زید بن حارثه: تفاوت میان نسخه‌ها

۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۳
جز
جایگزینی متن - 'بنی هاشم' به 'بنی‌هاشم'
جز (جایگزینی متن - 'زندگی اش ' به 'زندگی‌اش')
جز (جایگزینی متن - 'بنی هاشم' به 'بنی‌هاشم')
خط ۳۰: خط ۳۰:


== پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) ==
== پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) ==
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنی‌قین فرزندش را به حکیم بن حزام فروخته‌اند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه می‌کرد؛ به گونه‌ای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین می‌شدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروخته‌اند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنی هاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[حضرت محمد (ص)|محمد(صلی الله علیه)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که می‌خواهد برود».
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنی‌قین فرزندش را به حکیم بن حزام فروخته‌اند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه می‌کرد؛ به گونه‌ای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین می‌شدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروخته‌اند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنی‌هاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[حضرت محمد (ص)|محمد(صلی الله علیه)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که می‌خواهد برود».


وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد».
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد».
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۹۳۹

ویرایش