۴٬۹۳۳
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ']]↵<references />' به ']]') |
جز (تمیزکاری) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
<div class="wikiInfo"> | <div class="wikiInfo"> | ||
[[پرونده:Jeld4.jpg|بندانگشتی|فصلنامه چهارم اندیشه تقریب ]] | [[پرونده:Jeld4.jpg|بندانگشتی|فصلنامه چهارم اندیشه تقریب]] | ||
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:right" |+ | | {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:right" |+ | | ||
!فصلنامه | !فصلنامه | ||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
علی بن هیثم که امامی مذهب و از متکلمان معروف شیعیان بود گفت:<br> | علی بن هیثم که امامی مذهب و از متکلمان معروف شیعیان بود گفت:<br> | ||
ای وزیر! عشق ثمره همگونی و دلیلی بر آمیزش دو روح و آن دریایی از لطافت و رقت صنعت خدا و صفای گوهر و گزند آن حد و مرزی ندارد و افراط در آن موجب نقصان بدن میگردد. | ای وزیر! عشق ثمره همگونی و دلیلی بر آمیزش دو روح و آن دریایی از لطافت و رقت صنعت خدا و صفای گوهر و گزند آن حد و مرزی ندارد و افراط در آن موجب نقصان بدن میگردد. | ||
ابو مالک حضرمی که خارجی مذهب ( که به آنها «شراة» میگفتند) بود، گفت: ای وزیر! عشق دمیدن جادو است و پنهانتر و داغتر از اخگر است و تنها با ازدواج دو طبع و آمیختگی دو گونه میسر میشود و نفوذ آن در دل همچون نفوذ دانههای باران در لابهلای شن است و پادشاه خصلتها است. عقلها را اسیر خود میکند و نظرها با آن آرام میگیرند. <br> | ابو مالک حضرمی که خارجی مذهب (که به آنها «شراة» میگفتند) بود، گفت: ای وزیر! عشق دمیدن جادو است و پنهانتر و داغتر از اخگر است و تنها با ازدواج دو طبع و آمیختگی دو گونه میسر میشود و نفوذ آن در دل همچون نفوذ دانههای باران در لابهلای شن است و پادشاه خصلتها است. عقلها را اسیر خود میکند و نظرها با آن آرام میگیرند. <br> | ||
نفر سوم که محمد بن الهذیل العلاّف بود و مذهب معتزلی داشت و شیخ بصریها بود، گفت: ای وزیر! عشق چشمها را میبندد و بر دلها مهر میزند و در بدنها حلول میکند و با شتاب در کبدها قرار میگیرد و صاحب آن دچار بدگمانی و اوهام میشود. هیچ موجودی برای او باقی نمیماند و هیچ وعدهای از او سالم نمیماند. گرفتاریها با شتاب سراغ او میآیند و او جرعهای از دم کرده مرگ و بقیهای از مرزهای داغدیدگی است؛ ولی باعث شور و نشاط در طبع و طراوتی در شمایل آدمی میشود و صاحب آن گوشی به دعوت منع و اجازهای به خصم سرزنش دهنده نخواهد داد. <br> | نفر سوم که محمد بن الهذیل العلاّف بود و مذهب معتزلی داشت و شیخ بصریها بود، گفت: ای وزیر! عشق چشمها را میبندد و بر دلها مهر میزند و در بدنها حلول میکند و با شتاب در کبدها قرار میگیرد و صاحب آن دچار بدگمانی و اوهام میشود. هیچ موجودی برای او باقی نمیماند و هیچ وعدهای از او سالم نمیماند. گرفتاریها با شتاب سراغ او میآیند و او جرعهای از دم کرده مرگ و بقیهای از مرزهای داغدیدگی است؛ ولی باعث شور و نشاط در طبع و طراوتی در شمایل آدمی میشود و صاحب آن گوشی به دعوت منع و اجازهای به خصم سرزنش دهنده نخواهد داد. <br> | ||
نفر چهارم که هشام بن الحکم کوفی است و شیخ امامیه در آن زمان و هنرمند بزرگ بود گفت: ای وزیر! عشق دامی است که تنها صاحبان اخلاص در مصیبتها را شکار میکند و چنانچه عاشق گرفتار تور آن شود و در لابه لای آن گیر کند، خیلی بعید است که از آنجا جان سالم به در ببرد و یا به زودی از آن رها شود و عشق فراهم نخواهد شد، مگر از اعتدال چهره و میانهروی در روش و ملایمت در همت، مقتلی در درون جگر و خلوص عقل دارد. زبان فصیح را گره میزند. مالک را مملوک میکند و سَرور را برده میکند تا برده برده خود شود. <br> | نفر چهارم که هشام بن الحکم کوفی است و شیخ امامیه در آن زمان و هنرمند بزرگ بود گفت: ای وزیر! عشق دامی است که تنها صاحبان اخلاص در مصیبتها را شکار میکند و چنانچه عاشق گرفتار تور آن شود و در لابه لای آن گیر کند، خیلی بعید است که از آنجا جان سالم به در ببرد و یا به زودی از آن رها شود و عشق فراهم نخواهد شد، مگر از اعتدال چهره و میانهروی در روش و ملایمت در همت، مقتلی در درون جگر و خلوص عقل دارد. زبان فصیح را گره میزند. مالک را مملوک میکند و سَرور را برده میکند تا برده برده خود شود. <br> | ||
النظام ابراهیمی بن یسار معتزلی که از مناظره کنندگان اهل بصره در زمان خود بود) گفت: ای وزیر! عشق رقیقتر از سراب و نافذتر از شراب و از گل معطری است که در ظرف شکوه عجین گردیده و ابری سنگین است که بر فراز دلها میبارد و موجب رویش شادی و شعف میگردد و میوه سخن به بار میآورد و قربانی آن همیشه از عشق بیمار و دچار ناآرامی ]است[ و با زمان رجز خوانی میکند و دارای اندیشهای بلند است و چنانچه شب فرا رسد، دچار بیخوابی و به هنگام فرارسیدن روز نگران میگردد و روزه او گرفتاری و افطار او شکوه است؛ آن گاه نفر ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و غیره پس از آنها دراینباره سخن گفتند تا این سخن از عشق با واژگان گوناگون و معانی نزدیک و متناسب به هم به درازا کشید، و آنچه گذشت دلیلی بر همین مطلب بود.<ref>مروج الذهب، 1381: 2/379.</ref><br> | النظام ابراهیمی بن یسار معتزلی که از مناظره کنندگان اهل بصره در زمان خود بود) گفت: ای وزیر! عشق رقیقتر از سراب و نافذتر از شراب و از گل معطری است که در ظرف شکوه عجین گردیده و ابری سنگین است که بر فراز دلها میبارد و موجب رویش شادی و شعف میگردد و میوه سخن به بار میآورد و قربانی آن همیشه از عشق بیمار و دچار ناآرامی]است[و با زمان رجز خوانی میکند و دارای اندیشهای بلند است و چنانچه شب فرا رسد، دچار بیخوابی و به هنگام فرارسیدن روز نگران میگردد و روزه او گرفتاری و افطار او شکوه است؛ آن گاه نفر ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و غیره پس از آنها دراینباره سخن گفتند تا این سخن از عشق با واژگان گوناگون و معانی نزدیک و متناسب به هم به درازا کشید، و آنچه گذشت دلیلی بر همین مطلب بود.<ref>مروج الذهب، 1381: 2/379.</ref><br> | ||
موضوعی که سخن درباره آن بود (عشق) شبیه آن میان یونانیها وجود دارد و پس از آن این موضوع تبلور یافت و به وسیله عارفان ایرانی همچون سنایی و عطار و حافظ و مولوی به اوج خود رسید.<br> | موضوعی که سخن درباره آن بود (عشق) شبیه آن میان یونانیها وجود دارد و پس از آن این موضوع تبلور یافت و به وسیله عارفان ایرانی همچون سنایی و عطار و حافظ و مولوی به اوج خود رسید.<br> | ||
این داستان نشان دهنده دو حقیقت است: نخست گردهمایی صاحبان مذاهب گوناگون در مجلس گفتمان آزاد و دوم اشاره به توان «عشق» بر وحدت بخشیدن به دلها است که درباره آن سخن خواهم گفت. <br> | این داستان نشان دهنده دو حقیقت است: نخست گردهمایی صاحبان مذاهب گوناگون در مجلس گفتمان آزاد و دوم اشاره به توان «عشق» بر وحدت بخشیدن به دلها است که درباره آن سخن خواهم گفت. <br> | ||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
مهمترین کاری که مصلحان اسلامی در طول تاریخ انجام دادهاند، همان بازگشت روح عزت به جامعه هنگام بروز عوامل ذلت در آن است. عزت نیز موضوعی است که فیلسوفان قدیم و نو درباره آن سخن گفتهاند؛ به طوری که افلاطون آن را «التیموس»، و تمایل فرد و گروه انسانی به کسب به رسمیت شناختن دانست و معتقد بود که انسان به سبب این احساس نیرومند درونی گاهی خود را قربانی میکند و چنانچه ما به توضیحاتی که درباره التیموس میدهد دقت کنیم، خواهیم دید که التیموس همان عزت نفس است. <br> | مهمترین کاری که مصلحان اسلامی در طول تاریخ انجام دادهاند، همان بازگشت روح عزت به جامعه هنگام بروز عوامل ذلت در آن است. عزت نیز موضوعی است که فیلسوفان قدیم و نو درباره آن سخن گفتهاند؛ به طوری که افلاطون آن را «التیموس»، و تمایل فرد و گروه انسانی به کسب به رسمیت شناختن دانست و معتقد بود که انسان به سبب این احساس نیرومند درونی گاهی خود را قربانی میکند و چنانچه ما به توضیحاتی که درباره التیموس میدهد دقت کنیم، خواهیم دید که التیموس همان عزت نفس است. <br> | ||
افلاطون حرکت تاریخ را انگیزه التیموس میداند که شخص و گروه میاندیشند و کار میکنند تا جایگاهی داشته باشند و مردم آن را به رسمیت بشناسند. <br> | افلاطون حرکت تاریخ را انگیزه التیموس میداند که شخص و گروه میاندیشند و کار میکنند تا جایگاهی داشته باشند و مردم آن را به رسمیت بشناسند. <br> | ||
در روزگار ما نیز «فوکویاما» آمده است تا التیموس را پایه سخن خود که پایان تاریخ نامگذاری کرده قرار دهد، و بر این باور است که این التیموس به بهترین گونههای خود در لیبرال دموکراسی تحقق مییابد؛ از این رو این لیبرالیسم دموکراسی طبق ادعای ایشان پایان تاریخ است.<ref>ر.ک: فوکویاما، پایان تاریخ.</ref> ما نمی خواهیم درباره این ادعا بحث کنیم، ولی میخواهیم اهمیت عزت را در جنبش تمدنی روشن سازیم؛ بنابراین، عزت مظهر زندگی است و جامعه عزیز همان جامعه زندهای است که اعضای آن به هم پیوسته باشد تا جایی که هر عضوی به درد آید برای بقیه بدن با بیداری و تب، قراری باقی نماند:<br> | در روزگار ما نیز «فوکویاما» آمده است تا التیموس را پایه سخن خود که پایان تاریخ نامگذاری کرده قرار دهد، و بر این باور است که این التیموس به بهترین گونههای خود در لیبرال دموکراسی تحقق مییابد؛ از این رو این لیبرالیسم دموکراسی طبق ادعای ایشان پایان تاریخ است.<ref>ر. ک: فوکویاما، پایان تاریخ.</ref> ما نمی خواهیم درباره این ادعا بحث کنیم، ولی میخواهیم اهمیت عزت را در جنبش تمدنی روشن سازیم؛ بنابراین، عزت مظهر زندگی است و جامعه عزیز همان جامعه زندهای است که اعضای آن به هم پیوسته باشد تا جایی که هر عضوی به درد آید برای بقیه بدن با بیداری و تب، قراری باقی نماند:<br> | ||
چو عضوی بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار | چو عضوی بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار | ||
جامعه ذلیل همان جامعه مرده و غیر متحرک است که میان اجزای آن هیچگونه همبستگی عضوی وجود نداشته باشد و بقیه اعضا در برابر گرفتاری یک عضو، هیچگونه واکنشی از خود نشان نمیدهند. <br> | جامعه ذلیل همان جامعه مرده و غیر متحرک است که میان اجزای آن هیچگونه همبستگی عضوی وجود نداشته باشد و بقیه اعضا در برابر گرفتاری یک عضو، هیچگونه واکنشی از خود نشان نمیدهند. <br> | ||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
با دیدی روشمند باید گفت که انسان یگانه موجود روی زمین است که تمایل بسیاری برای ایجاد تغییر در زندگی خود دارد و امتیازهایی که انسان بر بقیه موجودات دارد، در این تمایلها خلاصه میشود و این تمایلها انسان را به سوی حرکت در جهت تحقق الگوهایی که در او وجود دارد، هدایت میکند.<br> | با دیدی روشمند باید گفت که انسان یگانه موجود روی زمین است که تمایل بسیاری برای ایجاد تغییر در زندگی خود دارد و امتیازهایی که انسان بر بقیه موجودات دارد، در این تمایلها خلاصه میشود و این تمایلها انسان را به سوی حرکت در جهت تحقق الگوهایی که در او وجود دارد، هدایت میکند.<br> | ||
این حرکت که به سوی هدف مشخصی توجه دارد، همان «عبادت» به مفهوم زبان دینی است و برنامه این حرکت دین است و جلوه والای آن «خدا» است. <br> | این حرکت که به سوی هدف مشخصی توجه دارد، همان «عبادت» به مفهوم زبان دینی است و برنامه این حرکت دین است و جلوه والای آن «خدا» است. <br> | ||
متون قرآن کریم هنگامی که درباره انواع عبادتها سخن میگویند، این معنا را تأکید میکنند: «لا أَعْبُدُ ما | متون قرآن کریم هنگامی که درباره انواع عبادتها سخن میگویند، این معنا را تأکید میکنند: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ؛ چیزی که شما میپرستید، نمیپرستم»، و نیز تعدد انواع ادیان «لَکمْ دِینُکمْ وَ لِی دِینِ؛ شما دین خود را داشته باشید و من هم دین خود را» و تعدد معبودها «لا اله الا الله». <br> | ||
ادیان خواهان انتخاب خدای یگانه و حق از میان خدایان هستند. <br> | ادیان خواهان انتخاب خدای یگانه و حق از میان خدایان هستند. <br> | ||
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛ ما میان هر امتی پیامبری فرستادیم که از آن امت بخواهد خدا را بپرستند و از طاغوت بپرهیزند و به دینی دعوت میکنند که با فطرت الاهی سازگار باشد: فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ. این فطرت خداوند است که مردم را با آن فطرت آفرید و در آفرینش خداوند تغییری نیست و آن همان دین با ارزش است، و نیز از انسان خواسته است که در برنامه کار خود به سوی حقیقت برود و نه به سوی سراب: وَ الَّذِینَ کفَرُوا أَعْمالُهُمْ کسَراب بِقِیعَة یحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ. مَثَل کسانی که کارهای خود را با کفر انجام دادند، همچون لکه سرابی است که تشنه گمان میکند آب است؛ ولی هنگامی که به آن نزدیک میشود، چیزی نمیبیند و خدا را آن جا مییابد؛ بنابراین، دین حق الاهی نخست این تمایلهای تکامل بخش را درون انسان با تکیه بر جنبههای والای آن به حرکت در میآورد: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً؛ من در زمین خلیفه قرار دادهام». «و لقد کرمنا بنی آدم؛ ما بنی آدم را شرافت بخشیدیم». «فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا؛ و از روح خود در او دمیدهایم»، و او را به حرکت در درونش و محیط خارجی او برای رهاسازی او از هر گونه مانعی به سوی تحقق تمایلاتش واداشته است و او را به ایمان و پرهیزکاری و رهایی از تنگ نظری درونی و از دلبستگی به مال و متاع دنیا دعوت میکند که همه اینها انگیزههایی برای حرکت جهت رهایی از تنگناهای درونی، یعنی جهاد اکبر است و رهایی از موانع خارجی همچون طاغوتها و مستکبران و فراعنه... که جهاد اصغر به شمار میرود و نیز او را به حرکت تکامل بخش بیپایان که در هیچ یک از مراحل راه توقف نخواهد داشت دعوت میکند...؛ یعنی او را به حرکت به سوی خدا میخواند؛ از این رو حرکت یا سیر و سلوک ماهیت دین است، و عرفان، چیزی جز حکایتگر ماهیت دین نیست و نیز این تحرک یا حرکت مکانی نیست؛ همانگونه که اشاره کردیم؛ بلکه حرکت ماهوی در راه متخلق شدن به اخلاق خدا همچون خلاقیت و آفرینش و ابتکار است. <br> | وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛ ما میان هر امتی پیامبری فرستادیم که از آن امت بخواهد خدا را بپرستند و از طاغوت بپرهیزند و به دینی دعوت میکنند که با فطرت الاهی سازگار باشد: فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ. این فطرت خداوند است که مردم را با آن فطرت آفرید و در آفرینش خداوند تغییری نیست و آن همان دین با ارزش است، و نیز از انسان خواسته است که در برنامه کار خود به سوی حقیقت برود و نه به سوی سراب: وَ الَّذِینَ کفَرُوا أَعْمالُهُمْ کسَراب بِقِیعَة یحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ. مَثَل کسانی که کارهای خود را با کفر انجام دادند، همچون لکه سرابی است که تشنه گمان میکند آب است؛ ولی هنگامی که به آن نزدیک میشود، چیزی نمیبیند و خدا را آن جا مییابد؛ بنابراین، دین حق الاهی نخست این تمایلهای تکامل بخش را درون انسان با تکیه بر جنبههای والای آن به حرکت در میآورد: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً؛ من در زمین خلیفه قرار دادهام». «و لقد کرمنا بنی آدم؛ ما بنی آدم را شرافت بخشیدیم». «فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا؛ و از روح خود در او دمیدهایم»، و او را به حرکت در درونش و محیط خارجی او برای رهاسازی او از هر گونه مانعی به سوی تحقق تمایلاتش واداشته است و او را به ایمان و پرهیزکاری و رهایی از تنگ نظری درونی و از دلبستگی به مال و متاع دنیا دعوت میکند که همه اینها انگیزههایی برای حرکت جهت رهایی از تنگناهای درونی، یعنی جهاد اکبر است و رهایی از موانع خارجی همچون طاغوتها و مستکبران و فراعنه... که جهاد اصغر به شمار میرود و نیز او را به حرکت تکامل بخش بیپایان که در هیچ یک از مراحل راه توقف نخواهد داشت دعوت میکند... ؛ یعنی او را به حرکت به سوی خدا میخواند؛ از این رو حرکت یا سیر و سلوک ماهیت دین است، و عرفان، چیزی جز حکایتگر ماهیت دین نیست و نیز این تحرک یا حرکت مکانی نیست؛ همانگونه که اشاره کردیم؛ بلکه حرکت ماهوی در راه متخلق شدن به اخلاق خدا همچون خلاقیت و آفرینش و ابتکار است. <br> | ||
یادآور میشود که «عرفان» اصطلاح معمول و به کارگرفته شده در ایران به جای تصوف است که واژه تصوّف گرفتار تبعات تاریخی ناشی از تأثیرهایی شده که هیچگونه ارتباطی به تمدن اسلامی ما ندارد.<br> | یادآور میشود که «عرفان» اصطلاح معمول و به کارگرفته شده در ایران به جای تصوف است که واژه تصوّف گرفتار تبعات تاریخی ناشی از تأثیرهایی شده که هیچگونه ارتباطی به تمدن اسلامی ما ندارد.<br> | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
<ref>همان، ص 276.</ref><br> | <ref>همان، ص 276.</ref><br> | ||
خوب نگاه کن که ما نشسته حر کت میکنیم. آیا شما نمیبینید که قصد ما جای تازهای است؟ و تو سرمایه را به سبب وضع حاضر نمیگیری؛ بلکه آن را به جهت هدفهایی که در آینده وجود دارد میگیری؛ بنابراین، ای رونده راه وضع مسافر چنین است و مسیر و جهتگیری او به آینده است، و این همان هدایت دین است که دوست ندارد انسان آرام بگیرد و ساکن بماند و تسلیم وضع موجود شود. در قرآن کریم نیز آمده است که اگر انسان خود را ببیند که نمیتواند در جایی حرکت کند، وظیفه اش این است که به مکان دیگری مهاجرت کند تا خود را از حالت استضعاف برهاند که در غیر این صورت به خود ستم کرده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کنْتُمْ قالُوا کنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛ گروهی که ملائکه قبض روحشان کرد در حالی که به خود ظلم کرده بودند، به آنان گفته شد: در چه کاری بودید؟ پاسخ دادند ما در زمین مستضعف بودیم. به آنان گفتند: آیا زمین خدا آن قدر وسعت نداشت که کوچ کنید؟»<br> | خوب نگاه کن که ما نشسته حر کت میکنیم. آیا شما نمیبینید که قصد ما جای تازهای است؟ و تو سرمایه را به سبب وضع حاضر نمیگیری؛ بلکه آن را به جهت هدفهایی که در آینده وجود دارد میگیری؛ بنابراین، ای رونده راه وضع مسافر چنین است و مسیر و جهتگیری او به آینده است، و این همان هدایت دین است که دوست ندارد انسان آرام بگیرد و ساکن بماند و تسلیم وضع موجود شود. در قرآن کریم نیز آمده است که اگر انسان خود را ببیند که نمیتواند در جایی حرکت کند، وظیفه اش این است که به مکان دیگری مهاجرت کند تا خود را از حالت استضعاف برهاند که در غیر این صورت به خود ستم کرده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کنْتُمْ قالُوا کنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛ گروهی که ملائکه قبض روحشان کرد در حالی که به خود ظلم کرده بودند، به آنان گفته شد: در چه کاری بودید؟ پاسخ دادند ما در زمین مستضعف بودیم. به آنان گفتند: آیا زمین خدا آن قدر وسعت نداشت که کوچ کنید؟»<br> | ||
* 4. عارفان بر این باورند: عمر آدمی در صورتی که آدم در راهی جز راه کمال انسانی حرکت کند، بیارزش است. چنین آدمی در گمراهی به سر خواهد برد، از اینرو او باید بیدار شود و خود را از افتادن در گل و لای خودخواهی و خودپرستی برهاند و آنها به این بیداری و رهایی از گل و لای خود «مِی» میگویند و اشتباه میکنند کسانی که گمان کنند که این «مِی» همان میگساری است که آدم را بیهوش میکند؛ بلکه بر عکس میاز نظر عارفان، حیات انسان است که از نور خدا و از آتش موسی برگرفته و جایگاه آن در دل است و ظهور آن در طور سینا است | * 4. عارفان بر این باورند: عمر آدمی در صورتی که آدم در راهی جز راه کمال انسانی حرکت کند، بیارزش است. چنین آدمی در گمراهی به سر خواهد برد، از اینرو او باید بیدار شود و خود را از افتادن در گل و لای خودخواهی و خودپرستی برهاند و آنها به این بیداری و رهایی از گل و لای خود «مِی» میگویند و اشتباه میکنند کسانی که گمان کنند که این «مِی» همان میگساری است که آدم را بیهوش میکند؛ بلکه بر عکس میاز نظر عارفان، حیات انسان است که از نور خدا و از آتش موسی برگرفته و جایگاه آن در دل است و ظهور آن در طور سینا است «و آدمی که از این باده مست میشود، به ملامت ملامتکنندگان پولپرست و طالب مال و منال دوست توجهی ندارد. <br> | ||
شیخ بزرگ [[بهاءالدین عاملی]] (متوفای 1030 ق) هر چند از متأخران است، بهترین تعبیر را از این میدر قطعه شعری که در سفر ادای فریضه حج خود به نظم در آورد، داشته است. <br> | شیخ بزرگ [[بهاءالدین عاملی]] (متوفای 1030 ق) هر چند از متأخران است، بهترین تعبیر را از این میدر قطعه شعری که در سفر ادای فریضه حج خود به نظم در آورد، داشته است. <br> | ||
خط ۱۹۸: | خط ۱۹۸: | ||
=منابع و مآخذ= | =منابع و مآخذ= | ||
# الفتوحات المکیه، ج 3 و ج 6. | # الفتوحات المکیه، ج 3 و ج 6. | ||
# دیوان الامام علی، مصر ]بیتا[، ص 57. | # دیوان الامام علی، مصر]بیتا[، ص 57. | ||
# فوکویاما، پایان تاریخ. | # فوکویاما، پایان تاریخ. | ||
# مثنوی چهارم، ص 309، ابیات 521 و 522. | # مثنوی چهارم، ص 309، ابیات 521 و 522. | ||
خط ۲۰۸: | خط ۲۰۸: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: مقالات]] | [[رده:مقالات]] | ||
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] | [[رده:منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] |