÷

Ambox clock.svg


نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.

یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در

شفا
نام شفا

شفا در لغت به معنای نقطه آخر چیزی است که مشرف به نابودی یا نجات باشد، از این رو شفا یافتن بیمار به معنای عافیت یافتن و نجات از بیماری است؛ بنابراین، چنانچه گفته شد، شفابخشی قرآن به معنای نجات بخشی آن از هر بیماری که موجب انحطاط و سقوط مادی و معنوی است.

معنای لغوی شفا

شفا در استعمالات عرب به خصوص در زبان شریعت به معنای درمان بیماری جسمانی و درمان بیماری­ های روحانی است و منحصر در مسائل جسمی و مادی محض نمی­ باشد. قرآن کریم می­فرمایند: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شفا لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنين[۱]. قرآن نیز شفا را به صدور نسبت می دهد و این به این معناست که مسئله شفا منحصر در امور مادی نیست. همچنین در نهج البلاغه آمده است: وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شفا مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَه‏[۲]. در این فقره حضرت امیر، کفر و نفاق و ضلالت و گمراهی را بزرگترین بیماری دانستند و قرآن را شافی این بیماری­ها معرفی کردند.

معنای شفا در اصطلاح دین

میان نگاه دین مقدس اسلام و فلسفه الهی و نگاه مکاتب مادی در حوزه مسائل انسان شناسی، تفاوت مبنا وجود دارد. این تفاوت مبنا سبب می­شود که نگاه و تعریف ما از مفاهیمی همچون شفا، سلامت، درمان و امثال آن متفاوت باشد.

طبیبی ادعا می ­کند که من همه بیماری­های مربوط به کلیه را درمان می­کنم. فردی به او مراجعه کند و کلیه وی درمان می­ شود. ولی کبد او عارضه ه­ای بدتری پیدا کند. آیا می­توان گفت که این بیمار شفا پیدا کرده است؟

از آنجایی که انسان مجموعه­ ای از اعضاء و جوارح است، اگر بخشی از آن درمان شود ولی بخش دیگری با مشکل بزرگتری مواجه گردد، هیچ­گاه نمی­گوییم این بیمار شفا پیدا کرد بلکه می­گوییم که نوع بیماری­ اش تغییر پیدا کرد.

زمانی می­گوییم که این بیمار شفا پیدا کرد که یا تمام اعضاء و جوارح او سالم باشند یا اینکه وقتی برآیند بیماری جدید را با سلامت اعضاء دیگر میسنجیم، در مجموع از میزان بیماری کاسته شده باشد. وقتی بیماری کاسته شده باشد، به همان میزان، سخن از درمان و شفا قابل طرح است. این یک استعمال و قضاوت عرفی و طبیعی است.

جریان طب موجود و همچنین عموم مردم، انسان را صرفا یک مجموعه مادی تلقی کرده و در نتیجه، درمان و شفا و بیماری را در همین حوزه تفسیر می­کنند. اما فلسفه الهی با براهین عقلی ثابت می­کند که انسان موجودی مرکب از یک لایه جسمی و یک لایه مجرد است. لایه­ای که به واسطه حواس پنچ­گانه مورد ادراک قرار نمی­گیرد. ادیان الهی نیز به شدت به این مسئله پرداخته و تاکید دارند که حقیقت انسان، همان لایه­ ای است که از محدوده رادار قوای حسی انسان خارج است.

اگر فهمیدیم که انسان، مجموعه­ای مرکب از جسم و روح است، طبیعتا می­فهمیم که مصداق شفا در این نگاه متفاوت است. شفا یعنی مجموعه­ ای مرکب از جسم و روح به سمت سلامت میل پیدا کند. در این نگاه، اگر کسی بخواهد شفا کامل و صد در صد پیدا کند، شفا کامل به این معنی است که جسم و روح وی در بهترین حالت قرار بگیرد. اما اگر بیماری شرایطی داشته باشد که وقتی ابعاد جسمی او درمان شود، ابعاد روحی او آسیب ببیند یا بالعکس، طبیعتا چنین بیماری صد در صد قابل شفا نیست. این بیماری زمانی خوب می­شود که درجه ­ای به سلامتی نزدیک شود.

اگر در دین اسلام سخن از شفا و شفا بخشی می­شود، منظور شفا دادن انسان به حسب قابلیتی است که دارد نه شفا صد در صد و از همه جهت. اصولی تکوینی در عالم حاکم است که سبب می­شود هر شخصی از همه جهت شفا نگیرد. زیرا در جای خود ثابت شده که رشد معنوی همواره در گرو برخی مشکلات و مصائب ظاهری است. پس امکان ندارد که کسی از جهت مادی و ظاهری و از همه ابعاد، در رفاه و راحتی باشد. در روایت آمده است: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ خَامَةِ الزَّرْعِ تُكْفِئُهَا الرِّيَاحُ كَذَا وَ كَذَا وَ كَذَلِكَ الْمُؤْمِنُ تُكْفِئُهُ الْأَوْجَاعُ وَ الْأَمْرَاض‏[۳].

و نیز آمده است: أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع أَ يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بِالْجُذَامِ وَ الْبَرَصِ وَ أَشْبَاهِ هَذَا قَالَ فَقَالَ وَ هَلْ كُتِبَ الْبَلَاءُ إِلَّا عَلَى الْمُؤْمِنِ[۴].

با این نگاه مسئله را تحلیل کنیم. فرض کنید کسی درد شدیدی در قلب خود احساس می­کند و می­خواهد به زیارت برود و با زیارت شفا بگیرد. اگر واقعا درد قلب او با یک رشد معنوی همراه باشد، اگر امام در وی تصرفی کند و قلب او را درمان کند، آیا او را شفا داده است یا مریض کرده است؟

در نگاه دینی و فلسفه الهی، در صورتی که قلب این شخص خوب شود، او بیمارتر شده است زیرا بیماری از جسم او رخت بربسته و به روح وی منتقل شده است و بیماری روح، قابل مقایسه با بیماری جسم نیست. بیماری از یک لایه ظاهری زدوده شده و به یک لایه عمیق‌­تر سرایت کرده است. انتقال بیماری به این لایه مساوی است با دور شدن شخص از سعادت ابدی. شفا یافتن زمانی صدق می­کند که همه ابعاد وجودی انسان در مسیر سعادت قرار بگیرد. اگر واقعا سلامت قلب با سلامت روح در تعارض باشد، نمی­توان بهبودی قلب را شفا نامید.

بیماری­ های جسمی همواره مذموم نیست. بسیاری از بیماری­ های جسمی موجب رشد و سعادت و سلامت است. پس اگر چنین شخصی به محضر امام برود، با این اینکه محضر امام دارالشفاء است، باز هم درد قلب او خوب نشده و کماکان مریض باقی می ­ماند. امام دریای رحمت و مهربانی است. سالم نمودن عضو از اعضاء جسم یک زائر و انتقال بیماری به لایه عمیق‌­تر وجود او که روح باشد، تناسبی با رحمت و مهربانی معصوم ندارد.

ولی گاهی درد قلب مریض، محصول اشتباهات و آلودگی­ های روحی نیست و چنین نیست که برای رشد او ضرورتی داشته باشد. در این حالت، وقتی که مریض به محضر امام مشرف می­شود و امام درد قلب او را خوب می کنند، واقعا شفا صدق می­کند. زیرا به بعد روحی و معنوی وی ضرب‌ه­ای وارد نشده است و جسم او نیز بهبود پیدا کرده است.

پس دارالشفاء بودن ملازم با این نیست که امراض جسمی هر کسی که به حرم مشرف شد یا تربت حسینی را استفاده کرد، الزاما برطرف شود. و اگر مرضی خیر انسان باشد و برای باطن و روح مصلحت داشته باشد، جا ندارد که امام بدن او را شفا دهد.

پانویس

  1. سوره یونس،آیه 57.
  2. نهج البلاغه للصبحی صالح، صفحه 252.
  3. الکافی، جلد 2، صفحه 258.
  4. همان.