ابن سبعین

نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۳۰ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها)

عبدالحق بن سبعین (۶۱۴ق - ۹ شوال ۶۶۹ق / ۱۲۱۷ - ۱۲۶۹) فیلسوف صوفی اندلسی بود. او بیشتر به خاطر رساله اش «المسائل الصقلیة» که پاسخی به سؤالاتی بود که امپراتور فردریک دوم به دولت موحدون فرستاده بود، می شناسند. آوازه او در اروپا در زمان خود گسترش یافت، از این رو پاپ از او یاد کرد و درباره او گفت: امروز هیچ مسلمانی بیش از او به خدا معرفت ندارد[۱][۲]. فلسفه او یکی تعمقات و تحقیقاتی است که به مسیرهای پژوهش فلسفی در چارچوب دین تعمیق بخشید.

حسن بصری
نام عبدالحق بن إبراهیم بن محمد بن نصر الغافقی العکی
نام‎های دیگر عبدالحق بن سبعین
درگذشت 669ق

زندگی

عبدالحق بن إبراهیم بن محمد بن نصر الغافقی العکی[۳] ملقب به ابومحمد و در شرق به قطب الدین و در زادگاهش رقوطة (Ricote امروزی) در مرسیة اندلس است. او از خانواده‌ای اصیل و ثروتمند در اندلس است و اوایل جوانی را در آنجا گذراند. لغت و ادبیات عرب را در آنجا آموخت و به علوم عقلی روی آورد و تصوف را از ابن دهاق فراگرفت. او را شیخ سبعین می نامیدند، با اشاره به سلسله صوفیه، که پیروان آن را سبعینیة می نامند. آنها را «اللیسیة» نیز می گویند، زیرا ذکرشان این بود: «لیس إلا الله». او به ابن سبعین معروف بود چون خود را ابن دارة می خواند - والدارة در حساب ابجد = حرف العین = 70 است.

او در پانزده سالگی کتاب بد العارف را در مسائل علمی و عملی کتاب و سنت نوشت که حکایت از هوش و ذکاوت فوق العاده او داشت.وی در مرحله دوم زندگی خود در حدود سال 640 هجری قمری از مرسیه به برخی از کشورهای اندلس و سپس شمال آفریقا مهاجرت کرد.

سفر به مغرب

او دوران حیات معنوی خود را در مغرب دور گذراند و بیشتر نامه های خود را در آنجا می نوشت و با فقهای مغرب مناظره شدیدی داشت. ابن سبعین زمانی که کمتر از بیست سال داشت به مغرب نقل مکان کرده بود و ابتدا در سئوتا و گروهی از یاران و پیروانش که در اندلس دور او جمع شده بودند، همنشین بود. شهرت او به خاطر زهد و علم و فلسفه ای که در افق ها نفوذ کرد گسترش یافت، همانطور که در ابتدای کتاب "المسائل الصقلیة" ذکر شد، که همان مسائلی است که امپراتور فردریک دوم، پادشاه نورمن ها، نشان می دهد. فردریک دوم از علمای مسلمان در مورد آنها پرسید: سؤال اول در مورد عالم بود: قدیم است یا حادث و دوم از علم الهی است: مراد از آن چیست و اگر مقدماتی داشته باشد مقدمات آن چیست. و سوم در مورد مقولات هستی شناسانه و ماهیت شناسی و سؤال چهارم در مورد روح: دلیل بر بقای آن چیست و ماهیت آن چیست، و سوالاتی از این دست که پاسخ آن را از سلطان عبدالواحد الرشید خواست.

اخراج از سبتة

به نظر می‌رسد اعتباری که ابن سبعین با پاسخش به آن دست یافت، زیاد بود و مورد سعایت علمای زمان خود قرار گرفت از این رو او را به کفر متهم کردند و حاکم سبتة، ابن خلاص را مجبور کردند که ابن سبعین را از شهر بیرون کند. در سال 642 هجری در سی سالگی از آن بیرون آمد. بنابر این او حدود بیست و پنج سال در مغرب اقامت کرد.

در علت خروج او از اندلس مورخین اختلاف نظر دارند و مخالفان او می گویند که او را به دلیل سخنی کفر از مغرب تبعید کردند که می گوید: «ابن آمنه را سنگسار کردند چون فرمود که بعد از من پیامبری نیست.» اما گمان منصفانه این است که هجرت ابن سبعین از اندلس احتمالاً به دلیل حمله فقها و ترس وی از آنها بوده است.

سفر به مکه

عازم مصر شد و ظاهراً چون اولین هدفش حج بود مدت کوتاهی در آنجا اقامت گزید و در سال 652 هجری قمری وارد مکه شد و در آنجا اقامت گزید و امیر مکه را استادی نمود [۴]. شریف مکه یعنی أبی لحى محمد بن أبی سعد آوازه او رواج داد و به سبب سخاوت و علم او در میان اهل مکه بر پیروانش افزوده شد و مردم مکه متکی به گفتار او بودند و به اعمال او هدایت می شدند.ابن سبعین در مکه بود تا اینکه در هم آنجا درگذشت.

نحوه مرگ

اگرچه برجسته ترین کتب تاریخی و مورخان مانند ابن الخطیب، ابن کثیر، ابن تغری ، بردی، تنبکی، ابن العماد، الغبرینی و غیره ذکر کرده اند که مرگ آن مرد یک مرگ طبیعی بوده است، اما تناقض در برخی از روایات در مورد نحوه مرگ او که ابن سبعین پس از آن که شهرت زیادی پیدا کرد، نحوه وفات او بود، ابن شاکر الکتبی در فوات الوفیات در روایتی تایید نشده از خودکشی ابن سبعین می گوید که رگ های دستش را برای خودکشی برید روایتی که مخالفان ابن سبعین برای تضعیف او به کار برده اند. در روایت دیگری آمده است که بین ابن سبعین و وزیر پادشاه یمن که حنبلی بود، دشمنی در گرفت و او از روی کینه او را به قتل رساند.

افکار

او به فلسفه حمله کرد، زیرا فیلسوفان طبق ادعای او کورکورانه از ارسطو تقلید می کنند و به شدت به فارابی و ابن سینا یا کسانی که او آنها را مشارقه می نامید حمله می کرد و یا باید با علم تحقیق آشنا باشد، به عبارت دیگر، وحدت مطلق از نظر ابن سبعین موضوع علم تحقیق است که صاحب آن تمام کمالات وجودی و ذوقی را در خود دارد.

ابن سبعین معتقد است که فقیه بر شریعت تکیه می کند که بدون شک درست است، با این تفاوت که می بیند فقیه با ارائه راههای متعدد که منشعب از احکامی است که از آن استخراج می کند، شرع را مفسده می کند و با تقلید کورکورانه، به عقب بر می گردد. و بسیاری از فهم قرآن و سنت را رها می کنند، ابن سبعین معتقد است که این رفتار مردم را از شریعت دور می کند و آنها را از آن باز می دارد.به طور کلی فقیه به نظر ابن سبعین اینگونه در اشتباه است و بعد از آن می گوید: و اما فقیه اصالتاً خوب است (منظور از شریعتی است که بر آن استوار است و فی نفسه نیکو است)در صورتی راه فساد را می پیماید که عقب گرد نداشته باشد. به سائل فتوا می دهد و خود را در مقام فتوا می گذارد و ادعا می کند که سخنان رسولان و بهترین رسولان را می فهمد و دین خود را توجیه می کند و با نظر و اجتهاد خود آن را کامل می کند در حالی که یقین را بر پایه ی جهل می گذارد و نور خدا را از بندگانش می بندد و از روح شریعت دور می کند...

وحدت وجود

او از کسانی بود که وحدت وجود رااز اندلس و مغرب به همراه ابن عربی به مشرق آورد. آموزه های این نوع عرفان را گسترش داد[۵]. او را مورد اتهام قرار داد و به سرحد کفر رسانید، اما برخی معتقدند پیامی که ابن سبعین برای آن مبارزه کرده است، اثبات یگانگی مطلق خداوند در چارچوب یک تصور وجودی است که هر دوگانگی یا تفرقه وجودی را رد می کند[۶].

ابوالوفا الغنیمی تفتازانی اندیشه ابن سبعین را در باب وحدت وجود این گونه تعریف می کند:

ابن سبعین آموزه وحدت مطلق خود را به سایر حوزه های تحقیقات فلسفی نیز تعمیم می دهد، زیرا او مثلاً نفس و ذهن را چنان می بیند که به خودی خود وجود ندارند، اما وجود آنها را واحد می داند. از موضوع وجودی واحد خارج نمی شوند و اخلاق نزد او به رنگ وحدت مطلق رنگ می گیرد خیر و لذت و سعادت در تحقق این وحدت و خوبی و بدی فرقی با هم ندارند. بین آنها از نظر واقعیت وجودی; چون وجود یک مسئله است و خیر مطلق است پس شر از کجا در هستی می آید؟ و چیزی جز خیر و خوشیختی نیست [۷].

نظریه ارزشهای اخلاقی سبعینیه به طور سیستماتیک با موضوع هستی و معرفت مرتبط است، زیرا اخلاق هم به اعتقاد او اساساً نگاهی معطوف به اثبات وحدت مطلق که همان خیر برتر است و از طریق او است ؛ و در یک کلام کمال، سعادت و تعالی، همه از اوست.

شیوه نگارش

شیوه نگارش عجیب، کلامش از هم گسیخته، کم ارتباط، تا این که قاضی القضات، ابن دقیق العید گفت: با ابن سبعین تا ظهر نشسته بودم در حالی که کلماتی را نقل می کند که واژگان آن معنا نداشت و پیچیده بود.

به همین ترتیب کلمات او با تعداد زیادی معما و نشانه با حروف ابجد مشخص می شود و در کتاب های خود اسامی خاصی دارد که به نوعی نماد است، چنان که ابوالعباس الغبرینی نویسنده کتاب عنوان الدرایة نیز بر این مطلب اشاره دارد. ازجمله عبارات عجیب او در کتاب الإحاطة آن را تکرار کرده عباراتی مانند: "إیه! یا اینکه گفته: "الله فقط" و دوازده بار تکرار کلمه "إیه" در یک سطر و استفاده او از حروف ابجد به طوری که استخراج معنی آن بسیار مشکل است. کما اینکه در رساله الالواح چنین آورده است:"علمش به انسانیت انسان است و در ح ح، وفی ن ن، وفی ج ج، ودر جامعیت علم و عقلانیت عقل است". از عجیب ترین و سخنان او این است که در پایان «الرسالة الفقیریه» می گوید: «السلام على المنکر والمسلم، والعالم والمتعالم، والغالط والمتغالط».

آثار

الحروف الوضعیة فی الصور الفلکیة.

شرح کتاب إدریس .

بد العارف.

الکلام على المسألة الصقلیة.

رسالة النصیحة (النوریة).

عهد ابن سبعین.

الإحاطة، بد العارف.

الرسالة الفقیریة.

الحکم والمواعظ.

الرسالة القوسیة.

رسالة فی أنوار النبی صلى الله علی وسلم وأنواعها.

الألواح المبارکة، الوصیة لتلامذته.

الرسالة الرضوانیة.

رسالة فی عرفة.

رسالة خطاب الله بلسان نوره.

نتیجة الحکم، الرسالة الإصبعیة.

الکلام على الحکمة.

حکم القصص[۸].

پانویس

  1. الإحاطة للسان الدین بن الخطیب، ج 1، ص 34
  2. نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب للمقری، دار الكتب العلمیة، الطبعة الأولى، بیروت 1995، 2/411
  3. التفتازانی،ابن سبعین وفلسفته الصوفیة، بیروت، دار الكتاب اللبنانی 1973: ص75
  4. لسان المیزان، بن حجر العسقلانی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1390هـ /1971م، صفحة (3/392)
  5. ابن سبعین وفلسفته الصوفیة، بیروت، دار الكتاب اللبنانی 1973: ص72
  6. فلسفة الوحدة فی تصوف ابن سبعین ، محمد العدلونی الإدریسی، تاریخ النشر: ،1998 الناشر: دار الثقافة،السلسلة:تصوف الغرب الإسلامی، الطبعة: 1 مجلدات: 1
  7. مدخل إلى التصوف الإسلامی، د. أبوالوفا الغنیمی التفتازانی، القاهرة: مكتبة الثقافة للطباعة والنشر، ط 2، 1976م، (ص 251- 259)
  8. ابن سبعین