جنگ تبوک
غزوه تبوک یکی از جنگهایی است که به سرکردگی پیامبر گرامی (ص) بر علیه سپاهیان روم، به وقوع پیوسته است. حرکت سپاه اسلام به فرماندهی پیامبر اکرم (ص) برای جلوگیری از حمله رومیان در منطقه تبوک بود که بدون درگیری به پایان رسید. به پیغمبر اسلام خبر رسیده بود رومیان در صدد تهیه سپاه برای حمله به حدود مرزی عربستان و شمال کشور اسلام هستند و میخواهند نفوذ خود را در آن ناحیه توسعه داده و تثبیت کنند. رسول خدا (ص) با شنیدن این خبر تصمیم گرفت با سپاهی گران شخصا به جنگ آنان برود و خیال تعرض و حمله به کشور اسلامی را از سر رومیان بیرون کند و به همین منظور بر خلاف جنگهای قبلی که مقصد جنگ را اعلام نمیکرد در این جنگ اعلام کرد قصد رفتن به تبوک و جنگ با رومیان را دارد و ثروتمندان مسلمان را نیز وادار کرد تا به هر اندازه میتوانند برای تجهیز سپاه و تهیه آذوقه کمک کنند. چنانکه مورخین گفتهاند:گروه زیادی چون عثمان بن عفان، طلحه، عباس بن عبدالمطلب، زبیر و عبدالرحمن بن عوف کمکهای مالی شایانی برای تجهیز سپاه کردند و برخی از منافقین نیز برای خود نمایی مبالغی پرداختند.
سختی کار
فاصله تبوک تا مدینه حدود یک صد فرسخ راه است و از دورترین سفرهای جنگی بود که پیغمبر خدا (ص) و مسلمانان میبایستی راه آن را طی کنند و دشمن نیز سپاه روم بود که از نظر افراد و لوازم جنگی تفوق کاملی بر مسلمانان داشت و به همین جهت نیز پیغمبر (ص) مقصد را اعلام کرد تا مسلمانان با آمادگی و تهیه بیشتری قدم در این راه نهند و آذوقه و لوازم بیشتری با خود بردارند. اتفاقا آن ایام مصادف با اواخر تابستان و فصل گرمای کشنده حجاز و برداشت محصول خرمای مدینه و از نظر خشکسالی و کمآبی نیز سالی استثنایی بود و راستی برای مسلمانان مسافرت دشوار و سختی بود و گرد آوردن سپاهی که بتواند در برابر سپاه مجهز و فراوان روم مقابله و برابری کند کاری بسیار مشکل و دشوار، اما عزم راسخ و ایمان کامل پیغمبر اسلام به کمک الهی و تعقیب هدف نهایی خود همه این مشکلات را حل کرد و روزی که لشکر اسلام از مدینه حرکت میکرد سی هزار سرباز که مرکب از ده هزار سواره و بیست هزار پیاده بود همراه داشت. رسول خدا (ص) برای تجهیز این سپاه گران که تا به آن روز در اسلام سابقه نداشت از همه قبایل اطراف کمک گرفت و حتی نامهای به مکه نوشت و عتاب بن اسید فرماندار خود را که در مکه منصوب کرده بود مأمور کرد تا قبایل اطراف را برای حرکت بسیج کند و برای هر قبیلهای پرچمی جدا و امیری مستقل تعیین کرد و مخارج عظیم آن را نیز از راه زکات و کمک مالی ثروتمندان تأمین نمود.
کارشکنیها
ناگفته پیداست که در چنین شرایطی یک عده منفیباف و مخالف هم هستند که به واسطه علاقه مفرط به دنیا و نداشتن ایمان و نبودن روح فداکاری در آنان، برای خود بهانهها میتراشند تا از زیر بار وظیفه دینی شانه خالی کنند و بلکه برای افراد دیگر نیز وظیفه تعیین کرده و دست به کارشکنی و مخالفت میزنند و تا جایی که بتوانند مانع پیشرفت کارها میشوند، بخصوص که در دل هم نفاق و عداوت و دشمنی با اصل هدف و مرام داشته باشند. محیط مدینه هم که از نخستین روز ورود پیغمبر اسلام آلوده به چنین افراد منافقی بود و در فرصتهای مختلف از کارشکنی و مشوب ساختن اذهان عمومی نسبت به رهبر عالی قدر اسلام و اهداف عالیه او خودداری نمیکردند وقتی از ماجرا مطلع شدند به اقتضای طبیعت آلوده و ناپاک خود با تبلیغات مسموم و نیش زدن از شرکت افراد در این جهاد مقدس با هر وسیله و امکان، جلوگیری مینمودند و کم کم پا را فراتر نهاده به صورت گروهی و دستهجمعی به فعالیتهای مخفی و پنهانی علیه پیغمبر اسلام و منع از بسیج لشکر دست زدند. از آن جمله شخصی است به نام جد بن قیس که وقتی پیغمبر اسلام به او پیشنهاد شرکت در جنگ با رومیان را داد برای تراشیدن بهانه و عذر و یا به صورت استهزا و تمسخر، در پاسخ آن حضرت گفت:«من به زنان علاقه زیادی دارم و میترسم وقتی زنان زیبای روم را ببینم نتوانم خودداری کنم و به فتنه دچار شوم!». این بهانه به قدری زننده و شرمآور بود که خدای تعالی گفتار او را در ضمن آیهای در قرآن بیان فرموده و خود عهدهدار پاسخ آن گردید که فرماید: «و منهم من یقول اذن لی و لا تفتنی ألا فی الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحیطة بالکافرین»[۱] (و برخی از آنها گویند به ما اجازه بده(تا در شهر بمانیم)و ما را دچار فتنه مکن! آگاه باش که اینان به فتنه در افتادند و همانا دوزخ به کافران احاطه دارد.) و جمعی هم بودند که گرمای هوا را بهانه کرده و از رفتن به جنگ خودداری کردند و به دیگران نیز میگفتند: در این گرمای سخت به این سفر نروید که آنان را نیز خدای تعالی به آتش جهنم بیم داده و در پاسخشان فرموده: «قل نار جهنم أشد حرا لو کانوا یفقهون، فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاءا بما کانوا یکسبون»[۲] (به اینها بگو آتش جهنم گرمتر است اگر میفهمند، اینان باید کم بخندند و بسیار گریه کنند که به جزای سخت کردار خود خواهند رسید.) و آیات زیاد دیگری که در مذمت بهانهجویان و متخلفان از جنگ تبوک و منافقانی که مانع شرکت و حرکت دیگران نیز بودند نازل شده و ضمن پاسخهای محکمی که به آنها داده شده وعدهگاه آنها را آتش دوزخ و عدالت الهی قرار داده است.[۳]
شدت عمل در برابر منافقان
کار از ایرادهای فردی و بهانهجوییهای شخصی به توطئههای دسته جمعی و فعالیتهای گروهی کشید و پیغمبر خدا اطلاع یافت که منافقان گذشته از اینکه خودشان حاضر به شرکت در جنگ نیستند در خانه یکی از یهودیان مدینه به نام سویلم که در محله«جاسوم» قرار داشت انجمن کرده تا مردم را از شرکت در جنگ باز دارند. برای سرکوبی آنان و تنبیه توطئهگران و عبرت دیگران، پیغمبر اسلام طلحة بن عبیدالله را با گروهی از مجاهدان مأمور کرد تا خانه مزبور را آتش زده و ویران کنند. منافقان بی خبر از همه جا دست به کار طرح نقشه علیه مسلمانان و جلوگیری از حرکت قبایل و شرکت سربازان در این جنگ بودند که شعلههای آتش از گوشه و کنار خانه بلند شد و توطئهکنندگان بسرعت خود را از میان شعلهها بیرون انداخته فرار کردند و یکی از آنها نیز ناچار شد تا خود را از بام پرت کند که وقتی به زمین افتاد یک پایش شکست و این جریان، درس عبرتی برای سایر کارشکنان و منفیبافان گردید و جلوی تبلیغات مسموم کننده مخالفان را گرفت و دانستند که ممکن است با عکسالعمل شدید پیغمبر اسلام روبه رو شوند.
بکائین
در برابر اینان افرادی هم بودند که دلباخته جانبازی در راه دین و عاشق شرکت در این جنگ بودند اما در اثر فقر و تنگدستی نتوانستند برای خود آذوقه و مرکبی تهیه کنند و به ناچار به نزد پیغمبر آمده و از آن حضرت خواستند تا مرکبی به آنها بدهد که در رکاب آن حضرت به جنگ رومیان بروند و چون با پاسخ منفی پیغمبر رو به رو شدند و از آن بزرگوار شنیدند که فرمود: «من مرکبی ندارم که در اختیار شما بگذارم از شدت غم و اندوه اشک در دیدگانشان گردش کرد و سرشکشان بر چهره جاری شد» و در تاریخ اسلام به بکائین معروف شدند که نام یک یک آنها را نیز تاریخنویسان در کتابهای خود ثبت کرده و نوشتهاند. خدای تعالی نیز عذر آنها را از عدم شرکت در جنگ پذیرفت و در ضمن آیه 92 از سوره توبه به اطلاع پیغمبر خویش رساند تا آنان را از شرکت در این جنگ معاف دارد.
متخلفان از جنگ
یکی از سنتهای الهی در مورد مردمان دیندار و با ایمان سنت آزمایش و امتحان است که روی مصالح و حکمتهایی آنها را گاه و بی گاه به وسایط گوناگون و وسایل مختلف مورد ابتلا و آزمایش قرار میدهد تا مؤمنان واقعی و راستگو از منافقان و دورویان دروغگو متمایز و جدا گردند و این حقیقت را در آیاتی از قرآن کریم یادآوری کرده است. و جنگ تبوک یکی از این صحنهها بود که جمع زیادی از مردم در آن آزمایش شدند، برخی مانند همین بکایین از شدت ناراحتی و افسردگی که نمیتوانستند در این جنگ شرکت کنند همچون ابر بهار میگریستند و جمعی نیز گرما و جمعآوری محصول خرما و غیره را بهانه کرده شانه از زیر بار این فریضه بزرگ الهی خالی میکردند و گروهی نیز که میخواستند جمع میان هر دو کار کنند و در دل نفاق و دورویی نداشتند به سرنوشت سخت و دشواری دچار گشتند. از جمله افرادی که از رفتن به تبوک خودداری کردند این چهار نفرند: کعب بن مالک، مرارة بن ربیع، هلال بن امیة، ابوخیثمة. ابوخیثمه پس از گذشتن یکی دو روز از حرکت سپاه اسلام که مدینه کاملا خلوت شده بود نزدیکیهای ظهر وارد باغ خود شد و دو همسر خود را مشاهده کرد که هر کدام سایبان حصیری مخصوص به خود را برای پذیرایی شوهر آب پاشیده و غذای لذیذ و آب سرد و گوارایی فراهم کرده و هر کدام برای پذیرایی بهتر از شوهر، خود را آرایش کردهاند. ابوخیثمه با دیدن آن دو، ناگهان به یاد پیغمبر بزرگوار خود و رهبر اسلام افتاد که در آن گرمای سوزان در بیابانهای حجاز برای سرکوبی دشمنان دین پیش میرود و آن همه مرارت و رنج و سختی را بر خود هموار میسازد، با خود گفت: انصاف نیست که من در کنار زنان زیبای خود در زیر سایبان بیاسایم اما رسول خدا گرفتار آفتاب و بادهای سوزان و گرمای کشنده بیابان باشد! از این رو تصمیم به حرکت گرفت و به زنان خود گفت: شتر مرا حاضر کرده و توشه راه مرا مهیا سازید که من هم اکنون باید حرکت کنم. ابوخیثمه در تبوک به پیغمبر اسلام رسید و از تأخیر خود اظهار ندامت و عذرخواهی کرد و رسول خدا نیز او را پذیرفت و همچنان با لشکر اسلام بود تا به مدینه بازگشت. اما آن سه نفر دیگر یعنی کعب بن مالک و مراره و هلال بدون آنکه در دل نفاقی داشته باشند و از روی دشمنی با اسلام از سپاه عقب مانده باشند، بلکه روی تنبلی و گرفتاری امروز و فردا کردند و هر روز میگفتند فردا حرکت میکنیم تا یک روز هم مطلع شدند سپاه اسلام از تبوک بازگشته و نزدیکیهای مدینه است. اینان برای قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقتبار و سختی دچار شدند و پس از محرومیتهای زیادی که کشیدند توبهشان پذیرفته شد و زندگی عادی خود را از سرگرفتند. البته افراد زیاد دیگری هم بودند که در جنگ تبوک شرکت نکردند، اما چون افراد منافق و بیایمانی بودند پس از مراجعت رسول خدا (ص) به مدینه به نزد آن حضرت آمده و برای تخلف خود عذرها تراشیدند و سوگندها خوردند و پیغمبر اسلام مأمور شد در ظاهر عذر آنها را بپذیرد و به همان حال نفاق و بیایمانی خودشان واگذارشان نماید، اگرچه در پیشگاه خدای تعالی عذرشان مقبول نبود و توبهشان پذیرفته نشد.
غیبت حضرت علی(ع) در جنگ تبوک
برای نخستین بار بود که پیغمبر خدا (ص) به علی بن ابیطالب دستور داد در مدینه بماند و سرپرستی خانواده و خویشان او را به عهده بگیرد با اینکه در همه نبردها و سفرهای قبلی علی(ع) ملازم رکاب و پرچمدار آن حضرت در جنگها بود و چون این مطلب تازگی داشت بهانهای به دست منافقان افتاد تا به یاوهسرایی بپردازند و هر کس پیش خود نوعی تفسیر و تأویل کند و نسبت بهانهجویی به پیغمبر و یا علی بن ابیطالب(ع) بدهند. برخی تنپروران که خود از ترس گرما و سختی، جمعآوری محصول را بهانه کرده و در مدینه مانده بودند گفتند: علی(ع) هم از ترس گرما و دوری راه و مشکلات آن بهانهجویی کرده و همراه پیغمبر (ص) نرفته است و جمعی دیگر گفتند: حضور علی(ع) در این سفر بر پیغمبر (ص) سنگین و دشوار بوده و از این رو پیغمبر (ص) برای بردن او بهانهجویی کرده و به عنوان سرپرستی خانواده و خویشان او را در شهر گذارده است. اما پاسخی را که پیغمبر خدا بعدا به علی(ع) داد و علت این کار را بیان فرمود به صورت رمز و کنایه پرده از روی اغراض پلید و نیتهای فاسد و آلوده آنها برداشت و در همان سخنان، مقام علی(ع) را تا سرحد خلیفه بلافصل و جانشین واقعی خود بالا برد و با این بیانی که همه مورخین اهلسنت و محدثین آنها ذکر کردهاند، جلوی همه یاوهسرائیها را نیز گرفت. مورخین مزبور مانند ابن هشام و طبری و ابن اثیر و دیگران و اهلحدیث نیز مانند بخاری و ترمذی و نسایی و دیگران[۴] با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل از راویان مختلف نقل کردهاند که وقتی این سخنان به گوش علی بن ابیطالب(ع) رسید اسلحه خود را برداشته و به دنبال پیغمبر (ص) آمد و در «ثنیة الوداع» یا «جرف» به آن حضرت رسیده و سخن منافقان را به رسول خدا (ص) عرض کرد. و در برخی از نقلها است که خود علی(ع) نیز به عنوان استفسار از این ماجرا عرض کرد:
«أتخلفنی مع الخوالف؟» [آیا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادی؟]
پاسخی را که پیغمبر (ص) به علی(ع) داد این بود که فرمود:
«ان المدینة لا تصلح الا بی او بک» [مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نخواهد شد.]
و جملهای را که همگی نقل کردهاند این بود که فرمود:
«أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» ؟[آیا خوشنود نیستی که مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ جز آنکه پس از من پیغمبری نیست.]
و بدین ترتیب یک سند مسلم و قطعی را برای خلافت بلافصل و جانشینی علی(ع) پس از خود بیان فرمود و جز مقام نبوت همه مقامهای دیگری را که هارون پس از موسی(ع) داشت یعنی مقام خلافت و وصایت و وزارت و برادری، همه را برای علی(ع) پس از خود اثبات فرمود و ضمنا با بیان بالا یعنی جمله «ان المدینة لا تصلح الا بی او بک» فهماند که منافقان و دشمنان اسلام در کمین و فرصت هستند تا در این موقعیت حساس یعنی پس از فتح مکه و سرکوبی تمام دشمنان و تسلیم قبایل دیگر، در غیاب من ضربه خود را به مدینه بزنند و تنها کسی که میتواند غیبت مرا در مدینه جبران کند و جلوی این توطئه را بگیرد و اساسا وجود او در مدینه مانع انجام نقشه و توطئه آنهاست تو هستی و مدینه در این موقعیت جز به وجود من یا تو اصلاحپذیر نیست و مصلحت نیست که من و تو هر دو از مدینه خارج شویم!
علی(ع) که این سخنان را شنید و هدف پیغمبر (ص) را از این دستور فهمید به مدینه بازگشت و به کار خود مشغول شد.