اسلام‌گرایان جهادی افغانستان (مقاله)

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۲۳ توسط Javadi (بحث | مشارکت‌ها) (Javadi صفحهٔ اسلام‌گرایان جهادی افغانستان را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به اسلام‌گرایان جهادی افغانستان (مقاله) منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
اسلام گریان جهادی.jpg

اسلام‌گرایان جهادی افغانستان مقاله‌ای است درباره جنبش‌های اسلامی افغانستان که راه و روش جهاد مسلحانه را برای احیای حکومت اسلامی در پیش گرفتند.
در این مقاله درصدد بررسی این طرز تفکر از اسلام‌گرایان جهادی در افغانستان پرداخته ایم.

مقدمه

افغانستان کشوری است که شاید بیش از تمام کشورهای خاورمیانه، سنتی است و این سنت‌گرایی در بیشتر اوقات تحت تأثیر اسلام بوده است.
افغانستان در دو سه دهه اخیر از ایران انزوا یافت و در حالی که سده هجدهم را در نهایت آشفتگی به سر برد، در سده نوزدهم به سبب نزدیکی با هند در بازی بزرگ میان روس‌ها و انگلیسی‌ها برای بریتانیا اهمیت فراوان یافت و پس از چند سری نبرد، به دست این کشور افتاد و از تیررس ایران و نیز روسیه مدعی خارج شد.
این شرایط سبب شد هویت ملی و اجتماعی منسجمی در افغانستان شکل نگیرد و اصلاً به این موضوع اهمیتی داده نشود. در حقیقت، آن طور که دانشمندان علوم سیاسی می‌گویند، «ملت‌سازی» در این کشور تحقق نیافت. شکل قبیله‌ای جامعه افغانستان مهم‌ترین وجه هویتی آن پس از مسلمان بودن است؛ اگرچه بسیاری همین وجه قبیله‌ای بودن را هویتی مهم‌تر از مسلمان بودن دانسته‌اند.
گورچاکف، وزیر خارجه روسیه در سال‌های 82 – 1856، این قبایل را که نظم و نسقی نداشتند و در آشفتگی کور به سر می‌بردند، «یاغی» خوانده بود.
تقریباً هیچ قدرت فراملی و یا ملی برای رفع معضلات قبیله‌ای افغانستان تلاش نکرده است؛ چه واقعیت این است که ملت‌سازی و گذار از قبیله‌گرایی سخت و پرهزینه است. [۱]

تهاجم شوروی به افغانستان

حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 میلادی

اما قبیله‌گرایی در روزگار اخیر در چارچوب یک رویداد مهم رو به سوی انسجام ملی نهاده است: تهاجم شوروی و خیزش اسلامی.
زمانی که کودتای کمونیستی 1978 روی داد، نخستین انگیزه‌های خیزش اسلامی برای مقابله با آن به وجود آمد، اما تهاجم شوروی، قابل مقایسه نبود.
در حالی که هیچ نیروی ملی نمی‌توانست با این تهاجم مقابله نماید و در حقیقت، هیچ‌ساز و کار ملی برای مقابله با آن نبود، قبیله‌گرایی به عنوان شکل خاصی از مقاومت منطقه‌ای مطرح شد که البته، اساس ایدئولوژیک آن اسلام بود.
وجود احزاب متعدد در افغانستان بازتاب همین واقعیت است و نشانه تشکل‌یافتگی این جامعه نیست، بلکه تفرق اجتماعی و قبیله‌گرایی را نشان می‌دهد.
پس از کودتا، قبیله‌گرایی به زمینه‌ای برای تحول به سوی یک انسجام ملی بدل شد. این امر از طریق خیزش اسلامی قبایل صورت گرفت.
تشکیل احزاب اسلامی مختلف که ما از آن به عنوان جنبش‌های اسلامی افغانستان یاد می‌کنیم، تحت تأثیر حضور و نفوذ قدرت‌های بزرگ، گروه‌های اسلامی خاورمیانه، کشورهای منطقه و به طور کلی، جهانی شدن موضوع افغانستان، به مبنایی برای تشکیل دولت اسلامی افغانستان بدل شد که بازتاب نوعی انسجام ملی برای تأسیس دولت مدرن است.
در حقیقت، تهاجم شوروی سبب یک نوع بیداری ملی شد که در یک روند تقریباً یک دهه‌ای، جامعه افغانستان را متحد نمود.
وقفه سال‌های 1996 تا 2001 را باید یک شکست اولیه برای جنبش‌های اسلامی افغانستان در تأسیس چنان دولتی دانست.
اما با فروپاشی طالبان، این شکست را باید نوعی تمرین برای تکامل به شمار آورد. از این‌رو، دولت مدرن در افغانستان تا حد زیادی تحت تأثیر جنبش‌های اسلامی در این کشور است و می‌توان گفت که این جنبش‌ها مسیری از نهضت تا تأسیس دولت را طی کرده‌اند.
بنابراین، در حالی که مهم‌ترین مسئله این باشد که جنبش‌های اسلامی چگونه مسیری از نهضت بودن تا دولت بودن را طی کردند و تکامل یافتند، پاسخ احتمالی یا فرضیه در سه مرحله خیزش، تجربه جهاد و بین‌المللی شدن موضوع افغانستان نهفته است است که ما می‌توانیم این سه را تحت عنوانی کلی‌تر قلمداد کنیم: «جهاد».
برای بررسی موضوع جهاد و یا تکامل جنبش‌های اسلامی در افغانستان، ابتدا زمینه‌های خیزش اسلامی بررسی می‌شود که طی آن به نخستین حرکت‌ها و نیز معضلات و پیچیدگی‌های جامعه افغانستان که بستر این خیزش بوده پرداخته می‌شود. سپس، شکل‌گیری اولیه جنبش‌های اسلامی و تشکل‌یافتگی آنها در قالب احزاب اسلامی بررسی می‌شود.

زمینه‌های خیزش اسلامی در افغانستان

برهان الدین ربانی از فعالان اسلامی افغانستان درنیمه دوم سال 1970

تا پیش از اوج گرفتن فعالیت‌های مارکسیستی در دهه 1970 و به ویژه آنچه ما به طور روشن از آن به عنوان فعالیت احزاب خلق و پرچم یاد می‌کنیم، تقریباً هیچ نشانه مهمی برای فعالیت‌های اسلامی وجود نداشت.
گفته شده که بنیان‌های جنبش اسلام‌گرایی در اواخر دهه 1950 از سوی غلام‌محمد نیازی، رئیس دانشکده علوم دینی کابل مطرح شد که پس از بازگشت از مصر و تحت‌تأثیر اخوان‌المسلمین، روندهای اسلام‌گرایی را در سطح دانشگاه کابل و در میان استادان آن گسترش داد.
ضمن اینکه باید تأکید کرد که فعالیت‌های اسلامی مختصری تحت تأثیر تشدید ستمگری رژیم سلطنتی و خوانین محلی از سوی استادان علوم اسلامی دانشگاه کابل یا برخی رهبران محلی صورت می‌گرفت که نمی‌توان آنها را با فعالیت‌های دهه 1980 به بعد که بسیار قوی و جدی بود، قابل مقایسه دانست.
این استادان عمدتاً در دانشگاه کابل و دانشگاه الهیات و حقوق اسلامی آن اشتغال داشتند و بیشتر آنها از آنجا که سنی بودند، یا دانش‌آموختگان الازهر به شمار می‌آمدند و یا تحت تأثیر اخوان‌المسلمین قرار داشتند.
رهبران محلی شیعی نیز بودند که عمدتاً روحانی بودند و با حوزه‌های علمیه ایران و عراق ارتباط داشتند.
با این حال، این رخوت و ضعف اجتماعی و تشکل یافتگی در جامعه افغانستان وجود داشت و شاید علت مهم این وضع، نبود انسجام کافی اجتماعی به دلیل عقب ماندگی اجتماعی جامعه افغانستان باشد.
در نیمه دوم دهه 1970 و با اوج گرفتن فعالیت‌های مارکسیستی، نخستین انگیزه‌های اسلامی هم برای مقابله با آن پیدا شد.
پیش از این، اجتماعات و انجمن‌های اسلامی شکل گرفته بودند، اما یا دوام نمی‌آوردند یا در حد همان سازمان و تشکل اولیه باقی می‌ماندند و بعضاً هم که مهم و بزرگ می‌شدند حکومت آنها را سرکوب می‌کرد. مهم‌ترین نمونه این سازمان‌ها، «سازمان جوانان مسلمان افغانستان» بود که سازمانی آشکارا تحت تأثیر اخوان‌المسلمین بود.
این سازمان با همه اعتباری که در آن زمان داشت و از اعضای مهمی بهره می‌برد، نتوانست راه به جایی ببرد و پس از فرار اعضای آن به پاکستان از میان رفت. [۲]
اعضای مهم این سازمان بعدها وارد سازمان مهم‌تری به نام «جمعیت اسلامی افغانستان» شدند که جزو مهم‌ترین سازمان‌های اسلامی فعال در افغانستان در نیمه دوم دهه 1970 به بعد به شمار می‌آید.
از میان مهم‌ترین چهره‌هایی که در این دوران فعال بودند، می‌توان به این کسان اشاره کرد: غلام محمد نیازی، برهان‌الدین ربانی، صبغت‌الله مجددی، عبدالرسول سیاف، و گلبدین حکمتیار. در مجموع، سه عامل را می‌توانیم علل کندی و ضعف حرکت‌های اسلامی تا پیش از تجاوز شوروی بدانیم:
1. عقب‌ماندگی اجتماعی عمومی که عمدتاً متأثر از روستایی بودن جامعه افغانستان است.
جمعیت شهری آن به سختی به 10 درصد می‌رسید و عمده این جمعیت هم بی‌سواد بودند. از سوی دیگر، در این جامعه خبری از تشکل‌های اجتماعی نبود و تقریباً جامعه‌ای غیرمنسجم و به دور از نظم اجتماعی برآورد می‌شود.
2. نظام تقریباً باسابقه و مسلط پادشاهی چه در جهت منافع خود و چه در ائتلاف با نظام‌های سلطنتی و خودکامه منطقه، ضد حرکت‌های دینی و اسلامی بود و با سرکوب آنها مانع پیشرفت در این زمینه‌ها می‌شد.

3. تحت تأثیر قدرت اتحاد شوروی و مواهبی که این ابرقدرت وعده می‌داد، بخش مهمی از نیروهای نخبه و توانمند جامعه جذب روندهای مارکسیستی متعهد به آن شده بودند.
این نیروهای کارآمد که در دهه 1970 دو حزب خلق و پرچم را تشکیل دادند، هم یارگیری تقریباً قابل توجهی صورت دادند و مهم‌ترین نیروهای جامعه را جذب کردند و هم اینکه به مثابه دیوار و سد محکمی در برابر اقدامات دینی و فعالیت‌های اسلامی قرار گرفتند.
تا پیش از آغاز دهه 1980 که فعالیت‌های اسلامی تحت تأثیر تهاجم ارتش سرخ تشدید شد، هر عنوانی بخواهیم برای این فعالیت‌ها در نظر بگیریم، با فعالیت‌های دهه 1980 به بعد باید متفاوت باشد.
پیش از دهه 1980، فعالیت‌های اسلامی عمدتاً حول حرکت‌های اولیه در محیط‌های آکادمیک و فکری دانشگاه کابل صورت می‌گرفت و مخاطبان آن، دانشجویان و استادان این دانشگاه بود.
پس از مطرح شدن حرکت‌های مارکسیستی، این فعالیت‌ها به میان مناطق شهری کشیده شد و حجم بیشتری از مردم را در بر می‌گرفت.
پس از تهاجم شوروی که به فرار از نیروهای اسلام‌گرا به اردوگاه‌های آوارگان و مناطق روستایی منجر شد، ما شاهد آن هستیم که این روندها تقریباً بیشتر مخاطبان روستایی و قبیله‌ای یافت. [۳]

ویلیام میلی بر آن است که جامعه افغانستان اگرچه در فاصله سال‌های 1929 تا 1978 یکی از باثبات‌ترین جوامع آسیایی بوده، اما به شدت از بی‌نظمی و خون‌ریزی محلی که گاه و بی‌گاه از سوی حکومت و عمدتاً از سوی خوانین محلی صورت می‌گرفته، در رنج بوده است. [۴]
در دهه 1970، رفته‌رفته مبارزه با نفوذ و شیوع عقاید مارکسیستی هم به این فعالیت‌ها افزوده شد. اما در یک جمع‌بندی، باید گفت فعالیت‌های اسلامی بسیار ضعیف بود: گروه‌های اسلامی در نبود نخبه‌هایی که جذب گروه‌های مارکسیست شده بودند، از فقر سازماندهی و فکری رنج می‌بردند؛ تشکل‌یافتگی نیاز به منابع مالی داشت و این گروه‌ها در فضای فقیر جامعه افغانستان و نبود ارتباطات با جوامع ثروتمند اسلامی، از عهده تأمین آن برنمی‌آمدند؛ و نهایتاً اینکه سرکوب‌های حکومتی و بی‌نظمی‌های اخلال‌گرانه محلی به زبان این نوع تشکل‌یافتگی رقم می‌خورد.

بهار جنبش‌های مختلف در افغانستان

محمد ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان

همه چیز تقریباً از دهه 73 – 1963 آغاز شد که می‌توانیم آن را بهار جنبش‌های مختلف ملی، اسلامی و مارکسیست افغان بنامیم.
در این مدت، داود، برادرزاده ظاهرشاه، به عنوان نخست‌وزیر افغانستان بر سر قدرت بود. داود در پی یافتن مشروعیت بیشتری برای رژیم ناکارآمد سلطنتی بود.
و از این‌رو، دوره تازه‌ای را با عنوان «دموکراسی تازه» اعلام کرد که طی آن، یک قانون اساسی تنظیم و چندین دور انتخابات آزاد برگزار شد. در خلال این دهه، فعالیت احزاب تا حدودی آزاد بود.
این شرایط تحت تأثیر اوضاع نابسامان افغانستان، فساد اداری و مالی، ظلم و ستم پشتون‌ها و... نمی‌توانست چندان نویدبخش باشد، بلکه تنها می‌توانست به مثابه یک دوره گذار تلقی شود و یا آن طور که میلی در توصیف این دموکراسی تازه افغانستان می‌گوید، شکل پذیرفته شده‌ای از هرج و مرج و آشفتگی بود که احزاب و گروه‌ها تنها امیدوار بودند با گذار از آن به دوره بهتر و سرنوشت بهتری دست یابند. [۵]
قحطی سال 1972، ضربه شدیدی به حکومت افغانستان وارد کرد و ناکارآمدی آن را بیش از پیش نشان داد. داود برای کسب مشروعیت بیشتر از طریق یک تغییر مهم و بزرگ، در جولای 1973 دست به کودتا علیه ظاهرشاه زد و خود جانشین وی شد.
در خلال پنج سالی که داود خود به عنوان رئیس حکومت مطرح بود، احزاب کمونیست افغانستان تحت حمایت شوروی فعالیت نسبتاً سازمان‌یافته و جدی داشتند.
این در حالی است که جنبش‌های اسلامی در نخستین مراحل حیات خود به سر می‌بردند و حداکثر در پی تثبیت حیات خود بودند.
اگر به واسطه اتکای حکومت به کمک‌های شوروی، جنبش‌های مارکسیست مورد تعرض دولت قرار نمی‌گرفتند، جنبش‌های اسلامی به سهولت و فوریت سرکوب می‌شدند.
در این دوره، در حالی که جنبش‌های اسلامی‌آیدئولوژی بدیلی برای به قدرت رسیدن نداشتند و از سازمان کافی نیز برخوردار نبودند، مخاطبان قابل اتکایی هم نداشتند. به سخن بهتر، بیشتر فعالان اسلامی یا تحصیل‌کردگان الازهر و قم و نجف بودند یا شاگردان همین افراد در دانشگاه‌ها و جوامع علمی اسلامی افغانستان بودند که به راحتی نمی‌توانستند به میان توده‌های افغان ورود پیدا کنند.
در مقابل، طبقه متوسط افغانستان عمدتاً یا متأثر از نظام سلطنتی بود یا مارکسیست‌هایی که ایدئولوژی و فرصت‌های اشتغال سیاسی جذابی فراهم می‌کردند. [۶]
با کودتای 17 آوریل 1978، احزاب کمونیست به قدرت رسیدند. کمونیست‌ها هم نیروهای ملی را در سر راه خود دیدند و هم نیروهای مسلمان. از این‌رو، به محض اینکه به قدرت رسیدند، نیروهای ملی و رقبای پیشین سلطنت‌طلب را فوری از میان برداشتند.
در خلال این دوره تا تهاجم شوروی، دولت کمونیستی یک سری اصلاحات ارضی و اجتماعی به اجرا درآورد که آشکارا با نگرش‌های قبیله‌ای و اسلامی مردم افغانستان در تعارض بود و سبب خیزش‌های اسلامی در افغانستان شد. به عنوان مثال، اختلاط‌های جنسی را ترویج می‌کرد که با مبانی اسلام منافات داشت و یا در نمونه‌ای دیگر، خواستار برابری ارضی می‌شد که با خط‌مشی رؤسای قبایل و زمینداران بزرگ ناسازگار بود. [۷]
به همین خاطر، خیزش‌ها هم از سوی گروه‌های شهری انجام می‌گرفت و هم از سوی قبایل. به این ترتیب، فعالان اسلامی یا اسلام‌گرایان شناسایی و با آنها برخورد می‌شد.
درگیری‌های داخلی که می‌توان آنها را در این مرحله جنگ داخلی دانست میان جناح‌های حکومتی – که اکنون گرایش‌های مارکسیست یافته بود – و اسلام‌گرایان بالا گرفت.
دولت کمونیستی در درون خود نیز از آشفتگی و دودستگی ناشی از درگیری و رقابت میان جناح‌های خلق و پرچم رنج می‌برد.
درگیری‌های اسلام‌گرایان اگرچه عمدتاً پراکنده بود، اما در هرات، نیروهای لشکر هفدهم ارتش پاکستان تحت فرماندهی ژنرال اسماعیل‌خان نبردی منسجم در 15 مارس 1979 صورت دادند و نیروهای دولتی و عوامل شوروی را تارومار کردند و مورد حمله قرار دادند.
در حالی که اسلام‌گرایان در این نقطه پیروز شده بودند، نیروهای دولتی از قندهار برای سرکوب اسماعیل‌خان فراخوانده شدند و اوضاع را به دست گرفتند. این شرایط سبب شد که شوروی از احتمال سقوط نیروهای مارکسیست نگران شود و در 24 دسامبر 1979 به درخواست تَرَکی، رئیس دولت کودتا، به افغانستان لشکرکشی نمایند. با ورود شوروی، اندک مقاومت نیروهای اسلام‌گرا که بعد از این به «مجاهدین» معروف شدند، از میان رفت و این نیروهای برای نجات مردم و سازمان یافتن به ایران و پاکستان گریختند.
اکثر گروه‌ها و سازمان‌های اسلامی سنی به پاکستان گریختند و این به دو دلیل بود:
نخست آنکه تمرکز درگیری‌ها در این زمان در جنوب افغانستان بود و این گروه‌ها از مرز پاکستان که نزدیک‌تر بود بهره گرفتند.
موضوع دوم، وجود یک نوع تقسیم شیعیسنی بود که سبب شد سازمان‌ها و گروه‌های شیعی عمدتاً در ایران تجمع یابند و گروه‌های سنی عمدتاً در پاکستان و به ویژه در اردوگاه‌های آوارگان پیشاور.

پرونده:جلال‌الدین حقانی.jpg
مولوی جلال‌الدین حقانی

با این حال، مجاهدین یا نیروهای عمده‌ای که به نبرد شوروی رفتند، عمدتاً کسانی بودند که در اردوگاه‌های پیشاور بودند. حضور این نیروها در پاکستان به دولت این کشور انگیزه بخشید که افغانان را برای مبارزه علیه شوروی سازمان دهد.
در حقیقت، دولت پاکستان خود را در معرض تهاجم شوروی حس می‌کرد و این موضوع سبب می‌شد فعلاً حتی بدون هر سیاست پشتیبانی منطقه‌ای و بین‌المللی، از افغانان برای سدبندی شوروی بهره گیرد.
این موضوع حتی از حیث اینکه سبب خشنودی نیروهای بنیادگرای داخل می‌شد برای دولت پاکستان اهمیت داشت. از این‌رو، نیروهای جهادی افغان خیلی زود زیر عنوان مفهوم مقدس و اسلامی «جهاد» سازمان یافتند و در یک نوار باریک در مرزهای جنوبی، جنوب غربی و نقاطی در شمال شرقی افغانستان شامل قندهار، پکتیا، خوست، جلال‌آباد، هرات، پنجشیر، و... با نیروهای دولت مارکسیست و شوروی درگیر شدند.
با این حال، حرکت‌های جهادی به دلیل سازمان‌نیافتگی و مشکلات تسلیحاتی چندان توفیقی نداشت.
علاوه بر این مقاوت اسلامی، مقاومت‌هایی هم در میان دیگر اقشار جامعه افغانستان صورت گرفت که بعدها در همین جنبش‌های اسلامی ادغام شدند و وارد احزاب اسلامی تشکیل شده از سوی این جنبش‌ها شدند. بخشی از این مقاومت‌ها از سوی فرماندهان نظامی افغانی صورت گرفت.
از آن میان، می‌توان به شکل‌گیری «شورای ملی فرماندهان» اشاره کرد که پس از تهاجم شوروی شکل گرفت و در حالی که در سال‌های ‌1979 و 1980 فعال بود، با در هم شکسته شدن مقاومت‌ها منحل شد و بازماندگان آنها در احزاب اسلامی ادغام شدند.
در این میان، می‌توان به سه فرمانده مهم نظامی اشاره کرد: مولوی جلال‌الدین حقانی که عضو مهم شورای ملی فرماندهان بود و بعدها هم به طالبان پیوست و در موفقیت‌‌های بعدی آنها نقش مهمی‌داشت.
اسماعیل‌خان، افسر ارتش افغانستان به شمار می‌آمد و با مقاومتی که در سال 1979 در برابر نیروهای دولت کمونیست و بعد شوروی‌ها از خود نشان داد بسیار برجسته شد. جانشین وی هم که در این پیروزی‌ها نقش مهمی‌داشت، یک چهره برجسته نظامی به شمار می‌آمد.

احمد شاه مسعود

احمدشاه مسعود سومین چهره نظامی برجسته جریان مقاومت و جهاد افغانستان است که یک نظامی محلی به شمار می‌آید که بسیار در مورد جنگ‌های چریکی مطالعه داشته و در عمل هم تبحر به خرج داده است. [۸]
او یک انقلابی بارز بود که در منطقه پنجشیر، هم دولت کمونیستی و هم نیروهای شوروی را بارها شکست داده و اذیت نموده است.
او در آغاز به حزب اسلامی حکمتیار پیوست و سپس به جریان میانه‌رو و منطقی‌تر جمعیت اسلامی ربانی روی آورد.
مقاومت‌های مختصری هم از سوی دانش‌آموزان، دانشجویان و استادان دانشگاه به ویژه در کابل شکل گرفت که برخی از آنها به چهره‌های یادگار و پرافتخار مقاومت افغانستان بدل شدند.
عمده این مقاومت‌ها تا سال 1980 بود و پس از آن به دلیل تمرکز جدی قوای شوروی و نیز کنترل سرسختانه اطلاعاتی سازمان اطلاعات افغانستان (خاد)، رها شد.
چندین دانش‌آموز در زمان ورود نیروهای شوروی به مقاومت پرداخته و کشته شدند و مرگ آنها دستاویز حرکت‌های مهم‌تری از سوی دانشجویان شد که مهم‌ترین آنها جریان مقاومت 22 فوریه 1980 در کابل است که با پخش شب‌نامه شروع شد.
این جریان مقاومت به حدی گسترده بوده که برخورد سخت نیروهای شوروی را در پی داشت و بیش از 800 نفر بر اثر تیراندازی این نیروها و نیز شلیک‌های هلی‌کوپترها به پشت‌بام‌ها کشته شدند. [۹]
این جریان‌ها سپس با اعتراض نمادین و سخنرانی‌های متعدد استادان دانشگاه کابل دنبال شد. اما خیلی زود با کنترلی که صورت گرفت، فرو نشست.
اما دانشجویان سرسخت‌تر، مقاومت‌شان را با پیوستن به احزاب و گروه‌های جهادی دنبال کردند. به این ترتیب، تقریباً همه گروه‌ها و افراد پراکنده نهایتاً پس از تهاجم شوروی به این نتیجه رسیدند که به احزاب اسلامی روی آوردند و احزاب به منبع مهم مبارزه و مقاومت بدل شدند.

پانویس

  1. Rubin, Barnett (1995b) The Search for Peace in Afghanistan. New Haven: Yale University Press
  2. Coll, Steve (2004) Ghost Wars: Ghost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and Bin Ladan from the Soviet Invasion to September 10, 2001. New York: Penguin Books / Coll, Steve (2004) Ghost Wars: Ghost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and Bin Ladan from the Soviet the Soviet Invasion to Septembert 10,2001. New York: Penguin Books
  3. Olesen, Asta (1995) Islam and Politics in Afghanistan. Richmond: Curzon Press
  4. Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave. 1
  5. Ibid, 15
  6. Rubin, Barnett (1989/90) “The Fragmentation of Afghanistan,” Foreign Affairs (Winter), 91-68/ Rubin, Barnett (1997) “Arab Islamists in Afghanistan,” in Political Islam: Revolution, Radicalism, or Reform? Edited by John L. Esposito. Boulder, CO: Lynne Reinner, 179-206
  7. Rubin, Barnett (1995a) The Fragmentation of Afghanistan: State Formation and Collapse in the International System. New Haven: Yale University Press, 119
  8. Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave, 65
  9. Ibid, 66