ناصریه (زیدیه)
ناصریه | |
---|---|
موسس | ابومحمد الحسن بن علی الاطروش معروف به ناصرالحق یا ناصر کبیر. |
عقیده | از نظر کلامی ضد معتزله و از نظر فقهی پیرو فقه زیدیه |
ناصریه از شاخههای فرق «زیدیه» و از پیروان ابومحمد الحسن بن علی الاطروش معروف به ناصرالحق یا ناصر کبیر بودند. وی پایهگذار این مکتب بود که یکی از مهمترین مکاتب فکری زیدیه در شمال ایران به حساب میآمد.
تاریخچه
بعد از زوال بنیامیه و استقرار عباسیان، زیدیان که به آرزوی رسیدن به حکومت نرسیدند، با دولت عباسی در افتادند و دست به قیامهای سازماندهی شده زدند. سرکوبی ظالمانه این قیامها به دست خلفای عباسی که بیشتر به قرن دوم هجری قمری مربوط میشود، موجب پراکنده شدن علویان در سراسر جهان اسلام و ترویج تفکر زیدیه و علاقه مردم به این گروه شد. رهبران زیدیه قدرت سیاسی خود را در قرنهای دوم و سوم توسعه دادند و در نقاطی چون طبرستان (مازندران) مغرب و یمن حکومتهای محلی ایجاد کردند.
ناصر اطروش
ناصر اطروش که در منابع به ناصرللحق یا ناصرالحق و یا ناصر کبیر شناخته شده است، پایهگذار مهمترین مکتب فقه زیدی در شمال ایران است. زیدیان ساکن در شمال ایران بر مقام امامت ابومحمد، حسن بن علی بن حسن بن علی بن عُمر بن زینالعابدین (علیهالسّلام) معروف به ناصر اطروش، اتفاق نظر داشتهاند[۱][۲]. گویا وی در زمان داعی کبیر به طبرستان آمد و به تعلیم و تعلّم مردم آن دیار که تازه مسلمان شده بودند، پرداخت. بنابر نقل منابع تاریخی، ناصر کبیر نقش مهمی در مسلمان و شیعه شدن مردم طبرستان داشته است[۳]. بر این اساس، ادعا شده است در یک روز ۱۴ هزار نفر به دست او مسلمان شدهاند[۴].
زمانی که محمد بن زید کشته شد، ناصرالحق به تبلیغ دین پرداخت و مردم بسیاری از اهالی شمال (گیلان و دیلمان) با وی بیعت کردند. مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان، از اولین قیام وی در سال287هجری قمری خبر داده است. در این جنگ که میان وی و سامانیان در آمل اتفاق افتاد، ناصرالحق شکست خورد و بسیاری از مردم دیلمان کشته شدند. تجربیات شکست از سامانیان سبب شد تا ناصر اطروش در دومین حرکت نظامی در سال 290 هـ. ق، پس از چهل روز جنگ، به پیروزی دست یابد، اما پس از چند ماه مجددا از سامانیان شکست خورد و مجبور شد تا طبرستان را رها کرده و به گیلان فرار کند. تا اینکه در سال 301 با درخواست مردم گیلان و دیلمان برای آزادی طبرستان به آمل رفت و آن جا را به قلمرو خود اضافه کرد[۵]. در کتاب تاریخ طبرستان، از ترک حکومت توسط ناصر کبیر در اواخر عمر وی خبر داده شده و آمده است که پس از ترک حکومت، بسیاری به سوی او شتافتند تا فقه و حدیث را از او بیاموزند[۶].
اقداماتی از جمله حمایت از عالمان و دانشمندان، دعوت از سادات برای زندگی در طبرستان، آموزش و تعلیم قرآن کریم، تشویق شاعران، تأسیس مساجد، و همچنین تدریس فقه، حدیث و تفسیر قرآن، درباره ناصر کبیر گزارش شده است[۷].
وفات و آرامگاه
ناصر کبیر پس از سه سال و سه ماه حکومت، در ۲۵ شعبان ۳۰۴ق در شهر آمل درگذشت و او را در خانه قاسمبنعلی به خاک سپردند[۸][۹][۱۰].
ولی دولت امامت زیدی در طبرستان که او بنیان نهاده بود تا سال 316هـ. ق و به روایتی تا 355هـ. ق ادامه یافت[۱۱]. مرقد وی از آن زمان تاکنون در آمل زیارتگاه عام و خاص زیدیان است.
آثار علمی ناصرالحق
ابنندیم 15 کتاب را مربوط به ناصرالحق یا ناصر اطروش میداند و حال آنکه برخی از زیدیان میگویند آثار علمی ناصر اطروش، به حدود یک صد عنوان کتاب میرسد. ابنندیم اضافه میکند که وی این تعداد عنوان را ندیده است و اگر کسی از آن خبر دارد، اعلان کند[۱۲].
اعتقادات ناصرالحق
مکتب کلامی ناصرالحق با دیدگاههای امام قاسم رسّی و امام هادی در آرای اساسی و اعتقادی با هم شباهت داشته است، اما او به طرز جدلی ضد معتزلیان بود. در روش فقهی، امام ناصر اطروش بیش از آنکه تحت تاثیر مستقیم تعالیم این دو امام باشد، به سنت زیدی کوفی نزدیکتر از قاسم رسّی بوده[۱۳] و تحت تاثیر امامیه قرار داشته است. در احکام ارث نظر فقه امامی را پذیرفته و دیدگاههای تبعیضآمیز اهلسنت درباره ارث که بر خاندان پدری منطبق میشود را نپذیرفته است[۱۴].
در مسئله طلاق و نیز مسح پا در وضو، مطابق با مکتب امامیه فتوا میداد، تا آنجا که برخی او را شیعه اثناعشری دانستهاند. روند نزدیکی زیدیه به امامیه در ایران بعد از امام ناصر نیز ادامه یافت، بهطوری که در اوج اقتدار زیدیه در دیلم و طبرستان و در زمان تسلط آل بویه بر دارالخلافة بغداد، زیدیه بیش از هر زمان دیگری به امامیه نزدیک شدند[۱۵]. در این مقطع آنان قول به جواز امامت مفضول را کنار نهادند و درباره صحابه همچون امامیه قضاوت کردند[۱۶][۱۷].
در همین دوره مکتب قاسمیه در طبرستان غربی و مبلغان ناصریه در گیلان شرقی و دیلمان مرکزی به تبلیغات گسترده روی آوردند. ناصریه در جستجو و انتخاب فرزندان ناصرللحق برای رهبری میکوشیدند. به همه رهبران آنها لقب «الناصر» داده شد، اما فقط یکی از فرزندان او به نام حسین بن جعفر الناصر که در هوسم حکومت میکرد(۴۷۲-۴۳۲ ق) به عنوان یک امام زیدی شناخته شده است. بعد از آخرین شکست حکومت زیدی در آمل، هوسم مرکز تعلیم و تعلّم ناصریه شد و جعفربنمحمد الثائر فیالله نوه یکی از برادران الناصر للحق، محلی برای خاندان علوی بنا نهاد. در اوایل، خصومت میان دو مکتب قاسمیه و ناصریه شدید بود، تا آنکه ابوعبدالله بن الداعی المهدی لدین الله (م ۳۶۰ق) با جدیت به ترویج این عقیده پرداخت که مبانی و آراء هردو مکتب به طور یکسان صحیح و معتبر میباشد[۱۸].
سرانجام
مکتب زیدی که فرقه ناصریه جزیی از آن است، در طول قرن ششم هجری قمری، در حاشیه دریای خزر به طور جدی افول کرد. این انحطاط به خاطر توسعه و گسترش اسماعیلیه و نزاع درونی میان مدعیان علوی بود و در نهایت، جنبش زیدی طبرستان در پی حمله مغول و ظهور صفویه به طور کامل از بین رفت.
پانویس
- ↑ مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 436
- ↑ موسوی نژاد، علی، زیدیه از ظهور تا تاسیس حکومت، مجله طلوع، شماره۱۴-۱۳، ص۲۵۵.
- ↑ موسوینژاد، مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ۱۳۹۲ش، ص۱۶۵-۱۶۶.
- ↑ مادلونگ، اخبار ائمة الزیدیة، ص۲۱۳، به نقل از: موسوینژاد، مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ۱۳۹۲ش، ص۱۶۶.
- ↑ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، موسسه اطلاعات، تهران، ۱۳۶۴ش، ص۲۱۶۲۲۱.
- ↑ ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ص۲۷۵، به نقل از مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ۱۳۹۲ش، ص۱۴۷.
- ↑ موسوینژاد، مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ۱۳۹۲ش، ص۱۶۲-۱۶۳.
- ↑ ناطق بالحق، الافادة فی تاریخ الائمة السادة، سال ۱۳۸۷ش، ص۶۱
- ↑ الحدائق الوردیة، ۱۴۲۳ق، ج۲، ص 78
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، قاهره، ج۱، ص۳۲-.۳۳.
- ↑ موسوی نژاد علی، آشنایی با زیدیه، ص90
- ↑ ابن ندیم، فهرست، ص۲۴۴.
- ↑ مادلونگ، ویلفرد، ترجمه سیدمحمد منافیان، مجله طلوع شماره ۱۵، ۱۳۸۴ش، ص۱۸۰.
- ↑ مادلونگ، ویلفرد، ترجمه سید محمد منافیان، مجله طلوع شماره ۱۵، ۱۳۸۴ش، ص۱۸۱.
- ↑ اکوع اسماعیل بن علی، الزیدیة نشأتها و معتقداتها، دارالفکر، دمشق، ص۲۹.
- ↑ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل والنحل، تصحیح احمد فهمی محمد، قاهره، ج۱، ص۱۵۶؛
- ↑ موسوی نژاد علی، آشنایی با زیدیه، ص۹۰.
- ↑ مادلونگ، ویلفرد، ترجمه سیدمحمد منافیان، مجله طلوع شماره ۱۵، ۱۳۸۴ش، ص ۱۸۲-۱۸۱.