ابوالسرائیه
ابوالسرائیه منسوب به ابوالسرایا سریبن منصور شیبانی، شیعه مذهب و از سرداران عرب و رهبر چند قیام شیعی بود.
موسس فرقه
موسس فرقه، ابوالسرائیه اصفر معروف به ابوالسرایا و نامش سری بن منصور شیبانی است. وی خود را از نسل هانیبنمسعود شیبانی میدانست و در کوفه خروج و محمدبن ابراهیم علوی معروف به" ابنطباطبا" با او همراهی کرده بود[۱].
تاریخچه
گفته شده است که ابوالسرایا در آغاز کار، الاغ کرایه میداد، سپس راهزن شده و عدهای گرد او جمع شدند. پس از آن به ارمنستان سفر کرد و در آنجا با سیصد سوار به خدمت یزیدبنمزید شیبانی درآمد و از سرداران شد و در پیکار با خرمدینان به وی یاری میکرد. در جنگ میان امین عباسی و مأمون عباسی، طلایه دار سپاه یزیدبنمزید علیه هرثمةبن اعین سردار مأمون بود، ولی در ادامه یزیدبن مزید را رها کرده به هرثمه پیوست. چون امین پسر هارون عباسی کشته و مامون خلیفه شد، هرثمه از مواجبی که به وی می داد، کاست. ابوالسرایا با دویست سوار سر به شورش بر داشت و فرماندار عینالتمر را محاصره کرد و اموال او را به یغما برد و در میان یاران خویش تقسیم کرد. سپس بر شهر انبار چیره گشت و پس از آن شهر رقّه را فتح کرد و در آنجا با محمدبن ابراهیم بناسماعیل بنابراهیمبن حسنبن حسنبنعلی(ع) معروف به ابنطباطبای علوی ملاقات کرد و او را به خروج بر بنیعباس تشجیع نمود و با وی بیعت کرد و سپهسالاری لشکر او را به عهده گرفت و در جمادیالثانی سال 199 هجری قمری هر دو بر کوفه چیره شدند.
حسنبنسهل پس از شنیدن خبر سقوط کوفه، زهیربنمسیب را با ده هزار سوار به جنگ او فرستاد. ابوالسرایا لشکریان او را شکست داد. در این میان محمدبن ابراهیمبن طباطبای علوی، چهار ماه پس از قیامش در ماه رجب سال 199 هجری قمری در کوفه در گذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
نقل شده است که ابوالسرایا وی را مسموم کرد، زیرا پس از شکست زهیربن مسیب، محمدبن ابراهیم میخواست غنائمی را که در این نبرد گرفته شده بود به تصرف خویشتن در آورد، ولی ابوالسرایا چون خود را صاحب قدرت اصلی میدانست و محمّد را مانع کار خود میپنداشت، به او زهر داده او را از میان برداشت. ابوالسرایا چون به نام گرفتن حق اهلبیت رسولاللّه (صلّیالله علیه وآله) قیام کرده و به قول خودش میخواست خلافت را از عباسیان گرفته به آل علی (علیهالسّلام) واگذارد. بر آن شد که سید علوی دیگری را به جای محمدبن ابراهیم برگزیند، پس پسری کم سن و سال را که محمدبن محمدبن زیدبن علیبن حسین بن علی (علیهالسّلام) نام داشت به امامت برگزید. معلوم است که خلافت محمّد، نامی بیش نبود و این ابوالسرایا بود که به نام اهلبیت رسولاللّه (صلّیالله علیه وآله) حکومت میکرد. در این زمان ابوالسرایا سکه ضرب کرد و بر روی درهمهای خود این آیه را نقش کرده بود: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ [صفّ–4]
. سپس ابوالسرایا با لشکری آراسته قصد بصره و واسط کرد و در واسط سعید حرشی که از سوی حسنبنسهل فرمانروای آن شهر بود با او جنگید، ولی از وی شکست خورد. پس از این فتوحات، علویان در شهرهای عراق و خوزستان پراکنده شدند و امور آن بلاد را به دست گرفتند. سپس ابوالسرایا، حسینبن حسن الافطس بنعلی بنحسین بنعلیبن أبیطالب (علیهالسّلام) را به مکّه فرستاد و محمدبن سلیمانبن داوود بنحسن بنحسن بنعلی بنأبیطالب (علیهالسّلام) را به مدینه گسیل داشت. ابوالسرایا پس از تصرف مدائن و واسط، امیرانی به یمن، حجاز و اهواز فرستاد.
پس از شکستی که در کوفه از هرثمه خورد، با هشتصد سوار گریخته رو به شوش نهاد و در آنجا نیز از سپاهیان حسنبنعلی مأمونی فرمانروای خوزستان شکست خورده زخمی گشت و میکوشید تا مگر خود را به زادگاهش رأسالعین برساند، اما حمّاد کندغش در جلولا به وی رسید و او را دستگیر کرد و در نهروان به حسنبن سهل تحویل داد. حسن دستور داد تا سر او را بریدند و جسدش را دو نیم کردند و بر دو طرف جسر( پل) بغداد آویختند.
در بصره شخص علوی که از سوی او آن شهر را تسخیر کرده بود زیدبن موسی بنجعفر (علیهالسّلام) نام داشت و همراه او جماعتی از علویان بودند. وی را از فرط سختگیری و شدت عمل در کشتار و سوزاندن خانههای مردم، زیدالنّار میخواندند. پس از کشته شدن ابوالسرایا، حسنبن سهل، محمدبن محمد بن زید را نزد مأمون به مرو فرستاد، مأمون ابتدا به او امان داد و از گناه وی در گذشت، ولی پس از چهل روز دستور داد تا با شربتی زهرآگین او را به قتل رساندند. در سال 200 هجری قمری، ابراهیمبن موسی بنجعفر (علیهالسّلام) در یمن خروج و از نهضت ابوالسرایا در عراق حمایت کرد و مردم را به امامت محمدبن ابراهیمبن اسماعیل طباطبا خواند و از مکّه با گروهی از اهلبیت و علویان به یمن رفت. ابراهیم همچنان بر یمن مسلط بود و مردم را کشتار میکرد، چنانکه اهل یمن او را ابراهیمالجزّار، یعنی ابراهیم قصاب و شترکش می خواندند. امّا حسینبن حسن افطس همچنان به غارت مکّه میپرداخت و جامه کعبه را کند و خانه خدا را عریان کرد و پس از چندی دو جامه بر آن از حریر نازک پوشانید و آنها را ابوالسرایا همراه با نامهای به سوی او فرستاد. ترجمه آن نامه چنین است: این جامه به امر اصفربن اصفر ابوالسرایا داعی آلمحمد بر خانه خدا پوشانیده شد تا جامه سیاهی را که بنیالعباس بر کعبه پوشانیده بودند برکنند، و آن را از جامه ایشان پاک کند و این نامه را در سال 199 هجری قمری نوشت. مردم مکّه از او سخت بیمناک بودند تا آنکه گروه بسیاری از ثروتمندان از آن شهر بگریختند.
حسین افطس حتی طلاهای نازکی را که با زحمت بسیار تراشیده و بر سر ستونهای مسجدالحرام کشیده بودند، به غارت برد و آهنهایی را که بر پنجره چاه زمزم قرار داشت همراه با چوبهای ساج که از آن مسجد بود همه را از جای کنده با دیگر اشیاء به مبلغی اندک فروحت و چون شنید که ابوالسرایا از کوفه رانده شده و به قتل رسیده است، از بیم جان خود نزد سیدی که محمدبن جعفربن محمدبن علیبن حسین نام داشت و پیرمردی محبوب و دانشمند و مورد احترام بود، رفت.
حسین افطس پسر وی علی بن محمد را فریب داد و به او گفت تا پدرش را وادار به قبول خلافت کند و آن قدر او را وسوسه کردند تا محمد بن جعفر راضی شد. مردم مکّه روز جمعه ششم ربیع الآخر پس از گزاردن نماز جمعه با وی به خلافت بیعت کردند و بیعت آلعباس را از خود برداشتند و او را امیرالمؤمنین خواندند. محمدبن جعفر مرد کارآمدی نبود و شایستگی این کار را نداشت، پس از چندی از خلافت جز اسمی بر او نماند و همه کارها به دست پسرش علی و حسینبن افطس اداره میشد. محمدبن جعفر پس از ماجراهایی ناچار شد خود را از خلافت خلع کند و گفت: خویشتن را از بیعتی که شما با من کرده اید خلع میکنم و حق را به صاحب حق که خلیفه خدا امیرالمؤمنین عبداللّه مأمونبن هارون است میسپارم.
امّا ابراهیمبن موسی بن جعفربن محمّد که در یمن خروج کرده بود، سرانجام از لشکری که مأمون به آن سرزمین فرستاده بود شکست خورد و او را با غل و زنجیر به عراق بردند و خلیفه به وی امان داد و از گناه او در گذشت.[۲]