۵٬۵۶۷
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ']]↵<references />' به ']]') |
جز (جایگزینی متن - 'رده:مقالات' به 'رده:مقالهها') |
||
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
مفهوم انحطاط در اندیشه سیاسی برخی از اندیشمندان مسلمان (مقاله) | مفهوم انحطاط در اندیشه سیاسی برخی از اندیشمندان مسلمان (مقاله) | ||
نویسنده: [[ دکتر مرتضى شیرودى]]<ref>مجله اندیشه تقریب، شماره 21، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، سال ششم، زمستان 1388 </ref> | نویسنده: [[دکتر مرتضى شیرودى]]<ref>مجله اندیشه تقریب، شماره 21، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، سال ششم، زمستان 1388 </ref> | ||
<ref>مرتضى شیرودى دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی و عضو هیأت علمی پژوهشکده تحقیقات اسلامی.</ref> | <ref>مرتضى شیرودى دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی و عضو هیأت علمی پژوهشکده تحقیقات اسلامی.</ref> | ||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
موضوع مهمی که در مقدمه، نظرها را جلب میکند، سخن ابنخلدون از سقوط و انحطاط دولتها و تمدنهاست، اما او تنها از علل زوال و افول کشورها و ملتها سخن به میان میآورد و با شفافیت به مفهوم انحطاط اشاره نمیکند، شاید از آن رو که آنچنان انحطاط مفهومی روشن در نزد وی و یا در زمانه او داشته که نیازی به ارائه تصویری دقیق از آن حس نکرده است. اما با دقت در علتهایی که او برای فروپاشی و فرو افتادن این و آن مطرح میکند، میتوان و یا باید مراد او از انحطاط را دریافت و یا به آن نزدیک شد؛ کاری که سعی شده است در صفحات پیشرو، انجام شود:<br> | موضوع مهمی که در مقدمه، نظرها را جلب میکند، سخن ابنخلدون از سقوط و انحطاط دولتها و تمدنهاست، اما او تنها از علل زوال و افول کشورها و ملتها سخن به میان میآورد و با شفافیت به مفهوم انحطاط اشاره نمیکند، شاید از آن رو که آنچنان انحطاط مفهومی روشن در نزد وی و یا در زمانه او داشته که نیازی به ارائه تصویری دقیق از آن حس نکرده است. اما با دقت در علتهایی که او برای فروپاشی و فرو افتادن این و آن مطرح میکند، میتوان و یا باید مراد او از انحطاط را دریافت و یا به آن نزدیک شد؛ کاری که سعی شده است در صفحات پیشرو، انجام شود:<br> | ||
==معاش نازل== | == معاش نازل == | ||
ملتهایی هستند که شیوه معاش نازلی دارند. اینان اجتماعاتی اند که از راه کشاورزی و دامپروری ارتزاق میکنند و همکاری آنان در راه به دست آوردن نیازمندی ها، تأمین وسایل معاش و دستیابی به عمران از قبیل مواد سوخت، مواد غذایی و مسکن، در حدی است که تنها زندگی آنها را حفظ کند و حداقل زندگی یا به میزان سد جوع را در دسترس ایشان بگذارد، بی آن که در صدد تحصیل میزان فزونتری برآیند، زیرا از گام نهادن در مرحلهای فراتر از تدارک حداقل زندگی، عاجزند. <ref>(ابنخلدون، ج1، 1385، 226)</ref>. به بیان دیگر، آنها در زندگی، به مقدار ضروری از خوراکیها، پوشیدنیها و تهیه نیازمندیهای دیگر چون مرکب اکتفا میکنند و از رسیدن به مراحل برتر از این حد که به تمدن کاملتری میانجامد، ناتواناند. این گروه و یا چنین ملتهایی، خانههایی از موی و پشم حیوانات یا از شاخههای درختان یا از گلها و سنگهای طبیعی میسازند و از آن جز برای بهره بردن از سایه و تهیه پناهگاه، منظوری ندارند و گاهی هم به غارها و شکاف کوهها پناه میبرند. خوراک آنان همان مواد طبیعی است و تنها گاهی با اندکی تغییر در این مواد، از آن بهره میبرند، و گاه انواعی از این مواد را میپزند و میخورند. برای گروهی از این مردم که به کار و کشت و زرع مشغولاند. ساکن قریهها و نواحی کوهستانیاند؛ مردمی که معاش خویش را از راه پرورش چارپایانی چون گوسفند به دست میآورند. آنها ناگزیرند برای جستجوی چراگاهها و آماده کردن آب حیوانات خود به طور دائم در حرکت و بیانگردی باشند، از این رو، چنین آدمیانی وحشیترین مردماناند و نسبت به شهرنشینان، در شمار جانوران میباشند. <ref>(پیشین، ص228)</ref>.<br> | ملتهایی هستند که شیوه معاش نازلی دارند. اینان اجتماعاتی اند که از راه کشاورزی و دامپروری ارتزاق میکنند و همکاری آنان در راه به دست آوردن نیازمندی ها، تأمین وسایل معاش و دستیابی به عمران از قبیل مواد سوخت، مواد غذایی و مسکن، در حدی است که تنها زندگی آنها را حفظ کند و حداقل زندگی یا به میزان سد جوع را در دسترس ایشان بگذارد، بی آن که در صدد تحصیل میزان فزونتری برآیند، زیرا از گام نهادن در مرحلهای فراتر از تدارک حداقل زندگی، عاجزند. <ref>(ابنخلدون، ج1، 1385، 226)</ref>. به بیان دیگر، آنها در زندگی، به مقدار ضروری از خوراکیها، پوشیدنیها و تهیه نیازمندیهای دیگر چون مرکب اکتفا میکنند و از رسیدن به مراحل برتر از این حد که به تمدن کاملتری میانجامد، ناتواناند. این گروه و یا چنین ملتهایی، خانههایی از موی و پشم حیوانات یا از شاخههای درختان یا از گلها و سنگهای طبیعی میسازند و از آن جز برای بهره بردن از سایه و تهیه پناهگاه، منظوری ندارند و گاهی هم به غارها و شکاف کوهها پناه میبرند. خوراک آنان همان مواد طبیعی است و تنها گاهی با اندکی تغییر در این مواد، از آن بهره میبرند، و گاه انواعی از این مواد را میپزند و میخورند. برای گروهی از این مردم که به کار و کشت و زرع مشغولاند. ساکن قریهها و نواحی کوهستانیاند؛ مردمی که معاش خویش را از راه پرورش چارپایانی چون گوسفند به دست میآورند. آنها ناگزیرند برای جستجوی چراگاهها و آماده کردن آب حیوانات خود به طور دائم در حرکت و بیانگردی باشند، از این رو، چنین آدمیانی وحشیترین مردماناند و نسبت به شهرنشینان، در شمار جانوران میباشند. <ref>(پیشین، ص228)</ref>.<br> | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
اگر از خارج مرزها، دشمنانی بخواهند به سرزمین بادیهنشینان وارد شوند و یا به آن حمله نمایند، امر دفاع و حمایت از این سرزمین، مصداق نمییابد مگر این که در میان بادیهنشینان، عصبیتی به حد کفایت، موجود باشد. در این صورت، یعنی با وجود عصبیت مکفی، شکوه و قدرت بادیهنشینان، در دفع هجمه دشمن، فزونی مییابد و بیم آنان، در دل متجاوزان میافتد، و سرانجام آنها را بر دشمنان پیروز میگرداند، اما آنانی که در سرزمینشان عصبت فروکاسته است، هر گاه آسمان سرزمینشان تیره و تار شود و مصیبتی چون حمله مهاجمان پیش آید، هر یک از بادیهنشینان از بیم و وحشت خواری شکست، رهایی خود به تنهایی میجوید و به گوشهای برای نجات میگریزد، ولی در نهایت، طعمه قبایل و ملتهای مهاجمی میشود که درصدد بلعیدن آنها برآمدهاند و به سرزمینشان حملهور شدهاند. نتیجه این که: وجود عصبیت در نبرد مرگ و زندگی و در زد و خورد، ضروری است و این ضرورت، به دلیل وجود خوی ستمگری و تجاوزگری انسانها، ضرورتی اجتنابناپذیر در دفاع و رفع خطر است.<ref>(پیشین، ص240)</ref>.<br> | اگر از خارج مرزها، دشمنانی بخواهند به سرزمین بادیهنشینان وارد شوند و یا به آن حمله نمایند، امر دفاع و حمایت از این سرزمین، مصداق نمییابد مگر این که در میان بادیهنشینان، عصبیتی به حد کفایت، موجود باشد. در این صورت، یعنی با وجود عصبیت مکفی، شکوه و قدرت بادیهنشینان، در دفع هجمه دشمن، فزونی مییابد و بیم آنان، در دل متجاوزان میافتد، و سرانجام آنها را بر دشمنان پیروز میگرداند، اما آنانی که در سرزمینشان عصبت فروکاسته است، هر گاه آسمان سرزمینشان تیره و تار شود و مصیبتی چون حمله مهاجمان پیش آید، هر یک از بادیهنشینان از بیم و وحشت خواری شکست، رهایی خود به تنهایی میجوید و به گوشهای برای نجات میگریزد، ولی در نهایت، طعمه قبایل و ملتهای مهاجمی میشود که درصدد بلعیدن آنها برآمدهاند و به سرزمینشان حملهور شدهاند. نتیجه این که: وجود عصبیت در نبرد مرگ و زندگی و در زد و خورد، ضروری است و این ضرورت، به دلیل وجود خوی ستمگری و تجاوزگری انسانها، ضرورتی اجتنابناپذیر در دفاع و رفع خطر است.<ref>(پیشین، ص240)</ref>.<br> | ||
پی بردن به اثرات بیعصبیتی یا کمعصبیتی، گاه از راه پیجویی آثار عصبیت در گفتار ابنخلدون، میسر و مقدور است، از این رو، باید به پژواکها و بازتابهای حیات و ممات عصبیت در اندیشه او پرداخت. او | پی بردن به اثرات بیعصبیتی یا کمعصبیتی، گاه از راه پیجویی آثار عصبیت در گفتار ابنخلدون، میسر و مقدور است، از این رو، باید به پژواکها و بازتابهای حیات و ممات عصبیت در اندیشه او پرداخت. او دراینباره بر آن است که: بزرگی و شرف حقیقی و ریشهدار، از آن صاحبان و مالکان عصبیت است و در این میان، آنان، یعنی خداوندان و بزرگان عصبیت، بزرگی و شرف بیشتری دارند. چنین عصبیتی، به کار حمایت و دفاع از سرزمین و حتی به کمک توسعهطلبی آن، میآید. همچنین، آدمیان در هر اجتماعی، به حاکم یا نیروی فرمانروایی، نیازمندند تا آنان را از تجاوز دشمنان باز دارد و این ممکن نمیشود، مگر آن که قوه حاکمه یا نیروی حکمرانی در پرتو قدرت عصبیت شکل گیرد و سایه عصبیت بر آن حاکم باشد. چنانچه، چنین قوهای شکل گیرد، صاحبان عصبیت، به پایگاهی دست مییابند و به مرحلهای میرسند که درنگ را جایز نمیشمارند، و توقف را بر نمیتابند تا این که به قدرتی برتر دست یابند و غلبه و سلطه بیشتری پیدا کنند، زیرا رسیدن به قوه برتر که در پرتو عصبیت فزونتر به دست میآید، همواره مطلوب انسان بوده و ریشه در خواستهها و تمایلات آدمیدارد و چون ریشه در درون انسان دارد، به امری اجتنابناپذیر مبدل شده که هر کس که میزان بیشتری از آن را فراهم آورد، در مرتبه بالاتر قرار داشته و از شکوه بیشتری در حیات اجتماعی بهرهمند است. <ref>(پیشین، ص266)</ref>.<br> | ||
از مفهوم عصبیت فروکاسته چگونه میتوان به مفهوم انحطاط ابنخلدونی دست یافت؟<br> | از مفهوم عصبیت فروکاسته چگونه میتوان به مفهوم انحطاط ابنخلدونی دست یافت؟<br> | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
نخست باید گفت که: | نخست باید گفت که: | ||
*عصبیت فرازمند، مایه بزرگی و عصبت فروکاسته، موجب خواری و پستی و این خواری و پستی، سبب ناتوانی در دفاع از سرزمین آبا اجدادی، بیقدرتی و بیتحرکی در زندگی اجتماعی و تن دادن به سلطه و سروری دشمن است. <br> | * عصبیت فرازمند، مایه بزرگی و عصبت فروکاسته، موجب خواری و پستی و این خواری و پستی، سبب ناتوانی در دفاع از سرزمین آبا اجدادی، بیقدرتی و بیتحرکی در زندگی اجتماعی و تن دادن به سلطه و سروری دشمن است. <br> | ||
* | * | ||
*با بیعصبیتی، مصیبتها و رنجها روی میآورد، وحشتها و بیمها ظاهر میشود، گوشهگیری و انزواطلبی اتفاق میافتد، و در زد و خورد با این و یا آن دشمن، چارهای جز تسلیم در برابر خواست او باقی نمیماند. <br> | * با بیعصبیتی، مصیبتها و رنجها روی میآورد، وحشتها و بیمها ظاهر میشود، گوشهگیری و انزواطلبی اتفاق میافتد، و در زد و خورد با این و یا آن دشمن، چارهای جز تسلیم در برابر خواست او باقی نمیماند. <br> | ||
یکی از نتایج این سخن ابنخلدون این است که: عصبیت فروکاسته، معادل به زیر آمدن از قدرت، تسلیم در برابر دشمن و زوال در بزرگی و شرف است. این از معانی انحطاط در آرای ابنخلدون است، زیرا خواست طبیعی و درونی هر بشری، شرف و بزرگی(آقایی) است و اگر نباشد به طور قطع خواری، پستی و یا انحطاط روی داده است. بنابراین، انحطاط با اسیتلا سنجیده، مقایسه و درک میشود؛ به این معنا که هر جا اسیتلا نباشد، انحطاط حاضر است و در این صورت، انحطاط به معنای بیقدرتی، تسلیم در مقابل نیروی اجنبی و بیبهرگی از بزرگی و شرف است، و البته همانگونه که استیلا، همه حوزههای اجتماعی را در برمیگیرد، انحطاط هم به یکی دو عرصه اجتماعی، محدود نمیشود و از این رو زمانی که گفته میشود انحطاط روی داده و یا انحطاط وجود دارد، به این معنا است که چنین انحطاطی مطلق و بدون قید است و در نتیجه، دربردارنده انحطاط در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی است. <br> | یکی از نتایج این سخن ابنخلدون این است که: عصبیت فروکاسته، معادل به زیر آمدن از قدرت، تسلیم در برابر دشمن و زوال در بزرگی و شرف است. این از معانی انحطاط در آرای ابنخلدون است، زیرا خواست طبیعی و درونی هر بشری، شرف و بزرگی(آقایی) است و اگر نباشد به طور قطع خواری، پستی و یا انحطاط روی داده است. بنابراین، انحطاط با اسیتلا سنجیده، مقایسه و درک میشود؛ به این معنا که هر جا اسیتلا نباشد، انحطاط حاضر است و در این صورت، انحطاط به معنای بیقدرتی، تسلیم در مقابل نیروی اجنبی و بیبهرگی از بزرگی و شرف است، و البته همانگونه که استیلا، همه حوزههای اجتماعی را در برمیگیرد، انحطاط هم به یکی دو عرصه اجتماعی، محدود نمیشود و از این رو زمانی که گفته میشود انحطاط روی داده و یا انحطاط وجود دارد، به این معنا است که چنین انحطاطی مطلق و بدون قید است و در نتیجه، دربردارنده انحطاط در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی است. <br> | ||
=خوی انقیادگرایانه= | =خوی انقیادگرایانه= | ||
از دلایل ذلت و فرومایگی بنیاسرائیل آن بود که: خوی انقیاد در ایشان نفوذ یافت و نفوس آنان از مقاومت و توسعهطلبی، عاجز ماند. با نفوذ خوی انقیادگری در نفوس آنها، ناتوانی در مقاومت و توسعهطلبی، آنان را در برگرفت و در نتیجه، به همراهی موسی | از دلایل ذلت و فرومایگی بنیاسرائیل آن بود که: خوی انقیاد در ایشان نفوذ یافت و نفوس آنان از مقاومت و توسعهطلبی، عاجز ماند. با نفوذ خوی انقیادگری در نفوس آنها، ناتوانی در مقاومت و توسعهطلبی، آنان را در برگرفت و در نتیجه، به همراهی موسی علیهالسلام برنخاستند. در پی آن، خداوند آنها را چهل سال در دشتهای خشک و بیگیاه، میان شام و مصر سرگردان و آواره ساخت، به این صورت که در آن مدت، به هیچگونه عمران و آبادانی نپرداختند و به هیچ شهری فرود نیامدند، بلکه از یک سو، عمالقه شام و از سوی دیگر، قبطیان مصر، با ایشان به سختی و درشتی در آمدند و اینان، قدرت مقابله با آنها را نداشتند. از سیاق آیات قرآن برمیآید که خداوند چنین وضعی را آوارگی نامیده و آنرا عبارت از نابودی و انقراض نسلی میداند که در چنگال خواری، زبونی و زورمندی گرفتار آمده و به آن خو گرفتهاند تا اینکه در این دوره آوارگی، نسل دیگری از آنان پرورش و رشد یافت و روحیه دیگری بر ایشان پدیدار آمد که به وسیله آن، توانایی یافتند به نبرد برخیزند و به توسعهطلبی متمایل بپردازند. <ref>(پیشین، ص270)</ref>. <br> | ||
از راههای دیگر پدید آمدن روحیه انقیادگری که نتیجهای جز فلاکت و هلاکت(انحطاط) ندارد، چیرگی و چیرهدستی دشمن است؛ به این معنا که: در نهاد انسان مغلوب، همواره اعتقاد به کمال و برتری قومی پدید میآید که او را مسخر و مقهور خویش میسازد. منشأ این اعتقاد، یا رسوخ بزرگ داشت و احترام قوم غالب است که در در نهاد ملت مغلوب زایش مییابد و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز، دچار اشتباه میگردد، و به جای آن که اطاعت خویش از قوم پیروز را معلول غلبه قومی قویتر و پیروزی قوم قویتر را طبیعی بداند، آن را به کمال و برتری قوم پیروز نسبت میدهد. هر گاه چنین پندار غلطی بر قوم مغلوب سلطه افکند، او را وامیدارد که در اکتساب کلیه آداب و شئون قوم غالب بکوشد و تلاش میکند تا هر چه بیشتر به آنان شباهت یابد و این همان معنای انقیاد و پیروی است که معنایی از سقوط را به ذهن متبادر میکند. گاه منشأ تقلید از قوم فاتح، این است که ملت شکست خورده، پیروزی غلبهجویان را ناشی از قدرت و دلاوری آنان نمیداند بلکه گمان میبرد این غلبه، در پرتو عادات، رسوم و شیوههای زندگی آن قوم، به دست آمده است. به علت این اشتباهات و تلقیات است که قوم مغلوب، در نوع مرکب، سلاح و چگونگی لباس پوشیدن و به کاربردن شکل و رنگ البسه، از قوم پیروز تقلید میکند. <ref>(پیشین، ص282)</ref>.<br> | از راههای دیگر پدید آمدن روحیه انقیادگری که نتیجهای جز فلاکت و هلاکت(انحطاط) ندارد، چیرگی و چیرهدستی دشمن است؛ به این معنا که: در نهاد انسان مغلوب، همواره اعتقاد به کمال و برتری قومی پدید میآید که او را مسخر و مقهور خویش میسازد. منشأ این اعتقاد، یا رسوخ بزرگ داشت و احترام قوم غالب است که در در نهاد ملت مغلوب زایش مییابد و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز، دچار اشتباه میگردد، و به جای آن که اطاعت خویش از قوم پیروز را معلول غلبه قومی قویتر و پیروزی قوم قویتر را طبیعی بداند، آن را به کمال و برتری قوم پیروز نسبت میدهد. هر گاه چنین پندار غلطی بر قوم مغلوب سلطه افکند، او را وامیدارد که در اکتساب کلیه آداب و شئون قوم غالب بکوشد و تلاش میکند تا هر چه بیشتر به آنان شباهت یابد و این همان معنای انقیاد و پیروی است که معنایی از سقوط را به ذهن متبادر میکند. گاه منشأ تقلید از قوم فاتح، این است که ملت شکست خورده، پیروزی غلبهجویان را ناشی از قدرت و دلاوری آنان نمیداند بلکه گمان میبرد این غلبه، در پرتو عادات، رسوم و شیوههای زندگی آن قوم، به دست آمده است. به علت این اشتباهات و تلقیات است که قوم مغلوب، در نوع مرکب، سلاح و چگونگی لباس پوشیدن و به کاربردن شکل و رنگ البسه، از قوم پیروز تقلید میکند. <ref>(پیشین، ص282)</ref>.<br> | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
=لذت تخریب= | =لذت تخریب= | ||
ابنخلدون با نگاه به تاریخ اعراب، بر آن بود که هر گاه عرب بر کشوری دست یابد، به سرعت ممالک فتح شده، رو به ویرانی میرود، چون تازیان و عربان، ملتی وحشی اند و عادات و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که جزء خوی و سرشت آنان شده است و این خوی، برای آنان لذتبخش است. سرباز زدن از قیود فرمانبری حکام، تخطی از اجرای قوانین و نافرمانی از سیاست و سیاستمداران، علتهای لذتبخشی چنین خوی و سرشتی در نزد عربها است. برآیند طبعی این گونه، بیتمدنی و بیحاصلی است. از دیگر صفات تخریب کننده عربی آن است که | ابنخلدون با نگاه به تاریخ اعراب، بر آن بود که هر گاه عرب بر کشوری دست یابد، به سرعت ممالک فتح شده، رو به ویرانی میرود، چون تازیان و عربان، ملتی وحشی اند و عادات و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که جزء خوی و سرشت آنان شده است و این خوی، برای آنان لذتبخش است. سرباز زدن از قیود فرمانبری حکام، تخطی از اجرای قوانین و نافرمانی از سیاست و سیاستمداران، علتهای لذتبخشی چنین خوی و سرشتی در نزد عربها است. برآیند طبعی این گونه، بیتمدنی و بیحاصلی است. از دیگر صفات تخریب کننده عربی آن است که آنها به سنگ نیازمندند تا از آن دیگدان بسازند و دیگ غذای خویش بر آن نهند و غذا طبخ نمایند اما برای تهیه سنگ، به کوهستان نمیروند بلکه به تخریب بناها دست میزنند. آنان برای تدارک چوب به منظور بر پا ساختن سراپردهها و خیمهها و برای ساختن میخ و ستون در به پا داشتن چادرها، کاخها و عمارتها را ویران میکنند و این گونه صفاتی، نشان از سرشت و طبیعت مغایر و منافی ساخت و ساز بناها، عمارتها، ساختمانها و کاخها در نزد عربها دارد. <ref>(پیشین، ص286)</ref>.<br> | ||
ویرانگری در عمران و شهرسازی، تنها بخشی از خوی ویرانگری عرب تازی را تشکیل میدهد و از این رو او لذت تخریب را به گونهای دیگر هم میجوید و آن اینکه هر گاه آنان از راه غلبهجویی بر کشوری دست یابند و فرمانروایی و قدرت آنان، در سرزمین فتح شده، مسلّم گردد، آن وقت، به حفظ اموال مردم، توجهی نمیکنند بلکه حقوق آنان را پایمال نموده و از میان میبرند، نهایت این کار، رخت بر بستن تمدن است و به دنبال آن، انحطاط و ویرانی چهره کریه خود را روی مینمایاند. همچنین آن گروه، از این رو مایه تباهی عمران اجتماعات میشوند که کار صنعتگران و پیشهوران را هیچ میشمارند و برای آن، دستمزد و ارزشی قائل نمیشوند، در صورتی که اساس زندگی و معاش مردم را صنعتگران و پیشهوران تدارک میبینند. هر گاه کار هنرمندان صنعتگر و پیشهور، تباه شود و در برابر تلاش و رنج آنان، مزد و بهایی نباشد و کار آنان و خود آنان، مفت و مجانی تلقی گردد، مردم از کار و کوشش، دست میکشند و یا رغبتی به آن نشان نمیدهند، در نتیجه، عمران و عمارت نابود میشود. جامعهای این چنین، جامعهای ساقط شده است، چون گروه حاکم که همواره مشغول غارتگری و باجستانی از همگان است، انگیزه به کار و تلاش را که پایه آبادانی است نابود میسازد. <ref>(پیشین، ص287)</ref>.<br> | ویرانگری در عمران و شهرسازی، تنها بخشی از خوی ویرانگری عرب تازی را تشکیل میدهد و از این رو او لذت تخریب را به گونهای دیگر هم میجوید و آن اینکه هر گاه آنان از راه غلبهجویی بر کشوری دست یابند و فرمانروایی و قدرت آنان، در سرزمین فتح شده، مسلّم گردد، آن وقت، به حفظ اموال مردم، توجهی نمیکنند بلکه حقوق آنان را پایمال نموده و از میان میبرند، نهایت این کار، رخت بر بستن تمدن است و به دنبال آن، انحطاط و ویرانی چهره کریه خود را روی مینمایاند. همچنین آن گروه، از این رو مایه تباهی عمران اجتماعات میشوند که کار صنعتگران و پیشهوران را هیچ میشمارند و برای آن، دستمزد و ارزشی قائل نمیشوند، در صورتی که اساس زندگی و معاش مردم را صنعتگران و پیشهوران تدارک میبینند. هر گاه کار هنرمندان صنعتگر و پیشهور، تباه شود و در برابر تلاش و رنج آنان، مزد و بهایی نباشد و کار آنان و خود آنان، مفت و مجانی تلقی گردد، مردم از کار و کوشش، دست میکشند و یا رغبتی به آن نشان نمیدهند، در نتیجه، عمران و عمارت نابود میشود. جامعهای این چنین، جامعهای ساقط شده است، چون گروه حاکم که همواره مشغول غارتگری و باجستانی از همگان است، انگیزه به کار و تلاش را که پایه آبادانی است نابود میسازد. <ref>(پیشین، ص287)</ref>.<br> | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
انحطاط گاه در پرتو ستم، قابل درک است؛ بدان معنا که غارت و یا تجاوز به اموال مردم که ستم آشکاری است، آنان را از به دست آوردن ثروت ناامید میسازد و چون بیینند سرانجام، هستیشان به غارت میرود و آنچه به دست آوردهاند، ربوده میشود، دیگر به کار نمیپردازند؛ به بیان دیگر، هر گاه مردم از تولید و نگهداشت ثروت ناامید شوند، از کوشش و تلاش دست برمیدارند و این انحطاطی است که گریبان ملت ستمپذیر و دولت ستمگر را میگیرد. البته فرقی نمیکند که ستم تا چه اندازه باشد، زیرا ستم اندک، دیرتر و ستم بیشتر، زودتر انحطاط را رقم میزند. پس، ستم چه اندک و چه افزون، نتیجهاش تباهی و ویرانی است. رابطه ستمگری و انحطاط به آن است که آبادانی و رواج بازار و یا آنچه که آن را توسعه و یا ترقی مینامند، تنها در پرتو کار و کوشش به دست میآید، اما اگر مردم نتوانند حاصل کار و تلاش خویش را نگه دارند و از آن بهره برند، در آن صورت یا کار نمیکنند و یا به خارج از مرزها میروند که نتیجه هر دو، فقر و بیچارگی برای کشور است. اگر مردم برای کار به بیرون از کشور و سرزمین خویش بروند، جمعیت آن کشور رو به کاستی مینهد و شهرها از نگهبانی مردمان، بیبهره میگردد که فرجامی غیر از پریشانی و نابسامانی نخواهد داشت و این پریشانی و نابسامانی، به دولت و سلطان هم سرایت میکند و تخریب چهره دولت و سلطان، تخریب ملت و مردم را به ارمغان میآورد. <ref>(پیشین، ص552)</ref>.<br> | انحطاط گاه در پرتو ستم، قابل درک است؛ بدان معنا که غارت و یا تجاوز به اموال مردم که ستم آشکاری است، آنان را از به دست آوردن ثروت ناامید میسازد و چون بیینند سرانجام، هستیشان به غارت میرود و آنچه به دست آوردهاند، ربوده میشود، دیگر به کار نمیپردازند؛ به بیان دیگر، هر گاه مردم از تولید و نگهداشت ثروت ناامید شوند، از کوشش و تلاش دست برمیدارند و این انحطاطی است که گریبان ملت ستمپذیر و دولت ستمگر را میگیرد. البته فرقی نمیکند که ستم تا چه اندازه باشد، زیرا ستم اندک، دیرتر و ستم بیشتر، زودتر انحطاط را رقم میزند. پس، ستم چه اندک و چه افزون، نتیجهاش تباهی و ویرانی است. رابطه ستمگری و انحطاط به آن است که آبادانی و رواج بازار و یا آنچه که آن را توسعه و یا ترقی مینامند، تنها در پرتو کار و کوشش به دست میآید، اما اگر مردم نتوانند حاصل کار و تلاش خویش را نگه دارند و از آن بهره برند، در آن صورت یا کار نمیکنند و یا به خارج از مرزها میروند که نتیجه هر دو، فقر و بیچارگی برای کشور است. اگر مردم برای کار به بیرون از کشور و سرزمین خویش بروند، جمعیت آن کشور رو به کاستی مینهد و شهرها از نگهبانی مردمان، بیبهره میگردد که فرجامی غیر از پریشانی و نابسامانی نخواهد داشت و این پریشانی و نابسامانی، به دولت و سلطان هم سرایت میکند و تخریب چهره دولت و سلطان، تخریب ملت و مردم را به ارمغان میآورد. <ref>(پیشین، ص552)</ref>.<br> | ||
در این باب، ابنخلدون حکایتی را اینگونه نقل میکند: «موبدان پیشوای دین... در روزگار بهرام پسر بهرام به طور کنایه پادشاه را از ستمگری و غفلتی که نتیجه آن، عاید دولت میشود، نهی کرد و | در این باب، ابنخلدون حکایتی را اینگونه نقل میکند: «موبدان پیشوای دین... در روزگار بهرام پسر بهرام به طور کنایه پادشاه را از ستمگری و غفلتی که نتیجه آن، عاید دولت میشود، نهی کرد و دراینباره، مثالی از زبان جغد برای پادشاه آورد. چه هنگامی که پادشاه آواز جغد را شنید پرسید: آیا گفتار پرنده را میفهمی؟ موبدان گفت: آری، جغد نری میخواهد با جغد مادهای جفت شود و جغد ماده شیربهای خود را بیست ده ویرانه، شرط میکند از دههایی که در عصر بهرام، ویران شده است تا در آنها به نوحهسرایی و زاری پردازد و نر شرط ماده را پذیرفت و به وی گفت: اگر فرمانروایی این پادشاه ادامه یابد، هزار ده ویران هم به عنوان تیول به تو خواهم بخشید و چنین شرطی از هر خواسته دیگر آسانتر است. پادشاه از خواب غفلت بیدار شد و با موبدان خلوت کرد و مقصود او را در اینباره پرسید. موبدان گفت: پادشاها! کشور، ارجمندی نیابد، جز به دین و فرمانبری از خدا و عمل کردن به اوامر و نواهی شریعت او، و دین استوار نشود جز به پادشاهی، و پادشاهی، ارجمندی نیابد جز به مردان، و مردان نیرو نگیرند جز به مال(زر و سیم)، و به مال نتوان راه یافت جز به آبادانی و به آبادانی نتوان رسید جز به داد.»<ref>(پیشین، ص553)</ref>. <br> | ||
در کشوری که در آن ظلم و تجاوز وجود دارد، انحطاط اجتنابناپذیر است، به آن دلیل که مردمان در فضایی از اجحاف و ستم، حتی به ضرب شمشیر، کار نمیکنند و اگر بترسند و کار کنند، درست کار نمیکنند. به علاوه، مردمان کار میکنند تا از ثمره آن، برای خویش سود برند و اگر قرار باشد حاصل تلاش آنان به آنان نرسد، پس چه بهتر که به هیچ کس نرسد. در این صورت، حاضرند در فقر و زوال بمانند، اما کاری که حاصلش بر باد میرود، انجام ندهند، از این رو بقای چنین فضایی، روحیه کار کردن را در این نسل و در نسلهای بعدی نابود میکند. در محیطی که در آن، کار نیست، مردگی و خمودگی است و این مردگی و خمودگی را در مقابل زندگی و رستگاری، انحطاط نامند. به بیان دیگر، ملتی که کار نکند، جز به قرض گرفتن یا مال دیگران ستاندن، چارهای برای تداوم حیات ندارد، اما تا کجا میتواند قرض کند و یا باز ستاند؟ قرض را به ملت و دولتی میدهند که بدانند بهتر از آن را پس خواهد فرستاد، اما ملت و دولتی که کار ندارد یا کار نمیکند و یا کار درست به انجام نمیرساند، ثروتی نمیاندوزد، تا بتواند قرض خویش، باز پس فرستد. چنین ملتی رو به انحطاط نمیرود بلکه در انحطاط است و شاید خود نمیداند. انحطاط برای چنین ملتی، یعنی بیعاری و بیکاری. مراد از کار، تنها کار با بازوان قوی و دستان نیرومند نیست که البته آن را هم دربردارد. کار فکری هم کاری است. چنانچه ثمره کار فکری این و آن ربوده شود، یا به تاراج رود، یا به آن تاراج، اهمیتی داده نشود، و سرانجام بهایی به صاحب اندیشه ندهند، او سر از جایی در میآورد که به او بها دهند و اندیشهاش خریدار داشته باشد. بنابراین، از دریچهای که ابنخلدون به کار نگاه میکند، بیکاری، قرین مفهومی از انحطاط است و گاه احساس میشود او ملت بیعار و بیکار را ملتی منحط و منقرض میداند. | در کشوری که در آن ظلم و تجاوز وجود دارد، انحطاط اجتنابناپذیر است، به آن دلیل که مردمان در فضایی از اجحاف و ستم، حتی به ضرب شمشیر، کار نمیکنند و اگر بترسند و کار کنند، درست کار نمیکنند. به علاوه، مردمان کار میکنند تا از ثمره آن، برای خویش سود برند و اگر قرار باشد حاصل تلاش آنان به آنان نرسد، پس چه بهتر که به هیچ کس نرسد. در این صورت، حاضرند در فقر و زوال بمانند، اما کاری که حاصلش بر باد میرود، انجام ندهند، از این رو بقای چنین فضایی، روحیه کار کردن را در این نسل و در نسلهای بعدی نابود میکند. در محیطی که در آن، کار نیست، مردگی و خمودگی است و این مردگی و خمودگی را در مقابل زندگی و رستگاری، انحطاط نامند. به بیان دیگر، ملتی که کار نکند، جز به قرض گرفتن یا مال دیگران ستاندن، چارهای برای تداوم حیات ندارد، اما تا کجا میتواند قرض کند و یا باز ستاند؟ قرض را به ملت و دولتی میدهند که بدانند بهتر از آن را پس خواهد فرستاد، اما ملت و دولتی که کار ندارد یا کار نمیکند و یا کار درست به انجام نمیرساند، ثروتی نمیاندوزد، تا بتواند قرض خویش، باز پس فرستد. چنین ملتی رو به انحطاط نمیرود بلکه در انحطاط است و شاید خود نمیداند. انحطاط برای چنین ملتی، یعنی بیعاری و بیکاری. مراد از کار، تنها کار با بازوان قوی و دستان نیرومند نیست که البته آن را هم دربردارد. کار فکری هم کاری است. چنانچه ثمره کار فکری این و آن ربوده شود، یا به تاراج رود، یا به آن تاراج، اهمیتی داده نشود، و سرانجام بهایی به صاحب اندیشه ندهند، او سر از جایی در میآورد که به او بها دهند و اندیشهاش خریدار داشته باشد. بنابراین، از دریچهای که ابنخلدون به کار نگاه میکند، بیکاری، قرین مفهومی از انحطاط است و گاه احساس میشود او ملت بیعار و بیکار را ملتی منحط و منقرض میداند. | ||
خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
قرنها پس از ابنخلدون، سید جواد طباطبایی هم به مسئله انحطاط پرداخته است؛ آیا او هم مانند ابنخلدون مفهومی مبهم و چند پهلو از انحطاط را عرضه میکند؟ زبان ابنخلدون در بیان مفهوم انحطاط، محتاطانه است؛ زبان طباطبایی چگونه مفهومی از انحطاط را به میان میآورد؟ انحطاط در گفتههای ابنخلدون، اسیر جلاد علل انحطاط است؛ طباطبایی با چنین مشکلی چه کرده است؟ اینها سؤالاتی است که در این بخش و با رجوع به کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» پی میگیریم. مراجعه به این کتاب برای درک مفهوم انحطاط، از این رو با اهمیت است که این کتاب، مهمترین اثر طباطبایی در باب انحطاط است. فرض بر این است که اختصاص کتاب مذکور به جامعه ایرانی، لطمهای برای درک مفهوم کلی و کلان انحطاط و تعمم آن به پدیدههای مشابه، پدید نمیآورد:<br> | قرنها پس از ابنخلدون، سید جواد طباطبایی هم به مسئله انحطاط پرداخته است؛ آیا او هم مانند ابنخلدون مفهومی مبهم و چند پهلو از انحطاط را عرضه میکند؟ زبان ابنخلدون در بیان مفهوم انحطاط، محتاطانه است؛ زبان طباطبایی چگونه مفهومی از انحطاط را به میان میآورد؟ انحطاط در گفتههای ابنخلدون، اسیر جلاد علل انحطاط است؛ طباطبایی با چنین مشکلی چه کرده است؟ اینها سؤالاتی است که در این بخش و با رجوع به کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» پی میگیریم. مراجعه به این کتاب برای درک مفهوم انحطاط، از این رو با اهمیت است که این کتاب، مهمترین اثر طباطبایی در باب انحطاط است. فرض بر این است که اختصاص کتاب مذکور به جامعه ایرانی، لطمهای برای درک مفهوم کلی و کلان انحطاط و تعمم آن به پدیدههای مشابه، پدید نمیآورد:<br> | ||
==نبردهای آیینی:== | == نبردهای آیینی:== | ||
طباطبایی از تنشهای آیینی و فرهنگی در ایران معاصر با محوریت دوره صفویه سخن گفته و تأثیر آن را بر انحطاط ایران برشمرده است. نگاه طباطبایی به انحطاط، یعنی جامعهای که در آن تنش بر سر آیین و فرهنگ وجود دارد و جامعهای که در آن نزاع بر سر آیین(اسلام) و فرهنگ(شاهنشاهی) عمیق و جدی باشد، ترقی و توسعه نمییابد و از این رو در آن انحطاط روی میدهد و منحط میگردد. جدال بین آیین و فرهنگ پس از یک دوره طولانی مدارای دینی آغاز شده و نقطه آغاز آن را باید نیمه دوم دوره صفوی و به ویژه از زمان سلطان حسین دانست، <ref>(طباطبایی، 1380، ص463 | طباطبایی از تنشهای آیینی و فرهنگی در ایران معاصر با محوریت دوره صفویه سخن گفته و تأثیر آن را بر انحطاط ایران برشمرده است. نگاه طباطبایی به انحطاط، یعنی جامعهای که در آن تنش بر سر آیین و فرهنگ وجود دارد و جامعهای که در آن نزاع بر سر آیین(اسلام) و فرهنگ(شاهنشاهی) عمیق و جدی باشد، ترقی و توسعه نمییابد و از این رو در آن انحطاط روی میدهد و منحط میگردد. جدال بین آیین و فرهنگ پس از یک دوره طولانی مدارای دینی آغاز شده و نقطه آغاز آن را باید نیمه دوم دوره صفوی و به ویژه از زمان سلطان حسین دانست، <ref>(طباطبایی، 1380، ص463 ـ 476)</ref> از این رو، ژان شاردن شرق شناس، که قبل از سلطان حسین در ایران میزیست، از مدارای دینی ایرانیان درآن دوره سخن گفته است:<br> | ||
«ستایشانگیزترین عادت ایرانیان ملاطفت آنان با بیگانگان، مهمان نوازی، پذیرایی و محافظت و مدارای آنان نسبت به دینهایی است که در نظر ایرانیان باطل و فاسد به شمار میروند. اگر از شریعتمداران صرفنظر کنید که مانند هر جای دیگری و شاید بیشتر از جاهای دیگر، به کسانی که به باورهای آنان اعتقاد ندارند، سخت کینه میورزند، در امر دیانی، ایرانیان را بسیار انسان و معتدل خواهید یافت، تا جایی که اجازه میدهند که کسانی که دین آنان را ترک گفتهاند، به آن بازگردند و حتی صدر برای امنیت، سندی به آنان میدهد و در آن به ملحد بودن(سابق) آنان اشاره میکند. آنان بر این باورند که دعای همه آدمیان مقبول واقع میشود. ایرانیان دعای خیر مؤمنان دینهای دیگر را میپذیرند و در ایام بیماری حتی آن را طلب میکنند.» <ref>(Chardin ،1811,480)</ref>.<br> | «ستایشانگیزترین عادت ایرانیان ملاطفت آنان با بیگانگان، مهمان نوازی، پذیرایی و محافظت و مدارای آنان نسبت به دینهایی است که در نظر ایرانیان باطل و فاسد به شمار میروند. اگر از شریعتمداران صرفنظر کنید که مانند هر جای دیگری و شاید بیشتر از جاهای دیگر، به کسانی که به باورهای آنان اعتقاد ندارند، سخت کینه میورزند، در امر دیانی، ایرانیان را بسیار انسان و معتدل خواهید یافت، تا جایی که اجازه میدهند که کسانی که دین آنان را ترک گفتهاند، به آن بازگردند و حتی صدر برای امنیت، سندی به آنان میدهد و در آن به ملحد بودن(سابق) آنان اشاره میکند. آنان بر این باورند که دعای همه آدمیان مقبول واقع میشود. ایرانیان دعای خیر مؤمنان دینهای دیگر را میپذیرند و در ایام بیماری حتی آن را طلب میکنند.» <ref>(Chardin ،1811,480)</ref>.<br> | ||
خط ۸۳: | خط ۸۳: | ||
از اسباب و عللی که طباطبایی در انحطاط جامعه ایرانی به دلیل تنشهای آیینی و فرهنگی ذکر نموده است میتوان دریافت که: جامعه دارای تنش در این حد، منحط است و چنین تنشی خود به معنای انحطاط است. بنابراین، مراد او آن است که نه این که تنشها به انحطاط میانجامد، که بیشک این گونه است، بلکه قبل از آن که ترقی متوقف شود تا نام آن را انحطاط بگذارند، انحطاط در جامعه پرتنش ایرانی پس از صفویه روی داده است، زیرا تنشهای جدی و عمیق بین مداراگری دینی ایرانی و سختگیری علمایی یعنی برافتادن و نه برآمدن. این تنشها، مدارای دینی را از میان برد و یا با از میان رفتن مدارای دینی، تنشها رو نمایاند. به هر روی، نتیجه یکی است و آن این که با ناپدید شدن مدارای دینی و بروز شکافها، مدارای دینی که همچون سیمانی در انسجام ملی در ایران شاهنشاهی عمل کرده بود، نابود شد. بنابراین، دستکم سازنده بخشی از بدنه مفهومی انحطاط، دور ریختن سنت جاریه مدارای دینی در ایران است. <ref>(طباطبایی، پیشین)</ref>.<br> | از اسباب و عللی که طباطبایی در انحطاط جامعه ایرانی به دلیل تنشهای آیینی و فرهنگی ذکر نموده است میتوان دریافت که: جامعه دارای تنش در این حد، منحط است و چنین تنشی خود به معنای انحطاط است. بنابراین، مراد او آن است که نه این که تنشها به انحطاط میانجامد، که بیشک این گونه است، بلکه قبل از آن که ترقی متوقف شود تا نام آن را انحطاط بگذارند، انحطاط در جامعه پرتنش ایرانی پس از صفویه روی داده است، زیرا تنشهای جدی و عمیق بین مداراگری دینی ایرانی و سختگیری علمایی یعنی برافتادن و نه برآمدن. این تنشها، مدارای دینی را از میان برد و یا با از میان رفتن مدارای دینی، تنشها رو نمایاند. به هر روی، نتیجه یکی است و آن این که با ناپدید شدن مدارای دینی و بروز شکافها، مدارای دینی که همچون سیمانی در انسجام ملی در ایران شاهنشاهی عمل کرده بود، نابود شد. بنابراین، دستکم سازنده بخشی از بدنه مفهومی انحطاط، دور ریختن سنت جاریه مدارای دینی در ایران است. <ref>(طباطبایی، پیشین)</ref>.<br> | ||
==دعواهای خانگی:== | == دعواهای خانگی:== | ||
از نظر تاریخی، ایران بیش از آن که از بیرون و از ورای مرزهای سرزمینی مورد تعرض باشد، از داخل، دستخوش انحطاط جدی شد و به این صورت، زمینههای فروپاشی خود را فراهم آورد. از ضربههای سهمگین درونی و داخلی، شورش افاغنه است که انقراض شاهان صفویه را در پی داشت. برخلاف اقوام بیگانهای که به ایران حمله کردند، افغانان از اقوام ایرانی بودند و سرزمین آنان بخشی از قلمرو شاهنشاهی ـ البته کم رشدترین قلمروی آن ـ به شمار میآمد. افغانیها همچون دیگر اقوام، زمانی به ایران تجاوز نمودند که ایران دهههایی از شکوفایی تاریخی و فرهنگی خود را پشت سر میگذاشت اما این حمله و مغلوب شدن ایرانیان، موجب شد تا فرهنگ ایرانی زایندگی نیروهای درونی خود را از دست بدهد. شکوفایی تاریخی و فرهنگی مذکور، رفاه و نیز ظرافت در رفتار را با خویش آورد که البته با زمختی و خشونت ناشی از زندگی افغانی، تعارض اساسی داشت. جانس هنوی علت حمله افغانان به ایران را ناخرسندی از حکومت مرکزی و خاستگاه و انگیزههای آن را دینی ذکر میکند. به همین دلیل بود که ایرانیان و افغانان به همدیگر نسبت رفض و ناصبیگری میدانند، اما مهم نیست که علت حمله چه بود، بلکه پیامدهای زیانبار و توقف کننده آن بر تمدن ایرانی مهم است. <ref>(پیشین، ص476ـ485)</ref>.<br> | از نظر تاریخی، ایران بیش از آن که از بیرون و از ورای مرزهای سرزمینی مورد تعرض باشد، از داخل، دستخوش انحطاط جدی شد و به این صورت، زمینههای فروپاشی خود را فراهم آورد. از ضربههای سهمگین درونی و داخلی، شورش افاغنه است که انقراض شاهان صفویه را در پی داشت. برخلاف اقوام بیگانهای که به ایران حمله کردند، افغانان از اقوام ایرانی بودند و سرزمین آنان بخشی از قلمرو شاهنشاهی ـ البته کم رشدترین قلمروی آن ـ به شمار میآمد. افغانیها همچون دیگر اقوام، زمانی به ایران تجاوز نمودند که ایران دهههایی از شکوفایی تاریخی و فرهنگی خود را پشت سر میگذاشت اما این حمله و مغلوب شدن ایرانیان، موجب شد تا فرهنگ ایرانی زایندگی نیروهای درونی خود را از دست بدهد. شکوفایی تاریخی و فرهنگی مذکور، رفاه و نیز ظرافت در رفتار را با خویش آورد که البته با زمختی و خشونت ناشی از زندگی افغانی، تعارض اساسی داشت. جانس هنوی علت حمله افغانان به ایران را ناخرسندی از حکومت مرکزی و خاستگاه و انگیزههای آن را دینی ذکر میکند. به همین دلیل بود که ایرانیان و افغانان به همدیگر نسبت رفض و ناصبیگری میدانند، اما مهم نیست که علت حمله چه بود، بلکه پیامدهای زیانبار و توقف کننده آن بر تمدن ایرانی مهم است. <ref>(پیشین، ص476ـ485)</ref>.<br> | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
اگرچه تضادهای فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه در بستر نظریه تدوام فرهنگی ایران جریان داشت اما ایرانیان به این نکته توجه نکردند که به هر حال، پایداری حتی در عرصه فرهنگ، از منطق پایداری سیاسی و لاجرم نظامی تبعیت میکند، از این رو چالش فرهنگی ایرانی با فرهنگ اجنبی، گرچه مزیتها و موفقیتهایی به همراه آورد ولی به تدریج نیروهای زنده و زاینده ایران را به سستی سوق داد و انحطاط تاریخی ایران را به دنبال آورد. این جدال با ورود فرهنگ غربی، به نفع آن جریان پیدا کرد. بنابراین، انحطاط میتواند مفهوم دیگر اما مرتبط با دیگر مفاهیم پیشگفته پیدا کند و آن اینکه رویارویی با سلطه اجنبی، تنها در پرتو مبارزه فرهنگی، بیش از آن که راه به جایی ببرد، افت و خیزهایی را پدید میآورد که سرانجام افتادنهای بیشتر و عمیقتری را دامن میزند. از این رو، از دیگر مفاهیم و یا از اجزای دیگر مفهوم انحطاط، میتوان به عدم توجه نظری و عملی در همراهسازی مبارزه فرهنگی با جدال سیاسی و نظامی در رویارویی با دشمن اشاره کرد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | اگرچه تضادهای فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه در بستر نظریه تدوام فرهنگی ایران جریان داشت اما ایرانیان به این نکته توجه نکردند که به هر حال، پایداری حتی در عرصه فرهنگ، از منطق پایداری سیاسی و لاجرم نظامی تبعیت میکند، از این رو چالش فرهنگی ایرانی با فرهنگ اجنبی، گرچه مزیتها و موفقیتهایی به همراه آورد ولی به تدریج نیروهای زنده و زاینده ایران را به سستی سوق داد و انحطاط تاریخی ایران را به دنبال آورد. این جدال با ورود فرهنگ غربی، به نفع آن جریان پیدا کرد. بنابراین، انحطاط میتواند مفهوم دیگر اما مرتبط با دیگر مفاهیم پیشگفته پیدا کند و آن اینکه رویارویی با سلطه اجنبی، تنها در پرتو مبارزه فرهنگی، بیش از آن که راه به جایی ببرد، افت و خیزهایی را پدید میآورد که سرانجام افتادنهای بیشتر و عمیقتری را دامن میزند. از این رو، از دیگر مفاهیم و یا از اجزای دیگر مفهوم انحطاط، میتوان به عدم توجه نظری و عملی در همراهسازی مبارزه فرهنگی با جدال سیاسی و نظامی در رویارویی با دشمن اشاره کرد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
=هجرت مغزها= | =هجرت مغزها= | ||
گرچه مهاجرت ایرانیان به کشورهای دیگر با نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک سده اخیر تشدید شد، ولی این مهاجرتها، پیش از آن نیز وجود داشت. ملک الشعرای بهار | گرچه مهاجرت ایرانیان به کشورهای دیگر با نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک سده اخیر تشدید شد، ولی این مهاجرتها، پیش از آن نیز وجود داشت. ملک الشعرای بهار دراینباره گفته است:<br> | ||
«دهلی دربار بزرگتری شد که باید آن را دربار ثانی ایران نامید، بلکه دربار اصلی ایران، چه رواج زبان فارسی و ادبیات و علوم در دربار دهلی زیاده از دربار اصفهان بوده است... در دربار دهلی، شاه و دربار و حرمسرایان همه به فارسی گفتوگو میکردهاند و در آن عهد، زبان فارسی، زبان علمی و زبان مترقی و دلیل شرافت و فضل و عزت محسوب میشد و در دربار اصفهان هرگز زبان فارسی این اهمیت را پیدا نکرد.» <ref>(بهار، 1337، ص257)</ref>.<br> | «دهلی دربار بزرگتری شد که باید آن را دربار ثانی ایران نامید، بلکه دربار اصلی ایران، چه رواج زبان فارسی و ادبیات و علوم در دربار دهلی زیاده از دربار اصفهان بوده است... در دربار دهلی، شاه و دربار و حرمسرایان همه به فارسی گفتوگو میکردهاند و در آن عهد، زبان فارسی، زبان علمی و زبان مترقی و دلیل شرافت و فضل و عزت محسوب میشد و در دربار اصفهان هرگز زبان فارسی این اهمیت را پیدا نکرد.» <ref>(بهار، 1337، ص257)</ref>.<br> | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۰۹: | ||
«از عوامل انحطاط ایران این است که از سدهای پیش تا صفویه، ایرانیان بسیاری با همه اهالی خانواده خود به هند مهاجرت میکنند. از آنجا که ایرانیان، ظاهر بهتری دارند و با فرهنگتر و فرهیختهترند، و با مسلمانان هند که از اعقاب تاتارها و تیمور لنگاند، قابل مقایسه نیستند، در دربار هند، فراوان نفوذ میکنند و لذا آنها در دربار هند، بسیارند... وقتی یک ایرانی در دربار هند جایی برای خود باز میکرد، خانواده و دوستان خود را نیز فرا میخواند و آنان با علاقه به جایی که بخت آنان را به خود میخواند، میرفتند، به ویژه به کشوری که پرنعمتترین کشور دنیاست و خوراک و پوشاک آن، ارزانتر از همه کشورهای دیگر است. در مشرق زمین هنوز نخواستهاند خروج رعایا از کشور را ممنوع کنند و در نتیجه، هر کس به جایی که دلخواه اوست، میرود و برای خروج آزاد از کشور، نیازمند گذرنامه نیست. از این پس نیز گفته خواهد شد که وقتی در روستایی مالیات زیادی بگیرند، آنان به درگاه شاه یا حاکم رفته و فریاد میکنند و اگر فریادرسی نبود، کشور را ترک میکنند». <ref>(1811, 272،Chardin)</ref>.<br> | «از عوامل انحطاط ایران این است که از سدهای پیش تا صفویه، ایرانیان بسیاری با همه اهالی خانواده خود به هند مهاجرت میکنند. از آنجا که ایرانیان، ظاهر بهتری دارند و با فرهنگتر و فرهیختهترند، و با مسلمانان هند که از اعقاب تاتارها و تیمور لنگاند، قابل مقایسه نیستند، در دربار هند، فراوان نفوذ میکنند و لذا آنها در دربار هند، بسیارند... وقتی یک ایرانی در دربار هند جایی برای خود باز میکرد، خانواده و دوستان خود را نیز فرا میخواند و آنان با علاقه به جایی که بخت آنان را به خود میخواند، میرفتند، به ویژه به کشوری که پرنعمتترین کشور دنیاست و خوراک و پوشاک آن، ارزانتر از همه کشورهای دیگر است. در مشرق زمین هنوز نخواستهاند خروج رعایا از کشور را ممنوع کنند و در نتیجه، هر کس به جایی که دلخواه اوست، میرود و برای خروج آزاد از کشور، نیازمند گذرنامه نیست. از این پس نیز گفته خواهد شد که وقتی در روستایی مالیات زیادی بگیرند، آنان به درگاه شاه یا حاکم رفته و فریاد میکنند و اگر فریادرسی نبود، کشور را ترک میکنند». <ref>(1811, 272،Chardin)</ref>.<br> | ||
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: مهاجرت با انگیزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی صورت میگرفت و نیز مهاجرتها در هنگام جنگها و بلاهای طبیعی، افزایش مییافت، در این صورت، ممانعت مأموران دولتی هم سودی نداشت و نمیتوانست جلوی مهاجرتها را در مقیاس وسیع بگیرد، از این رو، بهرغم فشارهای دولتی، هرگز مهاجرت یا هجرت مغزها، متوقف نشد. مهاجرت به هر دلیل و به هر شکل اتفاق افتاده | بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: مهاجرت با انگیزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی صورت میگرفت و نیز مهاجرتها در هنگام جنگها و بلاهای طبیعی، افزایش مییافت، در این صورت، ممانعت مأموران دولتی هم سودی نداشت و نمیتوانست جلوی مهاجرتها را در مقیاس وسیع بگیرد، از این رو، بهرغم فشارهای دولتی، هرگز مهاجرت یا هجرت مغزها، متوقف نشد. مهاجرت به هر دلیل و به هر شکل اتفاق افتاده باشد،، نشاندهنده نابسامانی در عرصه داخلی بوده است؛ نابسامانیهایی که حتی نخبگان نیز از ترمیم و بهبود آن ناامید میشدند، و اگر این ناامیدی نبود، دلیل چندانی برای ترک کشور وجود نداشت. در نتیجه، رهسپار کشورهایی با وضعیت بهتر میشدند. در واقع، هجرت مغزها نشاندهنده انحطاط داخلی بود و البته مهاجرت مغزها هم به نوبه خود به انحطاط بیشتر داخل، کمک میکرد. اگر این مهاجرتها صورت نمیگرفت و از سوی دیگر، از مغزهای هجرت نکرده در درون کشور به خوبی و در حد پسندیده استفاده میشد، هیچگاه انحطاط روی نمیداد و یا عمیق نمیشد. کلام آخر این که: یکی از مفاهیم انحطاط یعنی جامعهایی که در آن، مغزهای سازنده، به علت هجرت مغزها به خارج از مرزها، وجود ندارد. بنابراین از شاخصههای مهم در تشخیص مفهوم انحطاط، یک کشور فاقد نخبگان کارآ است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | ||
=امنیت بی فروغ= | =امنیت بی فروغ= | ||
رونق کاروانسراها، و مبادله کالاها، در پرتو امنیت، صورت میگرفت و این خود، نشانه شکوفایی اقتصادی بود. در سایه همین شکوفایی و رفاه اقتصادی بر آمده از امنیت صفوی بود که ایران آن عصر به یکی از کانونهای مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل گردید. طباطبایی | رونق کاروانسراها، و مبادله کالاها، در پرتو امنیت، صورت میگرفت و این خود، نشانه شکوفایی اقتصادی بود. در سایه همین شکوفایی و رفاه اقتصادی بر آمده از امنیت صفوی بود که ایران آن عصر به یکی از کانونهای مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل گردید. طباطبایی دراینباره، سخنی را از «ربلو» کارگزار پرتغالی در هند نقل میکند:<br> | ||
«ساکنان همه کشور ایران، چنان آزادند که صوفی بزرگ شاه ایران، نه از آنان حقوق گمرکی میگیرد و نه مالیات. شاه حتی سربازانی را در اختیار بازرگانان میگذارد تا از آنان محافظت کنند و این سربازان با هر کاروانی سه فرسخ سفر کرده و آنگاه، کاروان را به گروه دیگری از سربازان میسپارند. راهها بسیار امن است و در همه ایران به دزد یا کسانی که بخواهند ضرری برسانند، بر نمیخوریم. <ref>(پیشین، ص503)</ref>.<br> | «ساکنان همه کشور ایران، چنان آزادند که صوفی بزرگ شاه ایران، نه از آنان حقوق گمرکی میگیرد و نه مالیات. شاه حتی سربازانی را در اختیار بازرگانان میگذارد تا از آنان محافظت کنند و این سربازان با هر کاروانی سه فرسخ سفر کرده و آنگاه، کاروان را به گروه دیگری از سربازان میسپارند. راهها بسیار امن است و در همه ایران به دزد یا کسانی که بخواهند ضرری برسانند، بر نمیخوریم. <ref>(پیشین، ص503)</ref>.<br> | ||
خط ۱۲۱: | خط ۱۲۱: | ||
«هلندیها، تنها ملتی نیستند که از بازرگانی با ایران، سودی نمیبرند. در واقع، پول ایران، چنان از اعتبار افتاده است که هیچ کس راضی نیست کالای خود را به آن کشور ببرد و در برابر آن، مس دریافت کند. این بیاعتباری پول، ناشی از این است که کسانی را که سکههای قلب(تقلبی) میزنند، به درستی، تحت پیگرد قانونی قرار نمیدهند، بلکه تنها به مصادره پول کشف شده از آنان، بسنده میشود. بیش از ده سال است که کوشش میشود این وضع را اصلاح کنند و شاه دستور داده است تا در شهرهای اصفهان، ایروان و... سکههایی با عیار بالا ضرب کنند و به جریان بیندازند، اما همین که سکهها از ضرابخانه خارج میشود، هندیان، به رغم دستور اکید دولت، آنها را به هند صادر میکنند. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | «هلندیها، تنها ملتی نیستند که از بازرگانی با ایران، سودی نمیبرند. در واقع، پول ایران، چنان از اعتبار افتاده است که هیچ کس راضی نیست کالای خود را به آن کشور ببرد و در برابر آن، مس دریافت کند. این بیاعتباری پول، ناشی از این است که کسانی را که سکههای قلب(تقلبی) میزنند، به درستی، تحت پیگرد قانونی قرار نمیدهند، بلکه تنها به مصادره پول کشف شده از آنان، بسنده میشود. بیش از ده سال است که کوشش میشود این وضع را اصلاح کنند و شاه دستور داده است تا در شهرهای اصفهان، ایروان و... سکههایی با عیار بالا ضرب کنند و به جریان بیندازند، اما همین که سکهها از ضرابخانه خارج میشود، هندیان، به رغم دستور اکید دولت، آنها را به هند صادر میکنند. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | ||
==نتیجه== | == نتیجه == | ||
جامعه ناامن، توسعه نمییابد و ترقی نمیکند و البته اگر جامعهای، توسعه یافته هم باشد، با بیامنی، توسعه آن متوقف میشود و یا از بین میرود. بنابراین، نمیتوان به جامعه فاقد امنیت، پیشرفته و عمران یافته لقب داد. به هر روی، بیامنیتی با فروپاشی و فرو افتادن، همزاد و قرین هماند. به طور قطع کشور مترقی در پرتو امنیت به درجهای از رشد که نام آن را تمدن مینهند، دست یابد. شواهد تاریخی در ایران گویای آن است که با آرامش مرزها و درون مرزها، پیشرفت در همه عرصهها روی داده است، ولی هرگاه کشور دچار اضطرابها، تشویشها و دلهرهها شده، زمینههای سقوط و رکود در آن پیدا شده است. بنابراین، باید پذیرفت که انحطاط در جامعه ناامن اتفاق میافتد، همانگونه که جامعه ناامن، جامعه منحط، فروپاشیده و تنزل یافته است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | جامعه ناامن، توسعه نمییابد و ترقی نمیکند و البته اگر جامعهای، توسعه یافته هم باشد، با بیامنی، توسعه آن متوقف میشود و یا از بین میرود. بنابراین، نمیتوان به جامعه فاقد امنیت، پیشرفته و عمران یافته لقب داد. به هر روی، بیامنیتی با فروپاشی و فرو افتادن، همزاد و قرین هماند. به طور قطع کشور مترقی در پرتو امنیت به درجهای از رشد که نام آن را تمدن مینهند، دست یابد. شواهد تاریخی در ایران گویای آن است که با آرامش مرزها و درون مرزها، پیشرفت در همه عرصهها روی داده است، ولی هرگاه کشور دچار اضطرابها، تشویشها و دلهرهها شده، زمینههای سقوط و رکود در آن پیدا شده است. بنابراین، باید پذیرفت که انحطاط در جامعه ناامن اتفاق میافتد، همانگونه که جامعه ناامن، جامعه منحط، فروپاشیده و تنزل یافته است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | ||
=استبداد عریان= | =استبداد عریان= | ||
با تضعیف نهاد سلطنت، این نهاد به استبداد رو آورد، در حالی که فرهنگ ایرانی با استبداد میانهای نداشت. پس از این رویآوری، خاستگاه نظام حکومتی ایران، دیگر فرهنگ مداراگر ایرانی نبود؛ به بیان دیگر، نظام تازه شکل یافته، به خودکامهای تبدیل شد که در نهایت با خلق و خوی منعطف ایرانی، مغایر بود. آگاهی از این تنش و تعارض، از حدود یک سده و نیم پیش در وجدان ایرانیان پیدا شد و انقلاباتی چون مشروطه را در پی آورد. در نتیجه، نظام سلطنت به سلطنت مطلقه تبدیل گردید و در آن، اراده شاه و در مواردی درباریان، جای مقام حقوقی حکومت نشست، به گونهای که به اعتقاد شاردن، در چنین نظامی، شاه به تنهایی و در همه موارد، تصمیم میگرفت و | با تضعیف نهاد سلطنت، این نهاد به استبداد رو آورد، در حالی که فرهنگ ایرانی با استبداد میانهای نداشت. پس از این رویآوری، خاستگاه نظام حکومتی ایران، دیگر فرهنگ مداراگر ایرانی نبود؛ به بیان دیگر، نظام تازه شکل یافته، به خودکامهای تبدیل شد که در نهایت با خلق و خوی منعطف ایرانی، مغایر بود. آگاهی از این تنش و تعارض، از حدود یک سده و نیم پیش در وجدان ایرانیان پیدا شد و انقلاباتی چون مشروطه را در پی آورد. در نتیجه، نظام سلطنت به سلطنت مطلقه تبدیل گردید و در آن، اراده شاه و در مواردی درباریان، جای مقام حقوقی حکومت نشست، به گونهای که به اعتقاد شاردن، در چنین نظامی، شاه به تنهایی و در همه موارد، تصمیم میگرفت و صدراعظم، مقامی تشریفاتی بود، اما نهاد سلطنت در دورههای طولانی از تاریخ ایران، اعتباری همتای با سلطنت داشت. در نظام استبدادی پدید آمده، خواجهسرایان و همسران شاه از عوامل مهم تأثرگذار بر شاه بودند که این هم پدیده نادری در تاریخ ایران قبل از صفوی یا قجری است. <ref>(پیشین، ص 477ـ485)</ref>. شاردن دراینباره آورده است: <br> | ||
«آنچه بیشتر از همه مایه نگرانی وزیران میشود، حرمسرای شاهی است که نوعی شورای خصوصی در آن برقرار است و برحسب معمول بر همه چیز اشراف دارد و در هر امری قانونی صادر میکند. این شورا ملکه مادر، خواجهسرایان و زنان سوگلی پادشاه را شامل میشود. اگر وزیران نتوانند رایزنیهای خود را با هوسهای این اشخاص سازگار کنند... توجیههای آنان پذیرفته نخواهد شد و حتی میتواند نابودی آنان را در پی داشته باشد.» <ref>(1811, 240، Chardin)</ref>.<br> | «آنچه بیشتر از همه مایه نگرانی وزیران میشود، حرمسرای شاهی است که نوعی شورای خصوصی در آن برقرار است و برحسب معمول بر همه چیز اشراف دارد و در هر امری قانونی صادر میکند. این شورا ملکه مادر، خواجهسرایان و زنان سوگلی پادشاه را شامل میشود. اگر وزیران نتوانند رایزنیهای خود را با هوسهای این اشخاص سازگار کنند... توجیههای آنان پذیرفته نخواهد شد و حتی میتواند نابودی آنان را در پی داشته باشد.» <ref>(1811, 240، Chardin)</ref>.<br> | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
نه ابنخلدون و نه طباطبایی، به تعریف مفهوم انحطاط نپرداختهاند، بلکه تنها مصداقهای آن را ذکر کردهاند. البته از طریق مصداقهای انحطاط، میتوان به تعریفی از مفهوم انحطاط پی برد، ولی این شیوه، برای دستیابی به مفهوم انحطاط، اگرچه شیوهای مناسب و مفید است اما تردیدهایی را درباره میزان دقت انطباق تعریفی که از این طریق به دست میآید، با واقعیت مفهوم انحطاط پدید میآورد. بنابراین باید راه دیگری جست که در کنار راه و محصول گذشته قرار گیرد و تردیدهای احتمالی باقی مانده را بر طرف نماید و نیز تأکید و تصدیقی بر خروجهای قبلی پژوهش حاضر درباره تعریف مفهوم انحطاط باشد. بدین منظور، این مقاله، پس از این میکوشد با جستوجو در مفهوم متضادی که ابنخلدون و طباطبایی در برابر انحطاط به کار بردهاند، به چیستی مفهوم انحطاط در آرای سیاسی ـ اجتماعی آن دو نزدیک شود. <br> | نه ابنخلدون و نه طباطبایی، به تعریف مفهوم انحطاط نپرداختهاند، بلکه تنها مصداقهای آن را ذکر کردهاند. البته از طریق مصداقهای انحطاط، میتوان به تعریفی از مفهوم انحطاط پی برد، ولی این شیوه، برای دستیابی به مفهوم انحطاط، اگرچه شیوهای مناسب و مفید است اما تردیدهایی را درباره میزان دقت انطباق تعریفی که از این طریق به دست میآید، با واقعیت مفهوم انحطاط پدید میآورد. بنابراین باید راه دیگری جست که در کنار راه و محصول گذشته قرار گیرد و تردیدهای احتمالی باقی مانده را بر طرف نماید و نیز تأکید و تصدیقی بر خروجهای قبلی پژوهش حاضر درباره تعریف مفهوم انحطاط باشد. بدین منظور، این مقاله، پس از این میکوشد با جستوجو در مفهوم متضادی که ابنخلدون و طباطبایی در برابر انحطاط به کار بردهاند، به چیستی مفهوم انحطاط در آرای سیاسی ـ اجتماعی آن دو نزدیک شود. <br> | ||
==ابنخلدون و تضادهای مفهومی تمدن و انحطاط== | == ابنخلدون و تضادهای مفهومی تمدن و انحطاط == | ||
همان گونه که ابنخلدون، تعریفی از انحطاط ارائه نکرده، تعریفی از تمدن و عمران نیز، به میان نیاورده است، اما مصداقها و نشانههای فراوانی از تمدن و عمران در نوشتههای او به چشم میخورد که میتوان از آن طریق، به مفهوم انحطاط نزدیک شد، از جمله: | همان گونه که ابنخلدون، تعریفی از انحطاط ارائه نکرده، تعریفی از تمدن و عمران نیز، به میان نیاورده است، اما مصداقها و نشانههای فراوانی از تمدن و عمران در نوشتههای او به چشم میخورد که میتوان از آن طریق، به مفهوم انحطاط نزدیک شد، از جمله: | ||
===زیادت همکاری=== | === زیادت همکاری === | ||
عمران یا تمدن با اقلیمهای معتدل که ارزاق فرورانی به بار میآورد و ساکنان آن در رفاه و آسایش اند، قرین و همراه است؛ به این معنا که سرزمینهایی که به سبب حاصلخیزی اراضی، اعتدال خاک و وفور آبادانی، برای اهالی آن، نعمتهای بسیاری از قبیل حبوبات، انواع گندم و میوهها فراهم میکند، متمدن اند، در عوض، نواحیای که ریگزار در آن گیاهی نمیروید و ساکنان آن در سختی معیشتاند و در تنگدستی زندگی میکنند و غذایشان لبنیات و انواع گوشتهاست، فاقد عمران و تمدناند. مصداق چنین ساکنانی، اعراب چادرنشیناند. آنها بیعمران و بیتمدناند، زیرا در دشتها زندگی میکنند و البته به حبوبات دسترسی دارند، ولی این امر، گاه و بیگاه و در شرایط دشوار، صورت میگیرد، چون اولاً: اینان با باجی که به مرزداران و لشکریان حکومت میپردازند، آذوقه خود را تهیه میکنند و ثانیاً: فقر و نداری به آنان اجازه نمیدهد که مقادیر زیادی از حبوبات تهیه کنند، بنابراین، مواد غذایی و حبوباتی که از این راه به دست میآورند، حوایج ضروری آنها را هم بر طرف نمیسازد چه رسد به این که آنها را به رفاه و آسایش برساند. از این رو، به همان لبنیات اکتفا میکنند و به بهترین وجه آن را به جای گندم به کار میبرند. از این گفتههای ابنخلدون برمیآید که انحطاط یعنی جامعه فاقد قدرت تبدیل محصولات، ناتوانا در رفع حوایج و بیبهره در رفاه و آسایش. <ref>(ابنخلدون، پیشین، ج1، ص160)</ref>.<br> | عمران یا تمدن با اقلیمهای معتدل که ارزاق فرورانی به بار میآورد و ساکنان آن در رفاه و آسایش اند، قرین و همراه است؛ به این معنا که سرزمینهایی که به سبب حاصلخیزی اراضی، اعتدال خاک و وفور آبادانی، برای اهالی آن، نعمتهای بسیاری از قبیل حبوبات، انواع گندم و میوهها فراهم میکند، متمدن اند، در عوض، نواحیای که ریگزار در آن گیاهی نمیروید و ساکنان آن در سختی معیشتاند و در تنگدستی زندگی میکنند و غذایشان لبنیات و انواع گوشتهاست، فاقد عمران و تمدناند. مصداق چنین ساکنانی، اعراب چادرنشیناند. آنها بیعمران و بیتمدناند، زیرا در دشتها زندگی میکنند و البته به حبوبات دسترسی دارند، ولی این امر، گاه و بیگاه و در شرایط دشوار، صورت میگیرد، چون اولاً: اینان با باجی که به مرزداران و لشکریان حکومت میپردازند، آذوقه خود را تهیه میکنند و ثانیاً: فقر و نداری به آنان اجازه نمیدهد که مقادیر زیادی از حبوبات تهیه کنند، بنابراین، مواد غذایی و حبوباتی که از این راه به دست میآورند، حوایج ضروری آنها را هم بر طرف نمیسازد چه رسد به این که آنها را به رفاه و آسایش برساند. از این رو، به همان لبنیات اکتفا میکنند و به بهترین وجه آن را به جای گندم به کار میبرند. از این گفتههای ابنخلدون برمیآید که انحطاط یعنی جامعه فاقد قدرت تبدیل محصولات، ناتوانا در رفع حوایج و بیبهره در رفاه و آسایش. <ref>(ابنخلدون، پیشین، ج1، ص160)</ref>.<br> | ||
===فزونی آسایش=== | === فزونی آسایش === | ||
در اجتماعات ابتدایی، نوعی تلاش و فعالیت پیش از مرحله شهرنشینی و رسیدن به مرحله تمدن دیده میشود. اینان گروههای مختلفی هستند؛ گروهی به کار کشاورزی از قبیل درختکاری و کشت و کار میپردازند و دستهای به امور پرورش حیوانها مانند گوسفندداری و گاوداری و تربیت زنبور عسل و کرم ابریشم مشغولاند تا از زاد و ولد آنها، بهره گیرند و از محصولات تولیدی آنان استفاده کنند. کشاورزان و دامپروران مجبورند در دشتها و صحراها زندگی کنند و همکاریشان تنها در حد سد جوع است بی آن که در صدد به دست آوردن مقدار فزونتری برآیند، ولی هنگامی که وضع زندگانی توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحلهای برتر از میزان نیازمندی در حد ضرورت برسند، وضع آنها، به آرامش سوق مییابد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز، با یکدیگر همکاری میکنند و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشند و نیز به بهتر کردن آنها توجه میکنند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. «سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی مییابد و | در اجتماعات ابتدایی، نوعی تلاش و فعالیت پیش از مرحله شهرنشینی و رسیدن به مرحله تمدن دیده میشود. اینان گروههای مختلفی هستند؛ گروهی به کار کشاورزی از قبیل درختکاری و کشت و کار میپردازند و دستهای به امور پرورش حیوانها مانند گوسفندداری و گاوداری و تربیت زنبور عسل و کرم ابریشم مشغولاند تا از زاد و ولد آنها، بهره گیرند و از محصولات تولیدی آنان استفاده کنند. کشاورزان و دامپروران مجبورند در دشتها و صحراها زندگی کنند و همکاریشان تنها در حد سد جوع است بی آن که در صدد به دست آوردن مقدار فزونتری برآیند، ولی هنگامی که وضع زندگانی توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحلهای برتر از میزان نیازمندی در حد ضرورت برسند، وضع آنها، به آرامش سوق مییابد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز، با یکدیگر همکاری میکنند و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشند و نیز به بهتر کردن آنها توجه میکنند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. «سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی مییابد و آنگاه شیوههای تجملخواهی در همه چیز به حد ترقی و کمال میرسد، مانند تهیه کردن خوراکیهای متنوع لذت بخش و نیکو کردن آشپزخانهها و برگزیدن پوشیدنیهای فاخر رنگارنگ از ابریشم و دیبا و جز اینها...» نتیجه اینکه: ابنخلدون در اینجا تمدن را با افزایش رفاه، فزونی آسایش، تعدد بناها، بنیانگذاری شهرها، زیبایی خانه ها، ترقی تجمل ها، فاخری لباس ها، کمال صنعتها و... برابر دانسته است. <ref>(پیشین، ص226)</ref>.<br> | ||
===رواج بازارها=== | === رواج بازارها === | ||
با افزایش تولیدات دست انسانها، بر ارزش آنها در میان آدمیان افزوده میشود، در نتیجه، دارایی و درآمد آنها زیاد میگردد و این امر، موجب رفاه و توانگری آنان خواهد شد، سرانجام چنین مردمی به جایی میرسند که به تجملپرستی، عادات و نیازمندیهای آن روی میآورند و در زیبایی و ظرافت مسکن و لباس خود میکوشند، ظرف و اثاث نیکو تدارک میبینند، خدم و حشم و مرکبهای بهتر مهیا میکنند و برای تهیه مسکن، ظرف و مرکب عالی، هنرمندان و پیشهوران زبردست برمیگزینند. هنرمندان و پیشهوران به تهیه این نیازها همت میگمارند، به دنبال آن، بازار کارها و صنعتها رواج مییابد و دخل و خرج مردم شهر افزونتر میشود. پیشهوران و هنرمندانی که این کارها را حرفه خود | با افزایش تولیدات دست انسانها، بر ارزش آنها در میان آدمیان افزوده میشود، در نتیجه، دارایی و درآمد آنها زیاد میگردد و این امر، موجب رفاه و توانگری آنان خواهد شد، سرانجام چنین مردمی به جایی میرسند که به تجملپرستی، عادات و نیازمندیهای آن روی میآورند و در زیبایی و ظرافت مسکن و لباس خود میکوشند، ظرف و اثاث نیکو تدارک میبینند، خدم و حشم و مرکبهای بهتر مهیا میکنند و برای تهیه مسکن، ظرف و مرکب عالی، هنرمندان و پیشهوران زبردست برمیگزینند. هنرمندان و پیشهوران به تهیه این نیازها همت میگمارند، به دنبال آن، بازار کارها و صنعتها رواج مییابد و دخل و خرج مردم شهر افزونتر میشود. پیشهوران و هنرمندانی که این کارها را حرفه خود ساختهاند، از این راه ثروت به دست میآورند و بدینسان، عمران و اجتماع ترقی میکند. با ترقی عمران و اجتماع، کارها افزایش مییابد، سپس میل به تجملخواهی، آسایشطلبی و در نتیجه، صنایع و ثروت، زیاد میشود و به همین سبب، دارایی و محصول در شهر برای بار دوم دو برابر میشود و بازارها بیش از بار نخستین، رواج پیدا میکند، همچنین، بار سوم کارها و بازارها رونق میگیرد. تفاوت این گفتار ابنخلدون با دو گفته پیشین در باب زیادت همکاری و فزونی آسایش آن است که در اینجا تمدن و عمران را به یک مسئله اقتصادیتر، یعنی به بازار داغ و فعال بودن آن گره زده است، از این رو جوامعی که بازار گرم و پرتحرک ندارند، فاقد اقتصاد گرم و توسعه یافتهاند و این مصداقی برای انحطاط است، ولی پررونق بودن بازار که نشان رونق در کسب و کار و رونق در صنعت و پیشه است، مصداقی برای تمدن و پیشرفت است. <ref>(پیشین، ج2، ص714)</ref>.<br> | ||
===حضارت (شهرنشینی)=== | === حضارت (شهرنشینی) === | ||
حضارت یا شهرنشینی، نهایت عمران و تمدن است، زیرا شهرنشینی در علم عمران و تمدن به منزله نهایتی است که به دنبال آن مرحله فزونتری وجود ندارد؛ یعنی پس از آن، مرحله زوال آغاز میشود. ابنخلدون علت عمران و زوال شهر را این گونه توضیح میدهد: هنگامی که ناز و نعمت برای مردم یک اجتماع حاصل شود، مردم را به شیوههای شهرنشینی و عادات ناشی از آن، فرا میخواند، از این رو شهرنشینی به معنای تفننجویی در تجملات و بهترکردن کیفیات آن و شیفتگی به صنایع میباشد. این امر سبب میشود انواع فنون گوناگون آن نیز ترقی یابد، مانند صنایعی که برای آشپزی و پوشیدنی و نظایر آن لازم است. به علاوه، برای زیباسازی نیازهایی چون خوردنیها و پوشیدنی ها، صنایع بسیاری مورد نیاز است که در مرحله بادیه نشینی به هیچ یک از آنها، احتیاجی نبوده است، اما هرگاه زیباسازی در امور فوق به مرحله نهایی برسد، فرمانبری از شهوات پدید میآید و نفس انسان از این عادات به الوان گوناگون، مایل میشود. حاصل کار، افزایش جمعیت شهرنشینی، فزونی مخارج شهرنشینان، گرانی نیازمندیها، بالا رفتن باجها(مالیاتها) و اسراف در مصرفهاست و هیچ راهی هم برای بیرون رفتن از آن وجود ندارد، زیرا عادت به شهرنشینی بر آنان چیره شده و از آن فرمانبری میکنند و کلیه وجوهی را از راه پیشهوری به دست میآورند، صرف این تجملات میکنند. نتیجه اینکه: ابنخلدون، شهر و شهرنشینی را اوج تمدنخواهی میداند، اگرچه آن را پدیده بادوامی نمیشناسد و سقوط و انحطاط پس از آن را به دلایل عادات منحط شهرنشینی مسلم میداند. <ref>(پیشین، ص736)</ref>.<br> | حضارت یا شهرنشینی، نهایت عمران و تمدن است، زیرا شهرنشینی در علم عمران و تمدن به منزله نهایتی است که به دنبال آن مرحله فزونتری وجود ندارد؛ یعنی پس از آن، مرحله زوال آغاز میشود. ابنخلدون علت عمران و زوال شهر را این گونه توضیح میدهد: هنگامی که ناز و نعمت برای مردم یک اجتماع حاصل شود، مردم را به شیوههای شهرنشینی و عادات ناشی از آن، فرا میخواند، از این رو شهرنشینی به معنای تفننجویی در تجملات و بهترکردن کیفیات آن و شیفتگی به صنایع میباشد. این امر سبب میشود انواع فنون گوناگون آن نیز ترقی یابد، مانند صنایعی که برای آشپزی و پوشیدنی و نظایر آن لازم است. به علاوه، برای زیباسازی نیازهایی چون خوردنیها و پوشیدنی ها، صنایع بسیاری مورد نیاز است که در مرحله بادیه نشینی به هیچ یک از آنها، احتیاجی نبوده است، اما هرگاه زیباسازی در امور فوق به مرحله نهایی برسد، فرمانبری از شهوات پدید میآید و نفس انسان از این عادات به الوان گوناگون، مایل میشود. حاصل کار، افزایش جمعیت شهرنشینی، فزونی مخارج شهرنشینان، گرانی نیازمندیها، بالا رفتن باجها(مالیاتها) و اسراف در مصرفهاست و هیچ راهی هم برای بیرون رفتن از آن وجود ندارد، زیرا عادت به شهرنشینی بر آنان چیره شده و از آن فرمانبری میکنند و کلیه وجوهی را از راه پیشهوری به دست میآورند، صرف این تجملات میکنند. نتیجه اینکه: ابنخلدون، شهر و شهرنشینی را اوج تمدنخواهی میداند، اگرچه آن را پدیده بادوامی نمیشناسد و سقوط و انحطاط پس از آن را به دلایل عادات منحط شهرنشینی مسلم میداند. <ref>(پیشین، ص736)</ref>.<br> | ||
===صنایع ریشه دوانیده=== | === صنایع ریشه دوانیده === | ||
صنایع از انواع و نشانههای عمران و تمدن به شمار میرود زیرا شهرهای کهن که در آنها تمدن توسعه یافته است، اگر تمدن و جمعیت آن نقصان پذیرفته و دچار عقبماندگی شده باشند، باز هم آثاری از صنایع دوران عمران، در آنها باقی است، به طوری که صنایع مزبور را در شهرهای نوبنیادی که تازه در مرحله تمدن و عمران گام نهادهاند، نمییابیم، هر چند این گونه شهرها از نظر تمدن و جمعیت به پایه شهرهای کهن هم رسیده باشند. علت این امر آن است که در شهرهای کهن به سبب مرور زمان و دست به دست گشتن و تکرار عادات و رسوم، آیینهای زندگی استوار شده و ریشه دوانیده است، در صورتی که شهرهای نوبنیاد هنوز به این پایه از تکامل نرسیدهاند. این توضیح بر اندلس تطبیق میکند، چون مشاهده میشود که در آن کشور، شیوههای صنعتگری و عادات و رسوم آن پایدار، استوار و راسخ است، مانند بنای ساختمانها، هنرهای آشپزی، وسایل سرگرمی، از قبیل ابزار موسیقی، هنر فرش کردن و سلیقه چیدن اثاث کاخها، ساختن ظروف و کلیه لوازم آشپزخانه، تولید مواد فلزی و سفال، روش برپاکردن مهمانیها و جشنها و مانند آن. از این رو مشاهده میشود که مردم اندلس در این صنایع ماهرتر و بصیرترند و صنایع گذشته آنان همچنان در آن کشور استوار بر جای مانده است. از توضیحاتی که ابنخلدون درباره صنایع داده، میتوان دریافت که وجود صنایع پایدار و استوار در هر جامعهای، نشانه تمدن و فقدان آن، نشانه بیتمدنی است، از این رو ملتی که نتواند صنایعی را تولید کند و یا صنایع گذشتهاش را از دست بدهد، عقبمانده است. <ref>(پیشین، ص796)</ref>. <br> | صنایع از انواع و نشانههای عمران و تمدن به شمار میرود زیرا شهرهای کهن که در آنها تمدن توسعه یافته است، اگر تمدن و جمعیت آن نقصان پذیرفته و دچار عقبماندگی شده باشند، باز هم آثاری از صنایع دوران عمران، در آنها باقی است، به طوری که صنایع مزبور را در شهرهای نوبنیادی که تازه در مرحله تمدن و عمران گام نهادهاند، نمییابیم، هر چند این گونه شهرها از نظر تمدن و جمعیت به پایه شهرهای کهن هم رسیده باشند. علت این امر آن است که در شهرهای کهن به سبب مرور زمان و دست به دست گشتن و تکرار عادات و رسوم، آیینهای زندگی استوار شده و ریشه دوانیده است، در صورتی که شهرهای نوبنیاد هنوز به این پایه از تکامل نرسیدهاند. این توضیح بر اندلس تطبیق میکند، چون مشاهده میشود که در آن کشور، شیوههای صنعتگری و عادات و رسوم آن پایدار، استوار و راسخ است، مانند بنای ساختمانها، هنرهای آشپزی، وسایل سرگرمی، از قبیل ابزار موسیقی، هنر فرش کردن و سلیقه چیدن اثاث کاخها، ساختن ظروف و کلیه لوازم آشپزخانه، تولید مواد فلزی و سفال، روش برپاکردن مهمانیها و جشنها و مانند آن. از این رو مشاهده میشود که مردم اندلس در این صنایع ماهرتر و بصیرترند و صنایع گذشته آنان همچنان در آن کشور استوار بر جای مانده است. از توضیحاتی که ابنخلدون درباره صنایع داده، میتوان دریافت که وجود صنایع پایدار و استوار در هر جامعهای، نشانه تمدن و فقدان آن، نشانه بیتمدنی است، از این رو ملتی که نتواند صنایعی را تولید کند و یا صنایع گذشتهاش را از دست بدهد، عقبمانده است. <ref>(پیشین، ص796)</ref>. <br> | ||
نتیجهای را که از گفتار ابنخلدون در باب نشانهها و مصداقهای انحطاط و تمدن به دست میآید، میتوان به این صورت ارائه کرد: انحطاط یعنی جامعهای که از معاش نازل، عصبیت فروکاسته، خوی انقیادگرایانه، لذت تخریب، تنتجملی، تاراج اندیشه، تغییرپذیری سرشت و... رنج میبرد و از زیادت همکاری، فزونی آسایش، رواج بازارها، حضارت و شهرنشینی، صنایع ریشه دوانیده و... بیبهره است. <br> | نتیجهای را که از گفتار ابنخلدون در باب نشانهها و مصداقهای انحطاط و تمدن به دست میآید، میتوان به این صورت ارائه کرد: انحطاط یعنی جامعهای که از معاش نازل، عصبیت فروکاسته، خوی انقیادگرایانه، لذت تخریب، تنتجملی، تاراج اندیشه، تغییرپذیری سرشت و... رنج میبرد و از زیادت همکاری، فزونی آسایش، رواج بازارها، حضارت و شهرنشینی، صنایع ریشه دوانیده و... بیبهره است. <br> | ||
==طباطبایی و تضادهای مفهومی تجدد و انحطاط== | == طباطبایی و تضادهای مفهومی تجدد و انحطاط == | ||
همه مفهوم انحطاط، تنها از تنشهای آیینی ـ فرهنگی، تنشهای میان فرمانروایان و فرهنگ ایرانی، تنشهای بین فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه، تنشهای میان ایرانیان و ایران و تنشهای سیاسی در نظام اقتصادی که طباطبایی به تفصیل از آن سخن گفته است، فهمیده نمیشود، بلکه درک درستتر مفهوم انحطاط را باید از مفهوم تجدد که اندیشمندان دوره معاصر و از جمله طباطبایی آنرا در نقطه مقابل با انحطاط قرار دادهاند، دریافت. طباطبایی تجدد را چه میداند؟ او همانگونه که انحطاط را تعریف نکرده تجدد را نیز تعریف نکرده است، ولی اشارههای فراوان مفهومی به تجدد میکند که مرور آن، دریچهای برای دستیابی به مفهوم تجدد و سپس انحطاط است. <br> | همه مفهوم انحطاط، تنها از تنشهای آیینی ـ فرهنگی، تنشهای میان فرمانروایان و فرهنگ ایرانی، تنشهای بین فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه، تنشهای میان ایرانیان و ایران و تنشهای سیاسی در نظام اقتصادی که طباطبایی به تفصیل از آن سخن گفته است، فهمیده نمیشود، بلکه درک درستتر مفهوم انحطاط را باید از مفهوم تجدد که اندیشمندان دوره معاصر و از جمله طباطبایی آنرا در نقطه مقابل با انحطاط قرار دادهاند، دریافت. طباطبایی تجدد را چه میداند؟ او همانگونه که انحطاط را تعریف نکرده تجدد را نیز تعریف نکرده است، ولی اشارههای فراوان مفهومی به تجدد میکند که مرور آن، دریچهای برای دستیابی به مفهوم تجدد و سپس انحطاط است. <br> | ||
===جاذبه و شیفتگی=== | === جاذبه و شیفتگی === | ||
جدال تجدد مغربزمین و انحطاط مشرقزمین، در تاریخ سه دهه اخیرکشورهای مسلمان، در جریان بوده است. این جدال بین جاذبههای تجدد و دافعههای انحطاط وجود داشته است. جاذبه تجدد، هم در بنیادهای فکری آن و هم در تولیدات تجدد به چشم میخورد، از این رو، تجدد را مجموعهای از اشیا، ادوات، فرهنگ و مانند آن تشکیل میدهد که در مغربزمین متولد و بالنده شده و به کشورهای شرقی، سرازیر گردیده است و برای بخش بزرگی از مردمان مشرق، شیفتگی و جاذبه پدید آورده است. در عوض، انحطاط پدیدهای شرقی بود که بازتولید فرهنگ و آداب مشرقیان به شمار میآمد که بر خلاف تجدد، قدرت زایش و صدور، یا به بیان دیگر، چیزی برای زایش و صدور نداشت. از این رو، در سه سده گذشته، کشورهای مسلمان، همواره در وسوسه دستیابی به تجدد بودهاند؛ وسوسهای که با رشد و بالندگی تجدد در غرب و افزایش تششع جهانی آن، همیشه در شرقنشینان رو به افزایش بوده است، اما شرقیها پای در گل سنتهای خود داشته و در پرتو سنتهای ایلی و قبیلهای، نیروهای زنده و زاینده فرهنگی خویش را بر باد فنا دادهاند. طباطبایی در پی آن است که بگوید تجدد مجموعهای از جاذبههاست و جامعهای که از این جاذبهها بیبهره باشد، بهرهای از تجدد ندارد و به همان میزان، از انحطاط بهره وافر دارد. همانگونه که پیش از این گذشت، جاذبههای تجددی تنها در ادوات و مادیات نیست، بلکه در افکار و اندیشهها هم بروز کرده است، از این رو جامعه فاقد فکر و اندیشه، البته فکر و اندیشهای که به سازندگی بینجامد، منحط و عقبمانده است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص9ـ25)</ref>.<br> | جدال تجدد مغربزمین و انحطاط مشرقزمین، در تاریخ سه دهه اخیرکشورهای مسلمان، در جریان بوده است. این جدال بین جاذبههای تجدد و دافعههای انحطاط وجود داشته است. جاذبه تجدد، هم در بنیادهای فکری آن و هم در تولیدات تجدد به چشم میخورد، از این رو، تجدد را مجموعهای از اشیا، ادوات، فرهنگ و مانند آن تشکیل میدهد که در مغربزمین متولد و بالنده شده و به کشورهای شرقی، سرازیر گردیده است و برای بخش بزرگی از مردمان مشرق، شیفتگی و جاذبه پدید آورده است. در عوض، انحطاط پدیدهای شرقی بود که بازتولید فرهنگ و آداب مشرقیان به شمار میآمد که بر خلاف تجدد، قدرت زایش و صدور، یا به بیان دیگر، چیزی برای زایش و صدور نداشت. از این رو، در سه سده گذشته، کشورهای مسلمان، همواره در وسوسه دستیابی به تجدد بودهاند؛ وسوسهای که با رشد و بالندگی تجدد در غرب و افزایش تششع جهانی آن، همیشه در شرقنشینان رو به افزایش بوده است، اما شرقیها پای در گل سنتهای خود داشته و در پرتو سنتهای ایلی و قبیلهای، نیروهای زنده و زاینده فرهنگی خویش را بر باد فنا دادهاند. طباطبایی در پی آن است که بگوید تجدد مجموعهای از جاذبههاست و جامعهای که از این جاذبهها بیبهره باشد، بهرهای از تجدد ندارد و به همان میزان، از انحطاط بهره وافر دارد. همانگونه که پیش از این گذشت، جاذبههای تجددی تنها در ادوات و مادیات نیست، بلکه در افکار و اندیشهها هم بروز کرده است، از این رو جامعه فاقد فکر و اندیشه، البته فکر و اندیشهای که به سازندگی بینجامد، منحط و عقبمانده است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص9ـ25)</ref>.<br> | ||
===توان روابط سازی=== | === توان روابط سازی === | ||
تجدد، دورهای است ک پس از دوره گذار از سنتهای ضد تمدنی روی داده است. در دوره گذار غربی، شالودههای اجتماعی مغربزمین، دستخوش دگرگونیهای بنیادی گردید و همزمان با آن، گستره وسیعی از مناسبات خارجی پدید آمد و در پی آن، کشورهای اروپایی را به عامل عمده و مهم در مناسبات جهانی، مبدل کرد. به علاوه، تجدد نظام فکری نوینی را خلق کرد که بنیان عمل آن کشورها در صحنه جهانی قرار گرفت، اما غیرغربیهای ساکن در کشورهای اسلامی چون ایران که پیوندهای خویش را با حوزه تمدن مسیحی ـ اروپایی به دنبال جنگهای صلیبی گسسته بودند، با دنیای اروپایی پیوندهایی ایجاد کردند که بر اثر اندیشه تجدد از بنیان دگرگون شده بود، در حالی که تمدن و فرهنگ اسلامی و ایرانی در زمان روی کار آمدن صفویان، با تمدن و فرهنگ آغاز دوره چیرگی ترکان در دربار عباسیان تفاوت عمدهای نداشت و فرمانروایان صفوی، قجری و پهلوی با اسلوب و اندیشه پیشینیان خود به رتق و فتق امور میپرداختند.<br> | تجدد، دورهای است ک پس از دوره گذار از سنتهای ضد تمدنی روی داده است. در دوره گذار غربی، شالودههای اجتماعی مغربزمین، دستخوش دگرگونیهای بنیادی گردید و همزمان با آن، گستره وسیعی از مناسبات خارجی پدید آمد و در پی آن، کشورهای اروپایی را به عامل عمده و مهم در مناسبات جهانی، مبدل کرد. به علاوه، تجدد نظام فکری نوینی را خلق کرد که بنیان عمل آن کشورها در صحنه جهانی قرار گرفت، اما غیرغربیهای ساکن در کشورهای اسلامی چون ایران که پیوندهای خویش را با حوزه تمدن مسیحی ـ اروپایی به دنبال جنگهای صلیبی گسسته بودند، با دنیای اروپایی پیوندهایی ایجاد کردند که بر اثر اندیشه تجدد از بنیان دگرگون شده بود، در حالی که تمدن و فرهنگ اسلامی و ایرانی در زمان روی کار آمدن صفویان، با تمدن و فرهنگ آغاز دوره چیرگی ترکان در دربار عباسیان تفاوت عمدهای نداشت و فرمانروایان صفوی، قجری و پهلوی با اسلوب و اندیشه پیشینیان خود به رتق و فتق امور میپرداختند.<br> | ||
بنابراین، همانگونه که طباطبایی در سطور بالا اشاره کرده است، تجدد دوره گذار است ولی انحطاط دوره قبل از گذار و یا دوره گذار است. چه انحطاط دوره قبل از گذار باشد و یا دوره گذار، نتیجهاش برای جهان اسلام و ایران، فلاکت و هلاکت بوده است. به هر روی، تمدن نیازمند دگرگونی ساختاری و اساسی است که انحطاط دور قبل از گذار و یا انحطاط دوره گذار، چنین دگرگونیهایی را پدید نمیآورد. به علاوه، تمدن معطوف برقراری روابط با دیگر کشورها برای مبادله و اخذ کالا و تکنولوژی است و هر چه کشور در شرایط اقتصادی و سیاسی بهتری قرار داشته باشد، استفاده مطلوبتری از روابط خارجی برای تمدنسازی خواهد برد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | بنابراین، همانگونه که طباطبایی در سطور بالا اشاره کرده است، تجدد دوره گذار است ولی انحطاط دوره قبل از گذار و یا دوره گذار است. چه انحطاط دوره قبل از گذار باشد و یا دوره گذار، نتیجهاش برای جهان اسلام و ایران، فلاکت و هلاکت بوده است. به هر روی، تمدن نیازمند دگرگونی ساختاری و اساسی است که انحطاط دور قبل از گذار و یا انحطاط دوره گذار، چنین دگرگونیهایی را پدید نمیآورد. به علاوه، تمدن معطوف برقراری روابط با دیگر کشورها برای مبادله و اخذ کالا و تکنولوژی است و هر چه کشور در شرایط اقتصادی و سیاسی بهتری قرار داشته باشد، استفاده مطلوبتری از روابط خارجی برای تمدنسازی خواهد برد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
===زایش مستمر اندیشه=== | === زایش مستمر اندیشه === | ||
مجموعه اندیشههایی که تجدد را شکل داد، در چالش و تعامل با اندیشههای قدیم پدید آمد، اما هیچگاه در آنچه از گذشته به ارث برده بود، متوقف نماند و نیز همه آنچه را که به ارث برد مطلق و ناب ندید، بلکه به گزینش و تغییر اندیشههای گذشته و نیز ساخت اندیشههای جدید تمدنساز دست زد. در این جهت، اگرچه تجددیها بیشتر سنتهای قرون وسطایی را دور انداختند ولی از اندیشه یونان باستان سود بردند؛ به بیان دیگر، تجدد و تمدن جدید غرب، تأثیر سنتهای قرون وسطایی را نمیپذیرد و آن را به هیچ روی، مسبب تولد تجدد نمیداند ولی آبشخوری خود را از سنتهای یونانی کتمان نمیکند، بلکه آن را مبنا و اساس کار و اندیشه خود قرار داده است، اما شرقی ها، در دورهای که غربیها در چنین چالش و تعاملی با اندیشههای گذشته بودهاند، بی توجه به تحول اندیشه غرب و تأثیر آن بر تمدنسازی مغربزمین، راه هموار خود را در تقدسشماری سنتهای گذشته دنبال کردند و به جای چالش و تعامل با سنتهای قدیمی خویش و غرب، یا به چالش با تمدن غرب پرداختند و یا آن را به تعامل، دربست پذیرفتند. بنابراین، حاصل کار و تلاش شرقیها، پسرفت و نتیجه کار و تلاش غربیها پیشرفتهای سریع و دائمی بود. تأکید طباطبایی بر این است که طی سه سده اخیر، در شرق، زوال اندیشه سیاسی روی داد و در غرب، صعود اندیشه سیاسی، تمدن در غرب و انحطاط در شرق، ارتباط وثیقی با زوال و صعود اندیشه دارد، از این رو جامعه برخوردار از زوال اندیشه سیاسی، منحط و جامعه برخوردار از صعود اندیشه سیاسی، متمدن شده است. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | مجموعه اندیشههایی که تجدد را شکل داد، در چالش و تعامل با اندیشههای قدیم پدید آمد، اما هیچگاه در آنچه از گذشته به ارث برده بود، متوقف نماند و نیز همه آنچه را که به ارث برد مطلق و ناب ندید، بلکه به گزینش و تغییر اندیشههای گذشته و نیز ساخت اندیشههای جدید تمدنساز دست زد. در این جهت، اگرچه تجددیها بیشتر سنتهای قرون وسطایی را دور انداختند ولی از اندیشه یونان باستان سود بردند؛ به بیان دیگر، تجدد و تمدن جدید غرب، تأثیر سنتهای قرون وسطایی را نمیپذیرد و آن را به هیچ روی، مسبب تولد تجدد نمیداند ولی آبشخوری خود را از سنتهای یونانی کتمان نمیکند، بلکه آن را مبنا و اساس کار و اندیشه خود قرار داده است، اما شرقی ها، در دورهای که غربیها در چنین چالش و تعاملی با اندیشههای گذشته بودهاند، بی توجه به تحول اندیشه غرب و تأثیر آن بر تمدنسازی مغربزمین، راه هموار خود را در تقدسشماری سنتهای گذشته دنبال کردند و به جای چالش و تعامل با سنتهای قدیمی خویش و غرب، یا به چالش با تمدن غرب پرداختند و یا آن را به تعامل، دربست پذیرفتند. بنابراین، حاصل کار و تلاش شرقیها، پسرفت و نتیجه کار و تلاش غربیها پیشرفتهای سریع و دائمی بود. تأکید طباطبایی بر این است که طی سه سده اخیر، در شرق، زوال اندیشه سیاسی روی داد و در غرب، صعود اندیشه سیاسی، تمدن در غرب و انحطاط در شرق، ارتباط وثیقی با زوال و صعود اندیشه دارد، از این رو جامعه برخوردار از زوال اندیشه سیاسی، منحط و جامعه برخوردار از صعود اندیشه سیاسی، متمدن شده است. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
===حکومت قانون=== | === حکومت قانون === | ||
پدید آمدن تجدد در دورههای تاریخی اخیر غرب، حاصل درک منافع ملی، احساس دگرگونیهای مستمر، اعتدال در رفتار اجتماعی، برقراری نظام سیاسی دموکراتیک و نظایر آن، و در مشرق، حاصل انحطاط ناشی از اصالتدهی به منافع شخصی، تحکیم سنتهای مخرب، افراط در رفتارهای غیرصحیح، استقرار نظامهای خودکامه و مانند آن بوده است؛ به بیان دیگر، تجدد با مشروطهخواهی، گسترش اندیشه آزادی و هواداری از حکومت قانون همراه است، از این رو، تجدد به شکلگیری حکومت قانون انجامیده است. البته قبل از رونمایی هر یک از مؤلفههای گفته شده، انقلابهای بزرگی در عرصههای مختلف، بهویژه سیاسی، روی داده است و در پی آن، دولتهای قانونی شکل گرفته، مردم جایگاه خود را یافتهاند و تعامل و نه تقابل بین دولت و ملت، برقرار گردیده است. در شرق، بهرغم همه حرکتهای آزادیبخش و انقلابی و حتی با تغییر نظامهای شاهنشاهی به دولت دموکراتیک، استبداد همچنان استمرار یافت و این تغییر در شکل ظاهری خود باقی ماند. | پدید آمدن تجدد در دورههای تاریخی اخیر غرب، حاصل درک منافع ملی، احساس دگرگونیهای مستمر، اعتدال در رفتار اجتماعی، برقراری نظام سیاسی دموکراتیک و نظایر آن، و در مشرق، حاصل انحطاط ناشی از اصالتدهی به منافع شخصی، تحکیم سنتهای مخرب، افراط در رفتارهای غیرصحیح، استقرار نظامهای خودکامه و مانند آن بوده است؛ به بیان دیگر، تجدد با مشروطهخواهی، گسترش اندیشه آزادی و هواداری از حکومت قانون همراه است، از این رو، تجدد به شکلگیری حکومت قانون انجامیده است. البته قبل از رونمایی هر یک از مؤلفههای گفته شده، انقلابهای بزرگی در عرصههای مختلف، بهویژه سیاسی، روی داده است و در پی آن، دولتهای قانونی شکل گرفته، مردم جایگاه خود را یافتهاند و تعامل و نه تقابل بین دولت و ملت، برقرار گردیده است. در شرق، بهرغم همه حرکتهای آزادیبخش و انقلابی و حتی با تغییر نظامهای شاهنشاهی به دولت دموکراتیک، استبداد همچنان استمرار یافت و این تغییر در شکل ظاهری خود باقی ماند. | ||
نتیجهای که از آرای طباطبایی به دست میآید این است که: تجدد به دلیل قانونمندی و نظاممندی، راه را برای ظهور خلاقیتها و استعدادها، که حاصل آن پیشرفتهای پی در پی بوده است باز کرد؛ از این رو تأکید بر تغییر بنیادی نظام سیاسی است که در آن صورت راه برای تمدن در همه عرصهها باز میشود. پس نقطه کلیدی و بنیادی در تمدنسازی، تغییر در ساخت قدرت سیاسی است نه تغییر در ساخت قدرت اجتماعی. در واقع، تغییر در ساختهای سیاسی، تغییر در ساختهای اجتماعی را به همراه میآورد. طباطبایی بر آن است که تغییرات در شرق خلاف تغییرات در غرب روی داده است، از این رو حاصل آن، استمرار انحطاط در شرق بوده است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | نتیجهای که از آرای طباطبایی به دست میآید این است که: تجدد به دلیل قانونمندی و نظاممندی، راه را برای ظهور خلاقیتها و استعدادها، که حاصل آن پیشرفتهای پی در پی بوده است باز کرد؛ از این رو تأکید بر تغییر بنیادی نظام سیاسی است که در آن صورت راه برای تمدن در همه عرصهها باز میشود. پس نقطه کلیدی و بنیادی در تمدنسازی، تغییر در ساخت قدرت سیاسی است نه تغییر در ساخت قدرت اجتماعی. در واقع، تغییر در ساختهای سیاسی، تغییر در ساختهای اجتماعی را به همراه میآورد. طباطبایی بر آن است که تغییرات در شرق خلاف تغییرات در غرب روی داده است، از این رو حاصل آن، استمرار انحطاط در شرق بوده است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | ||
===همبستگی درونی=== | === همبستگی درونی === | ||
تجدد نوعی همبستگی، همگرایی و با هم بودن را در خود دارد، از این رو گسست را بر نمیتابد و حتی در گستره سرزمینی، گیسختگی را نمیپذیرد. بنابراین، تجدد حاصل همبستگیهای درونی اجتماعی است و البته خود نیز همبستگیهای تازهای را پدید میآورد. به علاوه، اگرچه نگاه تجدد به دیگران، نگاه به غیر است، ولی این نگاه، تجدد را در نزدیک شدن به غیر و بهرهمندی از او، باز نمیدارد؛ به این معنا که: یکی از رمزهای توفیق تجدد در تأسیس بنای تمدن غربی، بهرهگیری از علم و تجربه دیگران است، بدون آن که بخواهد رموز تمدنسازی خویش را به رایگان در اختیار این و آن بگذارد. افزون بر آن، تجدد، فرایندی است که همه حوزههای حیات اجتماعی را در برمیگیرد و همچنین، همه این حوزهها را هم تغذیه میکند. از علتهای رویداد انحطاط در شرق، فقدان همبستگی ذاتی و درونی سیاسی – اجتماعی، گسستهای سرزمینی و قومی، استمرار نگاههای توطئهآمیز به غیر، سودبری از ظواهر تمدن غرب نه بواطن آن، منقطع دیدن و بهرهبرداری منقطع از قسمتهای مختلف تمدن مغربزمین و... بوده است؛ به بیان دیگر، جهان اسلام در سه قرن گذشته، گسستهای همهجانبهای را در درون خود و تنشهای فراوانی را در مرزهای خود با دیگر همسایگان مسلمان، تجربه کرده که البته کمتر منازعهای را نیز حل نموده بلکه بیشتر آنها را تداوم بخشیده است. همچنین، با اینکه کوشیده است از دستاوردهای تجدد بهره گیرد، اما نگاه غیر به غرب، او را از بهرهگیری کامل از تمدن مغربزمین باز داشته است، ولی نمیتوان کتمان کرد که غرب نیز از دست و دلبازی برای در اختیار قرار دادن دستاوردهای تمدنی خود به شرق و نجات شرق از انحطاط روی برتافته است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | تجدد نوعی همبستگی، همگرایی و با هم بودن را در خود دارد، از این رو گسست را بر نمیتابد و حتی در گستره سرزمینی، گیسختگی را نمیپذیرد. بنابراین، تجدد حاصل همبستگیهای درونی اجتماعی است و البته خود نیز همبستگیهای تازهای را پدید میآورد. به علاوه، اگرچه نگاه تجدد به دیگران، نگاه به غیر است، ولی این نگاه، تجدد را در نزدیک شدن به غیر و بهرهمندی از او، باز نمیدارد؛ به این معنا که: یکی از رمزهای توفیق تجدد در تأسیس بنای تمدن غربی، بهرهگیری از علم و تجربه دیگران است، بدون آن که بخواهد رموز تمدنسازی خویش را به رایگان در اختیار این و آن بگذارد. افزون بر آن، تجدد، فرایندی است که همه حوزههای حیات اجتماعی را در برمیگیرد و همچنین، همه این حوزهها را هم تغذیه میکند. از علتهای رویداد انحطاط در شرق، فقدان همبستگی ذاتی و درونی سیاسی – اجتماعی، گسستهای سرزمینی و قومی، استمرار نگاههای توطئهآمیز به غیر، سودبری از ظواهر تمدن غرب نه بواطن آن، منقطع دیدن و بهرهبرداری منقطع از قسمتهای مختلف تمدن مغربزمین و... بوده است؛ به بیان دیگر، جهان اسلام در سه قرن گذشته، گسستهای همهجانبهای را در درون خود و تنشهای فراوانی را در مرزهای خود با دیگر همسایگان مسلمان، تجربه کرده که البته کمتر منازعهای را نیز حل نموده بلکه بیشتر آنها را تداوم بخشیده است. همچنین، با اینکه کوشیده است از دستاوردهای تجدد بهره گیرد، اما نگاه غیر به غرب، او را از بهرهگیری کامل از تمدن مغربزمین باز داشته است، ولی نمیتوان کتمان کرد که غرب نیز از دست و دلبازی برای در اختیار قرار دادن دستاوردهای تمدنی خود به شرق و نجات شرق از انحطاط روی برتافته است. <ref>(پیشین)</ref>. <br> | ||
خط ۱۸۴: | خط ۱۸۴: | ||
=منابع و مآخذ= | =منابع و مآخذ= | ||
==منابع استفاده شده== | == منابع استفاده شده == | ||
#ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمد پروین گنابادی، ج2و1، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385. | # ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمد پروین گنابادی، ج2و1، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385. | ||
#بهار، محمدتقی، سبک شناسی، ج3، امیرکبیر، | # بهار، محمدتقی، سبک شناسی، ج3، امیرکبیر، تهران، 1337. | ||
#فیگوئرا، دن گارسیا دسیلوا، سفرنامه، ترجمه: غلام رضا سمیعی، نشرنو، | # فیگوئرا، دن گارسیا دسیلوا، سفرنامه، ترجمه: غلام رضا سمیعی، نشرنو، تهران، 1363. | ||
#درهامانیان، هارتون، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمه: لئون میناسیان و محمدعلی موسوی، نشر زندهرود، اصفهان، 1379. | # درهامانیان، هارتون، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمه: لئون میناسیان و محمدعلی موسوی، نشر زندهرود، اصفهان، 1379. | ||
#طباطبایی، سید جواد، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، نشر نگاه معاصر، | # طباطبایی، سید جواد، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، 1380. | ||
#Chardin, Jean, Voyages du Chevalier Jean Chardin en Perse et autres lieux d,orient,Nouvelles edition L. Langles,Le Normant 1811,10 vol. | #Chardin, Jean, Voyages du Chevalier Jean Chardin en Perse et autres lieux d,orient,Nouvelles edition L. Langles,Le Normant 1811,10 vol. | ||
#Sanson,Nicolas,Voyage ou relation de l,etat Present de Present de Perse. Paris. Marbr Cramoisi 1695. | #Sanson,Nicolas,Voyage ou relation de l,etat Present de Present de Perse. Paris. Marbr Cramoisi 1695. | ||
==منابع رجوع شده== | == منابع رجوع شده == | ||
#شیخ، محمدعلی، پژوهشی در اندیشههای سیاسی ابنخلدون، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1363. | # شیخ، محمدعلی، پژوهشی در اندیشههای سیاسی ابنخلدون، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1363. | ||
#طباطبایی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ سوم، 1377. | # طباطبایی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ سوم، 1377. | ||
#طباطبایی، سیدجواد، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ پنجم، 1377. | # طباطبایی، سیدجواد، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ پنجم، 1377. | ||
#طباطبایی، سیدجواد، ابنخلدون و علوم اجتماعی، نشرنگاه معاصر، تهران، چاپ دوم، 1379. | # طباطبایی، سیدجواد، ابنخلدون و علوم اجتماعی، نشرنگاه معاصر، تهران، چاپ دوم، 1379. | ||
#مهدی، محسن، تاریخ فلسفه ابنخلدون، ترجمه: مجید مسعودی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1363. | # مهدی، محسن، تاریخ فلسفه ابنخلدون، ترجمه: مجید مسعودی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1363. | ||
#نصری، آلبرت، برداشت و گزیدهای از مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمدعلی شیخ، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1363. <br> | # نصری، آلبرت، برداشت و گزیدهای از مقدمه ابنخلدون، ترجمه: محمدعلی شیخ، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1363. <br> | ||
=پانویس= | =پانویس= | ||
[[رده: | [[رده:مقالهها]] |