۱۶۰
ویرایش
Bageri1334 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Bageri1334 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
علي بن حسن بن حسن بن حسن بن علي (ع). ملقب به سجاد به معناي بسيار سجده کننده) و الاغر (درخشان پيشاني) و علي الخير به خاطر فضيلت و تلاشش در عبادت و بندگي اش براي خدا . مشهور بود که در مدينه زوجي عابدتر از علي بن الحسن مثلث و همسرش زينب دختر عبدالله بن حسن نيست.<ref>تاريخ الإسلام، ج9 226</ref> و به خاطر عبادت به آنها زوج صالح ميگفتند. <ref>مقاتلالطالبيين، ص:174</ref> وي را زين العابدين و ذو الثفنات نيز لقب داده اند.<ref>تحفة الأزهار ، ج1، ص:221</ref> وى برادرزاده و داماد عبد اللَّه محض وكنيهاش ابو الحسن ومادرش ام عبد اللَّه دختر عامر كلابى بود. | علي بن حسن بن حسن بن حسن بن علي (ع). ملقب به سجاد به معناي بسيار سجده کننده) و الاغر (درخشان پيشاني) و علي الخير به خاطر فضيلت و تلاشش در عبادت و بندگي اش براي خدا . مشهور بود که در مدينه زوجي عابدتر از علي بن الحسن مثلث و همسرش زينب دختر عبدالله بن حسن نيست.<ref>تاريخ الإسلام، ج9 226</ref> و به خاطر عبادت به آنها زوج صالح ميگفتند. <ref>مقاتلالطالبيين، ص:174</ref> وي را زين العابدين و ذو الثفنات نيز لقب داده اند.<ref>تحفة الأزهار ، ج1، ص:221</ref> وى برادرزاده و داماد عبد اللَّه محض وكنيهاش ابو الحسن ومادرش ام عبد اللَّه دختر عامر كلابى بود. | ||
به نقل ابو الفرج، سفاح به پدر علي (حسن مثلث چشمهاى)در «ذو خشب» كشيده بود و نام آن چشمه «چشمهى مروان» بود. حسن پسرش على را گاه و بيگاه براي سر كشى آن مزرعه ميفرستاد. | به نقل ابو الفرج، سفاح به پدر علي (حسن مثلث چشمهاى)در «ذو خشب» كشيده بود و نام آن چشمه «چشمهى مروان» بود. حسن پسرش على را گاه و بيگاه براي سر كشى آن مزرعه ميفرستاد. | ||
على از پدرش اطاعت ميكرد و بهسركشى آنجا ميرفت اما براي احتياط در حلال و حرام آب آشاميدنى را از مدينه با خودش ميبرد ولي آب از چشمهى مروان نمي نوشيد. | على از پدرش اطاعت ميكرد و بهسركشى آنجا ميرفت اما براي احتياط در حلال و حرام آب آشاميدنى را از مدينه با خودش ميبرد ولي آب از چشمهى مروان نمي نوشيد.<ref>المجدي، ابن الصوفي ، ص:254 </ref> | ||
درباره حضور قلب او در نماز گفته شده : در حاليکه در راه مكه نماز ميگذاشت. ناگهان يك افعى بهسوى سجادهاش پيش رفت و از لباسش بيرون آمد ولي او همچنان بهنماز ايستاده بود تا پس از چند دقيقه آن افعى از گريبانش سر در آورد و راه خود گرفت و رفت. على بن حسن در طى اين مدت كه افعى در پيراهنش مىلوليد نه تنها نمازش را نبريد و اضطراب و هراس نشان نداد بلكه آثار اضطراب و پريشاني نيز در چهرهاش ديده نشد. | درباره حضور قلب او در نماز گفته شده : در حاليکه در راه مكه نماز ميگذاشت. ناگهان يك افعى بهسوى سجادهاش پيش رفت و از لباسش بيرون آمد ولي او همچنان بهنماز ايستاده بود تا پس از چند دقيقه آن افعى از گريبانش سر در آورد و راه خود گرفت و رفت. على بن حسن در طى اين مدت كه افعى در پيراهنش مىلوليد نه تنها نمازش را نبريد و اضطراب و هراس نشان نداد بلكه آثار اضطراب و پريشاني نيز در چهرهاش ديده نشد. <ref>الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص: 127</ref> | ||
علي در آغاز با ساير برادران و برادر زادگانش در مدينه دستگير نشد. علت استثنا شدن علي از دستگيري مشخص نيست، ممکن است عباسيان با شناختي که نسبت به خلق و خوي او داشتند ابتدا از وي چشم پوشيدند يا به سبب گوشه نشيني و عبادتش يا هردليل ديگر بر وي دست نيافته بودند که اين احتمال دوم با توجه به نوع برخورد حاکم مدينه قويتر به نظر مي رسد. | علي در آغاز با ساير برادران و برادر زادگانش در مدينه دستگير نشد. علت استثنا شدن علي از دستگيري مشخص نيست، ممکن است عباسيان با شناختي که نسبت به خلق و خوي او داشتند ابتدا از وي چشم پوشيدند يا به سبب گوشه نشيني و عبادتش يا هردليل ديگر بر وي دست نيافته بودند که اين احتمال دوم با توجه به نوع برخورد حاکم مدينه قويتر به نظر مي رسد. | ||
عيسى بن عبد اللَّه از پدرش روايت ميكند:که رياح بن مره، حاکم مدينه که در آن وقت، زندانباني آنان را نيز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور مي طلبيد و با ما ساعتى به گفتگو مينشست. يك روز كه مثل هميشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت مي کرديم. مردى پشمينه پوش از در آمد و رياح کارش را پرسيد.آن مرد گفت:« ميخواهم با خانوادهام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى كنيد.» او على بن الحسن بود. | عيسى بن عبد اللَّه از پدرش روايت ميكند:که رياح بن مره، حاکم مدينه که در آن وقت، زندانباني آنان را نيز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور مي طلبيد و با ما ساعتى به گفتگو مينشست. يك روز كه مثل هميشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت مي کرديم. مردى پشمينه پوش از در آمد و رياح کارش را پرسيد.آن مرد گفت:« ميخواهم با خانوادهام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى كنيد.» او على بن الحسن بود. | ||
رياح گفت:«مسلم است كه امير المؤمنين منصور اين تسليم را دربارهى شما منظور خواهد داشت ( در تعذيب و شكنجه به)شما تخفيف خواهد داد. »و او را هم به زندان برد. | رياح گفت:«مسلم است كه امير المؤمنين منصور اين تسليم را دربارهى شما منظور خواهد داشت ( در تعذيب و شكنجه به)شما تخفيف خواهد داد. »و او را هم به زندان برد. <ref>الكامل في التاريخ، ابن الأثير ، ج5، ص:522</ref> | ||
وقتى ميخواستند سادات بنى الحسن را زنجير كنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. على بن الحسن به نماز ايستاده بود. در ميان غل و زنجيرهائى كه آماده شده بود، زنجيرى بسيار سنگين و دردناك بود. كه هيچكس طاقت فشارش را نداشت. همه از اين زنجير شانه تهي کرده و فرارمي کردند. در اين وقت على بن الحسن نمازش را به پايان رسانيد. بيدرنگ پاهايش دراز كرد و گفت: از اين زنجير چقدر بي تابي ميكنيد. بعد پاهايش را دراز کرد و گفت بهاينها ببند. | وقتى ميخواستند سادات بنى الحسن را زنجير كنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. على بن الحسن به نماز ايستاده بود. در ميان غل و زنجيرهائى كه آماده شده بود، زنجيرى بسيار سنگين و دردناك بود. كه هيچكس طاقت فشارش را نداشت. همه از اين زنجير شانه تهي کرده و فرارمي کردند. در اين وقت على بن الحسن نمازش را به پايان رسانيد. بيدرنگ پاهايش دراز كرد و گفت: از اين زنجير چقدر بي تابي ميكنيد. بعد پاهايش را دراز کرد و گفت بهاينها ببند. | ||
هنگامى كه عبد اللَّه بن حسن و سادات اين خاندان را به فرمان منصور عباسي از مدينه به كوفه ميبردند زينب همسر على بن الحسن، گريه ميكرد و ميگفت:«و اعبرتا من الحديد و العباد و المحامل المعراه» (واي از آهن و غل و زنجير و محملهاي برهنه ) | هنگامى كه عبد اللَّه بن حسن و سادات اين خاندان را به فرمان منصور عباسي از مدينه به كوفه ميبردند زينب همسر على بن الحسن، گريه ميكرد و ميگفت:«و اعبرتا من الحديد و العباد و المحامل المعراه» (واي از آهن و غل و زنجير و محملهاي برهنه ) | ||
خط ۱۳۴: | خط ۱۳۴: | ||
- پروردگارا اگر گناهان ما اين زندان را براى ما ايجاب كرده بر ما سخت بگير، آنچنان بر ما سخت بگير كه رضاى تو از ما تأمين شود. | - پروردگارا اگر گناهان ما اين زندان را براى ما ايجاب كرده بر ما سخت بگير، آنچنان بر ما سخت بگير كه رضاى تو از ما تأمين شود. | ||
آل حسن بن على كه در زندان هاشميه محبوس بودند اوقات نماز را با تسبيح على بن حسن تشخيص ميدادند. | آل حسن بن على كه در زندان هاشميه محبوس بودند اوقات نماز را با تسبيح على بن حسن تشخيص ميدادند. | ||
يکي از نجات يافتگان زندان هاشميه ميگويد:زندان ما آن چنان تيره و تاريك بود كه ما نمىتوانستيم از اوقات نماز را بشناسيم چون روشنائى نمىديديم. از وقتى كه على بن حسن به زندان آمد بر ترتيب عبادت او اوقات نماز براي ما مشخص ميشد. آنان نقل ميکنند ما با على بن الحسن در يك زندان محبوس بوديم. رنج زندان لاغرمان كرده بود. تا آنجا ميتوانستيم به هنگام نماز و وقت خواب زنجير را از پا و گردن خود در بياوريم. البته هر وقت كه از سركشى زندانبانان مي ترسيديم با دست خود زنجيرهايمان را بپا و گردن خود مىبستيم. | يکي از نجات يافتگان زندان هاشميه ميگويد:زندان ما آن چنان تيره و تاريك بود كه ما نمىتوانستيم از اوقات نماز را بشناسيم چون روشنائى نمىديديم. از وقتى كه على بن حسن به زندان آمد بر ترتيب عبادت او اوقات نماز براي ما مشخص ميشد. <ref>مقتل الحسين(ع)، الخوارزمي ، ج2، ص:122</ref> آنان نقل ميکنند ما با على بن الحسن در يك زندان محبوس بوديم. رنج زندان لاغرمان كرده بود. تا آنجا ميتوانستيم به هنگام نماز و وقت خواب زنجير را از پا و گردن خود در بياوريم. البته هر وقت كه از سركشى زندانبانان مي ترسيديم با دست خود زنجيرهايمان را بپا و گردن خود مىبستيم. | ||
اما على بن الحسن هيچوقت. نه وقت نماز و نه وقت خواب از زنجير در نمىآمد. | اما على بن الحسن هيچوقت. نه وقت نماز و نه وقت خواب از زنجير در نمىآمد. | ||
روزى عمويش به او گفت: | روزى عمويش به او گفت: | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۴: | ||
به روايتي اينان پس از سه روز از اين گفتگو از دنيا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که به نماز ايستاده بود، به سجده رفت و ديگر سر از سجده بر نداشت. عمويش عبد اللَّه بن حسن گفت:« برادرزادهام خوابش برده. بيدارش كنيد. وقتى نگاهش دارند ديدند از اين دنيا رفته. » | به روايتي اينان پس از سه روز از اين گفتگو از دنيا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که به نماز ايستاده بود، به سجده رفت و ديگر سر از سجده بر نداشت. عمويش عبد اللَّه بن حسن گفت:« برادرزادهام خوابش برده. بيدارش كنيد. وقتى نگاهش دارند ديدند از اين دنيا رفته. » | ||
عبد اللَّه گفت:« خدا از تو راضى باشد اى برادرزادهى من. من ميدانستم از اين مرگ بيمناكى. » | عبد اللَّه گفت:« خدا از تو راضى باشد اى برادرزادهى من. من ميدانستم از اين مرگ بيمناكى. » | ||
على بن الحسن در روز بيست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد او به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. | على بن الحسن در روز بيست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد <ref>تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم ، ج1، ص:221</ref> او به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. <ref>مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:174</ref> | ||
==فرزندان علي بن حسن:== | ==فرزندان علي بن حسن:== | ||
علي داراي نه فرزند شد که چهارتاي آنان دختراني به نامهاي رقية، و فاطمة، و أمّ كلثوم، و أمّ الحسن و پسراني به نامهاي محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علي بن حسن از او باقيماند. زينب مادر حسن مکفوف و حسين شهيد فخ بود. | علي داراي نه فرزند شد که چهارتاي آنان دختراني به نامهاي رقية، و فاطمة، و أمّ كلثوم، و أمّ الحسن و پسراني به نامهاي محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علي بن حسن از او باقيماند. زينب مادر حسن مکفوف و حسين شهيد فخ بود. |
ویرایش