خدّاشیه‏ از شاخه «راوندیه» و قایل به نبوت مردی به نام عمار (عمارة بن بدیل) ملقب به «خدّاش» بودند که در خراسان قیام کرده و به دست اسد بن عبدالله برادر خالد بن عبدالله القسری به قتل رسید.

خداشیه
نامخداشیه
موسسعماره بن بدیل( ملقب به خداش)
عقیده1. بدعت در دین. 2. حرام خدا حلال است. 3. عدم انجام تکالیف الهی با توجیه

تاریخچه

گویا «خدّاش» لقب زشتی است که مخالفان به او داده‌اند و به قول ایشان چون وی به دین اسلام خدشه وارد می‌کرد، او را خدّاش می‌خواندند. وی در آغاز از پیروان شخصی به نام کثیر بود که از داعیان آل‌عباس به شمار می‏ رفت. چون کثیر بی‌‏سواد بود، خدّاش در او نفوذ کرد. طبری و ابن اثیر می‌‏نویسند که «خدّاش» در آغاز نصرانی بود و در کوفه مسلمان شد و سپس برای تبلیغ مرام خود به خراسان آمد[۱]. وی در آغاز خود را مانند پیشوایش کثیر از داعیان عباسی معرفی ‏ کرد. مطهر بن طاهر مقدسی می‌‏نویسد: چیزی نگذشت که «خدّاش» موضوع دعوت را تغییر داد و راه «اباحه» پیش گرفت و زنان مردم را بر یکدیگر جایز شمرد و نخستین کسی بود که مذهب باطنیه را آشکار کرد و چنین وانمود می‏‌کرد که همه این امور را به دستور امام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس می‌کند و این اعتقاد و روش دینی اوست. گویند چون محمد بن علی بن عبدالله از دعاوی باطل «خدّاش» آگاه شد، سخت برآشفت و بکیر بن ماهان را با نامه ‏هایی برای شیعیانش به خراسان روانه کرد و از خدّاش و پیروان او بیزاری جست. محققان معاصر نوشته‏ اند که خدّاش در لفافه دعوت عباسی؛ به تبلیغ افکار مزدکی و شیوعی می‌‏پرداخت. فن فلوتن خاورشناس هلندی احتمال داده است که خدّاش از راوندیان باشد و می‌‏گوید این فرقه می‌‏کوشیدند تا در زیر پرده شعائر دینی مردم را به اسلام بی ‏اعتقاد کنند[۲].

رهبر فرقه

رهبر فرقه خدّاشیه مردی به نام عمار یا عماره بن بدیل بوده که ملقب به خدّاش می‌باشد و آنچه به نظر می‌رسد این است که این لقب را سایر مسلمانان به وی داده‌اند، زیرا او به اسلام ضربه و خدشه وارد کرده است و در واقع این لقب نوعی اهانت به آنها است به خصوص که خدّاشیه خود را فرقه‌ای از راوندیه می‌دانند[۳].

اعتقادات

پیروان خدّاش معتقد بودند که خدّاش حرام‌های خدا را حلال کرده و نیز استفاده از زنان مردم برای را برای یکدیگر جایز می‌دانسته است. این فرقه برای آن که واجبات را انجام ندهند از توجیه و تاویل استفاده می‌کردند. معتقد بودند که خدّاش این مطلب را از مالک بن هیثم و هریش بن سلیم گرفته است[۴]. خدّاشیه معقتد بودند که نماز، روزه، حج واجب نیست و وقتی اسم این‌ها می‌آید، هدف دیگری دنبال می‌شود. یعنی این که منظور از نماز، دعا برای امام و رهبر جامعه و ذکر و یادآوری وی و اطاعت از وی است، نه اعمال و حرکات مخصوصی که از صدر اسلام بدان عمل می‌شده است. و منظور از روزه، خودداری از ذکر نام امام است. (ظاهراً این تأویل یک نوع توجیه سیاسی است). و مقصود از حج این نیست که بروی مکه و مناسک خاص را انجام دهی، بلکه مقصود حرکت برای دیدار امام و رهبر فرقه است. مطابق با این مبنا در نماز اصطلاحی مسلمانان، هیچ گونه مزیتی وجود ندارد و روزه ای که مسلمانان می‌گیرند فقط گرسنگی و تشنگی است و هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود. بنابراین، انسان نباید در هیچ حالی خود را از لذت نعمت‌هایی که خدا داده (مثل خوردنی‌ها و آشامیدنی‌‌ها و جماع) ممنوع کند[۵]. آنها برای تبیین اعتقادات خود (از جمله اباحه‌گری) به آیه ۹۳ سوره مائده استناد می‌کنند[۶].

سر انجام

طبری می‌‏نویسد که خدّاش مردی دروغ‏‌پرداز بود و مردم را به آیین خرمیه دعوت می‏‌کرد و به پیروان خود می‏‌گفت که مراد از «روزه» خودداری از ذکر نام امام و تأویل «نماز» دعا برای او و «حج»، قصد رفتن به سوی اوست. او می‌‏گفت این سخنان را از محمد بن علی بن عبدالله بن عباس شنیده است. اسد بن عبدالله عامل خراسان چون از دعوت او آگاه شد او را دستگیر کرده دستور داد وی را مثله کرده و سپس کشتند[۷]. در نقل دیگری هم آمده است که خدّاشیه باعث اختلافاتی در مرو خراسان شدند که موجب شد اسد بن عبدالله برادر خالد بن عبدالله القسری به آنها حمله کند و و تعدادی از آنها را بکشد و نیز خدّاش را مثله کرده کشتند[۸][۹] و این گونه شد که قائله خدّاشیه به پایان رسید.

پانویس

  1. نهروانی، أبوالفرج معافی بن زکریا، الجلیس الصالح والأنیس الناصح، ج۱، ص۵۶۴، بیروت، بی‌نا، بی‌تا.
  2. ر ک فرهنگ فرق اسلامی، محمد جواد مشکور، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 خورشیدی، ص 178
  3. نهروانی، أبوالفرج معافی بن زکریا، الجلیس الصالح والأنیس الناصح، ج۱، ص۵۶۴، بیروت، بی‌نا، بی‌تا.
  4. الشافعی، أبی‌القاسم علی بن الحسن بن هبة الله بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، تحقیق:محب‌الدین أبی‌سعید عمر بن غرامه العمری، ج۵۶، ص۵۱۷، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۵.
  5. الشافعی، أبی‌القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، تحقیق، محب‌الدین أبی‌سعید عمر بن غرامه العمری، ج۵۶، ص۵۱۷، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۵.
  6. http://www.wikifeqh.ir/%D9%81%D8%B1%D9%82%D9%87_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87
  7. ر ک فرهنگ فرق اسلامی، محمد جواد مشکور، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 خورشیدی، ص 178
  8. الشیبانی، أبوالحسن علی بن أبی‌الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۲۰، تحقیق:عبدالله القاضی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ه، چاپ دوم.
  9. النویری، شهاب‌الدین أحمد بن عبدالوهاب، نهایه الأرب فی فنون الأدب، ج۲۲، ص۱۴، تحقیق مفید قمحیه وجماعه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۴ه، چاپ اول.