علویان طبرستان

    از ویکی‌وحدت
    علویان طبرستان
    موسسداعی کبیر

    علویان طبرستان یا سفیدجامگان زیدی علوی سلسله‌ای از سادات زیدی بودند که دولت آنان در طبرستان، نخستین دولت شیعی در ایران بود که در شرق اسلامی به‌دور از تأیید خلفای عباسی تشکیل شد. این تهدیدی جدی برای خلافت عباسی بود و آنها به‌هر قیمتی در صدد نابودی آن بودند. آنها پیرو مذهب زیدیه بودند و با قیام داعی کبیر، توانستند قدرت سیاسی جدیدی ایجاد کنند. داعی کبیر توانست با فتح قسمت‌های بسیاری از شمال ایران، حکومت خود را استقرار دهد، ولی پس از مرگ او اختلاف میان برادر و دامادش موجب ضعف علویان شد و سامانیان به این حکومت حمله کردند. مدتی والیان سامانی در طبرستان قدرت را در دست داشتند تا این که ناصر کبیر توانست با مسلمان کردن گروهی از اهالی دیلمان، ارتشی فراهم کند و حکومت علویان را دگرباره مستقر گرداند. با این حال به‌تدریج، حکومت علویان در طبرستان دچار اختلافات داخلی شد و بعد از آن، فرو پاشید. اسفار بن شیرویه، مرداویج زیاری، ماکان کاکی و آل بویه، از فرماندهان نظامی سپاهیان علوی بودند که پس از مدتی اعلان استقلال کردند و دارای قدرت شدند.

    پیش‌زمینهٔ تاریخی

    طبرستان واپسین سرزمین ایرانی بود که اسلام آن را فتح کرد.

    از آغاز ورود عرب‌های مسلمان به ایران، مردمان در مناطق مختلف به دین اسلام گرویدند، اما مردم طبرستان تا سال ۹۸ قمری در برابر تغییر دین خویش از آیین زرتشت (مَزدَیَسنا) به‌اسلام، ایستادگی کردند و سرانجام با کشتار وسیع یزید بن‌ مهلب رویارو شدند و منطقهٔ طبرستان به‌سیطرهٔ عرب‌ها درآمد[۱]. در اواخر خلافت عثمان، مسلمانان به مناطق شمالی ایران از جنوب و سمت غربی در ناحیهٔ گرگان تاختند. از آن پس تا سدهٔ دوم، مردم مازندران با شرط پرداخت جزیهٔ مسلمانان موافقت کردند، اما در منطقهٔ گیلان و دیلم، تا مدت‌ها در این خصوص ایستادگی شد. سرانجام، این مناطق با پذیرش اسلام زیدی به تسلیم مسلمانان در آمدند. حاکمان و مردم این نواحی تا روی کار آمدن علویان، از سرسخت‌ترین دشمنان مسلمانان بودند. آنان بارها به‌مناطق جنوبی خود به‌ویژه قزوین، می‌تاختند. این دشمنی‌ها سبب شد تا شیعیان و خوارج از مخالفان خلافت عباسی، به دنبال مقرّی برای خویش در این منطقه باشند. سادات علوی نیز در برابر فشار منصور عباسی و پس از او هادی، مهدی و رشید عباسی، به‌این نواحی کوچ کردند.[۲].اهالی طبرستان با وجود حاکمانی مسلمان، اما به‌جهت رفتار خشن و ضعف مدیریتی آنان، از پذیرش اسلام سرباز زدند. یکی از دلایل گرایش مردم طبرستان به‌سادات علوی الفت و مهربانی آنان با مردم آن دیار بیان شده است[۳].

    شرایط سیاسی حاکم بر منطقه

    رویکرد عباسیان به‌علویان، اغلب قهرآمیز بود، به‌طوری که آزار آنان در عهد خلافت متوکل عباسی به‌اوج خود رسید. به‌دستور عبدالله بن‌ یحیی بن‌ خاقان، وزیر متوکل، در این هنگام حرم امام حسین در کربلا به‌آب بسته و به‌کشتزار تبدیل شد. و وی شماری را گماشت تا زائران حضرت را شهید کنند.[۴]. به‌واسطهٔ سیاست‌های اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، بی‌ثباتی مقام‌های اداری و تغییر پایتخت از بغداد به‌ سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به‌سمت حنبلیان، خلافت تضعیف شده بود و با جان باختن وی در ۲۴۷ قمری (۸۶۱ میلادی) به‌دست غلامان ترک، زمینهٔ زوال قدرت عباسیان فراهم شد. پس از مرگ، متوکل، رویکرد منتصر به‌علوی‌ها تغییر کرد و او خود را «شیعه» نامید، اما خلافت وی پایدار نبود و با درگرفتن جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، خلافت عباسی درعمل تکه‌تکه شد و دودمان‌های به‌نسبت مستقلی توسط قدرت‌های نظامی محلی با عنوان «امیر» در جای‌جای سرزمین‌های اسلامی پا گرفتند. این دودمان‌های نوبنیاد مانند صفاریان، برخلاف امیران پیشین مثل طاهریان، در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند. محمد بن‌طاهر، واپسین فرمانروای حکومت نیمه‌مستقل طاهری از ۲۴۸–۲۵۹ ه‍.ق (۸۶۲–۸۷۲ م) بر خراسان حکم می‌راند، اما به‌تدریج چیرگی بر دیگر مناطق ایران از جمله طبرستان را از دست داد. او در سال ۲۵۹ قمری، به‌دست یعقوب لیث صفاری دستگیر و زندانی شد و با از میان رفتن او، حکومت طاهریان نیز پایان یافت.

    از سوی دیگر، یعقوب لیث حکومت صفاریان را پی افکند و بخش‌های بزرگی از ایران شامل سیستان، خراسان، کرمان، فارس و خوزستان را تسخیر کرد، اما موفق نشد بر طبرستان چیره شود. وضعیت سیاسی و مذهبی در زمان خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ قمری) نیز بسیار پرچالش بود. این دوره به‌جهت سیاسی با عصر ضعف خلافت عباسیان مصادف بود، بدین‌صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، اشخاص گوناگونی در جای‌جای قلمرو عباسیان شوریده بودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیهٔ سیاسی شده‌ بود. معتمد عباسی، حسن بن علی (عسکری)، امام یازدهم شیعیان امامیه را که رقیبی بالقوه برای خلافت به‌شمار می‌رفت، در سامرا زیر نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود[۵][۶]. از سوی دیگر، معتمد عباسی خود، زیر سلطهٔ برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و بر دیوان تسلط داشت، به‌طوری‌که از سال ۸۸۲ میلادی، خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و در عمل قدرتی نداشت[۷].

    مهاجرت علویان به طبرستان و خیزش‌ها

    طبرستان و گرگان پیش از استقلال علویان طبرستان جزئی از ولایات امرای طاهریان بودند.

    آموزه‌های دینی زیدیان، نخستین بار در حاشیهٔ جنوبی دریای مازندران توسط برخی از شاگردان «امام قاسم بن‌ ابراهیم رسی حسنی» آغاز گشت. وی که در اطراف مدینه ساکن بود، مجموعه‌ای از پاسخ‌هایش را به پرسش‌های زیدیان ساکن طبرستان تألیف کرده بود. پس از وی نیز، «جعفر بن محمد نیروسی طبری» در زادگاهش نیروس که در کوه‌های شرقی رود چالوس بود، این آموزه‌ها را انتقال داده‌است. بدین‌ترتیب، مناطق غربی طبرستان، رویان، کلار و چالوس، نخستین مرکز زیدیان در منطقه شد[۸].

    یکی از نخستین کوچ‌های علویان به‌سوی دیلم، حرکت یحیی بن‌ عبدالله بن حسن بن‌ حسن بن علی بن‌ ابی‌طالب بود که به‌نخستین خیزش شیعی در دیلم انجامید[۹]. یحیی در سال ۱۶۹ قمری در قیام فخّ شرکت کرد و پس از پایان جنگ، همراه با حجّاج ایرانی مخفیانه به‌سوی ایران آمد و در مناطق کوهستانی و دوردست ساکن شد[۱۰]. نشانه‌هایی در دست نیست که اقامت کوتاهش در این کوهستان‌ها پیش از آنکه تسلیم فضل بن یحیای برمکی شود، نفوذ فعال کیش زیدی سبب آن شده باشد. در سال ۲۱۹ قمری، اندکی پس از به‌خلافت رسیدن معتصم، محمد بن‌ قاسم حسنی با گروهی کوچک از زیدیان کوفه به‌طالقان آمد و در آنجا شورشی به‌راه انداخت اما خیلی زود سرکوب شد. دلایلی وجود ندارد که هیچ‌یک از پشتیبانان محلی او پیروان فرقهٔ زیدی بوده باشند. آموزش‌های زیدی را نخست در ایران برخی از پیروان امام قاسم بن ابراهیم رسی حسنی رواج دادند. امام قاسم در جبل‌الرس واقع در خاور مدینه می‌زیست و در همان مکان تدریس می‌کرد. در نگاشته‌هایش از برخی مردم طبرستان یاد می‌کند که دربارهٔ کارهای مذهبی از او پرسش‌هایی می‌کرده‌اند. یکی از راویان اصلی نظریهٔ فقهی او، جعفر بن‌محمد نیروسی طبری بود که شهر زادگاهش نیروس در کوه‌های طبرستان باختری در چند میلی خاور رودخانه چالوس بوده‌ است[۱۱]. مرگ «قاسم بن‌ابراهیم رسی»، رهبر زیدیان قاسمیه، در سال ۲۴۶ قمری و کشته شدن «یحیی بن‌عمر علوی»، رهبر بعدی قیام زیدیان کوفه، دو سال بعد در سال ۲۴۸ قمری، که به‌دست «محمد بن عبدالله طاهری» انجام شد، محرک زیدیان محلی ساکن سواحل خزر برای قیام و شورش بوده، زیرا محمد بن‌ عبدالله طاهری که شورش زیدیان مذکور را سرکوب کرده‌ بود، برادر «سلیمان بن عبدالله طاهری» والی وقت طاهریان در طبرستان بود. از دیگر سو، خلیفه مستعین به‌پاس سرکوب قیام زیدیان، املاک بسیاری را در طبرستان به‌او بخشیده بود[۱۲].

    طبرستان در دوران طاهریان، از نیمهٔ نخست سدهٔ سوم تحت نظر آنان اداره می‌شد[۱۳]. شخصی به‌نام «محمد بن اوس بلخی» از نمایندگان طاهری در طبرستان، زمینی بایر و بدون مالک را در مرز دیلم که مردم کلار و چالوس از آن بهره می‌بردند و از نظر چرای دام و برداشت هیزم برای آنها حیاتی محسوب می‌شد، اشغال کرد. این رویداد باعث ایجاد خشم و نارضایتی مردم آن دو ولایت شد. او همچنین غافلگیرانه وارد دیلم شده مردم را مورد ضرب و شتم قرار داد و کشتار به‌راه انداخته و از مردم اسیر گرفت و این مسئله سبب بدنامی طاهریان شد[۱۴]. در سال ۲۵۰ قمری، «محمد بن رستم کلاری» و «محمد»، شهریاران رویانی از خاندان معدان و دو نفر با نام‌های محمد و جعفر فرزندان رستم، رهبری این شورش را عهده‌دار بودند. از اسامی آنها چنین به‌دست می‌آید که پیش از این خود از پدری نامسلمان با نام رستم متولد شده، اما مسلمان شده‌اند و از قضا نام جعفر نشان می‌دهد که بر مذهب تشیع بوده‌اند[۱۵] و با یاری مردم کلار، چالوس و دیلم، شورشی در طبرستان برپا نمودند[۱۶] و از عبدالله پادوسبانی نیز تقاضای کمک کردند[۱۷]. مردم منطقه «دارفو»، در دیلمان، نیز به‌روستاهای دیلمی‌نشین می‌رفتند و مردم آن ولایت را به‌قیام علیه عوامل طاهری فرا می‌خواندند. سازماندهی این قیام در غرب رود چالوس به‌آسانی انجام می‌شد، زیرا والیان خلیفه با توجه به‌اقتدار دیلمیان هنوز به‌این ناحیه نفوذ نکرده نبودند و حاکمان دیلمی نیز با خلفای عباسی و طاهری دشمنی و مخالفت داشتند. بنابراین، دیلمی‌های این ناحیه با آزادی به‌سازماندهی این جنبش دست زده و مردم کلار و چالوس نیز با آنها متحد بودند تا «در نبرد با سلیمان بن عبدالله و محمد اوس و دیگر کسان که آهنگ نبرد آنها کنند، همدیگر را یاری دهند».

    مردم طبرستان و دیلمان پس از آماده کردن شرایط جنبش، پس از آن برای آن که میان خویش اتحادی استوار بر پا کنند، در اندیشه دعوت یکی از علویان ری به‌این ناحیه آمدند. جعفریان در تشریح علل رفتن مردم طبرستان به‌دنبال یک فرد علوی، به دو علت اشاره می‌کند:[۱۸]

    1.شهرت سادات و علویان به پاکی، به‌گونه‌ای که ابن‌اسفندیار گزارش می‌کند که مسلمانان با دیدن زهد و ورع سادات، سیرت مسلمانی را در سادات مسلم می‌دانستند.

    2.وجود دشمنی علویان با عباسیان و همچنین طاهریان. اینها دو دلیلی بود که علویان را در همیاری با دیلمیان شورشی بر طاهریان، ترغیب می‌کرد. آنها از «محمد بن ابراهیم»، که یکی از علویان معروف ناحیه بود، خواستند که رهبری قیام را بپذیرد، ولی او که خودش را درخور این کار نمی‌دید، «حسن بن زید» را به‌آنان معرفی نمود[۱۹]. بزرگان کجور طوماری نوشتند و پس از امضا آن را به‌قاصدی سپردند تا در ری به‌دست حسن بن‌زید برساند[۲۰]. حسن بن‌ زید پس از تحقیق و اطمینان از پدیدار شدن زمینه‌های قیام در منطقهٔ طبرستان، این دعوت را پذیرفت و به‌همراه خویشان و بستگانش از ری به‌طبرستان کوچ کرد[۲۱]. وی که به‌داعی کبیر معروف است[۲۲] سرانجام در رمضان ۲۵۰ هجری وارد منطقه رویان شد[۲۳] و حکومت علویان طبرستان را در کلار بنیان کرد[۲۴]. دولت علویان در طبرستان، نخستین دولتی بود که در شرق اسلامی و به‌دور از تأیید خلفای عباسی شکل گرفت و از همین رو، این تهدیدی جدی برای خلافت عباسی محسوب می‌شد و آنها به‌هر قیمت در صدد نابودی آن برآمدند[۲۵]. در منابع، این سلسله، به‌نام علویان طبرستان یا سفیدجامگان زیدی علوی معرفی شدند. پس از به‌قدرت رسیدن این سلسله در ناحیه طبرستان، ساداتی که در دیگر مناطق حضور داشته و تحت فشار سیاسی بودند، به‌این منطقه مهاجرت کردند[۲۶]. به‌قدرت رسیدن علویان در طبرستان، نتیجهٔ تحولات فکری، سیاسی و نظامی در طبرستان غربی و گیلان و دیلمستان علیه خلافت عباسی بود. مردم و اشراف طبرستان غربی، گیلان و دیلمستان، نقش مهمی در قدرت‌گیری علویان داشتند. تأسیس حکومت علویان طبرستان (برخلاف تصور عامه) نتیجهٔ تلاش‌های حسن بن‌ زید نبود، بلکه علت اصلی این بود که مردم مناطق یاد شده، منفعت خود را در همکاری با علویان می‌دیدند. بنابراین، مردم مناطق مذکور با دعوت از علویان، از آنها به‌صورت ابزاری برای مخالفت با خلافت عباسی استفاده کردند[۲۷]. حسین اسلامی دربارهٔ این واقعه می‌گوید: مردم طبرستان از دست خودشان خسته شدند و دنبال بیگانه (عرب) رفتند[۲۸]. کسروی دراین‌باره می‌نویسد: بزرگ‌ترین دشمنان خلافت، یعنی علویان و دیلمی‌ها، دست به‌دست هم دادند[۲۹].

    دورهٔ آغازین حکومت

    بازسازی واقعه بیعت مردم غرب طبرستان با حسن بن زید (داعی کبیر)، مرزن‌آباد، ۱۳۹۴.

    سادات علوی که مذهب تشیع داشتند، از سمت غرب طبرستان بستر جنبشی شیعی را فراهم می‌کردند. بسترهای درونی و بیرونی جنبش علوی در خلال دو قرن شکل گرفت و کماکان گسترش می‌یافت[۳۰]. پیش از این، در زمان هارون‌الرشید، یحیی بن عبدالله با حمایت حاکم جستانی در دیلمان قیام کرده، ولی با اعزام ۵۰٬۰۰۰ سرباز از بغداد، حاضر به‌پذیرش صلح شده‌ بود. حسن بن‌ زید، پس از قبول دعوت طبرستانی‌ها، به‌آن منطقه کوچ کرد و با ورود او به‌طبرستان، منطقه شکل جدیدی به‌خود گرفت[۳۱]. در روز بیست و پنجم رمضان سال ۲۵۰ قمری، حاکم نور، اسپهبد وندا اُمید، عبدالله‌بن‌سعید، محمد‌بن عبدالکریم و نیز بزرگان کجور در کلار با حسن بیعت کردند[۳۲]. حسن پس از بیعت اهالی کجور و کلار، سه نفر از یارانش با اسامی محمد بن‌ عباس، علی‌ بن‌ نصر و عقیل‌ بن‌ مسرور را به‌چالوس فرستاد تا در آن شهر برایش بیعت بگیرند. «حسین‌ بن‌ محمد مهدی حنفی»، از بزرگان چالوس، مردم چالوس را در مسجد جامع این شهرگرد هم آورد تا بتوانند با نمایندگان حسن‌بن‌زید بیعت کنند. با این اقدام، عملاً چالوس از سیطرهٔ طاهریان بیرون آمد[۳۳]. عامل طاهریان محمد‌ بن‌ اوس، از شهر گریخت و اسپهبد جعفر به‌او و همراهانش پناه داد[۳۴]. همچنین امیران دیلم و بالاخص «جستانیان» نیز در میان کسانی بودند که با وی بیعت نمودند. حسن بن‌زید روز بیست و ششم رمضان به‌«روستای کورشید» رفت و فردای آن روز به‌سمت کجور حرکت کرد و تا روز عید فطر در آنجا ماند[۳۵]. وی برای نخستین‌بار در مصلای کلار نماز عید فطر را اقامه نمود و اهدافش را بیان کرد. از آن پس، نمایندگانی به‌مناطق گوناگون گسیل نمود و مردم را به‌قیام علیه طاهریان فراخواند و خود نیز پس از اطمینان از وفاداری مردم کجور و کلار، برای کسب بیعت به ناتل و پایدشت رفت[۳۶]. سفرها و جابه‌جایی‌های پیاپی داعی از همان آغاز کار نشان می‌دهد که زمینه برای فعالیت او آماده بوده و ممانعتی در برابر خود نمی‌دید[۳۷]. به‌گزارش ابن‌ اسفندیار، تمام مردم طبرستان با حسن بیعت کردند[۳۸] و بر همین اساس، علویان توانستند پس از مدت‌ها قیام پراکنده در طبرستان؛ برای نخستین بار در این منطقه دولتی تشکیل دهند[۳۹].

    جنگ با طاهریان

    درهم نقره‌ای ضرب‌شده با نام حسن

    پایتخت طاهریان در دوران ظهور حکومت علویان در طبرستان، شهر ساری بود. در دورهٔ ظهور داعی کبیر نیز عامل طاهریان در منطقه سلیمان بن‌عبدالله نام داشت[۴۰]. به عنوان نخستین درگیری، در پایدشت و بنا به قولی در ناتل[۴۱] نیروهای داعی به‌فرماندهی محمد علوی و محمد پسر رستم با نیروهای محمد‌بن‌اوس به‌جلوداری «محمد‌بن‌اخشید» درگیر شدند که محمد علوی توانست سر محمد‌ بن‌ اخشید را از بدنش جدا کند و برای داعی بفرستد. این نبرد، نخستین پیروزی نظامی علویان و حامیان‌شان علیه حکام طاهری بود[۴۲]. مرگ محمد بن اخشید در نبرد موجب تضعیف روحیهٔ سپاهیان طاهری شد و موجب عقب‌نشینی آنان شد. محمد بن اوس نیز نزد سلیمان بن عبدالله طاهری، عامل طاهریان در طبرستان رفت. سپس علویان به‌سوی آمل حرکت کردند ولی در میانهٔ راه به‌سپاه سلیمان برخوردند که محمد بن اوس این بار فرماندهی آن را در دست داشت. در جنگی که در منطقه «لیکانی» رخ داد، علویان شکست خوردند و محمد علوی کشته شد و «حسن بن حسین»، از فرماندهان علوی، به‌همراه بسیاری از سربازانش اسیر شدند و بقیهٔ سپاهیان علوی نیز به پایدشت بازگشتند[۴۳] و اسیران را نزد سلیمان در آمل بردند و پس از مدتی آزاد کردند[۴۴]. داعی پس از این شکست، «محمد بن حمزه» را به‌دیلم فرستاده و از مردم آنجا کمک طلب کرد. ششصد مرد جنگنده به‌فرماندهی «امیدوار بن لشکرستان»، «ویهان بن سهیل»، «پالیزبان» و «فضل رفیقی» توسط گیلانیان و دیلمیان به‌پایدشت اعزام شدند و از طرفی بعضی از اسپهبدان طبرستان مانند «پادوسبان»، «مصمغان»، «ویجن»، «خورشید بن حنف»، «خیان»، «پادوسبان بن گردزادلپور» به‌داعی نامه‌ای نوشته و از عدم یاری وی در برابر طاهریان عذرخواهی نمودند و هنگامی که داعی قصد هجوم به‌آمل را کرد، ۲۰۰ نفر پیاده و ۲۰ نفر سواره‌ نظام را برای کمک به‌او فرستادند[۴۵].

    داعی این بار فرماندهی سپاه را بر عهدهٔ محمد بن حمزه و حسین بن احمد گذاشت. محمد بن اوس حاکم وقت آمل نیز لشکری به‌فرماندهی ابراهیم بن خلیل برای مقابله با علویان فرستاد. در نبرد سنگینی که بین دو سپاه درگرفت، علویان پیروز شدند و سپاه طاهریان به‌سوی آمل عقب‌نشینی نمود. علویان تعقیب‌‌شان کرده آمل را تصرف کردند. محمد بن اوس نیز از شهر گریخت. داعی پس از پیروزی در تاریخ بیست و سوم شوال سال ۲۵۰ قمری، وارد آمل شد و در مصلای شهر از مردم بیعت گرفت و سپس شهر آمل را مقر حکومتش قرار داد و در ادامه چند تن از حامیان طاهریان را اعدام نمود، اما به فرمانده شکست‌خوردهٔ آنان، یعنی ابراهیم بن خلیل امان داد[۴۶]. داعی کبیر پس از رسیدن به‌حکومت طبرستان، پایتخت خود را از ساری — که جایگاه طاهریان بود — به‌آمل منتقل کرد تا به‌حامیان و هوادارانش نزدیک‌تر باشد.

    ظهور مصمغان؛ فتح مامطیر و ساری

    سواره‌نظام دیلمی، به‌همراه علم سبزرنگ

    مصمغان از جمله حامیان داعی بود که با ورود به شهر مامطیر، در روز ۲۶ شوال سال ۲۵۰ قمری برای او بیعت گرفت و موجب شد که این شهر به‌دست علویان بیفتد. خود داعی نیز نمایندگانی را برای اخذ بیعت به‌شهرهای فیروزکوه، دماوند و ری اعزام کرد. همچنین در روز چهارم ذی‌القعده همان سال، گروهی را با «امیرالحاج» قرار دادن محمد بن حمزه، به حج فرستاد[۴۷]. در زمان طاهریان، پایتخت حاکمیت سلیمان بن عبدالله، شهر ساری بود[۴۸]. داعی پس از آن‌که مامطیر را تصرف کرد، به‌مصمغان دستور داد تا به‌ساری برود. مصمغان نیز روستای «پوطم نوروز آباد» در منطقه ساری را لشگرگاه خویش قرار داد. در این ایام، سلیمان بن عبدالله نیز لشکرش را به «اَسد جندان» سپرد. خود داعی نیز در «روستای توجی» سپاهیانش را آماده نبرد می‌کرد. پس از شروع نبرد، داعی بعد از نصیحت پیرمردی به‌نام «شهریار بن اندیان»، از جنگ با سپاهیان جندان پرهیز نمود و به‌ظاهر گریخت و سپس از بی‌راهه، وارد شهر ساری شد و در شهر جنگی بین طرفین رخ داد که علویان در آن پیروز شده و شهر را فتح کردند. سلیمان نیز از ساری گریخت و به «روستای دودان» نزد سپاهیانش رفته سپس به‌سوی ساری بازگشته و در نبردی شهری، سپاهیان طاهری مجدداً شکست را متحمل شدند[۴۹]. پس از شکست سپاه طاهری، سلیمان به‌استرآباد گریخت و سپاهیان علوی عمارت وی را به‌آتش کشیدند. از سوی دیگر، حسین بن زید، برادر داعی کبیر، دماوند را فتح کرد و بزرگان شهرهای لاریجان و قصران هم نزد داعی رفته و اظهار تبعیت و فرمان‌بری کردند[۵۰].

    نبرد تمشکی دشت

    پس از چهل روز، از برپایی حکومت علویان در شهر ساری، داعی کبیر تصمیم گرفت که به آمل بازگردد، ولی به توصیهٔ اسپهبد پادوسبانی، به «چمنو» رفت. با پیوستن لشکریان خراسان به‌سپاه سلیمان بن عبدالله، وی بار دیگر به‌سوی طبرستان هجوم برد. دیلمیانی که در سپاه داعی بودند، برای انتقال غنائم جنگی، به منازل‌شان بازگشته بودند و داعی ناچار به مقابلهٔ با طاهریان با سپاهی کوچک شد. دو سپاه در محلی به نام «تمشکی دشت» به‌مصاف یکدیگر رفتند که موجب شکست و عقب‌نشینی علویان شد. سربازان علوی در بیشه‌ها پراکنده شدند و توانستند «احمد بن محمد بن اوس» را بکشند. داعی کبیر نیز در زمان عقب‌نشینی، روی پُل چمنو ایستاد تا تمامی زخمی‌ها و کشته‌شده ها را از آن پل عبور دادند. سپس بازماندگان به سمت چالوس گریختند[۵۱]. پس از تمشکی دشت، نبردی هم در «تالابنمان» درگرفت و عدهٔ بسیاری کشته شدند. داعی شبانه به‌همراه اسپهبد فنا، پسر وندا امید و خورشید پسر جسنف، از راه بالامین (از راه سوادکوه و لفور کنونی) به‌آمل رفت. صبح نیز توقفی نکرد و از آمل به‌چالوس گریخت و سلیمان او را تعقیب کرد. دربارهٔ سراسیمگی سپاهیان داعی نقل شده است که لشکرستان، فرماندهٔ او، فرصت پوشیدن جامه نیافت و عریان بود و وقتی به‌چالوس رسیدند، داعی ده هزار درهم ستاند تا برای سربازان لباس تهیه کنند[۵۲].

    نبرد لاویج

    پس از فتح آمل توسط سپاهیان طاهری، این شهر به‌اسپهبد قارن بن شهریار داده شد. داعی کبیر نیز پس از آن‌که عده‌ای از مردم گیلان و دیلم به‌او پیوستند، به‌سوی «لاویجه رود» رفته و آنجا را لشگرگاه خویش قرار داد. سپاهیان طاهری و باوندی نیز از آمل خارج شده و در پایدشت مستقر شدند. داعی نیز به‌توصیهٔ سپاهیان دیلمی، به‌لشکر اسپهبد باوندی شبیخون زد و آنان را در نبرد شبانه، شکست داد[۵۳]. در این شبیخون، عدهٔ زیادی از سرداران سپاه طاهری کشته شدند. پس از پایان جنگ، علویان وارد آمل شدند و آن را بار دیگر فتح کردند. اسپهبد پادوسبانیان نیز به‌فرمان داعی کبیر، برای تعقیب اسپهبد باوندی فرستاده شد و بدین‌ترتیب او توانست کوهستان کارن را فتح کند و اسپهبد قارن باوندی به‌گرگان نزد سلیمان بن عبدالله پناه برد. خود داعی نیز پس از ۱۵ روز از آمل به‌سوی چمنو رفت[۵۴] و برای دومین بار ساری را فتح کرد. پس از شکست‌های پیاپی، سلیمان بن عبدالله از شاه طاهریان محمد بن عبدالله درخواست کمک کرد و سپاهی به‌سرداری «عناتور بن بختانشاه» و «جسنف بن ماس» به‌استراباد گسیل شد. از سویی عده‌ای از سپاهیان داعی در قارن کوه بودند و عدهٔ دیگری از دیلمیان پس از به‌دست آوردن غنائم، به‌وطن‌شان مراجعت نموده بودند. بنابرین، داعی کبیر ابتدا از ساری به‌آمل و سپس به چالوس عقب نشست. در این هنگام، خبر پیوستن وهسودان، حاکم دیلم، به‌طاهریان نیز شایع شده بود[۵۵].

    پیروزی نهایی بر طاهریان

    نقشه مناطق شمالی ایران در قرون اولیه اسلامی. منطقه دیلم، در میان گیلان و طبرستان قرار گرفته‌است وهسودان حاکم دیلمیان پس از اندکی چهار هزار تن از جنگجویان دیلمی را نزد داعی کبیر فرستاد و سرانجام دو سپاه در چمنو اردو زدند. در ابتدای نبرد، سپاهیان علوی شکستی را متحمل شدند که موجب عقب‌نشینی آنان به‌آمل شد، اما اندکی بعد دوباره هجوم آورده[۵۶] و در روز ۸ ذی الحجة سال ۲۵۲ ق،[۵۷] طاهریان را شکست دادند و سپاهیان دیلمی در شهر ساری به‌قتل و غارت روی آوردند و سپس عده‌ای از سرداران طاهری را کشتند. سلیمان بن عبدالله، خود نیز از ساری گریخت، اما اموال و بازماندگانش اسیر دست علویان شدند[۵۸]. داعی پس از این پیروزی، چند ماه در ساری ماند و سپس به‌شهر آمل بازگشت و «سید حسن بن محمد بن جعفر عقیقی» را که از اقوامش بود، حاکم ساری کرد. سلیمان بن عبدالله نیز از استراباد به محمد بن زید برادر داعی کبیر، نامه‌ای نوشت و در آن از محمد درخواست و التماس نمود که نزد برادرش وساطت و شفاعت نموده، خانواده و بستگانش را از بند رها کند و داعی کبیر نیز با درخواست برادرش موافقت کرده و خانواده و اقوامش را به‌استراباد فرستاد[۵۹].

    اختلاف در میان هواداران داعی و شورش‌های مخالفانش

    اسپهبد قارن پور شهریار نیز پس از شکست طاهریان در نبرد چمنو، به‌وساطت مصمغان، تسلیم شد و دو فرزندش، مازیار و سرخاب را در سال ۲۵۲ قمری نزد داعی فرستاد. بدین‌ترتیب، علاوه دشت‌های طبرستان و مناطق کوهستانی نیز به‌دست علویان افتاد[۶۰]. پس از مدتی، «محمد بن نوح»، سردار طاهری، علیه داعی شورید و اسپهبد قارن به‌وی پیوست، ولی در شورش شکست خوردند و سپاهیانش پراکنده شدند. از سوی دیگر، مصمغان با یکی از سرداران علوی به‌نام فضل رفیقی، دچار اختلاف شده از حکومت داعی جدا شد. در آمل نیز فرمانده‌ای دیلمی به‌نام «جایی بن لشکرستان» به‌مردم ستم پیشه کرد که با شورش روبرو شده و به‌قتل رسید. «حسن بن محمد عقیقی» نیز در این هنگام، مصغان را از عزلت درآورد و به‌سپاهیان علوی ملحق نمود. فردی به‌نام «رستم بن زبرقان» نیز در «مهران رستاق» شورید و با محمد بن روح طاهری متحد شد. داعی ابتدا «هرمزد کامه» و «عباس عقیلی» را برای سرکوبش فرستاد که هر دو شکست خوردند و سپس حسن بن محمد عقیقی را مأمور سرکوبش نمود[۶۱]. در نبردی که پیش‌ آمد، حسن عقیقی توانست چهارصد اسیر بگیرد و به‌ساری بازگردد[۶۲]. اسپهبد قارن بار دیگر از «ابراهیم بن معاذ»، حاکم قومس، یاری خواست‌‌‌، اما حسن عقیقی بار دیگر به‌کوهستان ساری رفته و قیام را سرکوب نمود. سپس داعی به‌آمل رفت و حسن عقیقی را به‌جای خود در ساری گذاشت. اسپهبد قارن نیز این‌بار با اتحاد محمد بن روح و مصمغان، به‌شهر یورش بردند. حسن عقیقی ابتدا از شهر خارج شد و به «ترجی» رفت، ولی توانست با نیروهای کمکی داعی کبیر، مخالفان را شکست دهد[۶۳].

    فتح استرآباد

    سلیمان بن عبدالله، پس از شکست در برابر داعی، از استرآباد (گرگان کنونی) به‌خراسان رفت و در جای خود نمایندگانی را قرار داد. داعی کبیر نیز پس از سرکوب مخالفان داخلی[۶۴] در تاریخ سوم ذی‌الحجة سال ۲۵۳ قمری، «محمد بن ابراهیم» و «لشکرستان دیلمی» را در رأس سپاهی به‌سوی استرآباد اعزام نمود که توانستند آن شهر را نیز فتح کنند[۶۵].

    نبرد با لشکریان روس

    نقشهٔ مناطقی که مورد حملهٔ روس‌های افرنجی قرار گرفت. مناطق تحت‌تأثیر حملات با رنگ بنفش و نام کشورها و دودمان‌ها با رنگ مشکی از هم متمایز هستند. پس از آنکه روس‌ها متوجه اعلام استقلال طبرستان شدند، در زمان ایگور، شاهزادهٔ کی‌یفی حاکم بر روس‌های واریاگ، با لشکری مجهز به‌این منطقه حمله‌ور شدند. این افراد که از راه دریا آمده‌ بودند، توانستند جزیرهٔ آبسکون را تصرف کنند. داعی پس از اطلاع از ورود مهاجمان روس به آبسکون، سپاهی را برای مقابله با آنان به‌درون جزیره فرستاد و توانست آنان را متواری کند[۶۶]. تعدادی سکه از زمان حسن بن زید در اطراف آبسکون پیدا شده که حاوی این آیه هستند: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ» سوره حج، آیه 39 یعنی: به‌کسانی که [ستمکارانه] مورد جنگ و هجوم قرار می گیرند، چون به آنان ستم شده، اذن جنگ داده شده است. به‌یقین خداوند بر یاری دادن آنان توانا است. برخی مورخان احتمال داده‌اند وجود چنین آیه‌ای روی سکه‌ها به‌جهت تشویق مردم به‌دفع روس‌ها از آبسکون بوده باشد[۶۷].

    مقابله با عباسیان

    خلافت مستعین

    گسترش قلمرو داعی و محبوبیتش نزد مردم شهرهای سامرا و کوفه، موجب واکنش خلیفه عباسی المستعین بالله گشت. وی که معاصر داعی و دوازدهمین خلیفه عباسی بود[۶۸]، لشکری را به‌شهر همدان اعزام نمود، اما در محرم سال ۲۵۲ قمری، سرداران عباسی وی را از خلافت عزل نموده و «معتز بالله» را برجایش نشاندند[۶۹]. علویان نیز پس از سیطرهٔ کامل بر مناطق کوهستانی و جلگه‌ای طبرستان، به‌سوی مناطق جنوبی البرز روی آوردند. جستان بن وهسودان، حاکم دیلم و گیلان، در این نبرد نیز داعی را همراهی نمود. ابتدا شهر بزرگ ری و سپس قزوین، ابهر و زنگان به‌تصرف علویان درآمد[۷۰]. داعی ری را به «محمد بن جعفر» و قزوین را به «جستان بن وهسودان» سپر.د[۷۱]. یک‌بار در ری شورشی رخ داد که محمد بن جعفر از شهر بیرون رفت، ولی اندکی بعد به‌شهر بازگشت.

    خلافت معتز

    از شروع حکومت معتز مدت چندانی نگذشت که وی خبر فتوحات داعی در مناطق جنوبی البرز را شنید[۷۲]. او در سال ۲۵۳ قمری برای سرکوب حسن بن زید، ارتشی را به‌فرماندهی «موسی بن بغا» و سرداری «مُفْلِح» از عراق به‌طبرستان گسیل داشت[۷۳]. موسی بن بغا ابتدا در همدان مستقر شد و سپس مفلح را برای فتح ری فرستاد. مفلح ابتدا قزوین و سپس ابهر و زنجان را فتح کرد[۷۴]. حاکمان شهرهای قزوین و زنجان با نام «حسین ابن احمد» و «عبیدالله بن علی» پس از هجوم مفلح، به‌طبرستان گریختند[۷۵]. داعی پس از فرار آنها، هر دو را در برکه‌ای غرق کرد و پس از مرگ، جسدشان را در سردابی رها کرد. و بعدها جسد این دو تن را از سرداب بیرون کشیده و دفن‌شان کردند[۷۶].

    مسیر لشکرکشی مفلح به طبرستان؛ دولت علوی طبرستان تهدیدی جدی برای خلافت عباسی محسوب می‌شد.

    «احمد بن محمد سکنی» که از عوامل طاهریان بود، در استرآباد با مفلح متحد شد. سپاهیان خلیفه ابتدا گرگان و سپس تمیشه، ساری و مامطیر را یکی پس از دیگری فتح کردند. در طول این مدت چند نبرد نیز رخ داد که هربار علویان در آن شکست می‌خوردند[۷۷]. در این زمان، ده هزار نفر پیرامون داعی گرد آمده‌ بودند و پادوسبان سوم نیز در کنار او بود. لیکن داعی یارای مقاومت دربرابر مفلح را نداشت[۷۸]. مفلح آمل را فتح کرد و خانه‌های علویان را به‌آتش کشید و به‌تعقیب داعی پرداخت و حتی چالوس را تصرف کرد. داعی پس از شکست‌های متوالی، به‌کلار پناهنده شد و دیلمیان نیز حاضر به همکاری با وی نشدند[۷۹].

    خلافت مهتدی؛ شورش علویان در بصره

    پس از مرگ معتز عباسی خلیفه عباسی، مهتدی بر تخت نشست. خلیفهٔ جدید فرمان داد که همهٔ نیروهای نظامی عباسیان به عراق بازگردند تا بتواند با «صاحب الزنج» در بصره مقابله کند[۸۰]. در ماه جمادی‌الآخر سال ۲۵۵ قمری، پیغامی از گرگان به دست مفلح رسید[۸۱] که باید به سامرا بازگردد. موسی بن بغا نیز همراه سپاهیان عباسی به عراق بازگشت و در جای خود احمد بن محمد سکنی را قرار داد. داعی کبیر نیز با بهره‌گیری از این فرصت، در سال ۲۵۵ قمری، آمل و در سال بعد از آن ری، و در سال ۲۵۷ قمری گرگان و در سال ۲۵۹ قمری قومس را فتح کرد و احمد بن سکنی نیز به وی متمایل شده و به یاران وی پیوست[۸۲] و حکومت داهستان و به نقلی دیگر استرآباد را به‌دست گرفت[۸۳].

    مقابله با یعقوب لیث

    دولت‌هایی که پس از انفعال و تضعیف خلافت، سر به شورش و خودرأیی برداشتند. (زبان نقشه، عربی است).

    یعقوب لیث صفار، به‌عنوان حاکم صفاریان، پس از برانداختن دودمان طاهریان، از نیشابور راهی طبرستان شد. بهانهٔ وی برای این لشکرکشی، تعقیب عبدالله سگزی (یا عبدالله بن محمد سِجزی) بوده‌ است، زیرا وی یعقوب را ترور کرده‌ بود. یعقوب پیش از ورود به خاک طبرستان، مخفیانه با احمد بن سکنی ارتباط برقرار کرده و او را با خود متحد نمود و در برابر به او قول باقی ماندن بر سر حکومتش را داد[۸۴]. سپس نامه‌ای به حسن بن زید نوشت و عبدالله بن صالح و دو برادر او را از داعی خواست[۸۵]. اما حسن بن زید آنها را تحویل نداد و یعقوب از دهستان و گرگان به‌سوی ساری رفت[۸۶] و در آنجا، حسن بن محمد عقیقی، به مقابله با او برخاست. سرانجام صفاریان توانستند ساری را در سال ۲۶۰ قمری، فتح کنند. سید عقیقی به‌آمل عقب‌نشینی کرد و نیروهای علوی در آن شهر متمرکز گشتند، اما یعقوب با شکست دادن علوی‌ها، داعی را وادار به‌گریختن به‌سوی گیلان و دیلم کرد. یعقوب چهار ماه به‌تعقیب و گریز در طبرستان ادامه داد[۸۷]. ولی مردم از تحویل دادن حسن بن زید که متواری شده‌ بود، به‌یعقوب خودداری می‌کردند[۸۸]. در این مدت، چهل روز پیاپی باران شدیدی بارید، درحالی که سپاه صفاری از مناطق خشک و بیابانی سیستان آمده‌ بودند و به این بارش‌ها عادت نداشتتد[۸۹]. عده‌ای از افراد او نیز از زمین‌لرزه و صاعقه تلفات دادند[۹۰] به‌طوری که چهل هزار نفر از سربازان به‌‌اضافه تمام شترها و هزاران اسب نیز مردند[۹۱] و پس از آن، سواران دیلمی، اسباب و وسایل را غارت کردند. همچنین هرگاه یعقوب شهری را فتح می‌کرد، نایبی برای آن انتخاب می‌کرد که موجب شورش عوام می‌شد[۹۲]. چنانچه «لیث بن فنه» را بر رویان و «پادوسبان سوم» را بر طبرستان نشاند، ولی حکمش تحقق نیافت[۹۳].

    یعقوب لیث، در این نبردها فقط توانست مقداری غنیمت کسب کند و محمد بن زید، برادر داعی را دستگیر کرده و به سیستان بفرستد. سرانجام برای جبران تلفات سنگینش در طبرستان، خراج دو ساله را به زور از مردم گرفت و پس از شنیدن اخبار نامطلوب از خراسان، مجبور به‌ترک طبرستان شد و سپس به‌حاکم ری نامه‌ای نوشت و از او خواست که سگزی را به‌وی واگذارد. حاکم ری نیز بدان جهت که گرفتار سرنوشت علویان نشود، پناهندگانش را تحویل داد. یعقوب این افراد را در شادیاخ با میخ‌های آهنین، به دیوار کوباند و به نقلی گردن زد. استیلای یعقوب بر طبرستان و گرگان موجب آزرده شدن خلیفه عباسی شد، علی‌الخصوص که در این مناطق وی به رعایا و عامه ستم رساند[۹۴]. سرانجام داعی در سال ۲۶۱ قمری، دوباره حکومت طبرستان را به‌دست گرفت. وی دستور داد، به‌انتقام کمک‌های مردم چالوس به سپاهیان یعقوب لیث، شهرشان را به‌آتش کشیدند.

    سرکوب شورش‌های بعدی

    پس از سیطرهٔ دوبارهٔ داعی بر طبرستان، عده‌ای از صحراگردان ترک نژاد، با بیش از هزار تن نیرو، از سوی داهستان به استراباد و گرگان رفته و به کشتار و غارت مردم روی آوردند. از آمل نیز خبر شورش «لیث بن فنه» شایعه گشت. داعی ابتدا ترک‌های نامسلمان را شکست داد و سپس محمد بن ابراهیم را به‌جای خود در گرگان نهاده، به‌سوی آمل رفت. لیث گریخت و به‌ری پناه برد. حاکم ری نیز در نبردی از سپاهیان علوی شکست خورد و داعی دستور داد تا لیث را سر بریدند[۹۵].

    شورش دیالمه در گرگان

    با خروج داعی از گرگان، عده‌ای از دیلمیان که در آن شهر مانده بودند، از عوامل داعی سرپیچی نموده، دست به غارت و تجاوزگری زدند. حسن بن زید نیز برادرش، محمد، را در رأس سپاهی راهی گرگان کرد. شورشیان به سوی خراسان گریختند و عامل طاهری در شهر اسفراین، شاری، را تحریک کردند تا گرگان را تصرف نماید. وی عاملان داعی را به آمل عقب نشاند؛ ولیکن وقتی بزرگان گرگان نزد شاری رفته و خیانت دیلمیان را شرح دادند، وی سیاستش را نسبت به شورشیان تغییر داد[۹۶]. شاری با توصیهٔ گرگانی‌ها، به محل گردهمایی دیلمیان هجوم برد و در یک روز سه هزار تن از آنان را کشت و سپس خود به‌خراسان رفت و داعی بار دیگر به‌گرگان بازگشت. وی فرمان داد تا بیش از هزار نفر از دیلمیان خطاکار را دستگیر کرده و دست و پای‌شان را قطع کردند[۹۷]. رستم بن قارن باوندی، که در این زمان سرزمین‌های پدری‌اش به‌دست داعی افتاده بود، نیز در تحریک دیلمی‌ها نقش داشت[۹۸].

    شورش رستم باوندی و خروج سید عقیقی

    عده‌ای از دیلمیان از ترس مجازات‌هایی که داعی بر آنان روا داشت، گریختند و به‌رستم بن قارن در کوهستان‌های طبرستان پناه بردند. اسپهبد باوندی که ناخواسته با نیرویی هزار نفری مواجه شد، پیاپی عده‌ای از آنان را به‌قلمرو داعی فرستاده و غارتگری می‌کرد. رستم به‌دروغ، به ‌قاسم بن علی حاکم علوی قومس خبر رساند که لشکر «محمد بن مهدی» از نیشابور در حال حمله به‌قومس هستند. پس از آنکه این خبر به‌گوش داعی رسید، وی از رستم خواست که به‌کمک قاسم بن علی برود. وی نیز با لشکریانش به قومس هجوم برد و قاسم بن علی را دستگیر کرده و در «قلعهٔ شاه دزد» در هزارجریب حبس کرد و او در آن مکان آنقدر ماند تا از دنیا رفت. رستم پس از آن نیز نامه‌ای به «احمد بن عبدالله خجستانی» فرستاد و او را تحریک کرد تا به کمک هم گرگان را تصرف کنند[۹۹] و سپس خودش استرآباد و احمد خجستانی گرگان را فتح کردند. پس از تصرف این دو شهر، شایعه شد که داعی کشته شده است. سید حسن بن محمد عقیقی، حاکم ساری و پسرخالهٔ داعی با این بهانه که حکومت علویان نبایستی بدون رهبر بماند، از مردم بیعت گرفت و خود را حاکم علویان خواند[۱۰۰]. داعی پس از شنیدن اوصاف سید عقیقی، لشکری به سرکردگی «طاهر بن ابراهیم» را به‌سوی ساری فرستاد. سید عقیقی پس از شنیدن خبر زنده بودن داعی و لشکرکشی طاهر بن ابراهیم، از ساری گریخت و به اسپهبد رستم باوندی ملحق شد. داعی نیز از وی درخواست بازگشت نمود که فایده‌ای نداشت[۱۰۱]. پس از مدتی داعی نیروهایش را گردآورد و مناطق از دست رفته را بازپس ستاند[۱۰۲]. هنگامی که سپاهیان عبدالله رستم شکست خوردند، خجستانی به نیشابور و رستم بن قارن به کوهستان بازگشتند و سید عقیقی به همراهی چند تن از یارانش، در بیابان‌ها تنها ماند. سرانجام محمد بن زید وی را دستگیر کرده و نزد داعی در ساری فرستاد. سید عقیقی با ملاقات داعی اظهار پشیمانی نمود، ولی داعی کبیر فرمان مجازات را صادر کرده و وی به‌وسیله یک ترک رومی، در محلهٔ «دروازه گرگان» ساری گردن زده و جسدش را در قبرستان زرتشتیان و به‌روایتی یهودیان، دفن کردند[۱۰۳]. حسن بن زید در اواخر عمرش بیمار شد و این مریضی یک سال ادامه داشت. برهمین اساس، برادرش محمد بن زید در گرگان و خودش در آمل مستقر بودند. دامادش، احمد بن محمد نیز کارهایش را در آمل انجام می‌داد. وی پیش از مرگ وصیت نمود که برادرش پس از او رهبری علویان را برعهده گیرد و از احمد بن محمد خواست که در آمل و شهرهای اطراف آن برای محمد بیعت جمع کند. سرانجام داعی در سوم رجب سال ۲۷۰ قمری فوت کرد[۱۰۴]. بدین‌ترتیب، داعی درطی حکومتش سه بار از طبرستان اخراج شد: اولین بار با ضدحمله سلیمان طاهری، دومین بار با حمله مفلح، سومین بار با حمله یعقوب لیث. او هربار به کوهستان‌های دور از دسترس دیلم پناه برد و هربار با حمایت دیالمه، حکومتش را پس گرفت. در خارج از طبرستان، داعی در سال ۲۵۳ گرگان را تصرف کرد ولی پس از آن، این شهر چند بار دست‌به‌دست شد. او تلاش‌هایی برای گسترش قلمرو به‌سمت جنوب کوه‌های البرز کرد، در سال ۲۵۰ قمری علویان ری را گرفتند، ولی در سال ۲۵۷ قمری آن را از دست دادند. قزوین و زنجان و قومس نیز چند سالی تحت حکومت آنها بود.

    داعیان علوی طبرستان

    حسن بن زید

    حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، ملقب به داعی اول، داعی کبیر و داعی الی الحق (داعی الحق) که در زمان متوکل به ری فرار کرده بود، به‌درخواست مردم طبرستان در سال ۲۵۰ قمری از ری به طبرستان رفته و از مردم بیعت گرفت[۱۰۵]. حسن بن زید در فاصله حکومت خود از ۲۵۰ تا ۲۷۰ قمری، چند مرتبه بر مناطق ری و زنجان و قزوین چیره گردید. در سال نخست یکی از علویان را نام محمد بن جعفر، به‌آن منطقه فرستاد که بعدها به‌دست طاهریان افتاد. در سال ۲۵۱ قمری، حسین بن احمد علوی در قزوین قیام و عمال طاهری را از منطقه بیرون کرد. در همان هنگام بود که حسین بن زید به‌همراه برادرش بر ساری مسلط شدند و با مردم لاریجان و قصران (شمال تهران فعلی) بیعت کردند. به‌گزارش ابن اسفندیار، داعی کبیر هر کسی را که هوادار سیاه‌جامگان عباسی بود، به‌عقوبتی سخت می‌کشت و چنان آنان مردم را ملامت می‌کرد تا دچار هراس شده و جز طاعت و رضای او فکری نکنند. از همین روی بود که عباسیان سعی در سرکوبی قیام او کردند و با وجود آنکه یعقوب لیث در بغداد، عنصری نامطلوب و غیر سالم محسوب می‌شد، اما او را تحریک کردند تا به‌طبرستان برود ولی اقدام یعقوب لیث با شکست روبرو شد. پس از یعقوب، عباسیان بغداد موسی بن بغا و مفلح ترکی را برای سرکوب به‌منطقه فرستادند که توفیقی در این امر به‌دست آوردند، اما بعد از مرگ خلیفه معتز بالله مجبور به بازگشت شدند و حسن همچنان بر منطق مسلط بود. مبارزات داعی کبیر به‌جنگ با طاهریان خلاصه نمی‌شد و او در جهاد با کفار نیز کوشا بود، چنانچه گزارش کرده‌اند وی دو هزار کافر را به‌قتل رسانده و غنیمت بسیاری به‌دست آورده‌ است که در میان دیالمه تقسیم کرد. او در دفع ظلم و ستم از طبرستان می‌کوشید و پس از اطلاعش از سرقت و فساد برخی از دیلمیان، پس از تذکر به‌آنان، دست و پای هزار نفر از آنان را قطع کرد. ابن ندیم چند کتاب به‌حسن نسبت می‌دهد که: الجامع فی الفقه، کتاب البیان و کتاب الحجة فی الامامة از جمله آن است[۱۰۶]. وی که از امامان مشهور زیدیه بوده‌ است، سرانجام در سال ۲۷۰ هجری قمری از دنیا رفت.

    محمد بن زید

    محمد بن زید، برادر حسن بن زید جانشین بعدی وی در حکومت علویان بود. او اواخر حیات حسن، والی گرگان بود. داعی کبیر در هنگام درگذشتش برای برادر بیعت گرفت. اما پس از مرگش، داماد او ابوالحسین، قیام کرد و گروهی با وی بیعت نمودند با آمدن محمد از گرگان، ابوالحسین به‌چالوس گریخت. در دوران حکومت محمد، شمال ایران در کشاکش سه قدرت بود. از سویی عمرو بن لیث صفاری و از دیگر سو، رافع بن هرثمه و محمد بن زید و بغداد نیز از طرف دیگر سعی می‌کرد تا از اختلافات میان آنها برای خویش بهره‌مند شوند. محمد بن زید مرتب یکی را به‌شهری منصوب می‌کرد و دیگری را تحریک می‌نمود تا آن شهر را به‌زور از چنگ او درآورد. خود این افراد نیز در خصوص سیطره بر خراسان و ری طمع داشتند و بر سر تصاحب این مناطق به جنگ می‌پرداختند. رافع بن هرثمه در نهایت گریخت و کشته و عمرو بن لیث در خراسان اسیر دست سامانیان شد و بر همین اساس، طبرستان برای محمد بن زید آزاد شد. مرعشی گزارش می‌کند که در سال ۲۸۷ قمری، اسماعیل بن احمد سامانی، عمرو بن لیث را اسیر و به‌قتل رساند و آوازه همت و مرود محمد پس از فراغت از جوانب مختلف منتشر شد. بر این اساس عرب و عجم و روم و ند به موافقت با حکومت محمد رغبت پیدا کردند و نام نیک او شهرت یافت. جعفریان پس از بیان گزارش مرعشی، عبارات آن را گواه بر رفتار متواضعانه محمد با مردم تعبیر می‌کند. حکومت محمد از جمله حکومت‌های عادلانه علویان در ایران به‌شمار می‌رود. مورخان گزارش کرده‌اند که محمد بن زید برای علویانی که تحت سلطه عراق و حجاز بودند، کمک مالی می‌فرستاد و از آنان حمایت می‌کرد. پس از کشته شدن عمرو بن لیث و تسلط سامانیان بر ماوراءالنهر، سپاهی به‌فرمان اسماعیل بن احمد سامانی به‌سوی طبرستان فرستاده شد تا آن ناحیه را به تسلط سامانیان درآورد. این سپاه در سال ۲۸۷ ه‍جری قمری به‌جنگ با محمد بن زید پرداخت و در اثر همین جنگ، داعی صغیر مجروح و سپس کشته شد. پس از آن سامانیان بر ناحیه طبرستان مستقر شدند[۱۰۷]. ابن اثیر، داعی صغیر را شخصی ادیب و دانشمند معرفی می‌کند که با مردم حسن سلوک داشته‌ است[۱۰۸].

    ناصر کبیر

    مقبرهٔ ناصر کبیر در آمل

    در مدتی که طبرستان به‌تصرف اسماعیل سامانی درآمد و مذهب تسنن را بدانجا بازگرداند و غرامت‌های فراوانی به‌قربانیان حکومت زیدیان بخشید. مردم رویان و کلار در حمایت از دو داعی مذکور ثابت قدم تر از نواحی دیگر بودند. در طبرستان و گرگان شور و گرمی نخستین راجع به‌حکومت جدید خیلی زود جای خود را به‌حمایت مردد یا مخالفت درونی داد[۱۰۹]. دراین هنگام، یک نفر علوی که وابسته به‌یاران دو داعی بود با نام ابومحمد، حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی (علی بن الحسین (زین العابدین)) بن حسین الشهید ملقب به‌ناصر کبیر، ناصر اطروش، ناصر الحق، سیدنا داعی الی الحق، که از مردان خدا و انسانی شریف از سلاله نبوی و علوی بود دست به‌قیام زد. مرعشی در این زمینه می‌نویسد:[مردمانی که] از طریق زردشتی به یُمن انفاس متبرکه او به دین محمدی نقل کردند و مذهب او را اختیار کردند و تقریبا هزاران نفر بر گرد او جمع شدند، در سال ۲۸۷ قمری خروج کرد و با لشکری انبوه رو به‌آمل نهاد اما در جنگ با سامانیان دچار شکست شده و دیالمه بسیار کشته شدند. ناصر کبیر دوباره در سال ۲۹۰ هجری، روی به‌طبرستان نهاد و چهل شبانه روز مشغول جنگ بود و سرانجام پیروز شد. سید بعد از چند ماه که در طبرستان بود، [به‌علت شکست مجدد از سامانیان] باز به‌گیلان رفت. ناصر اطروش حدود چهارده سال مشغول علم و اجتهاد بود تا وقتی که اهالی گیلان و دیلمان وی را به‌آزاد سازی طبرستان تشویق کردند. سید به سمت طبرستان حرکت کرد و در سال ۳۰۱ قمری وارد آمل شد و به‌سرای حسن بن زید( داعی کبیر) وارد شد و با مردم از راه انصاف و عدل و بخشش گناهان برخورد کرد. سید احکام پادشاهی و امر و نهی حاکمیتی را به‌سید حسن بن قاسم که ابن عم[پسر عمو] بود واگذار کرد و او را بر فرزندان صُلبی خود ترجیح داد. با این‌حال حرص دنیا حسن بن قاسم را از راه سلامت منحرف کرد و سید را گرفته و دست‌بسته به‌قلعه لارجان[لاریجان] فرستاد و این چنین پاسخ اعتماد و خوبی ناصر اطروش را داد و معرفت را به کمال رسانید. تعدادی از سپاهیان حسن بن قاسم که شاهد این واقعه بودند، به‌خانه ناصر اطروش ریخته و به‌غارت اموال پرداخته اهل و عیال ناصر اطروش را با خود بردند. برخی از سپاهیان به‌حسن بن قاسم اعتراض کردند و علیه او شورش کردند و وی که اوضاع را وخیم دید، به‌مقابله با شورشیان پرداخت، ولی در این حین مجروح گشت و خانه نشین شد. در این هنگام لیلی بن نعمان، نماینده سید ناصر در ساری با عجله خود را به‌آمل رسانده و اوضاع را به‌دست گرفت و سید ناصر را آزاد کرد. سید مردانگی را به‌اتمام رسانده و حسن بن قاسم را بخشید و بعد از چندی دخترش را به‌عقد حسن بن قاسم درآورد و حکومت گرگان را به‌وی سپرد. با شرایط پیش آمده، ناصر کبیر سیاست را کنار گذاشت و به‌طاعت و تألیف مشغول گشت و مدرسه ای بنا نهاده و به‌تعلیم و تربیت شاگردان پرداخت. ناصرالحق با عمری تلاش در راه ترویج شیعه در سال ۳۰۴ قمری از دنیا رفت[۱۱۰]. پس از مرگ او، سامانیان حدود سیزده سال در ناحیه طبرستان حکومت کردند.

    حسن بن قاسم

    پس از درگذشت اطروش، حکومت بر عهده فرزندش ابوالحسین احمد حسن که در گیلان بود قرار گرفت، اما ابوالقاسم جعفر، برادر احمد وی را در باره این کار سرزنش کرد و به‌قصد بازگرفتن تاج و تخت پدر با قوه قهریه از آمل بیرون آمد. حسن که نام پادشاهی داعی الی الحق اختیار کرده بود، شروین باوندی و شهریار قارنوندی را به‌پرداخت خراج بیشتر مجبور کرد و به‌گرگان دست یافت. مردم طبرستان خصوصاً از آن جهت که وی سربازان دیلمی را زیر نظارت مستقیم خود داشت، دوستش می‌داشتند. در سال ۳۰۶ قمری، ابوالحسین احمد داعی را فروگذاشت و در گرگان به‌برادرش جعفر پیوست. جعفر داعی را شکست داد و حکومت آمل را در دست گرفت. در نتیجه دو برادر گرگان را تصرف کردند. داعی که به‌محمد بن شهریار قارنوندی پناهنده شده بود نیز به‌دست وی گرفتار شد و محمد وی را نزد علی بن وهسودان جستانی فرستاد که در این هنگام از سوی عباسیان والی ری بود. علی داعی را به الموت فرستاد و در آنجا برادرش خسرو فیروز او را محبوس کرد، اما چون محمد بن مسافر سلاری علی را به‌قتل رساند، خسرو فیروز داعی را از بند رها کرد. داعی هفت ماه پس از فرار با سپاهی که در گیلان آماده کرده بود، به‌طبرستان بازگشت و احمد را نزدیک استرآباد شکست داد و سپس با وی مصالحه کرد، اما جعفر به‌ری و از آنجا به‌گیلان گریخت. او از سوی داعی در بیشتر زمان‌ها والی گرگان بود. در سال ۳۰۹ قمری، لیلی بن نعمان سردار داعی (نام واقعی پدر وی شهدوست بود) که پس از تیرداذ شاه گیل‌ها شده بود، دامغان، نیشابور و مرو را فتح کرد، اما از سپاه سامانی شکست خورد و کشته شد. چون سپاه شکست خورده وی به‌گرگان بازگشت، گروهی از روسای گیلی و دیلمی برای کشتن داعی دسیسه کردند. داعی از توطئه با خبر شد و شتابان به‌گرگان آمد و پنج تن از آنها از جمله هروسندان بن تیرداذ را که گیل‌ها پس از مرگ داعی به‌پادشاهی خود برگزیده بودند، خائنانه به قتل رساند. این واقعه موجب نارضایی سپاه گیلی و دیلمی گردید و سرانجام به‌قتل داعی به‌دست مرداویج بن زیار خواهرزاده هروسندان انجامید[۱۱۱]. حسن که به‌داعی صغیر شهره بود، در سال ۳۱۶ هجری قمری در نبردی با اسفار بن شیرویه کشته شد و پس از مرگ او، سلسله علویان طبرستان منقرض شد.

    افول و سقوط علویان طبرستان

    نسل های دوم و سوم علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالت‌طلبانهٔ علویان نخستین عدول کرده و به‌کنار رانده شدند. این وضعیت، زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند، فراهم نمود و خصوصا در این منطقه نیاز به‌تشکیل حکومتی بود که هر دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند. از سوی دیگر، در اواسط قرن سوم قمری، خلافت عباسی با جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبش‌ها در میان ایرانیان که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند با ظهور دولت‌هایی مانند سامانیان و صفاریان آغاز شد و از اوایل قرن چهارم قمری در شمال ایران جنبش‌های گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، سلاریان، زیاریان و آل بویه از این دسته‌ بودند. عظیمی معتقد است در سال ۳۲۰ قمری و پس از هفتاد سال از تشکیل و استقرار حکومت علویان طبرستان؛ سلطنت زیدیه در این دیار به‌دست سامانیان برای همیشه سقوط کرد و حاکمیت از آن این سلسله شد.

    قلمرو حاکمان دیلمی پس از نابودی حکومت علویان طبرستان: ██ ماکان کاکی (فیروزانیان) ██ سلاریان ██ اسماعیلیان ██ مرداویج زیاری (پررنگ: ابتدای سال ۳۱۹ ه‍.ق - کم‌رنگ: پایان سال ۳۱۹ ه‍.ق)

    عده‌ای از سپاهیان بلند‌مرتبهٔ علویان طبرستان پس از افول این حکومت، پرچم استقلال برافراشتند. از جمله این سپاهیان پیشین، مرداویج زیاری بود که قصد داشت تا امپراتوری ساسانیان را احیا کند. او نواحی بسیاری را در سال ۳۱۹ قمری فتح و سلسلهٔ زیاریان را تأسیس کرد. مرداویج در حالی‌که در اوج قدرت بود، به‌قتل رسید. پس از مرگ مرداویج، آل‌‍ بویه که پیشتر در خدمت او بودند، قدرت یافتند و جانشین مرداویج، وشمگیر، را شکست دادند و پس از آن، حکومت زیاریان به‌طبرستان محدود شد ولی آل بویه به‌چنان قدرتی دست یافت که موجب شد تا خلیفه مطیع آنان شود.

    حکومت علویان در گیلان و دیلمان

    ابوالفضل الثائر

    با شکست داعی صغیر از زیاریان، علویان چیرگی خود را بر طبرستان از دست دادند و حکومت‌شان در این ناحیه فرو پاشید. اما حکومت علوی در مناطق شدیداً زیدی دیلمان و شرق گیلان که اطروش در آنجا برای گرواندن گیلیان فعالیت کرده بود، ادامه یافت. بنیان‌گذار این حکومت که به نام ثائریان نیز مشهور است، ابوالفضل (ابوطالب) جعفربن محمدالثائر فی اللّه، نوه برادر ناصر اطروش بود که این حکومت را در هوسم تأسیس کرد. حکومت او سه دهه ادامه یافت و او در هم‌پیمانی با قدرت‌های علاقه‌مند به‌این منطقه، سه‌بار بین سال‌های ۳۳۷ و ۳۴۱ قمری توانست آمل را فتح ولی نتوانست آن را حفظ کند. الثائر سرداری خوب و مدیری موفق بود و جانشینان او حدود یک قرن بر هوسم حکومت کردند. او در سال ۳۵۰قمری درگذشت و پسرش ابوالحسین مهدی القائم بالحق نیز که او برای جانشینی خود تعیین کرده بود، مدت کوتاهی پس از او در اثر آبله مرغان جان باخت و برادرش ابوالقاسم حسین الثائر جانشین او شد، اما پس از مدت کوتاهی توسط لنگر پسر وشمگیر زیاری دستگیر و نیمه کور شد. لنگر پیشتر با ناکامی سعی کرده بود شرق گیلان، موطن زیاریان را از ابوالفضل بگیرد[۱۱۲].

    مهدی لدین الله

    امیرکا با مناذر شاه جستانی دیلمان که در الموت اقامت داشت، دچار مناقشه شد و مناذر به‌عبدالله محمد المهدی لدین الله، از پسران حسن بن قاسم داعی نامه نوشت و به‌او اصرار کرد که بین گیلیان و دیلمیان دعوی امامت زیدی کند و به‌او وعده حمایت داد. عبدالله با پذیرفتن دعوت مناذر، بغداد را که در آن تحصیل کرده بود، مخفیانه ترک کرد. در ستیز با امیرکا، ابومحمد حسن ناصری نیز که رکن الدولة برای نبرد با ثائریان به‌او پول داده بود به‌مهدی پیوست. آنها هوسم را از امیرکا گرفتند، از آنجا که ابو عبدالله المهدی دایی ابو محمد از او تحصیل‌کرده تر بود، ابومحمد حکومت را به‌او واگذار کرد. مهدی اولین علوی پس از ناصر در منطقه خزر بود که به‌عنوان امام به‌طور فراگیر مورد پذیرش زیدیان قرار گرفت. او تلاش‌های آموزشی خود را بر فائق آمدن بر دشمنی بین ناصریه و قاسمیه معطوف کرد و گفت آموزه‌های هر دو مکتب به‌طور برابر معتبرند. با این که این دیدگاه بعدها عموماً مورد پذیرش این دو جماعت قرار گرفت، آنان را از به‌رسمیت شناختن حاکمان علوی اغلب متفاوت در میان خود بازنداشت. امیرکا همچنان مهدی را از قلعه ای در نزدیکی هوسم آزار می‌داد، ولی نهایتاً دستگیر شد و مورد عفو قرار گرفت. وقتی مهدی سعی کرد رویان را فتح کند، امیرکا را در هوسم به‌عنوان قائم مقام خود گذاشت. امیرکا در غیاب او شورش کرد و او را مجبور کرد با سراسیمگی بازگردد. مهدی به‌زودی هوسم را باز تصرف کرد، امیرکا گریخت و حملاتش را ادامه داد. امیرکا در سال ۳۵۸ قمری مهدی را گرفت، ولی پس از چند ماه با فشار مناذر و سایر دیلمیان او را آزاد کرد. مهدی تا زمان وفات در سال ۳۶۰ قمری که احتمالاً در اثر مسموم شدن بوده، به‌حکومت ادامه داد. مهدی نه تنها یک رهبر سیاسی و نظامی موفق بلکه متألّهی بزرگ بود. امیرکا به‌هوسم بازگشت، ولی ابومحمد ناصری که دوبار در اعتراض به‌این که مهدی امیرکا را ترجیح می‌داد در اعتراض او را ترک کرده بود، با حمایت رکن الدوله در حکومت او مناقشه کرد. او امیرکا را دستگیر کرد و کشت و سیادت رکن‌الدوله را به‌رسمیت شناخت. بیستون زیاری در عوض حسین الثائر نیمه کور را گسیل کرد و به او پول داد تا شهر را فتح کند. پس از شکست و کشته شدن حسین به‌دست ابو محمد، پسرش ابوالحسن علی سعی در انتقام گرفت. در سال ۳۶۴ قمری او ناصریان را از هوسم اخراج کرد و با به‌رسمیت شناختن سروری زیاریان حکومت کرد. او تا ۳۶۹ قمری که ابو محمد با ناکامی برای کسب حمایت حاکمان گوناگون تلاش می‌کرد، در قدرت بود.

    برادران هارونی

    پس از این زمان، تاریخ حکومت علوی در دیلمان و گیلان به‌دلیل کمبود منابع گنگ است. دو امام بعدی زیدی منطقه خزر، ابوالحسین احمد بن حسین الموید بالله از خانواده بطحانی و برادر بزرگش ابو طالب یحیی الناطق بالحق بودند. این دو که متولد آمل، اما در بغداد تحصیل کرده بودند و بعدها به‌حلقه صاحب بن عباد وزیر بویی و عبدالجبار قاضی ارشد او در ری تعلق داشتند. آنان به‌عنوان عالمان ممتاز فقه و شریعت که آموزه قاسمیه را داشتند و به‌شرح آن می‌پرداختند مشهور بودند و آثار متعددی از آنها باقی مانده‌ است. مؤید در سال ۳۸۰ قمری در شرق گیلان قیام و دعوی امامت زیدی کرد. وی در ابتدا سعی داشت اقامت خود را در هوسم که محل نزاع بازماندگان ثائر و ناصر بود، تثبیت کند. با این‌که او دو بار شهر را به‌دست گرفت و چند سال آن را در دست داشت، اما حمایت گیلیان ناصری از او مشتاقانه نبود و او هر دو بار اخراج شد و به‌ری بازگشت. بار سوم، او در بازگشت به‌ساحل خزر لنگا را که منطقه دیلمیان قاسمی بین هوسم و چالوس بود، به‌عنوان اقامتگاه خود برگزید. دیگر علویان قاسمی در این منطقه پیش از او فعال بودند که از جمله آنها نوه یحیی الهادی الی الحق بود که آموزه‌های شرعی نیای خود را در بین زیدیان ساحل خزر انتقال داد. در زمانی که مؤید خود را در لنگا تثبیت می‌کرد، کیا ابوالفضل ثائری از متحدان او، هوسم را گرفت و سروری او را به‌عنوان امام به‌رسمیت شناخت. مؤید با پشتیبانی کیا ابوالفضل و استندار رویان، سعی کرد آمل را از یک ناصری که بر این شهر برای قابوس زیاری حکومت می‌کرد، به‌چنگ آورد. او شکست خورد و استندار به‌زیاریان پیوست و سروری آنان را به‌رسمیت شناخت. در ادامه، مؤید با منوچهر پسر و جانشین قابوس پیمان صلحی بست که به‌موجب آن سالانه ۲۰۰۰ دینار دریافت می‌کرد. او در سال ۴۱۱ قمری درگذشت. لنگا مدتی تختگاه امرای علوی مدعی امامت در بین قاسمیه ماند، گرچه زمان‌های حکومت آنها چندان معلوم نیست. ابوطالب ناطق مدتی پس از مرگ برادرش موید در آنجا فعال بود. احمد بن ابی هاشم مانکدیم حسینی که به‌دلیل تفسیرش بر شرح اصول خمسه قاضی عبدالجبار در سال ۴۱۷ قمری قیام کرد و نام حکومت المستظهر بالله را اختیار کرد، ولی مدت طولانی زنده نماند. مدت کوتاهی پس از مرگ ناطق، علی بن جعفر حقینی المهدی لدین الله که حسنی بود، به‌عنوان امام به رسمیت شناخته شد. او نیز شاگرد قاضی عبدالجبار در ری بود و به‌عنوان متألّه و فقیه قاسمیه شهرت پیدا کرده بود. حکومت او بیش از یک دهه ادامه یافت و بعد از وفات، در لنگا دفن شد.

    مذهب و سیاست مذهبی

    در قرن چهارم قمری که سیصد سال از سقوط ساسانیان و فتح ایران توسط مسلمانان می‌گذشت، اکثر مناطق ایران زمین به‌ دین اسلام درآمده‌ بودند، ولی در طبرستان و گیلان وضع متفاوت بود. مردم این نواحی هنوز به‌دیانت زرتشتی وفادار بودند. چون تا آن زمان حاکمان مسلمان نتوانسته بودند بر این مناطق چیره شوند، نوعی آزادی دینی و سیاسی در منطقه حاکم بود. بخشی از مردم تحت تأثیر علویان زیدی، که از دست خلفا به‌منطقه می‌گریختند، به‌مذهب تشیع گرویدند و تا قرون چهارم و پنجم قمری، هنوز نیمی از مردم زرتشتی و نیمی دیگر شیعه شده بودند[۱۱۳]. حضور داعی کبیر در طبرستان سبب شد تا بسیاری از مردمان غیرمسلمان منطقه نیز به‌کیش اسلام درآیند[۱۱۴]. اسلامی‌ نیز گزارش‌ می‌کند که مردم غالباً زرتشتی شرق طبرستان، ابتدا با انگیزه‌های صرفاً سیاسی علویان را پذیرفتند، ولی تدریجاً جذب مذهب تشیع شدند[۱۱۵]. به‌گزارش جعفریان، داعی کبیر با تألیف کتاب‌هایی که عموماً مورد توجه زیدیان قرار می‌گرفت، بنیاد علمی فقهی و اعتقادی شیعی را در طبرستان ترویج و تقویت می‌کرد. داعی کبیر در طول دوران حکومتش، نکاتی را به به‌عاملان خود در خصوص سیاست‌های مذهبی‌اش نکاتی را یادآوری می کرد[۱۱۶]:

    1. عمل به‌کتاب خدا و سنت پیامبر اسلام و آنچه از طریق صحیح از علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) رسیده باشد.
    2. برتری علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) بر تمام امت مسلمان.
    3. نهی مردم از قول به‌ جبر و تشبیه.
    4. نهی از مخالفت با موحدینی که به‌عدل و توحید باور دارند.
    5. نهی نقل روایت در خصوص برتری اعداء الله و دشمنان علی.
    6. الزام به‌بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحیم در نمازها و عدم ترک قنوت.
    7. لزوم خواندن پنج تکبیر در نماز میت و افزودن عبارت «حی علی خیرالعمل» به‌اذان.

    این بیانیه با اعتقادات زیدیان امروزی تفاوت داشته و به‌اعتقادات شیعیان دوازده امامی قرابت بیشتری دارد[۱۱۷]. با این‌حال، عقیده داعی کبیر معمولاً تشیع زیدی عنوان شده‌ است و منابعی چون ریاض‌العلماء، او را از سادات و علمای شیعه امامیه به‌حساب آورده‌ است. به‌عقیده جعفریان، نسبت امامیه بودن داعی کبیر، نسبتی درست نیست و احتمالاً او یکی از پیروان مذهب زیدیه بوده‌ است که بر فقه حنفی فتوا می‌داده‌ است. همچنین برخی از آثار او در زیدی بودن او مورد استناد قرار گرفته‌است[۱۱۸]. وجود قیام‌های متعدد شیعی در آن دوران، نشان‌دهنده اوج فکر شیعی در سطح گسترده‌ است. البته جعفریان بر این باور است که این تشیع نه یک تشیع اعتقادی، بلکه تشیعی سیاسی بود[۱۱۹]. داعی در سیاست دینی، قوانین و مناسک شیعه و الهیات معتزله را به‌طور رسمی اجرا[۱۲۰] و از آن حمایت می‌کرد. وی جنبش خود را بر سه اصل اقامه کتاب الله، احیای سیره نبوی و امر به‌معروف و نهی از منکر بنا نمود[۱۲۱]. وی پس از رسیدن به‌حکومت، مذهب زیدیه را دین رسمی کشور اعلام نمود[۱۲۲]. داعی و برادرش محمد بن زید، هیچ‌کدام در سال‌های پس از خود به‌عنوان امام زیدی شناخته نشدند، به‌ویژه پیروان نوادهٔ ابراهیم بن قاسم، یعنی «یحیی الهادی الی الحق» بنیان‌گذار زیدیه در یمن، آنها را متهم به «ظلم و ستم» کرده‌اند. الهادی اندکی پیش از ظهورش در یمن، در زمان حکومت محمد بن زید به‌آمل سفر کرده‌ بود. زیدیان متعلق به مدرسهٔ قاسم بن ابراهیم در طبرستان نوادهٔ او را به عنوان مرجع خود در امور مذهبی می‌دانستند و حتی افرادی که از حکومت داعی کبیر و برادرش حمایت می‌کردند و تعدادی از طبری‌های زیدی پس از روی کار آمدن الهادی در یمن، به‌او پیوسته و حامی وی شدند[۱۲۳].

    خشونت

    داعی کبیر، برخورد بسیار سخت‌گیرانه با مخالفین خود داشت. داعی در دوران حکومت بر طبرستان به‌شدت بر ناصبان (دشمنان علی بن ابیطالب و شیعیان) سخت‌گیری می‌کرد. همچنین گزارش‌هایی از سخت‌گیری او بر شیعیان امامی در منابع منعکس شده‌است که می‌تواند گواهی بر زیدی‌مسلک بودن او باشد. طبق آنچه از پاره‌ای از گزارش‌ها برداشت می‌شود، اهالی جرجان و طبرستان در اواسط قرن سوم تا قرن چهارم قمری به‌مذهب امامیه گرایش داشتند[۱۲۴]. چنانچه در سنت رسمی زیدیه، وی را به‌عنوان امام نمی‌شناسند، که دلیلش احتمالاً همین رفتارهای خشونت‌آمیز او بوده‌ است. گروهی از زیدیان طبرستان به‌«ابوجعفر زُباره»، نیای خاندان بنوزباره نیشابور ساکن در مدینه، نامه‌ای نوشته و با شکایت از رفتارهای داعی، از او خواستند تا برای امامت زیدی‌ها به طبرستان رود. ابوجعفر زباره خواسته آنها را پذیرفت و به‌سوی طبرستان آمد، اما در طبرستان با پیمان‌شکنی روبرو شد و در نبردهایی که میان وی با داعی درگرفت، شکست خورد. ابونصر بخاری در گزارشی می‌گوید «داعی به‌روزگار حکومتش گروهی از دانشمندان بزرگ و سادات برجسته و مهتران علوی را کشت.» همچنین در کتاب تاریخ قم از قتل «محمد بن علی خزری» توسط داعی و به‌وسیلهٔ زهر، سخن گفته شده. حسن بن علی (عسکری) نیز از کشتار داعی به‌علت خبرچینی زیدیان، شکوه کرده‌ است. ابن اسفندیار نیز گفته‌ است داعی هر کسی را که علاقه‌ای به مسوّده داشت، به‌قتل می‌رساند. حتی سمعانی می نویسد که یکی از اهالی استرآباد در زمان داعی حسن بن زید تمام اموالش را فروخت تا از ظلم او خلاص شده و به‌نیشابور کوچ کند[۱۲۵]. به‌گفته رابینو، داعی کبیر پیش از آن‌که بمیرد، به‌دروغ خبر مرگ خود را در شهر آمل منتشر کرد و تشییع جنازه‌ای برای خودش ترتیب داد و افرادی را که از مرگ او شادمان شده‌ بودند و علیه حکومتش اقدام کردند در مسجد جامع شهر محاصره کرده و به‌قتل رساند و اجسادشان را در گودالی در شرق مسجد انداخت که سال‌ها به‌«مزار شهدا» معروف بوده‌است[۱۲۶]. یکی از دلایل خشونت داعی کبیر و برادرش علیه دیگر علویان، احتمالاً ترس این دو از رقابت دیگر سادات برای رسیدن به حکومت و گرفتن جایگاه‌شان بوده‌ است. از آنجا که در مذهب زیدیه هر یک از سادات می‌توانند با قیام علیه ظلم به‌مقام «امامت» دست یابند و وجود چند امام در یک زمانه نیز ممکن بوده‌ است، داعی و برادرش حتی راجع به‌تمایلات احتمالی دیگر سادات عکس‌العمل نشان می‌دادند[۱۲۷].

    روابط با سایر دولت‌ها

    روابط آل باوند با علویان به‌طور کلی حالتی خصمانه داشت.

    میراث

    میراث فرهنگی

    گرچه حکومت علویان در نواحی جنوبی دریای طبرستان عمر چندانی نداشت، ولی تأثیر فرهنگی آن تا قرن‌ها قابل مشاهده بود. ایجاد جوامع زیدی در شهرهای دیلمان تا خراسان و پس از آن انتقال فرهنگ زیدی در چند مرحله به‌یمن و در نتیجه رشد و شکوفایی فرهنگی یمنی‌ها از تاثیر همین حکومت کوتاه مدت بوده‌ است. علویان، پویش‌هایی فرهنگی داشته و مدارسی را برای سوادآموزی عمومی تأسیس کردند. ناصر کبیر در زمان استقرار در هوسم، چنین مدارسی را در شرق گیلان ایجاد کرد که در زمان های بعدی، به‌سمت غرب گسترش یافتند. برای این کار، می‌توان به‌سه دلیل اشاره کرد[۱۲۸]. در میان سال‌های ۲۸۷ تا ۳۰۱ قمری، یعنی در مدت ۱۴ سال، مهم‌ترین برنامه ناصر کبیر در هوسم (رامسر) و دیلم تبلیغ اسلام بود. بدین‌ترتیب او می‌توانست برای برای بازپس‌گیری قدرت از دست رفتهٔ زیدیان در طبرستان، نیرو بسیج کند و آموختن خط و سواد به‌زبان عربی که راهش تأسیس مکتب و مدرسه بود، یکی از ابزارهای این تبلیغ محسوب می‌شد. از طرف دیگر، این‌که حکومت‌های جدید انقلابی زیدی به نظم و نسق در قلمرو قدرت خود نیاز داشتند. آگاهی و قرائت قرآن و ترویج آن بین پیروان اسلام. جهت مکاتبه ‌نامه‌نگاری‌های دولتی و ارسال شیوه‌نامه‌های حکومتی. پس از فوت ناصرکبیر در سال ۳۰۴ قمری، (یعنی سه سال پس از بازپس‌گیری طبرستان از سامانیان) میراث فرهنگی او توسط جانشینانش در بخش جلگه‌ای حتی پس از سقوط دولت علویان طبرستان در آن ناحیه ادامه یافت. در زمان حکومت داعی کبیر، فضای جامعهٔ طبرستان در کوهستان و جلگه متفاوت بود. در شهرهای واقع در سواحل و مناطق دشتی، زبان عربی غالب شده بود و بحث پیرامون قرآن و گرایش‌های مذهبی و دسته‌بندی‌های دینی بسیار بود و از همین بستر، افرادی مانند محمد بن جریر طبری رشد یافتند که هیچ عنایتی به طبرستان نداشتند. حتی سه قرن بعد، هنگامی که ابن اسفندیار تاریخ سرزمین طبرستان را به‌نگارش درآورد، زبان عربی در آن غالب است. اما در کوهستان‌های طبرستان فضای متفاوتی وجود داشته؛ در آنجاست که زبان طبری به بقای خود ادامه می‌دهد و مرزبان بن رستم، شاهزادهٔ باوندی، کتاب‌هایی به این زبان نوشته‌است. گرچه بیانیهٔ رسمیت تشیع در زمان داعی کبیر در دشت‌های طبرستان ابلاغ گشت و جلگه‌نشینان طبرستان به این مذهب درآمدند ولی در کوه‌ها حتی تا دو قرن بعد، هنوز نشانه‌هایی از ادیان باستانی مردم وجود دارد[۱۲۹].

    میراث ادبی

    ترجمه‌ای از مقامات حریری به زبان طبری توسط پیروان زیدیه در دیلم.

    از آنجا که سادات علوی طبرستان در ادبیات عربی دستی داشته‌اند، بارگاه آنان محل «نشو و نما و ملجاء و پناهگاه» پژوهش‌گران دینی و سایر ادیبان زمانه بوده‌ است. به‌عنوان مثال، قصیدهٔ «ابی مقاتل ضریر»، شاعر نابینای رازی، در وصف حسن بن زید، هنوز هم شهرت بسیاری دارد[۱۳۰]. همچنین کتاب اخبار الخلفاء صولی حسن بن زید را شاعر و آگاه به‌نقد شعر معرفی می‌کند و شعرهایی را به‌او نسبت می‌دهد، از جمله ابیاتی که به‌صورت فی‌البداهه به همراه خانوادهٔ سلیمان بن عبدالله برای او فرستاد[۱۳۱].

    پیروان مذهب زیدیه، در دوره‌ای در شمال ایران کنونی زندگی می‌کردند و دارای اکثریت نسبی بودند. در طبرستان و دیلم چند قرن حکومت در دست دولت‌هایی زیدی بود و آنها دارای کتابت و صاحب قلم نیز بودند. از آنجا که اکثر آنان تباری عرب داشتند، به‌زبان عربی آثاری نگاشتند که سرآمد این افراد ناصر کبیر بوده‌ است. با این‌حال از قرون هشتم و نهم هجری به‌بعد، در آثار ایشان، زیان عربی با زبان مناطق طبرستان و دیلم آمیخته‌ است[۱۳۲]. یکی از این آثار، تفسیر کتاب‌الله است که در قرون هشتم، نهم یا دهم قمری نوشته شده‌ است. نوشته‌های به‌جا مانده از این قرون، اغلب دو زبانه و مخلوطی از عربی، فارسی و زبان‌های منطقه‌ای است. نویسندگان از کلمات و عبارات زبان منطقه‌ای برای توضیح کلمات دشوار فارسی و عربی استفاده می‌کردند[۱۳۳]. بنا بر مطالبی که در تفسیر کتاب‌الله آمده‌ است، مشخص است که نویسندهٔ کتاب مذکور، یعنی ابوالفضل دیلمی، یک شیعه زیدی بوده‌ است، چنان‌که علاقه ویژه‌ای به زید بن علی نشان می‌داده و آراء و روایاتش را بیان می‌کرده است. وی تنها یکی از فرزندان علی بن ابی‌طالب را جانشین او می‌داند و پس از نام ائمه زیدی می‌گذارد و در مسائلی چون «خالی نبودن زمانه از حجت» و رجعت دیدگاه‌های شیعیان امامی را مردود می‌داند و همچنین توجه خاصی به ناصر کبیر دارد. از آخرین مورد می‌توان حدس زد که وی از زیدیان ناصری بوده‌است[۱۳۴]. ترجمه‌هایی که از زبان عربی به‌زبان طبری انجام شده‌ است، مانند قرآن و مقامات الحریری، از میراث مکتوب مهم مازندرانی به‌شمار می‌رود. جدول زیر، ترجمهٔ آیهٔ چهارم سوره القارعة در تفسیر کتاب‌الله است[۱۳۵]:

    آیه متن قرآن نشانی ترجمه طبری آوانویسی (احتمالی) ترجمه فارسی
    القارعه4 یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ ج2 ،376پ اون روج که بون چون قلاکش سا دپات آن روز که مردم چون پروانه پراکنده باشند.

    میراث اجتماعی

    جامعه دیالمه

    در حدود سه قرن اول قمری، اشراف نظامی دیلمی با اعمال یک حکومت نظامی-امنیتی به‌بهانه قراردادن دادن مبارزه با اعراب، توانستند در این مدت طولانی اهالی محدودهٔ بزرگی از رود چالوس تا سفیدرود را تحت سلطهٔ خود داشته و مانع از پیشرفت مردم در زمینهٔ کشاورزی شوند. نظامیان و فرمانروایان دیلمی هرگونه تحرک اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ مستقل از قدرت را به‌بهانهٔ همسویی با دشمن (خلافت عباسی) سرکوب می‌کردند. در این مدت، ناحیه دیلم از لحاظ پیشرفت تمدنی دچار عقب‌ماندگی شده‌ بود، اما با پیدایش جنبش علویان زیدی و ورود علویان، این وضعیت به‌هم ریخت و به‌تعبیر ناصر عظیمی، «دیوارهای این قلعهٔ بزرگ تحت حاکمیت دیالمه، به‌ناچار فرو ریخت». کسروی می‌نویسد: «معلوم است که اسلام آوردن پذیرفتن دیلمان و درآمیختن ایشان با مسلمانان، کانون سیصدساله آن طایفه را برهم زد»[۱۳۶].

    مقبرهٔ ناصر کبیر در آمل، ناصر کبیر، کتب بسیاری نگاشت و دارای تفسیری به نام خود بود. او موجب مسلمان شدن بسیاری از اهالی دیلم شد و علاوه صاحب مکتب فقهی ناصریه است. نویسندهٔ تفسیر کتاب‌الله از وی به صورت «ناصر للحق ع» نام می‌برد.

    اسلام آوردن دیالمه

    تا پیش از تعامل و همکاری علویان با دیالمه، دیالمه از بزرگ‌ترین و ترسناک‌ترین دشمنان اسلام به‌شمار می‌آمدند. مهم‌ترین وظیفه والی منطقهٔ جبال این بود که با مهاجمین دیلمی مبارزه کند. خلافت، در حالی از تعدادی مردم کوهستان‌نشین در شمال ایران شکست خورد که امپراتوری مسلمانان در شرق یعنی تا ترکستان چین و در غرب از کوه‌های پیرنه گسترش یافته و مسلمانان از این نواحی عبور کرده بودند و در نزدیکی رود لوآر فرانسه حضور داشتند و به‌تعبیر کسروی: «سرتاسر اروپا از شنیدن نام آنها (اعراب) می‌ترسیدند». خلافت عباسی شهر قزوین را دژی در برابر دیالمه قرار داده‌بود تا مانع هجوم آنها به‌سایر مناطق شود‌. در همین زمان، احادیثی از پیامبر اسلام روایت می‌شده که هرکسی یک شبانه‌روز در قزوین به‌مجاهدت بپردازد، بهشت بر او واجب می‌شود. گرچه نمی‌توان صحت این نوع احادیث را باور کرد، ولی از این احادیث می‌توان اینطور برداشت کرد که مجاهدین مسلمان از حضور در قزوین (حتی به‌مدت یک شبانه‌روز) وحشت داشتند. کسروی معتقد است فضای کوهستانی و جنگلی دیلم، تأثیری در عدم موفقيت مسلمانان نداشته است، زیرا مجاهدین مسلمان قبلاً نیز از این دست مناطق زیاد دیده‌ بودند و این وضعیت جغرافیایی مانع‌شان نشده‌ بود. وی بدین‌ترتیب نتیجه‌گیری می‌کند که عدم پیشروی مسلمانان در دیلم، فقط به‌دلیل جنگاوری و شجاعت دیالمه بوده است[۱۳۷]. دیالمه که سیصد سال علیه مسلمانان جنگیده بودند، پس از مسلمان شدن به‌دست داعیان علوی، در کمتر از پنجاه سال بر بخش اعظم جهان اسلام حاکم شدند. آنها که سال‌ها توسط مسلمین لعن و نفرین می‌شدند، پس از این، بر سر منبرها (حتی در مکه و مدینه) تمجبد می‌شدند و خطبه به نام‌شان بود[۱۳۸].

    میراث تاریخی

    گزارش شده‌است که محمد اولین کسی بوده‌ است که بر مقبره علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) و حسین بن علی (علیه‌السّلام)، بنایی را ساخت و در این خصوص بیست هزار دینار خرج کرد. به‌گزارش ابن اسفندیار، هر سال مبلغ سی هزار درهم سرخ به‌‌مقابر علی بن ابی‌طالب، حسن بن علی و حسین بن علی و دیگر سادات و اقربای خویش می‌فرستاد و متوکل پس از مشاهده آبادانی مقابر ائمه شیعه، قبور آنان را خراب کرد[۱۳۹]. منتصر که خود را «شیعه» می‌خواند، وقتی پس از متوکل عباسی بر تخت خلافت نشست، سعی در نزدیکی با علویان داشت و اجازه داد تا ابنیه شیعیان مرمت شود. داعی کبیر با استفاده از این فرصت، به‌تعمیر، بازسازی و تأسیس ابنیه بر مقابر مسلمانان روی آورد و حرم امام حسین را که در عهد متوکل تخریب شده‌ بود، اندکی بازسازی کرد[۱۴۰]. بنا بر نقلی، داعی کبیر نخستین فردی بود که بر مرقد علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در نجف، دیواری بنا کرد و به‌تعمیر آنجا پرداخت[۱۴۱]. این در حالی است که عده‌ای دیگر محمد بن زید را نخستین فردی می‌دانند که قبر امام علی را تعمیر کرده است[۱۴۲].

    در فرهنگ

    درایران، به استان مازندران لقب «دیار علویان» داده شده‌ است و روز ۱۴ آبان که به ادعای برخی، سرآغاز بیعت مردم طبرستان با حسن بن زید است، «روز ملی مازندران» نام گرفته‌ است. ایسنا دراین‌باره نوشته‌است[۱۴۳]:

    "این روز (۱۴ آبان سال ۲۴۳ شمسی مطابق با عید سعید فطر سال 250 قمری) سرآغاز بیعت مردم این استان با حسن بن زید علوی بنیان‌گذار نخستین حکومت شیعی علوی در جهان است و ارادت عمیق و خالصانه مردم مازندران به ائمه اطهار موجب شد تا مازندرانی‌ها طی ۱۲ قرن شیعه مانده و با افکار و باورهای شیعی زندگی کنند. براین اساس این روز به عنوان «مازندران، دیار علویان» نام‌گذاری شد. همچنین تله تئاتری با عنوان «ناصرالحق» با نگاه به قیام علویان در مازندران و زندگی ناصر کبیر، در ۱۳ قسمت ۴۰ دقیقه‌ای در شبکه طبرستان تولید شد که در دههٔ صفر سال ۱۳۹۱ به نمایش درآمد".

    منبع‌شناسی

    تاریخ‌های محلی مجموعه کتاب‌هایی هستند که دربارهٔ تاریخ منطقه یا شهر خاصی نوشته شده‌اند. این دسته از کتاب‌ها دارای ارزش بالایی هستند. از کتاب‌های مهم این جرگه می‌توان به‌تاریخ طبرستان، تاریخ رویان، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران و تاریخ جرجان اشاره کرد[۱۴۴]. ابن اسفندیار، نویسندهٔ کتاب تاریخ طبرستان از دبیران دربار باوندیان بوده و به‌سختی به‌منابع خود دسترسی پیدا کرده‌ بود، کتاب‌هایی که هم‌ اکنون از بین رفته‌اند و بنابراین، کتاب وی ارزش ویژه‌ای دارد[۱۴۵]. در جلد اول، با نثری روان، به‌تاریخ طبرستان از ابتدا تا اواسط تاریخ زیاریان پرداخته است[۱۴۶]. دو کتاب تاریخ رویان نوشتهٔ اولیاءالله آملی (بعد از سال ۸۰۵ هجری قمری) و تاریخ طبرستان و رویان و مازندران نوشتهٔ ظهیرالدین مرعشی (وفات ۸۹۲ قمری) نیز اغلب مطالب ابن‌اسفندیار را تکرار کرده‌اند[۱۴۷]. تاریخ عمومی دسته‌ای از منابع هستند که به‌شرح وقایع و حوادث سرزمین‌های اسلامی و خلافت عباسی پرداخته‌اند. در این میان، تعدادی از تاریخ‌نگاران معاصر با علویان به‌موجب حضور ایشان در اوضاع سیاسی زمانه، به‌آن نیز پرداخته‌اند. مروج‌الذهب، تجارب‌الامم، زین‌الاخبار، الکامل، العبر، تاریخ یمینی و حبیب‌السیر؛ نمونه‌هایی از تاریخ عمومی مذکور هستند. برخی از این کتاب‌ها متناسب با جهت‌گیری حاکمی که مورخ برایش می‌نوشته، هستند و عدم بی‌طرفی‌شان مشهود است. به‌طور مثال برخی از مورخان خلافت عباسی؛ چهره‌ای زشت از زیاریان را نمایش داده‌اند[۱۴۸]. تاریخ‌نگاری زیدی گونه‌ای خاص از تاریخ‌نگاری اسلامی است که در آن به‌صورت خاص به‌یکی از ائمه زیدی می‌پردازد و مشابه «سیره‌نویسی» است. هدف از چنین شیوه‌ای توسط مورخان زیدی، مشروعیت بخشیدن به‌قیام‌های امامان زیدیه و نشان دادن شایستگی آنها است. علی بن بلال آملی یکی از پیشگامان نگارش تاریخ زیدیه در کتاب المصابیح خود ضمن پرداختن به‌سرگذشت بسیاری از امامان مذهب زیدیه، بر عدم به‌رسمیت شناخته شدن داعی کبیر و داعی صغیر به‌عنوان امام تأکید کرده‌ است. نام این دو علوی در سنت رسمی زیدیه یمن، به‌دلیل برخورد تند آنها با الهادی الی الحق است. چنان‌که تاریخ‌نگاری زیدی از دوره امامت الهادی رواج پیدا کرد[۱۴۹]. در سال ۱۹۸۷ میلادی، ویلفرد مادلونگ کتابی تحت عنوان اخبار ائمه زیدیه در طبرستان، دیلمان و گیلان را در بیروت چاپ کرد که برای نخستین بار در آن، از منابع یمنی مرتبط با زیدی‌های شمال ایران استفاده شده‌ بود. این کتاب از نظر فنی، ویراستاری علمی، دقت و صحت بسیار ممتاز بوده‌ است. منابع مورد نظر این کتاب از منابع دست اول مرتبط با علویان طبرستان در قرون سوم تا هفتم قمری است که برخی مستقیماً و برخی بر اساس منابع دیگری نوشته شده‌اند. مادلونگ معتقد است که در نتیجهٔ ضعیف شدن زیدی‌های حاشیهٔ دریای مازندران در دوران صفویه، منابع دست اول آنان در این ناحیه از بین رفته و تنها در یمن گردآوردی شده‌ است.

    یادداشت

    1. معروف به‌خیان و پسر ونداامید بن شهریار است که از خاندان پادوسپانیان بود و در کلار می‌زیست.
    2. دیلمی بن فرخان، مقاتل دیلمی و علی بن ابراهیم جیلی از جمله این افراد بودند.
    3. چمنو نام روستایی استراتژیک بود، زیرا در میان سه راهی آمل-ساری-سوادکوه بوده‌ است. این روستا امروز جمنان یا جمنون نامیده می‌شود و در ۲ کیلومتری شهر قائمشهر قرار دارد.
    4. وی اسپهبد (شاه) سلسلهٔ باوندیان بوده‌ است و مذهب خود را پیش‌تر از مزدیسنا به‌تسنن تغییر داده و از جانب معتصم عباسی خلعت یافته بود.
    5. اسد بن جندان (سردستهٔ لشکریان طاهری)، اسپهبد جعفر بن شهریار باوندی، انوشیروان هزارمردی، علی بن فرج، عطّاف بن ابی‌عطاف، دادمهر (سردستهٔ لشکریان قارن)، عزیز بن عبدالله، عبید بن برید خازن.
    6. عناتور بن بختانشاه، جسنف بن ماس، محمد بن کثیر، محمد بن عیاش، محمد بن ولید، موسی کاتب.
    7. وی برادر خانم داعی نیز بود.
    8. سوره حج، آیه ۳۹.
    9. صاحب الزنج، فرد شورشی علیه حکومت عباسی بود که بردگان سیاه‌ پوست را علیه حکومت عباسی به‌جنگ وا داشت. او توانست نزدیک به‌پانزده سال -از سال ۲۵۵ تا ۲۷۰ قمری، با حکومت عباسی مقابله و نیز در جنوب ایران و عراق، مدت‌ها به‌نام علوی حکومت کند. (رک: رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ۳۰۷.).
    10. حاکم صفاریان در نیشابور.
    11. دروازه گرگان دروازهٔ شرقی ساری بود که الآن به‌جای آن میدان شهداء گرفته‌ است و در میانهٔ شهر قرار دارد.
    12. به نوشته ایرنا، روز بیعت مردم تبرستان با حسن بن زید برابر با ۲۵ رمضان ۲۵۰ قمری بود که معادل شمسی آن بنا بر تصویب شورای فرهنگ عمومی استان مازندران ۱۴ آبان ۲۴۳ اعلام شده و رسمیت یافته‌ است. اما استفاده از روش‌ها و فرمول‌های مختلف نشان می‌دهد که سیزده آبان درست است نه چهارده آبان.

    پانویس

    1. مرتضی میرتبار، تاثیر مهاجرت سادات بر گسترش تشیع، ص ۷۸–۷۹.
    2. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص ۲۹۷–۲۹۸.
    3. مرتضی میرتبار، همان.
    4. میترا مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان، ص ۱۳–۱۴.
    5. Sachedina ۱۹۸۱، ص. 29
    6. Tabatabaee ۱۹۷۹، ص. ۲۰۹
    7. Chase 2010، ص. 323.
    8. ویلفرد مادلونگ متون بازیافته عربی دربارهٔ تاریخ امامان زیدی طبرستان و دیلمان و گیلان، ص 157.
    9. رسول جعفریان، همان، ص ۲۹۸.
    10. مهدی فرمانیان و علی موسوی نژاد، درس‌نامه تاریخ و عقاید زیدیه، ص ۶۶–۶۵.
    11. ویلفرد مادلونگ. همان، ص ۱۴۲_۱۴۱.
    12. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۰.
    13. مصطفی مجد، ظهور و سقوط مرعشیان، ص 57.
    14. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۰–۳۰۱.
    15. رسول جعفریان، همان، ۳۰۰.
    16. محمدعلی مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ص 59
    17. چراغعلی اعظمی سنگسری، گاوبارگان پادوسپانی، ص 20.
    18. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۰–۳۰۱.
    19. محمدعلی مفرد، همان، ص 59.
    20. تقی واردی کولایی، تاریخ علویان طبرستان، ص 52.
    21. همان، ص 53.
    22. حسین اسلامی، مازندران در تاریخ، ج 1، ص 249.
    23. محمدعلی مفرد، همان، ص 60.
    24. حسین اسلامی، همان.
    25. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۱.
    26. مرتضی میرتبار، همان، ص ۷۹.
    27. عباس ماهیگیر آبکنار و اللّهیار خلعتبری، عوامل مؤثر بر تعاملات اقوام گیل و دیلم با علویان در طبرستان، ص ۱۵۱ و ۱۵۳.
    28. حسین اسلامی، همان، ص ۲۳۵–۲۳۷.
    29. احمد کسروی ،شهریاران گمنام، ص 38.
    30. حسین اسلامی، همان، ص 249-252.
    31. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۱.
    32. تقی واردی کولایی، همان، ص 53.
    33. همان.
    34. همان، ص 54.
    35. حسین اسلامی، همان، ص 252.
    36. تقی واردی کولایی، همان، ص 54.
    37. حسین اسلامی، همان.
    38. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۱.
    39. همان، ص 307.
    40. تقی واردی کولایی، همان، ص 55.
    41. همان
    42. حسین اسلامی، همان، ج 1، ص 253.
    43. تقی واردی کولایی، همان، ص 55.
    44. همان، ص 56.
    45. همان.
    46. همان، ص 57.
    47. تقی واردی کولایی، همان، ص 58.
    48. همان
    49. همان، ص 59.
    50. همان، ص 60.
    51. همان، ص 61.
    52. حسین اسلامی، همان، ج 1، ص 259 و 260.
    53. تقی واردی کولایی، همان، ص ۶۲.
    54. همان، ص 63.
    55. همان، ص 64.
    56. تقی واردی کولایی، همان، ص 65.
    57. همان، ص 66.
    58. همان، ص 65.
    59. همان، ص 66.
    60. همان.
    61. همان، ص 67.
    62. همان، ص 68.
    63. همان.
    64. همان
    65. همان، ص 69.
    66. عبدالرفیع حقیقت، جزیره آبسکون، مجله گوهر، ش 55، ص 545.
    67. نمونه از مسکوکات طبرستان
    68. تقی واردی کولایی، همان، ص 71.
    69. همان، ص 72.
    70. همان، ص 71.
    71. همان، ص 72.
    72. همان.
    73. همان.
    74. همان.
    75. همان، ص 100.
    76. همان، ص 101.
    77. همان، ص 73.
    78. چراغعلی اعظمی سنگسری، همان، ص 22.
    79. تقی واردی کولایی، همان، ص 73.
    80. همان، ص 75.
    81. همان، ص 74.
    82. همان
    83. همان، ص 75.
    84. همان، ص 75.
    85. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 529.
    86. همان، ص 530
    87. محمد علی مفرد، همان، ص 62 ،
    88. چراغعلی اعظمی سنگسری، همان، ص 22.
    89. تقی واردی کولایی، همان، ص 75.
    90. عبدالحسین زرین کوب، همان، ص 530
    91. تقی واردی کولایی، همان، ص 75
    92. عبدالحسین زرین کوب، همان.
    93. چراغعلی اعظمی سنگسری، همان، ص 22.
    94. عبدالحسین زرین‌کوب، همان، ص 530.
    95. تقی واردی کولایی، همان، ص 77.
    96. همان.
    97. همان، ص 78.
    98. جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 588 و 587، مقاله: آل باوند.
    99. تقی واردی کولایی، همان، ص 79
    100. همان، ص 80.
    101. همان، ص 81.
    102. همان، ص 80.
    103. همان، ص 81.
    104. همان، ص 82.
    105. مهدی فرمانیان و علی موسوی نژاد، همان، ص ۶۶ و ۶۷.
    106. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۱.
    107. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۶.
    108. مرتضی میرتبار، همان، ص ۷۹.
    109. ر. ن. فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، با ترجمه حسن انوشه، ص ۱۸۰.
    110. مهدی فرمانیان و علی موسوی نژاد، همان، ص ۶۹.
    111. ر. ن. فرای، همان، ص ۱۸۲.
    112. محمد کاظم رحمتی، زیدیه در ایران، ص ۸۸.
    113. محمد علی مفرد، همان، ص 160 و 150.
    114. همان، ص ۳۰۱ و ۳۰۳.
    115. حسین اسلامی، همان، ص ۱۱۷–۱۱۹.
    116. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۱ و ۳۰۳.
    117. تقی واردی کولایی، همان، ص 87 .
    118. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۲.
    119. همان، ص 307.
    120. ویلفرد مادلونگ، متون بازیافته عربی دربارهٔ تاریخ امامان زیدی طبرستان و دیلمان و گیلان، ص 83
    121. تقی واردی کولایی، همان، ص 83.
    122. همان، ص 84.
    123. ویلفرد مادلونگ، همان، ص 175.
    124. رسول جعفریان، همان، ص۳۳۰.
    125. مصطفی معلمی، حکومت داعی کبیر در طبرستان و رویکرد دو گانگی در برخورد با مخالفان، مجموعه مقالات همایش بین‌المللی تاریخ محلی مازندران، ص 489 و 487.
    126. یاسنت لویی رابینو، مازندران و استرآباد، ترجمهٔ وحید مازندرانی، ص 68.
    127. مصطفی معلمی، همان، ص 499.
    128. محمد کاظم رحمتی، چند جُستار در تاریخ فرهنگی زیدیان طبرستان، ص 80.
    129. حسین اسلامی، همان، ج 1، ص ۲۷۴ و ۲۷۵.
    130. ابوالفتح حکیمیان، علویان طبرستان تحقیقی در احوال و آثار و عقاید فرقه زیدیه ایران، ص 214.
    131. همان، ص۱۸۰ و ۱۸۱.
    132. محمد عمادی حائری، مقدمه تفسیر کتاب‌الله، ص ۱۱ و ۱۳.
    133. همان، ص 13 و 15
    134. همان، ص ۱۹–۲۰.
    135. عباسعلی ابراهیمی، مقاله: ویژگی‌های آوایی ترجمه قرآن کریم به زبان طبری قدیم، مجله زبان پژوهی، سال هفتم، بهار 1394 ش، ش 14، ص ۱۲ و ۲۷.
    136. احمد کسروی، شهریاران گمنام، ص 52 و 53.
    137. همان، ص 23 و 27.
    138. همان، ص 55.
    139. رسول جعفریان، همان، ص ۳۰۴.
    140. میترا مهرآبادی، همان، ص 13 و 14.
    141. ابوالفتح حکیمیان ، همان، ص 203.
    142. همان، ص 205.
    143. سایت ایسنا
    144. محمد علی مفرد، همان، صفحات 13 تا 20
    145. همان.
    146. میترا مهر آبادی، همان، ص 5 و 6.
    147. محمد علی مفرد، همان.
    148. همان.
    149. محمد کاظم رحمتی، همان، ص۴۷–۵۱.