ابوالسرائیه

از ویکی‌وحدت

ابو السرائیه منسوب به ابو السرایا سرّى بن منصور شیبانى از سرداران عرب بود و مذهب شیعه داشت و مسبب چند قیام از قیام هاى شیعه شد.

موسسس فرقه

موسس فرقه ابو السرائیه اصفر معروف به ابوالسرایا است که نامش سری بن منصور شیبانی است. وی خود را از فرزندان هانی بن قبیصة بن هانی بن مسعود شیبانی می‌دانست و در کوفه خروج کرده بود و محمد بن ابراهیم علوی معروف به" ابن طباطبا" با او همراهی می‌کرد.[۱]

تاریخچه

گفته شده است که ابو السرایا در آغاز كار خربنده بود و خر كرایه مى ‏داد، سپس به راهزنى افتاد و عده‏ اى به دور او گرد آمدند. پس از آن به ارمنستان سفر كرد و در آنجا با سیصد سوار به خدمت یزید بن مزید شیبانى درآمد و از سرداران شد و در پیكار با خرم دینان به وى یارى مى ‏كرد. در جنگ میان امین و مأمون، فرماندهى طلایه سپاه یزید بن مزید را علیه هرثمة بن اعین سردار مأمون داشت، ولى در ادامه، یزید بن مزید را رها كرده به هرثمه پیوست. چون امین پسر هارون كشته شد و خلافت بر مأمون قرار گرفت، هرثمه از مواجبى كه به وى می ‏داد بكاست. ابو السرایا با دویست سوار سر به شورش بر داشت، و فرماندار عین التمر را محاصره كرد، و اموال او را به یغما برد و در میان یاران خویش تقسیم كرد. سپس بر شهر انبار چیره گشت، و پس از آن شهر رقه را بگرفت، و در آنجا با محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن على (ع) معروف به ابن طباطباى علوى ملاقات كرد، و او را به خروج بر بنى عباس تشجیع نمود و به وى دست بیعت داد و سپهسالارى لشكر او را به عهده گرفت و در جمادى الثانى سال 199 هجرى هر دو بر كوفه دست یافتند. حسن بن سهل پس از شنیدن خبر سقوط كوفه، زهیر بن مسیب را با ده هزار سوار به جنگ او فرستاد. ابو السرایا لشكریان او را شكست داد. در این میان محمد بن ابراهیم بن طباطباى علوى، چهار ماه پس از قیامش در رجب 199 ه در كوفه در گذشت و در آنجا به خاك سپرده شد. نقل شده است که ابو السرایا وى را مسموم کرد، زیرا پس از شكست زهیر بن مسیب، محمد بن ابراهیم مى ‏خواست غنایمى را كه در این نبرد گرفته شده بود به تصرف خویشتن در آورد، ولى ابو السرایا چون خود را صاحب قدرت اصلى مى ‏دانست و محمّد را مانع كار خود مى ‏پنداشت، او را زهر داده از میان برداشت.ابو السرایا چون به نام گرفتن حق اهل بیت رسول اللّه (ص) قیام كرده و به قول خودش مى ‏خواست خلافت را از عباسیان گرفته به آل على (ع) واگذارد، بر آن شد كه سید علوى دیگرى را به جاى محمد بن ابراهیم برگزیند، پس پسرى كم سن و سال را كه محمد بن محمد بن زید بن على بن حسین بن على (ع) نام داشت به امامت برگزید. معلوم است كه خلافت محمّد، نامى بیش نبود و این ابو السرایا بود كه به نام اهل بیت رسول اللّه (ص) حكومت مى‏ كرد. در این زمان ابو السرایا سكه زد و بر روى درهم هاى خود این آیه را نقش كرده بود: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ. [۲] سپس ابو السرایا لشكرى آراسته قصد بصره و واسط كرد، در واسط سعید حرشى كه از سوى حسن بن سهل فرمانرواى آن شهر بود با او جنگید، ولى از وى شكست خورد. پس از این فتوحات، علویان در شهرهاى عراق و خوزستان منتشر شدند و امور آن بلاد را به دست گرفتند.سپس ابو السرایا، حسین بن حسن الافطس بن على بن حسین بن على بن أبی طالب را به مكّه فرستاد و محمد بن سلیمان بن داوود بن حسن بن حسن بن على بن أبی طالب (ع) را به مدینه گسیل داشت.ابو السرایا پس از تصرف مداین و واسط امیرانى به یمن و حجاز و اهواز فرستاد. پس از شكستى كه در كوفه از هرثمه خورد، با هشتصد سوار گریخته روى به شوش نهاد و در آنجا نیز از سپاهیان حسن بن على مأمونى فرمانرواى خوزستان شكست یافته زخمى گشت و مى ‏كوشید تا مگر خود را به زادگاهش رأس العین برساند، اما حمّاد كندغش در جلولا به وى رسید و او را بگرفت و در نهروان به حسن بن سهل تحویل داد. حسن دستور داد تا سر او را بریدند و جسدش را دونیم كردند و بر دو طرف جسر بغداد آویختند. (ربیع الاول سال 200 ه). در بصره آن علوى كه از سوى او آن شهر را تسخیر كرده بود زید بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على (ع) نام داشت و با او جماعتى از علویان بودند. وى را از فرط سختگیرى و شدت عمل در كشتار و سوزانیدن خانه ‏هاى مردم زید النّار مى ‏خواندند. پس از كشته شدن ابو السرایا، حسن بن سهل، محمد بن محمد بن زید بن على بن حسین (ع) را به نزد مأمون به مرو فرستاد، مأمون او را امان داد و از گناه وى در گذشت، ولى پس از چهل روز بفرمود تا شربتى زهرآگین به وى خورانیدند تا به قتل رسید (201 ه). در سال 200 هجرى ابراهیم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین (ع) در یمن خروج كرد و از نهضت ابو السرایا در عراق طرفدارى مى ‏كرد، و مردم را به امامت محمد بن ابراهیم بن اسماعیل طباطبا مى ‏خواند، و از مكّه با گروهى از اهل بیت و علویان به یمن رفت. ابراهیم همچنان بر یمن مسلط بود و مردم را كشتار مى ‏كرد، چنان كه اهل یمن او را ابراهیم الجزّار، یعنى ابراهیم قصاب و شتر كش مى‏ خواندند. امّا حسین بن حسن افطس همچنان به غارت مكّه مى ‏پرداخت، و جامه كعبه را بكند و خانه خدا را عریان ساخت، و پس از چندى دو جامه بر آن از حریر نازك بپوشانید، و آنها را ابو السرایا با نام ه‏اى به سوى او فرستاده بود و ترجمه آن نامه چنین است: این جامه به امر اصفر بن اصفر ابو السرایا داعى آل محمد بر خانه خدا پوشانیده شد تا جامه ظلمت و سیاهى را كه بنى العباس بر كعبه پوشانیده بودند بركنند، و آن را از جامه ایشان پاك كند و این نامه را در سال 199 هجرى نوشت. مردم مكّه از او سخت بیمناك بودند تا آن كه گروه بسیارى از ثروت مندان از آن شهر بگریختند. حسین افطس حتى طلاهاى نازكى كه بر سر ستون هاى مسجد الحرام كشیده بودند با زحمت بسیار تراشیده و به غارت برد و آهن هایى كه بر پنجره چاه زمزم قرار داشت بركند و چوب هاى ساج را كه از آن مسجد بود همه را از جاى كنده با دیگر اشیاء به مبلغى‏ اندك بفروخت. چون بشنید كه ابو السرایا از كوفه رانده شده و به قتل رسیده است از بیم جان خود به نزد سیدى كه محمد بن جعفر بن محمد بن على بن حسین نام داشت و پیرمردى محبوب و دانشمند و مورد احترام بود رفت. حسین افطس پسر وى على بن محمد را بفریفت و او را گفت تا پدرش را وادار به قبول خلافت كند و آن قدر او را وسوسه كردند تا محمد بن جعفر راضى شد. مردم مكّه در روز جمعه ششم ربیع الآخر پس از گزاردن نماز جمعه با وى به خلافت بیعت كردند و بیعت آل عباس را از خود برداشتند و او را امیر المؤمنین خواندند. محمد بن جعفر مرد كارآمدى نبود و شایستگى این كار را نداشت، پس از چندى از خلافت جز اسمى بر او نماند و همه كارها به دست پسرش على و حسین بن افطس اداره مى‏ شد. محمد بن جعفر پس از ماجراهایى ناچار شد خود را از خلافت خلع كند و گفت: خویشتن را از بیعتى كه شما با من كرده‏ اید خلع مى‏ نمایم و حق را به صاحب حق كه خلیفه خدا امیر المؤمنین عبد اللّه مأمون بن هارون است مى ‏سپارم (201 ه) امّا ابراهیم بن موسى بن جعفر بن محمّد كه در یمن خروج كرده بود سرانجام از لشكرى كه مأمون به آن سرزمین فرستاده بود شكست خورد و او را زنجیر شده به عراق بردند و خلیفه به وى امان داد و از گناه او در گذشت.[۳]

پانویس

  1. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۴۵، بیروت، دارصادر.
  2. سورة الصف، آیه 4.
  3. محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 15 با ویرایش صوری و تغییرات اندک در برخی از جملات