پرش به محتوا

خداشیه

از ویکی‌وحدت
خداشیه
نامخداشیه
موسسعماره بن بدیل( ملقب به خداش)
عقیده1. بدعت در دین. 2. حرام خدا حلال است. 3. عدم انجام تکالیف الهی با توجیه

خدّاشیه‏ از شاخه «راوندیه» و قائل به نبوت مردی به نام عمار (عمارة‌بن‌بدیل) ملقب به «خدّاش» بودند که در خراسان قیام کرد و به دست اسد‌بن‌عبدالله برادر خالد‌بن‌عبدالله القسری به قتل رسید.

تاریخچه

گویا «خدّاش» لقب زشتی است که مخالفان به او داده‌اند و به قول ایشان چون وی به دین اسلام خدشه وارد می‌کرد، او را خدّاش می‌خواندند. وی در آغاز از پیروان شخصی به نام کثیر بود که از داعیان آل‌عباس به شمار می‏ رفت. چون کثیر بی‌‏سواد بود، خدّاش در او نفوذ کرد. طبری و ابن اثیر می‌‏نویسند که «خدّاش» در آغاز نصرانی بود و در کوفه مسلمان شد و سپس برای تبلیغ مرام خود به خراسان آمد[۱]. وی در آغاز خود را مانند پیشوایش کثیر از داعیان عباسی معرفی ‏کرد. مطهر بن‌طاهر مقدسی می‌‏نویسد: چیزی نگذشت که «خدّاش» موضوع دعوت را تغییر داد و راه «اباحه» را پیش گرفت و زنان مردم را بر یکدیگر جایز شمرد و نخستین کسی بود که مذهب باطنیه را آشکار کرد و چنین وانمود می‏‌کرد که همه این امور را به دستور امام محمد‌بن‌علی بن عبدالله بن عباس می‌کند و این اعتقاد و روش دینی اوست. گویند چون محمد‌بن‌علی‌بن‌عبدالله از دعاوی باطل «خدّاش» آگاه شد، سخت برآشفت و بکیربن‌ماهان را با نامه‌‏هایی برای شیعیانش به خراسان روانه کرد و از خدّاش و پیروان او بیزاری جست. محققان معاصر نوشته‏‌اند که خدّاش در لفافه دعوت عباسی؛ به تبلیغ افکار مزدکی و شیوعی می‌‏پرداخت. فن فلوتن خاورشناس هلندی احتمال داده است که خدّاش از راوندیان باشد و می‌‏گوید این فرقه می‌‏کوشیدند تا در زیر پرده شعائر دینی، مردم را به اسلام بی‌‏اعتقاد کنند[۲].

رهبر فرقه

رهبر فرقه خدّاشیه مردی به نام عمار یا عمارةبن‌بدیل بود که ملقب به خدّاش می‌باشد و آنچه به نظر می‌رسد این است که این لقب را سایر مسلمانان به وی داده‌اند، زیرا او به اسلام ضربه و خدشه وارد کرده است و درواقع این لقب نوعی اهانت به آنها است به خصوص که خدّاشیه خود را فرقه‌ای از راوندیه می‌دانند[۳].

عقاید

خدّاشیه معتقد بودند که خدّاش حرام‌های خدا را حلال کرده و نیز استفاده از زنان مردم برای را برای یکدیگر جایز می‌دانسته است. این فرقه برای آن که واجبات را انجام ندهند از توجیه و تاویل استفاده می‌کردند. معتقد بودند که خدّاش این مطلب را از مالک بن‌هیثم و هریش بن‌سلیم گرفته است[۴]. خدّاشیه معقتد بودند که نماز، روزه، حج واجب نیست و وقتی اسم این اعمال می‌آید، هدف دیگری دنبال می‌شود. یعنی منظور از نماز، دعا برای امام و رهبر جامعه و ذکر و یادآوری وی و اطاعت از وی است، نه اعمال و حرکات مخصوصی که از صدر اسلام بدان عمل می‌شده است. و منظور از روزه، خودداری از ذکر نام امام است. (ظاهراً این تأویل یک نوع توجیه سیاسی است). و مقصود از حج این نیست که به مکه بروی و مناسک خاص را در آنجا انجام دهی، بلکه مقصود حرکت برای دیدار امام و رهبر فرقه است. مطابق با این مبنا در نماز اصطلاحی مسلمانان، هیچگونه مزیتی وجود ندارد و روزه ای که مسلمانان می‌گیرند فقط تمرین گرسنگی و تشنگی است و هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود. بنابراین، انسان نباید در هیچ حالی خود را از لذت نعمت‌هایی که خداوند داده (مثل خوردنی‌ها، آشامیدنی‌‌ها و ....) ممنوع کند[۵]. آنها برای تبیین اعتقادات خود (از جمله اباحه‌گری) به آیه ۹۳ سوره مائده استناد می‌کنند.

سر انجام

طبری می‌‏نویسد که خدّاش مردی دروغ‏‌پرداز بود و مردم را به آیین خرمیه دعوت می‏‌کرد و به پیروان خود می‏‌گفت که مراد از «روزه» خودداری از ذکر نام امام و تأویل «نماز» دعا برای او و «حج»، قصد رفتن به سوی اوست. او می‌‏گفت این سخنان را از محمدبن‌علی بن‌عبدالله بن‌عباس شنیده است. اسد بن‌عبدالله عامل خراسان چون از دعوت او آگاه شد او را دستگیر کرده دستور داد وی را مثله کرده و سپس کشتند[۶]. در نقل دیگری هم آمده است که خدّاشیه باعث اختلافاتی در مرو خراسان شدند که موجب شد اسد بن‌عبدالله برادر خالد بن‌عبدالله القسری به آنها حمله کند و و تعدادی از آنها را بکشد و نیز خدّاش را مثله کرده کشتند[۷][۸] و اینگونه شد که قائله خدّاشیه به پایان رسید.

پانویس

  1. ابوالفرج معافی بن‌زکریا نهروانی، الجلیس الصالح والأنیس الناصح، بیروت، بی‌تا، ج ۱، ص ۵۶۴.
  2. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1372 ش، چ دوم، ص 178.
  3. أبوالفرج معافی بن‌زکریا نهروانی، همان.
  4. ابن عساکر،( أبی‌القاسم علی‌بن‌الحسن بن‌هبة‌الله بن‌عبدالله الشافعی)، تاریخ مدینه دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، تحقیق، محب‌الدین أبی‌سعید عمر بن‌غرامة العمری، بیروت، انتشارات دارالفکر، سال 1995 م، ج ۵۶، ص ۵۱۷.
  5. همان.
  6. . محمدجواد مشکور، همان، ص 178.
  7. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق:عبدالله القاضی، بیروت، دارالکتب العلمیة، سال ۱۴۱۵ ق، چ دوم ج۴ ، ص۴۲۰.
  8. احمد بن‌عبدالوهاب نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، بیروت، انتشارات دارالکتب العلمیة، سال ۱۴۲۴ ق، چ اول، ج ۲۲، ص ۱۴.