربلا) دیدار کرد و با او گفتاری مفصل داشت. حبیب، در سخنی اشاره آمیز، خبر از شهادت میثم داد و گفت: گویا پیرمردی را میبینم که در راه دوستی با خاندان پیامبر، او را به دار میزنند و بر چوبه دار، شکمش را میدرند (اشاره به شهادت میثم در کوفه).
میثم هم در جوابش گفت: من نیز مردی سرخ رو را میبینم و میشناسم که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام میکند و کشته میشود و سرش در کوفه گردانده میشود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا).
مردمی که شاهد این گفتگو بودند، سخنان آن دو بزرگوار را مسخره کردند و دروغ پنداشتند؛ اما چند روزی نگذشت که میثم بر دار آویخته شد و چندی بعد نیز حبیب بن مظاهر در کربلا شهید شد و سر او را نیز بر نیزه زده، به کوفه آوردند[۱۲].
فرجام سرخ
وقتی میثم از سفر حج به سوی کوفه برمیگشت، ابن زیاد دستور دستگیری او را داده بود. این در آستانه حوادث پیش از قیام امام حسین (علیهالسلام)و عاشورا و اوضاع بحرانی کوفه بود. گماشتگان والی، در (حیره) میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد، دستگیر کردند. وی هنگام دستگیری، سالخورده و نحیف بود و جز پوستی بر استخوانهایش نمانده بود[۱۳]؛ هر چند قلبی شجاع و دلی نیرومند داشت.
او را پیش ابن زیاد بردند. حرفهایی میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. والی کوفه از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمار جواب داد: در کمین ستمگران، که تو نیز یکی از آنانی.
گفت: باید از علی بن ابیطالب (علیهالسلام) بیزاری بجویی و به او ناسزا بگویی، و گرنه دستها و پاهایت را بریده، بر دار خواهم آویخت.
میثم گفت: مولایم علی (علیهالسلام)به من خبر داده که مرا به دار میآویزی و زبانم را میبُری.
ابن زیاد برای ابراز دشمنی خود، گفت: دست و پایت را میبرم و رهایت میکنم تا دروغ مولایت آشکار شود.
دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمار بر فراز دار هم از فضایل علی بن ابیطالب (علیهالسلام) میگفت و اعلام میکرد: ای مردم! هر کس دوست دارد حدیثی از سخنان علی (علیهالسلام) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر میدهم. مردم مشتاقانه برای شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر را به گوش مردم میرساند.
سرانجام، دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند، از این رو به دستور ابن زیاد، زبان او را بریدند و وی را با ضربت نیزهها بر فراز دار به شهادت رساندند.
میثم تمّار، عمری را پاک، با ایمان و در خط اهلبیت زیست و سرانجام جان خود را در راه وفاداری صادقانه به ایمان خویش از دست داد. شهادش میلاد سرخی برای او بود و با آن فرجام نیک، به آرزویش رسید.
مدتی پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد برای زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمیداد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرتمند او با هم همپیمان شدند و شبی نگهبانان را غافلگیر کردند، جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران، فردا صبح جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند[۱۴].
پانویس
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291
- ↑ بحار الانوار، ج 53، ص 113
- ↑ سفینة البحار، ج 2، ص 524
- ↑ همان، ص 525
- ↑ بحار الانوار، ج 40، ص 200؛ نفس المهموم، ص 60
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، همان، ص 292
- ↑ رجال کشّی، ص 86
- ↑ سفینة البحار، همان، ص 524
- ↑ همان
- ↑ رجال کشّی، ص 80؛ بحار الانوار، ج 42، ص 125
- ↑ بحار الانوار، ج 45، ص 202؛ در ادامه همین روایت آمده است که میثم، نشانهای هم به جبله گفته بود. وی میگوید: یک روز از خانه بیرون آمدم، دیدم خورشید که بر دیوارها میتابد، همچون پارچه ای است که به رنگ سرخ، رنگ آمیزی شده باشد. صیحه ای کشیدم و گفتم: به خدا سوگند، سرورمان حسین بن علی (علیهالسلام) کشته شد. و همان گونه بود که او از میثم شنیده بود.
- ↑ نفس المهموم، ص 60
- ↑ همان، ص 59
- ↑ رجال کشّی، ص 83