از سرگیری جنبش تمدن و تقریب (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۶: خط ۶۶:
نفر سوم که محمد بن الهذیل العلاّف بود و مذهب معتزلى داشت و شیخ بصرى‌ها بود، گفت: اى وزیر! عشق چشم‌ها را می‌بندد و بر دل‌ها مهر می‌زند و در بدن‌ها حلول می‌کند و با شتاب در کبدها قرار می‌گیرد و صاحب آن دچار بدگمانى و اوهام می‌شود. هیچ موجودى براى او باقى نمى‌ماند و هیچ وعده‌اى از او سالم نمى‌ماند. گرفتارى‌ها با شتاب سراغ او می‌آیند و او جرعه‌اى از دم کرده مرگ و بقیه‌اى از مرزهاى داغدیدگى است؛ ولى باعث شور و نشاط در طبع و طراوتى در شمایل آدمى می‌شود و صاحب آن گوشى به دعوت منع و اجازه‌اى به خصم سرزنش دهنده نخواهد داد. <br>
نفر سوم که محمد بن الهذیل العلاّف بود و مذهب معتزلى داشت و شیخ بصرى‌ها بود، گفت: اى وزیر! عشق چشم‌ها را می‌بندد و بر دل‌ها مهر می‌زند و در بدن‌ها حلول می‌کند و با شتاب در کبدها قرار می‌گیرد و صاحب آن دچار بدگمانى و اوهام می‌شود. هیچ موجودى براى او باقى نمى‌ماند و هیچ وعده‌اى از او سالم نمى‌ماند. گرفتارى‌ها با شتاب سراغ او می‌آیند و او جرعه‌اى از دم کرده مرگ و بقیه‌اى از مرزهاى داغدیدگى است؛ ولى باعث شور و نشاط در طبع و طراوتى در شمایل آدمى می‌شود و صاحب آن گوشى به دعوت منع و اجازه‌اى به خصم سرزنش دهنده نخواهد داد. <br>
نفر چهارم که هشام بن الحکم کوفى است و شیخ امامیه در آن زمان و هنرمند بزرگ بود گفت: اى وزیر! عشق دامى است که تنها صاحبان اخلاص در مصیبت‌ها را شکار می‌کند و چنانچه عاشق گرفتار تور آن شود و در لابه لاى آن گیر کند، خیلى بعید است که از آن‌جا جان سالم به در ببرد و یا به زودى از آن رها شود و عشق فراهم نخواهد شد، مگر از اعتدال چهره و میانه‌روى در روش و ملایمت در همت، مقتلى در درون جگر و خلوص عقل دارد. زبان فصیح را گره می‌زند. مالک را مملوک می‌کند و سَرور را برده می‌کند تا برده برده خود شود. <br>
نفر چهارم که هشام بن الحکم کوفى است و شیخ امامیه در آن زمان و هنرمند بزرگ بود گفت: اى وزیر! عشق دامى است که تنها صاحبان اخلاص در مصیبت‌ها را شکار می‌کند و چنانچه عاشق گرفتار تور آن شود و در لابه لاى آن گیر کند، خیلى بعید است که از آن‌جا جان سالم به در ببرد و یا به زودى از آن رها شود و عشق فراهم نخواهد شد، مگر از اعتدال چهره و میانه‌روى در روش و ملایمت در همت، مقتلى در درون جگر و خلوص عقل دارد. زبان فصیح را گره می‌زند. مالک را مملوک می‌کند و سَرور را برده می‌کند تا برده برده خود شود. <br>
النظام ابراهیمى بن یسار معتزلى که از مناظره کنندگان اهل بصره در زمان خود بود) گفت: اى وزیر! عشق رقیق‌تر از سراب و نافذتر از شراب و از گل معطرى است که در ظرف شکوه عجین گردیده و ابرى سنگین است که بر فراز دل‌ها می‌بارد و موجب رویش شادى و شعف می‌گردد و میوه سخن به بار می‌آورد و قربانى آن همیشه از عشق بیمار و دچار ناآرامى ]است[ و با زمان رجز خوانى می‌کند و داراى اندیشه‌اى بلند است و چنانچه شب فرا رسد، دچار بى‌خوابى و به هنگام فرارسیدن روز نگران می‌گردد و روزه او گرفتارى و افطار او شکوه است؛ آن گاه نفر ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و غیره پس از آن‌ها در این باره سخن گفتند تا این سخن از عشق با واژگان گوناگون و معانى نزدیک و متناسب به هم به درازا کشید، و آنچه گذشت دلیلى بر همین مطلب بود (مروج الذهب، 1381: 2/379).<br>
النظام ابراهیمى بن یسار معتزلى که از مناظره کنندگان اهل بصره در زمان خود بود) گفت: اى وزیر! عشق رقیق‌تر از سراب و نافذتر از شراب و از گل معطرى است که در ظرف شکوه عجین گردیده و ابرى سنگین است که بر فراز دل‌ها می‌بارد و موجب رویش شادى و شعف می‌گردد و میوه سخن به بار می‌آورد و قربانى آن همیشه از عشق بیمار و دچار ناآرامى ]است[ و با زمان رجز خوانى می‌کند و داراى اندیشه‌اى بلند است و چنانچه شب فرا رسد، دچار بى‌خوابى و به هنگام فرارسیدن روز نگران می‌گردد و روزه او گرفتارى و افطار او شکوه است؛ آن گاه نفر ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و غیره پس از آن‌ها در این باره سخن گفتند تا این سخن از عشق با واژگان گوناگون و معانى نزدیک و متناسب به هم به درازا کشید، و آنچه گذشت دلیلى بر همین مطلب بود.<ref>مروج الذهب، 1381: 2/379.</ref><br>
موضوعى که سخن درباره آن بود (عشق) شبیه آن میان یونانى‌ها وجود دارد و پس از آن این موضوع تبلور یافت و به وسیله عارفان ایرانى همچون سنایى و عطار و حافظ و مولوى به اوج خود رسید.<br>
موضوعى که سخن درباره آن بود (عشق) شبیه آن میان یونانى‌ها وجود دارد و پس از آن این موضوع تبلور یافت و به وسیله عارفان ایرانى همچون سنایى و عطار و حافظ و مولوى به اوج خود رسید.<br>
این داستان نشان دهنده دو حقیقت است: نخست گردهمایى صاحبان مذاهب گوناگون در مجلس گفتمان آزاد و دوم اشاره به توان «عشق» بر وحدت بخشیدن به دل‌ها است که درباره آن سخن خواهم گفت. <br>
این داستان نشان دهنده دو حقیقت است: نخست گردهمایى صاحبان مذاهب گوناگون در مجلس گفتمان آزاد و دوم اشاره به توان «عشق» بر وحدت بخشیدن به دل‌ها است که درباره آن سخن خواهم گفت. <br>
خط ۷۷: خط ۷۷:
=الگوهاى برتر=
=الگوهاى برتر=
هر شخص و گروهى داراى یک الگو و سرمشق والا است. این الگوى والا یا به تعبیر قرآن معبود، باید یا مطلق باشد که خداوند متعالى یکتاى بى‌همتا است یا سرابى است همچون الگوهاى مهمّى که در تاریخ قدیم و معاصر نمایان شده؛ سپس فروپاشیده‌اند؛ چون بشر تشنه، آن را آب تصور می‌کرد؛ ولى هنگامى که به آن نزدیک شد، چیزى را ندید یا اینکه الگو و سرمشق چیزهاى پستى هستند همچون هوا و هوس‌هایى که برخى آن را دنبال می‌کنند. <br>
هر شخص و گروهى داراى یک الگو و سرمشق والا است. این الگوى والا یا به تعبیر قرآن معبود، باید یا مطلق باشد که خداوند متعالى یکتاى بى‌همتا است یا سرابى است همچون الگوهاى مهمّى که در تاریخ قدیم و معاصر نمایان شده؛ سپس فروپاشیده‌اند؛ چون بشر تشنه، آن را آب تصور می‌کرد؛ ولى هنگامى که به آن نزدیک شد، چیزى را ندید یا اینکه الگو و سرمشق چیزهاى پستى هستند همچون هوا و هوس‌هایى که برخى آن را دنبال می‌کنند. <br>
هنگامى که سرمشق والا خداوند متعالى باشد، کاروان بشرى را در راه بى‌نهایت از علم، عزت، توان، بخشش، رحمت، خیر و برکت قرار می‌دهد؛ چون همه این‌ها از ویژگى‌هاى الگوى والاى حق تعالى است و هنگامى که الگوى والا همچون سراب باشد، گروه بشر را اندکى به سوى خود می‌کشد و پس از آن فرو می‌پاشد و آن گروه دچار ناکامى و قهقرا خواهد شد؛ ولى اگر الگو پست باشد، گروه بشرى درجا خواهد زد و پیشرفتى نخواهد کرد و هر یک از افراد آن در اندیشه‌هاى کوچک و منافع ویژه خود که به طور معمول با منافع دیگران برخورد می‌کند، به سر خواهد برد و به دنبال آن کشمکش و درگیرى روى خواهد داد. جامعه‌هاى اسلامى ما با یک نگاه واقع‌گرایانه، بیشتر این الگوى پست را دنبال کرده‌اند (محمد باقر صدر، التفسیر الموضوعى).<br>
هنگامى که سرمشق والا خداوند متعالى باشد، کاروان بشرى را در راه بى‌نهایت از علم، عزت، توان، بخشش، رحمت، خیر و برکت قرار می‌دهد؛ چون همه این‌ها از ویژگى‌هاى الگوى والاى حق تعالى است و هنگامى که الگوى والا همچون سراب باشد، گروه بشر را اندکى به سوى خود می‌کشد و پس از آن فرو می‌پاشد و آن گروه دچار ناکامى و قهقرا خواهد شد؛ ولى اگر الگو پست باشد، گروه بشرى درجا خواهد زد و پیشرفتى نخواهد کرد و هر یک از افراد آن در اندیشه‌هاى کوچک و منافع ویژه خود که به طور معمول با منافع دیگران برخورد می‌کند، به سر خواهد برد و به دنبال آن کشمکش و درگیرى روى خواهد داد. جامعه‌هاى اسلامى ما با یک نگاه واقع‌گرایانه، بیشتر این الگوى پست را دنبال کرده‌اند.<ref>محمد باقر صدر، التفسیر الموضوعى.</ref><br>
رویکرد تربیتى و تبلیغاتى در جامعه‌هاى ما اغلب این سقوط در منافع شخصى را تحقق بخشیده‌اند. مثل این‌که هدف آدمى در این جوامع و در این زندگى، دستیابى هر چه بیشتر به این منافع است. فیلم‌ها و مجموعه‌هاى تلویزیونى و ادبیات ما، در موارد اندکى به سوى الگوى برترى که از منافع فردى بالاتر باشد، رو دارد؛ بلکه اغلب این وسایل بر خویشتن به نام «واقعیت» تأکید، و آن را به معبودى تبدیل می‌کند که در پرستشگاه آن همه ارزش‌ها و فضیلت‌هاى انسانى قربانى می‌شوند. <br>
رویکرد تربیتى و تبلیغاتى در جامعه‌هاى ما اغلب این سقوط در منافع شخصى را تحقق بخشیده‌اند. مثل این‌که هدف آدمى در این جوامع و در این زندگى، دستیابى هر چه بیشتر به این منافع است. فیلم‌ها و مجموعه‌هاى تلویزیونى و ادبیات ما، در موارد اندکى به سوى الگوى برترى که از منافع فردى بالاتر باشد، رو دارد؛ بلکه اغلب این وسایل بر خویشتن به نام «واقعیت» تأکید، و آن را به معبودى تبدیل می‌کند که در پرستشگاه آن همه ارزش‌ها و فضیلت‌هاى انسانى قربانى می‌شوند. <br>
خداوند متعالى فقط یک نام نیست که ورد زبان ما باشد، و میان ما و او فاصله جغرافیایى وجود ندارد که به سوى او حرکت کنیم؛ بلکه حرکت به سوى خداوند همان حرکت به سوى این الگوى والا و صفات جلالیه و جمالیه او است، و بدین سان حرکت مسلمانان متمدن به سوى خداوند سبحان خواهد بود؛ از این رو ما نیازمند نهضتى فراگیر براى حرکت به سوى خدا با معناى تمدن هستیم. ما نیاز داریم به نسل خود معانى توحید و عبادت و سیر و سلوک به سوى الله را در این چارچوب بیاموزیم تا عبادت و بندگى ما در مقابل خداوند، نیروى محرکه‌اى باشد که ما را در حرکت خود به رستگارى و مدنیت و کامیابى کمک کند. ما نیاز داریم جامعه‌هاى خود را از حرکت به سوى الگوهاى سرابى برهانیم با توجه به این‌که این الگوها با شعارهاى پر زرق و برق، خود مصیبت‌هاى فراوانى براى امت ما داشته است. ما نیاز داریم تا جوانان خود را از فرو رفتن در منجلاب خودخواهى و خودپرستى و گم کردن هدف هاى بزرگ و شکست روانى نجات دهیم که همه این مسائل با هدایت امت به سوى خداوند به گونه‌اى که با نیازهاى عصر و زبان عصر متناسب باشد، فراهم خواهد شد. <br>
خداوند متعالى فقط یک نام نیست که ورد زبان ما باشد، و میان ما و او فاصله جغرافیایى وجود ندارد که به سوى او حرکت کنیم؛ بلکه حرکت به سوى خداوند همان حرکت به سوى این الگوى والا و صفات جلالیه و جمالیه او است، و بدین سان حرکت مسلمانان متمدن به سوى خداوند سبحان خواهد بود؛ از این رو ما نیازمند نهضتى فراگیر براى حرکت به سوى خدا با معناى تمدن هستیم. ما نیاز داریم به نسل خود معانى توحید و عبادت و سیر و سلوک به سوى الله را در این چارچوب بیاموزیم تا عبادت و بندگى ما در مقابل خداوند، نیروى محرکه‌اى باشد که ما را در حرکت خود به رستگارى و مدنیت و کامیابى کمک کند. ما نیاز داریم جامعه‌هاى خود را از حرکت به سوى الگوهاى سرابى برهانیم با توجه به این‌که این الگوها با شعارهاى پر زرق و برق، خود مصیبت‌هاى فراوانى براى امت ما داشته است. ما نیاز داریم تا جوانان خود را از فرو رفتن در منجلاب خودخواهى و خودپرستى و گم کردن هدف هاى بزرگ و شکست روانى نجات دهیم که همه این مسائل با هدایت امت به سوى خداوند به گونه‌اى که با نیازهاى عصر و زبان عصر متناسب باشد، فراهم خواهد شد. <br>
خط ۸۴: خط ۸۴:
مهم‌ترین کارى که مصلحان اسلامى در طول تاریخ انجام داده‌اند، همان بازگشت روح عزت به جامعه هنگام بروز عوامل ذلت در آن است. عزت نیز موضوعى است که فیلسوفان قدیم و نو درباره آن سخن گفته‌اند؛ به طورى که افلاطون آن را «التیموس»، و تمایل فرد و گروه انسانى به کسب به رسمیت شناختن دانست و معتقد بود که انسان به سبب این احساس نیرومند درونى گاهى خود را قربانى می‌کند و چنانچه ما به توضیحاتى که درباره التیموس می‌دهد دقت کنیم، خواهیم دید که التیموس همان عزت نفس است. <br>
مهم‌ترین کارى که مصلحان اسلامى در طول تاریخ انجام داده‌اند، همان بازگشت روح عزت به جامعه هنگام بروز عوامل ذلت در آن است. عزت نیز موضوعى است که فیلسوفان قدیم و نو درباره آن سخن گفته‌اند؛ به طورى که افلاطون آن را «التیموس»، و تمایل فرد و گروه انسانى به کسب به رسمیت شناختن دانست و معتقد بود که انسان به سبب این احساس نیرومند درونى گاهى خود را قربانى می‌کند و چنانچه ما به توضیحاتى که درباره التیموس می‌دهد دقت کنیم، خواهیم دید که التیموس همان عزت نفس است. <br>
افلاطون حرکت تاریخ را انگیزه التیموس می‌داند که شخص و گروه می‌اندیشند و کار می‌کنند تا جایگاهى داشته باشند و مردم آن را به رسمیت بشناسند. <br>
افلاطون حرکت تاریخ را انگیزه التیموس می‌داند که شخص و گروه می‌اندیشند و کار می‌کنند تا جایگاهى داشته باشند و مردم آن را به رسمیت بشناسند. <br>
در روزگار ما نیز «فوکویاما» آمده است تا التیموس را پایه سخن خود که پایان تاریخ نامگذارى کرده قرار دهد، و بر این باور است که این التیموس به بهترین گونه‌هاى خود در لیبرال دموکراسى تحقق می‌یابد؛ از این رو این لیبرالیسم دموکراسى طبق ادعاى ایشان پایان تاریخ است. (ر.ک: فوکویاما، پایان تاریخ). ما نمى خواهیم درباره این ادعا بحث کنیم، ولى می‌خواهیم اهمیت عزت را در جنبش تمدنى روشن سازیم؛ بنابراین، عزت مظهر زندگى است و جامعه عزیز همان جامعه زنده‌اى است که اعضاى آن به هم پیوسته باشد تا جایى که هر عضوى به درد آید براى بقیه بدن با بیدارى و تب، قرارى باقى نماند:<br>
در روزگار ما نیز «فوکویاما» آمده است تا التیموس را پایه سخن خود که پایان تاریخ نامگذارى کرده قرار دهد، و بر این باور است که این التیموس به بهترین گونه‌هاى خود در لیبرال دموکراسى تحقق می‌یابد؛ از این رو این لیبرالیسم دموکراسى طبق ادعاى ایشان پایان تاریخ است.<ref>ر.ک: فوکویاما، پایان تاریخ.</ref> ما نمى خواهیم درباره این ادعا بحث کنیم، ولى می‌خواهیم اهمیت عزت را در جنبش تمدنى روشن سازیم؛ بنابراین، عزت مظهر زندگى است و جامعه عزیز همان جامعه زنده‌اى است که اعضاى آن به هم پیوسته باشد تا جایى که هر عضوى به درد آید براى بقیه بدن با بیدارى و تب، قرارى باقى نماند:<br>
چو عضوى بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
چو عضوى بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
جامعه ذلیل همان جامعه مرده و غیر متحرک است که میان اجزاى آن هیچ‌گونه همبستگى عضوى وجود نداشته باشد و بقیه اعضا در برابر گرفتارى یک عضو، هیچ‌گونه واکنشى از خود نشان نمى‌دهند. <br>
جامعه ذلیل همان جامعه مرده و غیر متحرک است که میان اجزاى آن هیچ‌گونه همبستگى عضوى وجود نداشته باشد و بقیه اعضا در برابر گرفتارى یک عضو، هیچ‌گونه واکنشى از خود نشان نمى‌دهند. <br>
خط ۱۰۹: خط ۱۰۹:
انسان موجودى است که از سوى آفریننده خود شرافت یافته و شرافت او صرف نظر از دین و عقیده او ثابت است. ابن عربى در این زمینه به سیرت پیامبر در برخاستن جهت تعظیم و احترام به جنازه یهودى اشاره می‌کند به دلیل «انسان» بودن او... که می‌گوید آیا شما پیامبر(صلى‌الله‌علیه‌وآله) را نمى‌بینید که براى جنازه یهودى بر می‌خیزد. به حضرت گفته شد که جنازه از آن فردى یهودى است. پیامبر(صلى‌الله‌علیه‌وآله)گفت: آیا او یک نفس نیست؟ بنابراین چه انگیزه‌اى جز آن وجود داشت که پیامبر براى تکریم و تعظیم شرف و جایگاهش از جا برخاست؟ جز شرف چه چیزى می‌تواند باشد که همان دمیدن روح خدایى در او است؟ این نفس از همان جهان با شرافت ملکوتى و روحانى و پاکى است. <br>
انسان موجودى است که از سوى آفریننده خود شرافت یافته و شرافت او صرف نظر از دین و عقیده او ثابت است. ابن عربى در این زمینه به سیرت پیامبر در برخاستن جهت تعظیم و احترام به جنازه یهودى اشاره می‌کند به دلیل «انسان» بودن او... که می‌گوید آیا شما پیامبر(صلى‌الله‌علیه‌وآله) را نمى‌بینید که براى جنازه یهودى بر می‌خیزد. به حضرت گفته شد که جنازه از آن فردى یهودى است. پیامبر(صلى‌الله‌علیه‌وآله)گفت: آیا او یک نفس نیست؟ بنابراین چه انگیزه‌اى جز آن وجود داشت که پیامبر براى تکریم و تعظیم شرف و جایگاهش از جا برخاست؟ جز شرف چه چیزى می‌تواند باشد که همان دمیدن روح خدایى در او است؟ این نفس از همان جهان با شرافت ملکوتى و روحانى و پاکى است. <br>
خداوند پس از دمیدن روح خود به انسان با نفس ناطقه، او را شرافت بخشید، و همه نام‌ها را به او یاد داد و این نفس با شرافت است و امکان ندارد روز قیامت در معرض عذاب قرار گیرد؛ بلکه آنچه در معرض عذاب قرار می‌گیرد، نفس حیوانى او است که در انسان منحرف از راه خدا، بزرگ و ضخیم شده، و نفس ناطقه را پنهان می‌سازد.
خداوند پس از دمیدن روح خود به انسان با نفس ناطقه، او را شرافت بخشید، و همه نام‌ها را به او یاد داد و این نفس با شرافت است و امکان ندارد روز قیامت در معرض عذاب قرار گیرد؛ بلکه آنچه در معرض عذاب قرار می‌گیرد، نفس حیوانى او است که در انسان منحرف از راه خدا، بزرگ و ضخیم شده، و نفس ناطقه را پنهان می‌سازد.
ابن عربى درباره انسان می‌گوید: انسان فقط با نفس حیوانى خود وارد جهنم می‌شود؛ چون جهنم جایگاهى براى نفس ناطقه نخواهد بود و چنانچه نفس ناطقه بر آن آتش اشراق کند، زبانه آتش را خاموش خواهد کرد؛ چون نور آن عظیم‌تر است (الفتوحات المکیه، ج 3، ص 360).<br>
ابن عربى درباره انسان می‌گوید: انسان فقط با نفس حیوانى خود وارد جهنم می‌شود؛ چون جهنم جایگاهى براى نفس ناطقه نخواهد بود و چنانچه نفس ناطقه بر آن آتش اشراق کند، زبانه آتش را خاموش خواهد کرد؛ چون نور آن عظیم‌تر است. <ref>الفتوحات المکیه، ج 3، ص 360.</ref><br>
گرایش انسانى عارفان آن‌ها را از اندیشه مردگرایى دور کرده و چنین گرایشى باعث شده است براى امکان رسیدن به کمال انسانى، مرد و زن را برابر بدانند. ابن عربى در این زمینه می‌گوید: انسانیت چون حقیقتى است که شامل مرد و زن می‌شود؛ پس در اصل انسانیت، مردان بر زنان برترى ندارند (همان، ص 447)<br>
گرایش انسانى عارفان آن‌ها را از اندیشه مردگرایى دور کرده و چنین گرایشى باعث شده است براى امکان رسیدن به کمال انسانى، مرد و زن را برابر بدانند. ابن عربى در این زمینه می‌گوید: انسانیت چون حقیقتى است که شامل مرد و زن می‌شود؛ پس در اصل انسانیت، مردان بر زنان برترى ندارند.<ref>همان، ص 447.</ref><br>
این گرایش در فقه آن‌ها نیز انعکاس یافته است؛ چون امامت زن را براى مردان در نماز جایز دانسته‌اند (محمد تقى جعفرى، ج15، ص 204).<br>
این گرایش در فقه آن‌ها نیز انعکاس یافته است؛ چون امامت زن را براى مردان در نماز جایز دانسته‌اند. <ref>محمد تقى جعفرى، ج15، ص 204.</ref><br>
عارفان روى همت تأکید دارند، و آدمى باید از توانایى‌هاى خود آگاه باشد و قدر خود را کم نداند. در این زمینه، مولانا جلال‌الدین رومى می‌گوید:<br>
عارفان روى همت تأکید دارند، و آدمى باید از توانایى‌هاى خود آگاه باشد و قدر خود را کم نداند. در این زمینه، مولانا جلال‌الدین رومى می‌گوید:<br>
بس به ظاهر عالم اصغر تویى *** بس به معنا عالم اکبر تویى
{{شعر|نستعلیق}}
ظاهر آن شاخ، اصل میوه است *** باطناً بهر ثمر شد شاخ هست
{{ب|بس به ظاهر عالم اصغر تویى | بس به معنا عالم اکبر تویى}}
(مثنوى چهارم، ص 309، ابیات 521و522)
{{ب|ظاهر آن شاخ، اصل میوه است | باطناً بهر ثمر شد شاخ هست}}
<ref>مثنوى چهارم، ص 309، ابیات 521و522.</ref>
تو در ظاهر عالم کوچکى؛ اما در معناى عالم بزرگ هستى. در ظاهر شاخه، اصل میوه است و در باطن، شاخه براى میوه ایجاد شده است.<br>
تو در ظاهر عالم کوچکى؛ اما در معناى عالم بزرگ هستى. در ظاهر شاخه، اصل میوه است و در باطن، شاخه براى میوه ایجاد شده است.<br>
این مفهوم از شعرى که به امیر عارفان حضرت على بن ابى‌طالب منسوب است، گرفته شده که می‌گوید: <br>
این مفهوم از شعرى که به امیر عارفان حضرت على بن ابى‌طالب منسوب است، گرفته شده که می‌گوید: <br>
درمان تو درون تو است که احساس نمى‌کنى. بیمارى تو نیز از تو است که نمى‌بینى. تو گمان می‌کنى که جسم کوچکى هستى؛ در حالى که جهان بزرگ در تو خلاصه شده (دیوان الامام على، ص57).<br>
درمان تو درون تو است که احساس نمى‌کنى. بیمارى تو نیز از تو است که نمى‌بینى. تو گمان می‌کنى که جسم کوچکى هستى؛ در حالى که جهان بزرگ در تو خلاصه شده <ref>دیوان الامام على، ص57.</ref><br>
* 2.از نظر عارفان، بزرگ‌ترین چیزى که مانع حرکت تکاملى انسان می‌شود، همان «خود او است» و چنانچه آدمى از خود خواهى‌هاى خود فراتر رود، آن‌گاه در فضاهاى بى حد و حصر حرکت خواهد کرد، و در غیر این صورت ماهیت انسانى خود را از دست خواهد داد. همان ماهیتى که وى را به سوى کمال سوق می‌دهد؛ یعنى نفخه رب العالمین را از دست خواهد داد.  
* 2.از نظر عارفان، بزرگ‌ترین چیزى که مانع حرکت تکاملى انسان می‌شود، همان «خود او است» و چنانچه آدمى از خود خواهى‌هاى خود فراتر رود، آن‌گاه در فضاهاى بى حد و حصر حرکت خواهد کرد، و در غیر این صورت ماهیت انسانى خود را از دست خواهد داد. همان ماهیتى که وى را به سوى کمال سوق می‌دهد؛ یعنى نفخه رب العالمین را از دست خواهد داد.  
مولانا در این زمینه می‌گوید:<br>
مولانا در این زمینه می‌گوید:<br>
آن یکى با شمع بر می‌گشت روز *** گرد هر بازار دل بر عشق و سوز  
{{شعر|نستعلیق}}
والفضولى گفت او را کاى فلان *** هین چه می‌جویى به پیش هر دکان؟
{{ب|آن یکى با شمع بر می‌گشت روز | گرد هر بازار دل بر عشق و سوز }}
هین چه می‌جویى تو هر سو با چراغ *** در میان روز روشن چیست لاغ؟
{{ب|والفضولى گفت او را کاى فلان | هین چه می‌جویى به پیش هر دکان؟}}
گفت من جویاى انسان گشته ام *** من نیابم هیچ و حیران گشته ام
{{ب|هین چه می‌جویى تو هر سو با چراغ | در میان روز روشن چیست لاغ؟}}
(محمدتقى جعفرى، ج15، ص401)<br>
{{ب|گفت من جویاى انسان گشته ام | من نیابم هیچ و حیران گشته ام}}
<ref>محمدتقى جعفرى، ج15، ص401</ref>.<br>
شخصى چراغى را در دست داشت و در روز روشن دنبال چیزى می‌گشت و در هر بازارى دل بر عشق می‌سوزاند. فضولى سراغ او آمد و گفت شما در هر دکانى به دنبال چه هستى و در این روز روشن با این چراغ روشنى که در دست دارى چه چیزى را می‌خواهى؟ آیا شعر می‌گویى؟ پاسخ داد من همه جا دنبال آدم هستم که با آن دمیدن الاهى زنده باشد. من جویاى انسانم که نمى‌یابم و اکنون متحیر مانده‌ام.<br>
شخصى چراغى را در دست داشت و در روز روشن دنبال چیزى می‌گشت و در هر بازارى دل بر عشق می‌سوزاند. فضولى سراغ او آمد و گفت شما در هر دکانى به دنبال چه هستى و در این روز روشن با این چراغ روشنى که در دست دارى چه چیزى را می‌خواهى؟ آیا شعر می‌گویى؟ پاسخ داد من همه جا دنبال آدم هستم که با آن دمیدن الاهى زنده باشد. من جویاى انسانم که نمى‌یابم و اکنون متحیر مانده‌ام.<br>
عارفان شخصى را که در خودخواهى‌هاى خود غرق شده، همانند الاغى می‌دانند که در گل و لاى مانده باشد که باید خود را از آن برهاند و نباید درون آن حرکت کند؛ چون حرکت او بیشتر باعث غوطه ور شدن او در آن گل و لاى می‌شود که مولانا در این‌باره می‌گوید:<br>
عارفان شخصى را که در خودخواهى‌هاى خود غرق شده، همانند الاغى می‌دانند که در گل و لاى مانده باشد که باید خود را از آن برهاند و نباید درون آن حرکت کند؛ چون حرکت او بیشتر باعث غوطه ور شدن او در آن گل و لاى می‌شود که مولانا در این‌باره می‌گوید:<br>
چون خرى در گل فتد از گام تیز *** دمبدم جنبد براى عزم خیز
{{شعر|نستعلیق}}
جاى را هموار نکند بهرباش *** داند او که نیست آن جاى معاش
{{ب|چون خرى در گل فتد از گام تیز | دمبدم جنبد براى عزم خیز}}
(همان، ص 298)
{{ب|جاى را هموار نکند بهرباش | داند او که نیست آن جاى معاش}}
<ref>همان، ص 298.</ref>
همانند الاغى می‌ماند که به سبب یک جهش تیز در گل مانده. او همیشه حرکت می‌کند تا از آن جاى خود خیز بردارد؛ در حالى که باید بکوشد جاى خود را آن جا گسترش ندهد؛ چون می‌داند که آن‌جا جاى ماندن او نیست. <br>
همانند الاغى می‌ماند که به سبب یک جهش تیز در گل مانده. او همیشه حرکت می‌کند تا از آن جاى خود خیز بردارد؛ در حالى که باید بکوشد جاى خود را آن جا گسترش ندهد؛ چون می‌داند که آن‌جا جاى ماندن او نیست. <br>
عارفان بر این باورند: کسى که در دایره ذات خود زندگى می‌کند نمى‌تواند جهان‌هاى گسترده را درک کند و نمى‌تواند ابعاد گسترده حرکت خود را که براى آن آفریده شده است بفهمد. مولانا می‌گوید:<br>
عارفان بر این باورند: کسى که در دایره ذات خود زندگى می‌کند نمى‌تواند جهان‌هاى گسترده را درک کند و نمى‌تواند ابعاد گسترده حرکت خود را که براى آن آفریده شده است بفهمد. مولانا می‌گوید:<br>
اى که‌اندر چشمه شور است جات *** تو چه دانى شط جیحون و فرات
 
همان، ص 276)
{{شعر|نستعلیق}}
* 3-عارفان بر این باورند که انسان باید همیشه در حرکت مستمر باشد و در این حرکت عزم و اراده جدیت داشته باشد. او در واقع حرکت می‌کند؛ ولى این حرکت باید با هدف آینده باشد نه این‌که به دنبال رفع نیازهاى آنى رود. جلال الدین دراین‌باره می‌گوید:<br>
{{ب|اى که‌اندر چشمه شور است جات | تو چه دانى شط جیحون و فرات}}
نیک بنگر ما نشسته می‌رویم *** می‌نبینى قاصد جاى نویم؟<br>
<ref>همان، ص 276.</ref>
بحر حالى می‌نگیرى رأس مال *** بلکه از بهر غرض‌ها در مآل<br>
* 3-عارفان بر این باورند که انسان باید همیشه در حرکت مستمر باشد و در این حرکت عزم و اراده جدیت داشته باشد. او در واقع حرکت می‌کند؛ ولى این حرکت باید با هدف آینده باشد نه این‌که به دنبال رفع نیازهاى آنى رود. جلال‌الدین دراین‌باره می‌گوید:<br>
پس مسافر این بود اى ره‌پرست *** که مسیر و روش در مستقبل است<br>
 
{{شعر|نستعلیق}}
{{ب|نیک بنگر ما نشسته می‌رویم | می‌نبینى قاصد جاى نویم؟}}<br>
{{ب|بحر حالى می‌نگیرى رأس مال | بلکه از بهر غرض‌ها در مال}}<br>
{{ب|پس مسافر این بود اى ره‌پرست | که مسیر و روش در مستقبل است}}<br>
<ref>همان، ص 276.</ref><br>
<ref>همان، ص 276.</ref><br>
خوب نگاه کن که ما نشسته حر کت می‌کنیم. آیا شما نمى‌بینید که قصد ما جاى تازه‌اى است؟ و تو سرمایه را به سبب وضع حاضر نمى‌گیرى؛ بلکه آن را به جهت هدف‌هایى که در آینده وجود دارد می‌گیرى؛ بنابراین، اى رونده راه وضع مسافر چنین است و مسیر و جهتگیرى او به آینده است، و این همان هدایت دین است که دوست ندارد انسان آرام بگیرد و ساکن بماند و تسلیم وضع موجود شود. در قرآن کریم نیز آمده است که اگر انسان خود را ببیند که نمى‌تواند در جایى حرکت کند، وظیفه اش این است که به مکان دیگرى مهاجرت کند تا خود را از حالت استضعاف برهاند که در غیر این صورت به خود ستم کرده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کنْتُمْ قالُوا کنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛ گروهى که ملائکه قبض روحشان کرد در حالى که به خود ظلم کرده بودند، به آنان گفته شد: در چه کارى بودید؟ پاسخ دادند ما در زمین مستضعف بودیم. به آنان گفتند: آیا زمین خدا آن قدر وسعت نداشت که کوچ کنید؟»<br>
خوب نگاه کن که ما نشسته حر کت می‌کنیم. آیا شما نمى‌بینید که قصد ما جاى تازه‌اى است؟ و تو سرمایه را به سبب وضع حاضر نمى‌گیرى؛ بلکه آن را به جهت هدف‌هایى که در آینده وجود دارد می‌گیرى؛ بنابراین، اى رونده راه وضع مسافر چنین است و مسیر و جهتگیرى او به آینده است، و این همان هدایت دین است که دوست ندارد انسان آرام بگیرد و ساکن بماند و تسلیم وضع موجود شود. در قرآن کریم نیز آمده است که اگر انسان خود را ببیند که نمى‌تواند در جایى حرکت کند، وظیفه اش این است که به مکان دیگرى مهاجرت کند تا خود را از حالت استضعاف برهاند که در غیر این صورت به خود ستم کرده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کنْتُمْ قالُوا کنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛ گروهى که ملائکه قبض روحشان کرد در حالى که به خود ظلم کرده بودند، به آنان گفته شد: در چه کارى بودید؟ پاسخ دادند ما در زمین مستضعف بودیم. به آنان گفتند: آیا زمین خدا آن قدر وسعت نداشت که کوچ کنید؟»<br>
خط ۱۴۴: خط ۱۵۱:


شیخ بزرگ [[بهاءالدین عاملى]] (متوفاى 1030 ق) هر چند از متأخران است، بهترین تعبیر را از این می‌در قطعه شعرى که در سفر اداى فریضه حج خود به نظم در آورد، داشته است. <br>
شیخ بزرگ [[بهاءالدین عاملى]] (متوفاى 1030 ق) هر چند از متأخران است، بهترین تعبیر را از این می‌در قطعه شعرى که در سفر اداى فریضه حج خود به نظم در آورد، داشته است. <br>
 
{{شعر|نستعلیق}}
یا ندیمى ضاع عمرى و انقضى *** عمر ما تباه شد و گذشت اى ندیم
{{ب|یا ندیمى ضاع عمرى و انقضى |عمر ما تباه شد و گذشت اى ندیم}}
قم لادراک زمان قد مضى *** برخیز تا بهوش باشیم اى ندیم
{{ب|قم لادراک زمان قد مضى |برخیز تا بهوش باشیم اى ندیم}}
واغسل الادناس عنى بالمدام *** هر چه گناه کرده ام با باده بشوى
{{ب|واغسل الادناس عنى بالمدام |هر چه گناه کرده ام با باده بشوى}}
واملأ الاقداح منها یا غلام *** جام‌ها را پر کن باز از اوى
{{ب|واملأ الاقداح منها یا غلام | جام‌ها را پر کن باز از اوى}}
واسقنى کأساً فقد لاح الصباح *** ساغر ده بامدادان سر رسید
{{ب|واسقنى کأساً فقد لاح الصباح | ساغر ده بامدادان سر رسید}}
والثریا غربت والدیک صاح *** پروین غروب کرد و بانگ خروس رسید
{{ب|والثریا غربت والدیک صاح | پروین غروب کرد و بانگ خروس رسید}}
زوج الصهباء بالماء الزلال *** بیامیز باده را با آب زلال
{{ب|زوج الصهباء بالماء الزلال | بیامیز باده را با آب زلال}}
واجعلن عقلى لها مهراً حلال *** هوش خود را برایش داده ام مهرى حلال
{{ب|واجعلن عقلى لها مهراً حلال | هوش خود را برایش داده ام مهرى حلال}}
هاتها من غیر مهل یا ندیم *** جام را زودى بده یار ندیم  
{{ب|هاتها من غیر مهل یا ندیم | جام را زودى بده یار ندیم }}
خمرة یحیا بها العظم الرمیم *** که از او زنده شود استخوان رمیم
{{ب|خمرة یحیا بها العظم الرمیم | که از او زنده شود استخوان رمیم}}
بنت کرم تجعلن الشیخ شاب *** باده به وجد آورد پیر و جوان
{{ب|بنت کرم تجعلن الشیخ شاب | باده به وجد آورد پیر و جوان}}
من یذق منها عن الکونین غاب *** هر که نوشد بى خبر شد از کون و مکان
{{ب|من یذق منها عن الکونین غاب | هر که نوشد بى خبر شد از کون و مکان}}
خمرة من نار موسى نورها *** آن می‌ناب که زآتش موسى نور گرفت
{{ب|خمرة من نار موسى نورها | آن می‌ناب که زآتش موسى نور گرفت}}
دنّها قلبى و صدرى طورها *** آن را بده که قلب و سینه ام جاى طور گرفت
{{ب|دنّها قلبى و صدرى طورها | آن را بده که قلب و سینه ام جاى طور گرفت}}
قم و لا تهمل فما فى العمر مهل *** برخیز در عمر ما جایز نیست درنگ
{{ب|قم و لا تهمل فما فى العمر مهل | برخیز در عمر ما جایز نیست درنگ}}
لا تصعّب شربها فالامر سهل *** دشوار نباشد نوشیدن باده چو شرنگ
{{ب|لا تصعّب شربها فالامر سهل | دشوار نباشد نوشیدن باده چو شرنگ}}
قل لشیخ قلبه منها نفور *** به شیخى بگو که دلش نفرت از او است
{{ب|قل لشیخ قلبه منها نفور | به شیخى بگو که دلش نفرت از او است}}
لا تخف فالله تواب غفور *** از خدا مترس که گذشت از او است
{{ب|لا تخف فالله تواب غفور | از خدا مترس که گذشت از او است}}
یا مغنى إن عندى کلّ غم *** اى ترانه خوان در وجودم همه جور غم است
{{ب|یا مغنى إن عندى کلّ غم | اى ترانه خوان در وجودم همه جور غم است}}
قم وألق الناى فیها بالنغم *** از ناى خود هر چه نغمه سرایى باز کم است
{{ب|قم وألق الناى فیها بالنغم | از ناى خود هر چه نغمه سرایى باز کم است}}
غنّ لى دوراً فقد دار القدح *** دور زد پیاله دوره‌اى آواز خوان
{{ب|غنّ لى دوراً فقد دار القدح | دور زد پیاله دوره‌اى آواز خوان}}
و الصبا قد فاح و القمرى صدح *** پگاه رسید و قمرى هم آواز خواند
{{ب|و الصبا قد فاح و القمرى صدح | پگاه رسید و قمرى هم آواز خواند}}
واذکرن عندى أحادیث الحبیب *** یادم آرید آن سخن‌هاى رفیق
{{ب|واذکرن عندى أحادیث الحبیب | یادم آرید آن سخن‌هاى رفیق}}
إنّ عیشى من سواها لا یطیب *** زندگى‌ام نیست غیر از آن لطیف
{{ب|إنّ عیشى من سواها لا یطیب | زندگى‌ام نیست غیر از آن لطیف}}
واحذروا ذکرى أحادیث الفراق *** پرهیز کن از یاد هجران و افتراق
{{ب|واحذروا ذکرى أحادیث الفراق | پرهیز کن از یاد هجران و افتراق}}
إنّ ذکر البعد مما لا یطاق *** هجران به یاد میار داغش چون افتراق
{{ب|إنّ ذکر البعد مما لا یطاق | هجران به یاد میار داغش چون افتراق}}
ردّ لى روحى بأشعار العرب *** زنده کن جان ما را با شعر عرب
{{ب|ردّ لى روحى بأشعار العرب | زنده کن جان ما را با شعر عرب}}
کى یتم الحظ فینا و الطرب *** تا شود در کام ما عیش و طرب  
{{ب|کى یتم الحظ فینا و الطرب | تا شود در کام ما عیش و طرب }}
وافتتح منها بنظم مستطاب *** با نظم مستطاب آن را آغاز کنید
{{ب|وافتتح منها بنظم مستطاب | با نظم مستطاب آن را آغاز کنید}}
قلته فى بعض أیام الشباب *** آنچه در ایام شباب گفته بودم باز کنید
{{ب|قلته فى بعض أیام الشباب | آنچه در ایام شباب گفته بودم باز کنید}}
قد صرفنا العمر فى قیل و قال *** صرف کردیم همه عمر را در قیل و قال
{{ب|قد صرفنا العمر فى قیل و قال | صرف کردیم همه عمر را در قیل و قال}}
یا ندیمى قم فقد ضاق المجال *** برخیز اى دوست دگر نیست مجال  
{{ب|یا ندیمى قم فقد ضاق المجال | برخیز اى دوست دگر نیست مجال }}
ثمّ أطربنى بأشعار العجم *** شاد کن ما را به اشعار عجم  
{{ب|ثمّ أطربنى بأشعار العجم | شاد کن ما را به اشعار عجم }}
واطردن هما على قلبى هجم *** دور بران از قلب من، لشکر غم
{{ب|واطردن هما على قلبى هجم | دور بران از قلب من، لشکر غم}}
وابتدئ منها ببیت المثنوى *** شعر خود را با مثنوى آغاز کن
{{ب|وابتدئ منها ببیت المثنوى | شعر خود را با مثنوى آغاز کن}}
للحکیم المولوى المعنوى *** و از حکیم مولوى معنوى آغاز کن
{{ب|للحکیم المولوى المعنوى | و از حکیم مولوى معنوى آغاز کن}}
بشنو از نى چون حکایت می‌کند *** و از جدایى‌ها شکایت می‌کند  
{{ب|بشنو از نى چون حکایت می‌کند | و از جدایى‌ها شکایت می‌کند }}
قم و خاطبنى بکل الألسنة *** برخیز و بگو با من با هر زبانى
{{ب|قم و خاطبنى بکل الألسنة | برخیز و بگو با من با هر زبانى}}
علّ قلبى ینتبه من ذى السنة *** تا دلم هشیار باشد با زبانى
{{ب|علّ قلبى ینتبه من ذى السنة | تا دلم هشیار باشد با زبانى}}
إنه فى غفلة عن حاله *** این دل ما از حال خود غافل است
{{ب|إنه فى غفلة عن حاله | این دل ما از حال خود غافل است}}
خاطب فى قیله مع قاله *** مضطرب نالان و هم آشفته است
{{ب|خاطب فى قیله مع قاله | مضطرب نالان و هم آشفته است}}
کل آن فهو فى قید حدید *** باشد او هر آن در بند حدید
{{ب|کل آن فهو فى قید حدید | باشد او هر آن در بند حدید}}
قائلاً من جهله هل من مزید *** زنادانى باز گوید هل من مزید
{{ب|قائلاً من جهله هل من مزید | زنادانى باز گوید هل من مزید}}
تائها فى الغى قد ضل الطریق *** در تباهى از راه خود گمراه شد
{{ب|تائها فى الغى قد ضل الطریق | در تباهى از راه خود گمراه شد}}
قط من سکر الهوى لا یستفیق *** کى همى از خواب خود بیدار شد
{{ب|قط من سکر الهوى لا یستفیق | کى همى از خواب خود بیدار شد}}
عاکفا دهرا على اصنامه *** جمله یک دهر شیفته بت‌هاى خویش
{{ب|عاکفا دهرا على اصنامه | جمله یک دهر شیفته بت‌هاى خویش}}
تهزأ الکفار من إسلامه *** کافران را همى خنداند بر اسلام خویش
{{ب|تهزأ الکفار من إسلامه | کافران را همى خنداند بر اسلام خویش}}
کم أنادى و هو لا یصغى التناد *** هر چه گویم گوش کى دارد دلم
{{ب|کم أنادى و هو لا یصغى التناد | هر چه گویم گوش کى دارد دلم}}
وا فؤادى وا فؤادى وا فؤاد *** اى دلم واى اى دلم و اى دلم
{{ب|وا فؤادى وا فؤادى وا فؤاد | اى دلم واى اى دلم و اى دلم}}
یا بهائى اتخذ قلباً سواه *** اى بهایى قلب دیگر را طلب
{{ب|یا بهائى اتخذ قلباً سواه | اى بهایى قلب دیگر را طلب}}
فهو ما معبوده الا هواه *** چون که نیست معبود آن را جز هوس
{{ب|فهو ما معبوده الا هواه | چون که نیست معبود آن را جز هوس}}
 
{{شعر|نستعلیق}}
=خاتمه=
=خاتمه=
لازم است راهبرد تقریب بین مذاهب اسلامى، از ضرورت برنامه‌هاى متمدنانه، غفلت نورزد؛ چرا که چنین برنامه‌اى، پایه اصلى حل همه مظاهر اختلاف همان اسلام است و در محدوده این برنامه فقط می‌توان بر تعصب طایفه‌اى و انواع تعصب‌هاى دیگر که میان فرزندان امت اسلامى ما است غالب آمد.
لازم است راهبرد تقریب بین مذاهب اسلامى، از ضرورت برنامه‌هاى متمدنانه، غفلت نورزد؛ چرا که چنین برنامه‌اى، پایه اصلى حل همه مظاهر اختلاف همان اسلام است و در محدوده این برنامه فقط می‌توان بر تعصب طایفه‌اى و انواع تعصب‌هاى دیگر که میان فرزندان امت اسلامى ما است غالب آمد.
خط ۲۰۶: خط ۲۱۳:
# محمدباقر صدر، التفسیر الموضوعى.
# محمدباقر صدر، التفسیر الموضوعى.
# محمدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین رومى، ج 15.
# محمدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین رومى، ج 15.
# مروج الذهب، 1381: 2/379.
# مروج الذهب، 1381: 2/379.<br>


=پانویس=


=پانویس=
[[رده: مقالات]]
[[رده: مقالات]]
[[رده: مجلات]]
[[رده: مجلات]]
۱٬۷۴۱

ویرایش