ابن تیمیه

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۱:۱۷ توسط Negahban (بحث | مشارکت‌ها)
قبر ابن تیمیه
قبر ابن تیمیه
نام ابن تیمیه
نام‎های دیگر تَقِيُّ الدِّينِ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْحَلِيمِ بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ النُّمَيْرِيُّ الْحَرَّانِيُّ
تاریخ ولادت ۶۶۱ق
وفات ۷۲۸ق
محل تولد حران/ ترکیه
محل وفات دمشق
مذهب حنبلی

ابن تیمیه یا تَقِيُّ الدِّينِ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْحَلِيمِ بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ النُّمَيْرِيُّ الْحَرَّانِيُّ از علمای اهل سنت و بنیان گذار اندیشه سلفیت و وهابیت است. شناخت عقاید وهابیون در گرو شناخت ابن تیمیه و عقاید اوست. در این مقاله به بررسی زندگی، شخصیت، تحصیلات و مبانی فکری او پرداخته شده است. او که حنبلى مسلک بود درصدد ترویج مذهب حنابله برآمد و مانند حنابله علم کلام را مردود دانست و متکلّمان را اهل بدعت شمرد! در مسأله صفات خدا مانند حنابله الفاظ صفات پروردگار را که در نصوص آمده بدون هرگونه تفسیر پذیرفت و به طور کلّى هرگونه «عقل گرایى» را محکوم کرد. او علاوه بر حمایت از روش و عقاید اهل حدیث، عقاید جدیدى را نیز اضافه کرد که قبل از او سابقه نداشت.[۱]

ولادت

«احمد بن عبدالحلیم بن تیمیّه حنبلى» متولّد سال 661 و متوفاى سال 728 هجرى قمرى است. او 5 سال پس از سقوط بغداد پایتخت خلافت عباسی توسط قوم تاتار در شهر «حران» (شهرى در شام) متولّد شد و در 7 سالگی به سبب جور تاتار، در کودکى همراه با خانواده اش «حران» را به سمت «دمشق» ترک کرد. حران که اکنون از شهرهاي ويران ترکيه است در گذشته شهري آباد و فرهنگي بود و ابن تيميه، خود بارها در آثارش آن را مرکز صابئه، بت پرستان و فيلسوفان خوانده است. بزرگان کليسا آن را «هلنوپوليس» يا «شهر کفار و مشرکان» خوانده اند. [۲]

حران در دوران خليفه دوم و به دست «عياض بن غنم» فتح شد. مردم حران پس از اسلام آوردن، تحت تأثير حاکمان اموي، به شدت به بني اميه گرايش يافتند، تا آنجا که بر اثر تبليغات بني اميه، نماز جمعه را بدون لعن امام علي علیه السلام تمام نمي دانستند و هنگامي که در دوره ي «عمر بن عبدالعزيز»، دستور منع سب اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حران رسيد، مردم نپذيرفتند و گفتند: نماز بدون لعن ابوتراب درست نيست!

شهر حران از نظر مذهبي، محل بالندگي فقه حنبلي بود و خاندان ابن تيميه و نياکان وي، به عنوان بزرگان مذهب حنبلي، به اين شهر باليده اند. بي شک، چنين محيطي در شکل گيري انديشه هاي خانوادگي و شخصي ابن تيميه بي تأثير نبود. [۳]

تحصیلات و شخصیت علمی

پدر او یک روحانی حنبلی مذهب بود پس ابن تیمیه را به مدارس «حنابله » فرستاد تا فقه حنبلی را فرا گیرد. [۴] ابن تیمیه تا سال 698 هجری در شام بسان یک روحانی حنبلی می زیست، و تا آن سال از او لغزشی مشاهده نشد و از آن به بعد، یعنی وقتی رساله ای به نام «الرسالة الحمویة» نوشت، آثار انحراف در او ظاهر گردید، وی این رساله را در پاسخ پرسش مردم «حماة» که یکی از شهرهای سوریه است، نوشت و آشکارا برای خدا «جهت» و «سمت» قائل شد و تلویحا او را جسم دانست.[۵]

آغاز تحصيل ابن تيميه در دمشق بود. تحصيلات اوليه را نزد پدرش، «شيخ عبدالحليم» گذراند و پس از آن نيز نزد استادان مختلفي که در آن زمان در شام کرسي تدريس داشتند، به تحصيل پرداخت. در ميان استادان وي نام چند زن نيز به چشم مي خورد. به گفته ي «ابن کثير»، هنگامي که پدر ابن تيميه در سال 682 از دنيا رفت، وي 21 سال داشت و پس از يک سال، يعني در 22 سالگي، به جاي پدر بر کرسي تدريس نشست. او در حوزه هاي مختلف، مانند فقه، اصول، علوم نقلي و عقلي مهارت داشت. آن چه گفته شد، سخناني است که شاگردش ابن کثير درباره ي وي گفته است و اين سخنان را افرادي مانند «ابن قيم» و «مقدسي» نيز تکرار کرده اند.

ابن تيميه از نظر آثار، فرد پر کاري بوده است؛ تا آن جا که «ذهبي» نگاشته هاي وي را حدود 300 جلد تخمين زده و «صفدي» نام بسياري از آن ها را آورده است. اما واقعيت اين است که انديشمندان درباره ي شخصيت علمي ابن تيميه، ديدگاه هاي متعارضي ارائه کرده اند. برخي وي را شخصيتي دانشمند و آگاه روايت کرده و فضايلي را به وي نسبت داده اند که به نظر، مبالغه آميز مي آيد؛ برخي نيز منکر مقام علمي وي شده و او را صرفاً نويسنده اي پر کار و سريع القلم دانسته اند که در حوزه هاي مختلف به قلم فرسايي پرداخته است.[۶]


اساتید ابن تیمیه

از میان اساتید ابن تیمیه می توان علمایی مانند مجدالدّین ابن عساکر، ابن ابو یسر التنوحی، قاسم الأربلی، ابوالفرج بن قدامة المقدسی، شمس الدّین ابن عطاء، زین الدّین ابن المُنجّا، ابن عبد الدّائم، زینب بنت مکّی را نام برد.[۷]

شاگردان ابن تیمیه

مهم‌ترین شاگردان و هم‌فکران ابن‌تیمیه در به چالش کشاندن جامعه اسلامی عبارتند از:

1. عبدالمنعم بن نجیب حرانی حنبلی؛

2. عمادالدین احمد بن ابراهیم واسطی، بغدادی، دمشقی، حنبلی؛

3. فاطمه بنت عباس بن ابوالفتح بن محمد، معروف به امّ زینب، حنبلی؛

4. جمال الدین ابوحجاج یوسف بن عبدالرحمن بن یوسف بن علی، حنبلی؛

5. شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، مصری دمشقی، صاحب آثاری هم‌چون سیر اعلام النبلاء و تاریخ الاسلام؛

6. محمد بن ابوبکر بن ایوب بن سعد زُرعی، معروف به ابن قیّم جوزّیه؛

7. محمد بن شاکر بن احمد بن عبدالرحمن کتبی دمشقی، معروف به ابن شاکر کتبی؛

8. عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، معروف به ابن کثیر.[۸]

علمای معاصر ابن تیمیه و مخالف علمیت او

برخي از عالمان تراز اول در زمان ابن تيميه، رسماً با وي به مخالفت برخاستند، که در ميان آن ها مي توان افراد زیر را برشمرد:

  • صفي الدين هندي،
  • کمال الدين زملکاني(ت 733)؛
  • شهاب الدين حلبي (ت 733)؛
  • شمس الدين ذهبي (ت 748)؛
  • «علي بن عبدالکافي سبکي(ت 756)

هم چنين هنگامي که ديدگاه هاي انحرافي وي جامعه ي اسلامي را تهديد کرد، عالمان بزرگ چهار مذهب اسلامي، در نامه اي، انحراف وي را از اسلام اعلام کردند. نام هاي اين عالمان، عبارت است از:

«بدربن جماعة» قاضي شافعيه؛

«شهاب الدين جهبل»، قاضي مالکيه؛

«محمد بن جريري انصاري»، قاضي حنفيه؛

«احمد بن عمر مقدس حنبلي»، قاضي حنبليان. [۹]

شخصیت شناسی علمی ابن تیمیه

با توجه به آن چه گفته شد، جايگاه علمي ابن تيميه را مي توان در جملاتي کوتاه، چنين وصف کرد: تقي الدين احمد بن تيميه، در مقايسه با پيشينيان خود، همانند بربهاري و ابن بطه، جايگاه علمي والاتري داشت؛ وي کوشيد تا انديشه هاي خود را مستدل ارائه کند؛ نه مانند اهل حديث که انديشه هايشان را بدون دليل و پشتوانه، و در قالب مانيفست هاي حزبي تدوين مي کردند.

آثار ابن تيميه، هرچند علمي است، از نظر روش و سبک، به همان سبک ردّيه نويسي و پاسخ گويي به دشمنانش تدوين شده است. براي نمونه، بيش ترين آثار وي در واکنش به مخالفان صوفي، شيعي، اشعري، يهود و مسيحيان است. جايي هم که به نظريه پردازي پرداخته است، بازتابي از روحيه ي مبارزه طلبانه و پرخاش جويانه ي او در برابر مخالفان بوده است.

ابن تيميه، چه در نوشتن و چه در مباحثات شفاهي بسيار تند و خشن بود و هرگز روش و اصول علمي را در مناظراتش رعايت نمي کرد. براي نمونه، هنگامي که به نقد عقايد تصوف مي رسد، افرادي مانند «محي الدين»، «عفيف تلسماسي» و «ابن سبعين» را سخت دشنام مي دهد؛ در تعابيرش درباره ي «اشعري»، امام اشعريون، از نسبت هاي غير علمي و جاهلانه استفاده مي کند؛ براي تحقير «نجم الدين کاتبي» معروف به «دبيران» که در علم منطق تخصص داشت، وي را «دُبَيِران» مي خواند و هنگامي که از پاسخ گويي به علامه ي بزرگ، «ابن مطهر حلي» باز مي ماند، تعبير «ابن منجس» را به کار مي برد؛ و يا کتاب ضد شيعي اش با نام «منهاج السنة» سرشار از تهمت ها و افتراهايي است که مبتني بر شنيده هاي وي از افراد کوچه و بازار يا تحت تأثير انديشه هاي شيعيان غالي است. وي در اين کتاب با تعابيري مانند «حماقات الشيعة» از مسير علم و دانش منحرف شده است.

نکته ي ديگري که لازم است درباره ي شخصيت علمي ابن تيميه ذکر شود، فضاي آشوب زده ي ذهني و نبود معيار منطقي علمي در انديشه ي اوست. به عبارت ديگر، هرگز نمي توان درباره ي ابن تيميه به نتيجه ي مشخصي دست يافت؛ گاه چنان با عقل سر ستيز دارد که ان را به بت تشبيه مي کند و گاه در مباحث علمي به گونه اي از استدلال هاي عقلي استفاده مي کند که وي را تا سر حد يک متکلم پيش مي برد؛ گاه سخناني مي گويند که کاملاً بوي تشبيه و تجسيم مي دهد و او را به حشويه نزديک مي کند و گاه برخي از مفسران ديدگاه هايش، با تکيه بر برخي از نظرات منفردش، وي را ضد تشبيه و تجسيم مي شمارند.

در يک کلام، نمي توان نظمي را در دستگاه انديشه اي ابن تيميه مشاهده کرد و با توجه به گستردگي آثار وي از يک سو، و پراکندگي ان ها از سوي ديگر، بررسي انديشه ي او بسيار سخت و دشوار است. به همين دليل نيز در دوران خود او، عالمان اهل سنت در بسياري از موارد در مي مانند که به کدام نظر ابن تيميه نگاه کنند؛ گاه او را يک عالم مقيد به سنت مي بينند و گاه مخالفت هاي وي با بنيان هاي انديشه اي اهل سنت، آن ها را به تعجب وا مي دارد.

به نظر مي رسد چنين آشفتگي فکري در ابن تيميه، نتيجه ي تعارض هاي فکري وي است؛ زيرا از يک سو به دليل تعصب و تصلب مي کوشد در مسير مذهب سلف حرکت کند و از حد و مرز سلفي گري نقلي (احمد بن حنبل) تجاوز نکند اما به دليل آشنايي اش با فلسفه، علوم عقلي و انديشه هاي ديگر، وارد مباحث عقلي شده و به جاي دفع تعارض ها، خود دچار تعارض مي شود؛ و هر چند تأملات علمي، وي را در مسير ديگري سوق مي دهند، اما به علت تعصب و ارتجاع، راه نادرست را بر مي گزيند و خود را از زحمت انديشه ورزي رها مي کند.[۱۰]


اوضاع روزگار ابن تیمیه

انديشه هاي هر دوره، همواره تابعي از وضعيت سياسي، اجتماعي و ديني آن دوره است. به عبارت ديگر، شرايط نامناسب اجتماعي، سياسي و اقتصادي، افزون بر اين که امنيت را از ميان مي برد، زمينه هاي بروز انديشه هاي انحرافي و خرافي را در جامعه فراهم مي کند؛ زيرا جامعه اي که گرفتار مشکلات و نابساماني در عرصه هاي مختلف باشد، توانايي رويارويي با بحران هاي سياسي، اجتماعي و اعتقادي را ندارد. به همين علت نيز در بررسي زمينه هاي شکل گيري سلفي گري اعتقادي، ناگزير بايد نگاهي به شرايط و وضعيت اجتماعي و سياسي دوره ي شکل گيري آن افکند.

روزگار ابن تيميه، يعني نيمه ي دوم قرن هفتم و نيمه اول قرن هشتم، آبستن حوادث گوناگوني در عرصه هاي ختلف بود. در اين دوران از يک سو، قدرت و بنيه ي مسلمانان در جنگ هاي صليبي ـ که از سال 489 قمري آغاز شد و تا سال 690 (بيش از دو قرن) ادامه يافت ـ کاملاً به تحليل رفت و پشت سر خود، ميليون ها کشته و زخمي و ويراني هاي بسيار بر جاي گذاشت؛ از سوي ديگر، حمله ي مغول به جهان اسلام در سال 617 قمري، مسأله اي ديگري بود که شايد بيش از جنگ هاي صليبي کمر مسلمانان را شکست و ويراني هاي بسياري بر جاي گذاشت و سرانجام در سال 656 قمري، به برچيده شدن خلافت عباسي توسط هلاکوخان انجاميد. فروپاشي خلافت اسلامي که نمونه ي آرماني حکومت براي اهل سنت بود، آثار بسيار ويرانگري در جهان اهل سنت، به ويژه در عرصه ي نظريه پردازي آنان بر جاي گذاشت. آنان با اين پرسش اساسي روبه رو شدند که در نبود نهاد خلافت، چه نهاد و نظامي مشروعيت حکومت و خلافت دارد؟ پاسخ به چنين پرسشي، يکي از دغدغه هاي اصلي ابن تيميه شد. «ابن اثير» آثار زيان بار و ويران ساز حمله ي مغول را چنان مي داند که نوشتن آن ممکن نيست و سپس آرزو مي کند که اي کاش مادر مرا به دنيا نياورده بود. در اين روزگار، کتابخانه هاي بسياري ويران شد، بزرگان علم و ادب منزوي گشتند و جهان اسلام روند نزولي خود را که از مدت ها پيش آغاز کرده بود، با شتاب بيش تري ادامه دارد.

از سوي ديگر، منطقه ي شامات و مشخصاً دمشق نيز وضعيتي بهتر از ديگر مناطق جهان اسلام نداشت. تنها در سال هاي 658 تا 712 قمري، بيش از پانزده والي در دمشق جابه جا شدند. ضعف خلافت عثماني و حکومت مماليک، زمينه اي را فراهم کرده بود که همواره شمشير قدرت را کنترل مي کرد، نه سياست و شايستگي.

بي ترديد فضاي آشفته ي سياسي، تأثير خود را بر فضاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي نيز خواهد گذاشت. در اين سال ها سيل، قحطي، بيماري و زلزله، اين منطقه را تحت تأثير خود قرار داد؛ براي نمونه، در سال 656 وبا در شام گسترش يافت و آن قدر تلفات گرفت که غسالخانه ها پاسخ گويي جنازه هاي قربانيان نبودند. در سال 680 دمشق در سيل فرو رفت و در سال 718 قحطي در شمال مناطق شام و موصل پديد آمد که موجب مهاجرت مردم از اين مناطق و کشته شدن بسياري از آنان شد. هم چنين در سال 720، زلزله ي شديدي مصر و شام را لرزاند.

چنين بلاياي طبيعي در زادگاه ابن تيميه، با بي لياقتي و ناکارآمدي زمامداران همراه شد و پي آمدهاي ناگواري براي جامعه به همراه آورد. نبود محتوا و بحران معنا، زمينه را براي زنده شدن و فعاليت فرقه هايي انحرافي فراهم کرد که برخي از آن ها عبارت بودند از:

کراميه، که از گروه هاي اهل سنت بودند و به تجسيم و تشبيه اعتقاد داشتند؛

نصيريه، که يکي از فرقه هاي غلات شيعه بودند و مي پنداشتند روح خدا در حضرت علي علیه السلام حلول کرده است و به همين علت، ابن ملجم را بهترين خلق خدا مي دانستند؛ زيرا روح الهي را از کالبد جسماني آزاد کرده بود؛

يزيديه، که براي يزيد جايگاه بسيار والايي قائل بودن و در مناطق شامات، فتنه هاي بسياري را بوجود آوردند؛

فرقه هاي نوظهور صوفيه، که رشد آن ها با سطح عوام زدگي جامعه ارتباطي مستقمي داشت؛ اينان در فرقه هاي اصيل تصوف سني ريشه نداشتند و درفضاي آلوده ي اجتماعي رشد کرده بودند و فقط نامي از تصوف را به همراه داشتند.

در اين روزگار، پيش از هر چيز، نياز به ظهور انديشه اي تقريبي احساس مي شد که با تکيه بر منابع ديني و ارزش هاي اسلامي، نوعي هم گرايي و اتحاد ميان جهان اسلام ايجاد کند و با نزديک کردن مذاهب اسلامي و استناد به مشترکات آن ها، بر اوج گيري و عظمت جهان اسلام در برابر تهديدهاي خارجي و داخلي بيفزايد. اما آنچه درباره ي ابن تيميه و مذهب سلفي گري روي داد، نه تنها مرهمي بر دردهاي بي شمار جهان اسلام نبود، که همچون غده ي سرطاني جديد، در دل جهان اسلام رشد کرد و به جاي آن که به مبارزه با مکاتب الحادي بپردازد، قلب مذاهب اسلامي را در قالب مکتبي جعلي با نام «سلفي گري» نشانه گرفت. [۱۱]


مبانی فکری ابن تیمیه

مبانی فکری ابن تیمیه را در چهار بخش میتوان خلاصه کرد: [۱۲]

1- حمل صفات خبری بر معانی لغوی

در اصطلاح علم کلام، بخشی از صفات خدا را، صفات خبری می نامند، صفاتی که قرآن و حدیث از آن خبر داده و خرد آنرا درک نکرده است، مانند «وجه » و «ید» و «استواء بر عرش » و نظائر آنها که قسمتی از آنها در قرآن، و برخی دیگر در حدیث نبوی وارد شده است.

شکی نیست که معانی لغوی این صفات، ملازم با جسمانی بودن خداست زیرا«وجه » به معنی «صورت » و «ید» به معنی دست و «استواء» به معنی استقرار و یا جلوس، از شؤون موجودات امکانی است، و خدای واجب الوجود، منزه از چنین معانی، میباشد، از این جهت همه طوائف اسلامی به جز گروه «مجسمه » با توجه به قرائنی که در سیاق آیات است، معانی خاصی برای این صفات مطرح میکنند، که با مراجعه به تفاسیر و کتابهای کلامی روشن می گردد.

ولی متاسفانه شیخ الاسلام!! قرن هشتم، اصرار می ورزد که آنچه در این باره وارد شده، بر همان معانی لغوی و متداول عرفی باید حمل گردد و کسانی را که این نوع از صفات را بکمک قرائن موجود در آیات و روایات بر معانی مجازی و کنائی حمل می کنند، «مؤوّله» نامیده و به باد انتقاد می گیرد، و به این نیز اکتفاء نمی کند و می گوید:همه صحابه و تابعان نیز بر این عقیده بوده اند.


2- کاستن از مقامات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

بخش دوم تفکر او عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیای الهی است و اینکه آنان پس از مرگ کوچکترین تفاوتی با افراد عادی ندارند، او در این راستا، مسائلی را مطرح می کند که همگی یک هدف را تعقیب میکنند، و آن عادی جلوه دادن پیامبران، مخصوصا پیامبر اسلام و اولیاء بزرگ دین است. روی این اساس می گوید:

1 - سفر برای زیارت پیامبر حرام است.

2 - کیفیت زیارت پیامبر، از کیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمی کند.

3 - هر نوع پناه و سایبان بر قبور حرام می باشد.

4 - پس از درگذشت پیامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرک است.

5 - سوگند به پیامبر و قرآن، و یا سوگند دادن خدا، به آنها شرک می باشد.

6 - برگزاری مراسم جشن و شادی در تولد پیامبر، بدعت به شمار می رود.

و ...

زیر بنای آراء و نظریات او در این مسائل این است که برای توحید و شرک، حد منطقی قایل نشده و روی انگیزه خاصی، آنها را شرک، و بدعت و یا لااقل حرام می داند.

او در این قسمت، آراء و نظریاتی را مطرح می کند، که پیش از او، احدی از علمای اسلام، نگفته وی با لجاج خاصی به جنگ همه می رود، و از این جهت از همان زمان، و پس از آن، افکار عمومی اهل سنت بر او شورید. و بارها دستگیر و زندانی شد و دهها کتاب بر رد اندیشه های او نوشته شد.


3- انکار فضائل اهل البیت

بخش سوم از مبانی فکری او را انکار فضائل مسلم اهل بیت عصمت و طهارت که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده، تشکیل می دهد وی در کتاب خود به نام «منهاج السنة» که به حق باید آنرا«منهاج البدعة» دانست احادیث صحیحی را که مربوط به مناقب علی و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکی، انکار می نماید و همه را مجعول اعلام می کند، فضائلی که دهها حافظ و حاکم از محدثان آنرا نقل کرده و به صحت آنها تصریح کرده اند. از باب نمونه می گوید:

1 - نزول آیه: «انما ولیکم الله و رسوله» درباره علی، به اتفاق اهل علم دروغ است، منهاج السنة ج 1 ص 1، در حالی که متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام تصریح کرده اند.

2 - آیه: (قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی، درباره خاندان رسالت نازل نشده است، منهاج السنة 2/118، در حالی که بیش از چهل و پنج محدث و دانشمند آنرا نقل کرده اند.

این نوع نقدها و ردها، علاوه بر اینکه حاکی از عدم مبالات در انتقاد است، خالی از یک نوع دشمنی باطنی با خاندان پیامبر نمی باشد.

او با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام علی - علیه السلام - به هدر داد.

تا پیش از احمد بن حنبل م/241، خلیفه راشد بودن امام در میان محدثان اهل سنت جا نیفتاده بود و در این قضیه موافق و مخالف وجود داشت، او بود که علی را رسما خلیفه چهارم از خلفای راشد اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مساله «تربیع خلافت» را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبی گری، سخت مبارزه نمود و کتاب «مناقب الصحابه»او بهترین گواه بر این مطلب است. ابن تیمیه حنبلی از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انکار فضائل امام علی - علیه السلام - ، روح ناصبی گری و انکار فضائل اهل البیت را پرورش داد.


4- مخالفت با مذاهب چهار گانه اهل سنت

بخش چهارم از انحراف فکری او مخالفت وی با مذاهب چهار گانه اهل سنت در باب نکاح و طلاق است. با مبانی فکری اهل سنت که اجماع فقهای یک عصر را حجت می دانند، چه رسد به اجماع فقهای چند عصر، چنین مخالفتی سازگار نیست.



پانویس