۸۷٬۸۱۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مىدانستند' به 'میدانستند') |
جز (جایگزینی متن - 'مىکردند' به 'میکردند') |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را براى اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند مىخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن | این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را براى اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند مىخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمیکردند، ولى ملتهاى دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش میکردند که حد نداشت، روى کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب میکردند. | ||
==جنگ عقاید== | ==جنگ عقاید== | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
در این زمان، ما مىبینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ مىشود و چگونه داغ مىشود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنى بحثهایى شروع مىشود. | در این زمان، ما مىبینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ مىشود و چگونه داغ مىشود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنى بحثهایى شروع مىشود. | ||
طبقه اى به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنى کسانى که قرآن را قرائت | طبقه اى به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنى کسانى که قرآن را قرائت میکردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحى به مردم مىآموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد.) یکى مىگفت من قرائت مىکنم و قرائت خودم را روایت مىکنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابى پیغمبر، که اغلب اینها به حضرت امیر مىرسند. | ||
دیگرى مىگفت من [قرائت خودم را روایت مىکنم] از فلان کس از فلان کس از فلان کس. مىآمدند در مساجد مىنشستند و به دیگران تعلیم قرائت مىدادند، و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت | دیگرى مىگفت من [قرائت خودم را روایت مىکنم] از فلان کس از فلان کس از فلان کس. مىآمدند در مساجد مىنشستند و به دیگران تعلیم قرائت مىدادند، و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت میکردند، چون غیر عربها بودند که با زبان عربى آشنایى درستى نداشتند و علاقه وافرى به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت مىآمد در مسجد مىنشست و عده زیادى جمع میشدندکه از او قرائت بیاموزند. | ||
احیاناً اختلاف قرائتى هم پیدا مىشد. | احیاناً اختلاف قرائتى هم پیدا مىشد. | ||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
از همه اینها داغتر- نه مهمتر- بحثهاى کلامى بود. از همان قرن اول طبقهاى به نام «متکلّم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق مىبینیم و حتى به بعضى از شاگردانشان مىفرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولى بحث | از همه اینها داغتر- نه مهمتر- بحثهاى کلامى بود. از همان قرن اول طبقهاى به نام «متکلّم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق مىبینیم و حتى به بعضى از شاگردانشان مىفرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولى بحث میکردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتى از قرآن که مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟ | ||
آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحى بحث | آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحى بحث میکردند، درباره شیطان بحث میکردند، درباره توحید و ثنویّت بحث میکردند، درباره اینکه آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانى نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتى ندارد بحث میکردند، درباره قضا و قدر بحث میکردند، درباره جبر و اختیار بحث میکردند. یک بازار فوقالعاده داغى متکلمین به وجود آورده بودند. | ||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
اینها یک روش خشکهمقدسى عجیبى پیشنهاد | اینها یک روش خشکهمقدسى عجیبى پیشنهاد میکردند و میگفتند اسلام نیز همین را مىگوید و همین، یک زاهدمآبى غیر قابل تحملى!. | ||
خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله اى بودند. | خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله اى بودند. | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۸: | ||
شبلى نعمان در تاریخ علم کلام مىنویسد احدى نمىتوانست با أبوالهذیل مباحثه کند و او از تنها کسى که مىترسید هشام بن الحکم بود. نَظّام که او را از نوابغ روزگار شمردهاند و نظریاتى داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنى رنگ و بو آنطور که خیال | شبلى نعمان در تاریخ علم کلام مىنویسد احدى نمىتوانست با أبوالهذیل مباحثه کند و او از تنها کسى که مىترسید هشام بن الحکم بود. نَظّام که او را از نوابغ روزگار شمردهاند و نظریاتى داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنى رنگ و بو آنطور که خیال میکردند عرضى است براى جسم، عرضى براى جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است که بو یک چیزى است که در فضا پخش مىشود) شاگرد هشام بوده (و نوشتهاند که این رأى را از هشام بن الحکم گرفت) و هشام بن الحکم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است. | ||
حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینهاى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد، زمینهاى که نه قبلش براى هیچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمى براى حضرت رضا فراهم بود. براى حضرت موسى بن جعفر که دوباره وضع خیلى بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد. | حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینهاى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد، زمینهاى که نه قبلش براى هیچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمى براى حضرت رضا فراهم بود. براى حضرت موسى بن جعفر که دوباره وضع خیلى بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد. | ||
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۳: | ||
در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه میدانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مىکرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد، | در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه میدانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مىکرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد، | ||
و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد. <ref>منصور با امام صادق به یک وضع عجیبى رفتار مىکرد و ریشهاش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مىگرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مىداد و یکدفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل | و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد. <ref>منصور با امام صادق به یک وضع عجیبى رفتار مىکرد و ریشهاش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مىگرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مىداد و یکدفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل میکردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشى و هتّاکى نمود که مىکشمت، گردنت را مىزنم، تو علیه من تبلیغ مىکنى، مردم را بر من مىشورانى، چنین مىکنى، چنان مىکنى، و امام خیلى با نرمش جواب مىداد.</ref> مىگوید: «هذَا الشَّجى مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من، نه مىتوانم بیرونش بیاورم و نه مىتوانم فرویش ببرم؛ نه مىتوانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مىتوانم تحملش کنم، | ||
چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بىطرفى که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مىآیند همهشان علیه ما هستند، ولى مدرکى هم از او به دست نمىآورم. آرى، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر کرده در گلو، نه مىتوانم بیرونش بیاورم و نه مىتوانم فرویش ببرم. | چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بىطرفى که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مىآیند همهشان علیه ما هستند، ولى مدرکى هم از او به دست نمىآورم. آرى، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر کرده در گلو، نه مىتوانم بیرونش بیاورم و نه مىتوانم فرویش ببرم. | ||
خط ۱۹۸: | خط ۱۹۸: | ||
عامل دوم این بود که نژادهاى مختلف وارد دنیاى اسلام شده بودند که اینها سابقه فکرى و علمى داشتند. | عامل دوم این بود که نژادهاى مختلف وارد دنیاى اسلام شده بودند که اینها سابقه فکرى و علمى داشتند. | ||
عامل سوم که زمینه را مساعد مىکرد جهان وطنى اسلامى بود، یعنى اینکه اسلام با وطنهاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبیر مىکرد که هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود به طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى | عامل سوم که زمینه را مساعد مىکرد جهان وطنى اسلامى بود، یعنى اینکه اسلام با وطنهاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبیر مىکرد که هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود به طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى میکردند. | ||
مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، یا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشکیل داده مىشد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یک غلام بربرى بود مثل «نافع» یا «عِکرِمه» غلام عبداللَّه بن عباس؛ یک غلام بربرى مىآمد مىنشست، بعد مىدید عراقى، سوریهاى، حجازى، مصرى، ایرانى و هندى پاى درس او شرکت کردهاند. این یک عامل بسیار بزرگى بوده براى اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند. | مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، یا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشکیل داده مىشد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یک غلام بربرى بود مثل «نافع» یا «عِکرِمه» غلام عبداللَّه بن عباس؛ یک غلام بربرى مىآمد مىنشست، بعد مىدید عراقى، سوریهاى، حجازى، مصرى، ایرانى و هندى پاى درس او شرکت کردهاند. این یک عامل بسیار بزرگى بوده براى اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند. | ||
و از این شاید بالاتر آن چیزى است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینى» اصطلاح کردهاند و مقصود همزیستى با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستى با اهل کتاب؛ یعنى مسلمانان اهل کتاب را براى اینکه با آنها همزیستى کنند تحمل | و از این شاید بالاتر آن چیزى است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینى» اصطلاح کردهاند و مقصود همزیستى با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستى با اهل کتاب؛ یعنى مسلمانان اهل کتاب را براى اینکه با آنها همزیستى کنند تحمل میکردند و این را بر خلاف اصول دینى خودشان نمیدانستند. و در آن زمان اهل کتاب اهل علم بودند. | ||
اینها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوقالعاده مهمى بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثى دارد. ما احادیث زیادى در این زمینه داریم. | اینها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوقالعاده مهمى بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثى دارد. ما احادیث زیادى در این زمینه داریم. |