خرّمیه
خرّميه يا خرّم دينان فرقهاى بودند دينى و سياسى كه مدتى پس از كشته شدن ابو مسلم خراسانى به وجود آمدند.
تاریخچه
بنا به روايت دينورى و طبرى، آغاز كار این فرقه در سال 192 هجرى قمری بود. اولين مدافعان اين فرقه، «محمرّه» نام داشتند. زيرا آنان شعار و پرچم سرخ داشتند و همه فرقه هاى اين مذهب، از مخالفان خلافت بنى عباس بودند. نخستين بارى كه نامى از خرمیه در تاريخ آمده، مربوط به وقايع سال 137 هجرى است و آن واقعه خروج سنباذ گبر است كه به قول نظام الملك در «سياست نامه» به سال 137 هجری قمری، در شهر نيشابور به خون خواهى ابو مسلم خروج كرد و مزدكيان و خرمدينان پیرو او شدند. بنا به روايت دينورى در سال 162 هجر قمری، طايفه محمره در گرگان خروج كردند و عمر بن علاء به سوى آنان شتافت و اين واقعه در زمان خلافت مهدى پسر منصور اتفاق افتاد.در جاى ديگر می گوید که چون سال 192 هجری قمری، فرا رسيد، خرميان در سرزمين جبال براى نخستين بار قيام كردند. خرميان خود را از مزدكيان مى دانستند، ظاهرا ايشان بقاياى مزدكيان پيش از اسلام بودند كه در دوره اسلام تحت تأثير عقايد غلاة شيعه قرار گرفته بودند.
وجه تسمیه
ابو الفرج بن الجوزى در كتاب «تلبيس ابليس» می گويد: خرميان منسوب به خرّم اند كه به معنى چيزهاى خوب و شايسته است و ايشان در دنبال لذّات و شهوات بودند و اين لقبى بود براى مزدكيان. سعد بن عبد اللّه ابى خلف اشعرى، در كتاب «مقالات و الفرق»، خرمدينان و مزدكيه را يكى شمرده و ايشان را از غلاة شيعه شمرده است.سعيد نفيسى در كتاب «بابك خرم دين» مى نويسد: شايد خرمدينان همان مزدكيان پيشين باشند كه اصلاحاتى در دين مزدك كرده و روش تازهاى برگزيده و نام اين آيين تازه را خرم دينى گذاشته باشد و چنان مىنمايد كه تركيب كلمه (خرم دين) تقليدى از تركيب (به دين) بوده باشد كه آن را مترادف دين زرتشتى به كار مى بردند. مورّخان درباره وجه تسميه اين طايفه به خرميه، توجيهات مختلفى كرده اند. سمعانى در «كتاب الانساب» آن نام را مشتق از كلمه «خرّم» فارسى به معنى خوب و پسنديده دانسته است، يعنى دين ايشان آن چيز خوب و نيكو را آرزو كرده و اين لقب را به آنان دادهاند كه محرمات را از خمر و لذّات ديگر مباح دانسته اند.ابى خلف اشعرى و ابن الجوزى اين وجه تسميه را تائيد كرده اند. خواجه نظام الملك می گويد: چون زن مزدك، خرميه (خرمك)- دخت فاده (پاتك)- نام داشت پس از كشته شدن شوهرش از مداين بگريخت و به رى رفت و دين شوهرش را تبليغ مىكرد، از اين جهت پيروان او را «خرم دين» لقب دادند يعنى: كسانى كه دين خرمه زن مزدك را دارند. مقدسى در كتاب «البدء و التاريخ»، آنان را به كوهى به نام خرميه نسبت مى دهد.ابن بلخى مىنويسد كه: مسلميه را خرم دينيه نيز مىگويند و در بلخ قريه اى به نام «خرمآباد» است كه ايشان منسوب به آنند. بعضى ايشان را به «قلعه خرم» در اردبيل نسبت داده اند.ظاهرا همان حدس سعید نفيسى كه كلمه مركب خرم دين را تقليدى از تركيب (به دين) دانسته به واقع نزديك تر است.
عقاید
به طورى كه از منابع مختلف بر مى آيد، عقايد ايشان آميخته اى از عقايد دينى ايرانى پيش از اسلام و اعتقادات غلاة شيعه بوده است. نوبختى در كتاب «فرق الشيعة»، كيسانيه، عباسيه، حارثيه و خرم دينيه را در يك رديف آورده و همه آنان را از غلاة شيعه شمرده و می گويد: اين ها همه معتقد به «تناسخ» و قائل به دور و گردش روان ها در بدن ها شدند و گفتند: سرائى جز اين گيتى نيست و معنى قيامت و رستاخيز، بيرون شدن روان از تن و اندر آمدن در بدن ديگر است، اگر نيكوكار باشند نيكى بينند و اگر بدكار باشند به رنج و بدى افتند و در بدن هاى پستتر از خود، چون سگان و بوزينگان و ماران اندر آيند. همه ايشان در اين سخن هم داستان اند كه روان شان ديگر باره به اين جهان بازگردد و آن نوعى از «تناسخ» است كه آن را رجعت گويند. شهرستانى مىگويد: عقايد اصولى ايشان نخست «تناسخ»، يعنى حلول ارواح در ابدان انسان و حيوان و ديگر «انتقال روح» از يك پيكر به پيكر ديگر و سوم «رجعت» يا بازگشت به اين جهان بوده است. اين اعتقادات را مقدسى نيز تأييد مى كند و می گويد كه خرم دينان معتقدند كه وحى و پيامبری هيچ گاه منقطع نمى شود و هر صاحب دينى در عقيده خود مصيب است. زيرا او اميد به ثواب داشته و از عقاب مىترسد. ايشان از خونريزى مى پرهيزند، مگر آن كه در مقابل دشمنان خود قرار گيرند. ابو مسلم خراسانى را محترم مى شمارند و ابو جعفر منصور را که قاتل او بوده است، لعن می کنند. بر مهدى بن فيروز كه فرزند فاطمه دخت ابو مسلم است درود مى فرستند، ايشان پيامبران خود را (فريشتگان) يعنى فرستادگان مى خوانند و قايل به دو اصل نور و ظلمت اند. يكى از پيامبران آنان، شروين بن سرخاب از شاخه «كيوسيه» از آل باوند است كه ملك الجبال نام داشت. عبد القاهر بغدادى در كتاب «الفرق بين الفرق» مى نويسد: بابكيه پيروان بابك خرم دين هستند كه بنياد دين خود را به شروين نامى كه در جاهليت پادشاه آنان بود متصل می کنند و شروين را برتر از محمد (ص) و ديگران می دانند.به قول نظام الملك، آنان رنج عبادت را از تن خود برداشتهاند و نماز نمی خوانند و روزه نمی گيرند و حج نمی روند و غسل جنابت به جاى نمی آورند. مذهب ايشان با باطنيان و مزدكيان يكى است و خويشتن را به محبت اهل بيت پیوند می زنند تا مردم را بدين وسيله به دام بیندازند و جذب خود کنند. ابو المظفر اسفراينى در كتاب «التبصير فى الدين» می گويد: بابكيان در كوهستان هاى خود در شبی گرد هم می آیند و هر گناهی را مرتکب می شوند و مردان و زنان دور هم جمع شده و سپس چراغ ها را خاموش می کنند و هر يك از ايشان با زنى كه پيش آمده است نزديكى مى كنند.
دفع اشکال
به طور كلى بيشتر آنچه را كه درباره عقايد خرم دينان نگاشته اند، آلوده به غرض و تهمت است. چيزى كه ظاهرا مسلم است این که مذهب آنان از دين مزدك نشأت گرفته و خرم دينان را مزدكيان جديد بايد دانست. از هدف هاى اصلى عقايد آنان، خرسندى و دل خوشى به زندگى بوده است و بر همين اصل است كه آنان را خرمى يا خرم دين مىناميدند، در دين ايشان زن و مرد از هم جدا نبوده و با هم اشتراك مساعى داشتهاند و اين كه آنان را متهم به فسق و فجور كرده اند درست نيست بلكه ايشان به يك نوع ازدواج موقت قايل بوده و در صورت رضايت، طرفين به اين ازدواج تن در مى داده اند. [۱] [۲] [۳] [۴] [۵] ت[۶] [۷] [۸]
پانویس
- ↑ مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 178 با ویرایش و اصلاح جزیی عبارات.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، چاپ پاريس، 9 جلدی، جلد 3، ص 220
- ↑ مقدسی مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ،، به اهتمام و با ترجمه فرانسوى كلمان هوار، چاپ پاريس، سال 1919- 1899 میلادی، ج 1، ص 143- 171. ج 3، ص 122، ج 4، ص 26 و 30، ج 5، ص 134، ج 6، ص 95- 115،
- ↑ نوبختی، فرق الشيعة، ترجمه و تحقيق محمد جواد مشكور، تهران، نشر مركز انتشارات علمى و فرهنگى، ص 36 و 47.
- ↑ جوزی ابو الفرج، تلبيس ابليس، چاپ مصر، سال 1928 میلادی، ص 105.
- ↑ لبيس الابليس، ابو الفرج عبد الرحمن بن الجوزى البغدادى، طبع مصر 1928.
- ↑ اشعری قمی، سعد بن عبد الله ابی خلف، المقالات و الفرق، تحقیق دکتر محمد جواد مشکور، چاپ تهران، سال 1963میلادی ص 64 و 186.
- ↑ الیمانی یحیی بن مرتضی، المنية و الأمل فى شرح الملل و النحل، تحقيق دكتر محمد جواد مشكور، چاپ بيروت، ص 98- 100.