اخلاق تقریبی برای مسافران حج (مقاله)


گرد آوری
عنوان مقاله اخلاق و آداب سفر (اخلاق تقریبی برای مسافران حج )
زبان مقاله فارسی
مرتضی مطهری

نقش عظیم اخلاق در تعمیق وحدت اسلامی آن هم در سفر زیارتی حج بر کسی پوشیده نیست .استاد شهید مطهری بعنوان یکی از عالمان برجسته و زمان شناس معاصر در نوشتار ذیل تحت عنوان اخلاق و آداب سفر نکات بسیار ارزشمند و کلیدی را جهت آموزش مسافران حج بصورت درسواره مطرح نموده اند . هر چند مطالب ذکر شده در این قسمت بیش از دو درس نمی باشد اماظاهرا بنای استاد شهید بر تکمیل این سلسله از دروس بود. امید است این نوشتار که تحت عنوان اخلاق تقریبی ذکر شده است نقطه شروعی برای تحقیقاتی عمیق در این زمینه باشد ان شاء الله.

اخلاق و آداب سفر

درس اول: فايده و لزوم درس اخلاق براى مسافران حج‏

اخلاق و آداب سفر، بخشى از اخلاق و آداب انسانى است. هر انسانى از آن نظر كه انسان است بايد داراى خُلقها و خويهاى پسنديده و بزرگوارانه باشد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: عَلَيْكُمْ بِمَكارِمِ الأَخْلاقِ فَانَّ رَبّى بَعَثَنى بِها بر شما باد به اخلاق بزرگوارانه كه خداوند مرا براى همينها مأموريت داده است. آنگاه فرمود: وَ انَّ مِنْ مَكارِمِ الأَخْلاقِ انْ يَعْفُوَ الرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ يُعْطى مَنْ حَرَمَهُ وَ يَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ يَعودَ مَنْ لا يَعودُهُ‏ [۱]

يعنى از جمله اخلاق بزرگوارانه اين است كه آدمى در مقابل بديهاى مردم خوبى كند به اينكه از انتقام صرف‏نظر كند و ببخشايد، به كسى كه از احسان به او دريغ داشته است احسان كند، با كسى كه پيوند با او را بريده است از نو پيوند كند، كسى را كه از او عيادت نكرده است عيادت كند.

اخلاق بر دو قسم است: عمومى و خصوصى. اخلاق عمومى وظايفى است كه انسان در همه جا و همه وقت بايد رعايت كند. ولى اخلاق خصوصى ناشى ازوظايف و تكاليفى است كه انسان در شرايط خاص و زمان خاص و يا نسبت به افراد خاص پيدا مى‏كند. مثلًا اخلاق خانوادگى نوع خاصى از اخلاق است، اخلاق كسبى نوعى ديگر است.


مسافرت، اخلاق و آداب خاصى را ايجاب مى‏كند زيرا وضع جديدى براى انسان به وجود مى‏آورد و انسان را در شرايط خاصى قرار مى‏دهد كه با محيط اقامت يعنى وطن متفاوت است. در مسافرت انسان با يك عده كه «همسفر» ناميده مى‏شوند، شب و روز بسر مى‏برد.

بسيارى از پرده‏ها كه تا آن وقت ميان او و همسفرانش وجود داشت خواه ناخواه برداشته مى‏شود، خواب و بيدارى‏اش با آنهاست، همكاريها و همگاميهايى كه هرگز در حضر پيش نمى‏آيد لازم مى‏شود. اينها قهراً وظايف و تكاليف خاصى را به وجود مى‏آورد و آمادگى روحى و اخلاقى مخصوصى را ايجاب مى‏كند.

در دين مقدس اسلام به اين بخش از اخلاق توجه مخصوص شده و دستورهاى بسيار مفيد و ثمربخش- كه نمونه ديگرى از جامعيت و عمق تعليمات اين دين مبين است- داده شده است. ما اميدواريم بتوانيم اينها را براى شما آقايان و بانوان محترم كه عازم سفر بيت‏اللَّه مى‏باشيد بيان كنيم.


اتفاقاً علماى اسلام اين دستورهاى اسلامى را در مقدمه حج ذكر كرده‏اند، زيرا در ميان فرايض اسلامى اين فريضه است كه مستلزم سفر و خروج از وطن مى‏باشد.


ما قبل از آنكه وارد متن آن دستورها بشويم، مقدمتاً دو مطلب را توضيح مى‏دهيم: يكى راجع به فايده و لزوم اين درس براى حجاج محترم، ديگر راجع به معنى كلمات «اخلاق» و «آداب» و «سفر» كه در عنوان درس ما قرار گرفته‏اند و همچنين كلمه «رفيق» كه معمولًا در مورد همسفر به كار برده مى‏شود.


فايده و لزوم اين درس برای حجاج

فرضاً آمادگى اخلاقى براى ساير مسافرتها لازم نباشد، براى اين سفر مذهبى اجتماعى كمال ضرورت دارد. اين سفر علاوه بر جهاتى كه در ساير سفرها وجود دارد يك سفر روحى و مذهبى است. بديهى است تا انسان از نظر روحى پاك و منزه نباشد نمى‏تواند از يك برنامه روحى بهره معنوى ببرد.


گاهى بعضى افراد مى‏پرسند: چطور است كه از نظر اسلام استطاعت مالى و استطاعت بدنى و استطاعت طريقى شرط است اما استطاعت روحى و اخلاقى‏ شرط نيست؟ يعنى چطور است كه حاجى بايد از لحاظ مالى آن‏قدر ثروت داشته باشد كه به راحتى برود به مكه و برگردد و ضربه‏اى به كار و كسب و وضع خانواده‏اش وارد نشود، و از لحاظ بدنى بايد سالم باشد مريض نباشد، از لحاظ راه بايد امنيت داشته باشد، اما لازم نيست كه حاجى از لحاظ روحى و اخلاقى سرمايه كافى داشته باشد؟ چرا؟

جواب اين است كه استطاعت روحى و اخلاقى هم شرط است اما با يك تفاوت و آن اينكه ساير استطاعتها شرط وجوب است و اما استطاعت روحى و اخلاقى شرط وجود است.

توضيح شرط وجوب و شرط وجود

شرط وجوب يعنى شرطى كه تا پيدا نشود تكليفى در كار نيست. مثلًا رسيدن مال به حد نصاب شرط وجوب زكات است، تا مال به حد نصاب نرسد تكليفى نيست.

اما شرط وجود يعنى شرطى كه تا آن شرط محقق نشود عمل انسان صحيح يا قبول نيست. مثلًا پاكى لباس و بدن شرط نماز است اما شرط وجود است، يعنى بدن و لباس بايد پاك باشد تا نماز درست باشد. همچنين حضور قلب شرط نماز است، يعنى بايد حضور قلب باشد تا نماز مقبول واقع شود و انسان را بالا ببرد و آثار خود را ببخشد.


فرق اين دو نوع شرط اين است كه انسان مكلف نيست شرط وجوب را ايجاد كند، بلكه هروقت موجود شد آن وقت انسان تكليف پيدا مى‏كند. مثلًا انسان مكلف نيست كه حتماً مال خود را به حد نصاب برساند كه زكات بدهد ولى اگر به حد نصاب رسيد زكات واجب مى‏شود.

اما شرط وجود شرطى است كه الزاماً بايد آن را ايجاد كرد. مثلًا الزاماً بايد لباس و بدن را پاك نگه داشت تا نماز صحيح باشد. همچنين الزاماً بايد حضور قلب وجود داشته باشد تا نماز مورد قبول واقع شود و اثر واقعى خود را ببخشد.


پس شرط وجود از شرط وجوب مهم‏تر است. استطاعت اخلاقى و روحى شرط وجود است، يعنى تنها در صورت آمادگى روحى و اخلاقى است كه انسان از مزاياى بى‏پايان روحى و اجتماعى بهره‏مند مى‏شود و اگر انسان اين آمادگى را نداشته باشد «محنت باديه خريده به سيم».


حالا چه دليلى داريم كه استطاعت روحى، شرط وجود يعنى شرط مقبوليت و مفيد بودن حج است؟ براى نمونه اين روايت را ذكر مى‏كنيم:


شيخ صدوق روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام مى‏فرمود: ما يُعْبَأُ بِمَنْ يَؤُمُّ هذَا الْبَيْتَ اذا لَمْ يَكُنْ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: خُلُقٌ يُخالِقُ بِهِ مَنْ صَحِبَهُ وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَحارِمِ اللَّهِ ‏[۲]

يعنى كسى كه به قصد حج به خانه كعبه مى‏آيد، مورد عنايت حق واقع نمى‏شود مگر آنكه در او سه خصلت وجود داشته باشد: اخلاق مناسبى براى معاشرت با همسفران داشته باشد، داراى نيروى حلم و بردبارى باشد كه بتواند جلو خشم خود را- كه خواه ناخواه موجبات آن در سفر پيش مى‏آيد- بگيرد، پارسايى داشته باشد كه جلو او را از گناهان بگيرد.


از اينجا مى‏توان تكليف حجاجى كه بى‏جهت با رفقا به نزاع برمى‏خيزند، زود از كوره در مى‏روند، انواع گناهان از دروغ و غيبت و غيره مرتكب مى‏شوند، فهميد و متأسفانه نقاط ضعف زيادى ازاين‏جهت در غالب حجاج محترم ديده مى‏شود.


ممكن است بگوييد استطاعت روحى و اخلاقى شرط قبول همه عبادات است، اختصاص به حج ندارد زيرا خداوند در قرآن مى‏فرمايد: انَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ [۳] يعنى همانا منحصراً خداوند عمل متقيان را مى‏پذيرد؛ تا انسان داراى تقوا و پاكى نباشد، هيچ عملى از او قبول نمى‏شود.عرض مى‏كنم بلى چنين است. هر عملى آمادگى قبلى روحى مى‏خواهد

ولى با اين تفاوت كه عمل حج گذشته از اينكه عبادت است و بايد به قصد قربت بجا آورده شود و على هذا احتياج دارد به تقواى قلب، يك عمل اجتماعى است. هركسى بايد داراى اخلاق اجتماعى مناسبى باشد تا بتواند اين وظيفه الهى را درست انجام دهد و آن اثرى كه منظور اسلام از اين اجتماع بزرگ است پيدا شود.

در حديثى كه نقل كرديم، به سه خصلت اشاره شده بود و دوتاى آنها مربوط است به شايستگى انسان از نظر اخلاق معاشرتى. براى اينكه انسان نماز درستى بخواند يا زكاتى را به قصد قربت ادا كند، لزومى ندارد كه صلاحيت اجتماعى داشته باشد اما براى اينكه عمل عظيم حج را انجام دهد لازم است صلاحيت اجتماعى داشته باشد.


پس معلوم شد كه استطاعت اخلاقى و روحى و به عبارت ديگر صلاحيت اجتماعى نيز شرط است و اين استطاعت از استطاعت مالى و بدنى و طريقى از نظر اسلام مهم‏تر است، زيرا اين را شرط وجود قرار داده كه الزاماً بايد آن را به وجود آورد و تحصيل كرد نه شرط وجوب.


درس دوم: آشنايى با چند لغت‏

وقتى كه مى‏گوييم «اخلاق و آداب سفر» بايد معنى اخلاق و معنى آداب و فرق ميان آنها را بدانيم. حتى خوب است بدانيم چرا به سفر، سفر مى‏گويند و چرا همسفر را «رفيق» مى‏گويند.

اخلاق‏

اخلاق جمع خُلق است. خلق يعنى خوى. ساختمان وجود انسان تا آنجا كه مربوط به بدن است، خَلق (به فتح خاء) گفته مى‏شود و تا آنجا كه مربوط به روح يعنى مربوط به قسمتى از تمايلات روحى است، خُلق (به ضم خاء) گفته مى‏شود.


به عبارت ديگر خَلق مربوط به شخص است و خُلق مربوط به شخصيت. در دعا وارد شده است كه هنگامى كه در مقابله آيينه مى‏ايستيد و خود را مى‏بينيد، بگوييد: اللَّهُمَّ حَسِّنْ خُلْقى كَما حَسَّنْتَ خَلْقى‏ يعنى خداوندا، اخلاق مرا نيكو گردان همچنان كه اندام مرا نيكو گردانيده‏اى و مرا به صورت انسان و در احسن تقويم آفريده‏اى.


آنچه مربوط به بدن است طرح‏ريزى و ساختمانش در رحم تمام مى‏شود. مثلًا استعداد اينكه انسان سفيدپوست باشد يا سياه‏پوست، زشت باشد يا زيبا، كوتاه باشد يا بلند، تمام اينها در مرحله رحم طرح و بنا مى‏شود و پس از اينكه كودك به دنيا مى‏آيد نه به وسيله خود او و نه به وسيله ديگران قابل تغيير نيست.


اما اخلاقيات كه مربوط به روح است در همين دنيا به وسيله خود شخص و معلمان و مربيان و اجتماع، طرح و بنا مى‏شود. البته قسمتى از استعدادهاى اخلاقى مربوط به سرشت و مرحله قبل از تولد است.


على هذا دو تفاوت ميان خَلق و خُلق هست. اولًا اينكه خَلق كه مربوط به بدن است يك منزل جلوتر يعنى در منزل رحم تكوين پيدا مى‏كند و اما خُلق كه مربوط به روح است يك منزل عقب‏تر يعنى بعد از تولد متكوّن مى‏شود.

ثانياً آنچه مربوط به خلقت بدن است از اختيار انسان بيرون است، انسان خود قادر نيست كه خلقت خود را عوض كند، اما آنچه مربوط به اخلاقيات روحى است در اختيار خود انسان است؛ هركسى خودش بايد شخصيت خود را بسازد، معمار و مهندس روح خود باشد، بنّا و سازنده اخلاق خود باشد.


انسانها از لحاظ طرز رفتار با يكديگر مختلفند، مثلًا ممكن است متواضع باشند يا متكبر، كريم و بخشنده باشند يا لئيم و ممسك، حليم و بردبار باشند يا كينه‏توز و پرخاشگر. صفاتى از قبيل تواضع و تكبر و كرم و بخل و حلم و حقد را خُلقيات مى‏گويند.


البته هنگامى به اين صفات كلمه خُلق اطلاق مى‏شود كه در روح انسان جايگزين شده باشد و جزء خويهاى انسان به شمار رود. در اثر عمل و تكرار و تلقين و غيره اين صفات در روح انسان جايگزين مى‏شوند و به اصطلاح به صورت ملكه در مى‏آيند: ملكه فاضله يا رذيله.


به عبارت ديگر عكس‏العمل هر فردى در مقابل فرد ديگر متفاوت است؛ ممكن است عكس‏العملى باشد كه به زيان او و اجتماع باشد و ممكن است عكس‏العملى باشد مفيد به حال او و اجتماع. اگر عكس‏العمل‏هاى انسان در برابر ديگران هميشه خوب و مفيد باشد و انسان عادت كند كه هميشه عكس‏العمل خوب نشان بدهد، گفته مى‏شود خلقيات او خوب است.


آداب‏

آداب جمع ادب است. تشريفاتى كه انسان براى كارهاى خود قرار مى‏دهد، آداب آن كار ناميده مى‏شود. مثلًا خوردن يك عمل طبيعى است. انسان مى‏تواند احياناً مانند حيوانات با دهان آب يا غذا بخورد و مى‏تواند با دست بخورد و يا با قاشق بخورد، مى‏تواند با دست راست بخورد و يا با دست چپ بخورد، مى‏تواند با دست‏ نشُسته يا قاشق كثيف بخورد و مى‏تواند با دست پاكيزه و يا قاشق پاكيزه بخورد.


اينكه انسان غذا را با دست راست بخورد و دست يا قاشقش شسته باشد، هنگام شروع‏ بسم اللَّه‏ بگويد، با تأنّى بخورد، لقمه‏ها را زياد بجود، آداب غذا خوردن ناميده مى‏شود.


افراد هنگام برخورد به يكديگر معمولًا آدابى را رعايت مى‏كنند. بعضيها سر خود را مى‏جنبانند يا كلاه خود را برمى‏دارند و شنيده‏ام بعضى از ملتها بينى‏هاى خود را به هم مى‏مالند، و آنها كه يادشان نرفته كه انسانند و مى‏دانند بهترين وسيله تفهيم معنويات براى انسان سخن است و بهترين آرزويى كه يك نفر براى يك نفر ديگر بايد بكند اين است كه براى او سلامت و صلح و مسالمت بخواهد، اينها وقتى كه به يكديگر مى‏رسند مى‏گويند: «سلام عليك» يعنى من براى تو از خداوند سلامت و مسالمت آرزو مى‏كنم.


سلام ادبِ ملاقات است. همچنين هر كارى آدابى دارد و همين قدر مثال كافى است. سفر نيز به نوبه خود اخلاق و آدابى دارد؛ يعنى انسان بايد از برخى خصلتهاى روحى بهره‏مند باشد، مثل اينكه نسبت به ديگران مهربان باشد و به چهره آنها لبخند بزند و هم پاره‏اى آداب را بايد رعايت كند، مثل اينكه مثلًا قبل از مسافرت دوستان خود را آگاه كند و با آنها موادعه و خداحافظى نمايد. بعداً به تفصيل درباره اخلاق و آداب سفر بحث خواهيم كرد.


سفر

كلمه سفر از ماده سفور است كه به معنى برداشتن پرده از روى يك چيز است. غزالى (به نقل‏ محجة البيضاء) مى‏گويد: سفر ازآن‏جهت سفر ناميده شده است كه پرده از روى اخلاق واقعى انسان برمى‏دارد. فقط در مسافرت مى‏توان به اخلاق واقعى اشخاص پى برد و آنها را شناخت. مى‏گويد: شخصى مى‏خواست درباره ديگرى شهادت بدهد، به او گفتند: آيا با او سفر كرده‏اى؟ گفت: نه. گفتند: پس او را نمى‏شناسى.


مى‏گويد: اگر كسى را ديديد كه مردمى كه با او معامله و دادوستد كرده‏اند و كسانى‏ كه با او مسافرت كرده‏اند از او تمجيد مى‏كنند، قطعاً بدانيد آدم خوبى است‏ .


به طور كلى هر چيزى كه انسان را در شرايط غير عادى كه آرامش روح را بهم مى‏زند قرار دهد، پرده از روى اخلاق واقعى انسان برمى‏دارد. انسان در حال عادى حكم آب راكد را دارد كه در حوضى جمع شده است؛ به واسطه ركود، مخلوطهاى آب ته‏نشين مى‏شود و آب بسيار صاف و زلال مشاهده مى‏شود. اما همين‏كه يك چوب داخل آب ببريد و آب را تكان بدهيد و زير و رو كنيد، آن‏وقت مى‏بينيد چقدر كثافت داخل اين آب است.


بسا افرادى كه در شرايط عادى به دل و نفس خود مراجعه مى‏كنند، آن را مانند همان آب حوض صاف و پاك مى‏بينند و خودشان غافلند كه اگر شرايط جديدى به وجود آيد و موجباتى پيدا شود كه صفات پليد ته‏نشين‏شده باطن ظهور كند معلوم خواهد شد كه چقدر آلودگيها در روح آنها بوده است. غزالى مى‏گويد: يكى از فوايد سفر اين است كه ماهيت هركس را بر خودش روشن مى‏كند. اخلاق واقعى هركسى در سفر ظاهر مى‏شود. در سفر معلوم مى‏شود كه كى شجاع است و كى ترسو، كى مهربان است و كى بى‏عاطفه، كى خدمتگزار است و كى لافزن و دروغگو، كى حليم و پرحوصله است و كى كم‏ظرفيت و سبك؟ و از اين روست كه سفر را سفر گفته‏اند.


سفر به طور كلى مفيد و لازم است. قطع نظر از اينكه اخلاق واقعى هركسى را بر خودش ظاهر مى‏كند، حقايق ديگرى را نيز بر انسان روشن مى‏كند: آدمى را پخته و جهان‏ديده مى‏نمايد، فوايد مادى و معنوى فراوانى دارد. در مدح سفر سخنان زيادى رسيده است. قرآن كريم به سير در زمين امر مى‏كند و آن را موجب باز شدن چشم و گوش و ازدياد عقل و تجربه مى‏داند.


در سوره مباركه حج، آيه 46 مى‏فرمايد: أَ فَلَمْ يَسيروا فِى الْارْضِ فَتَكونَ لَهُمْ قُلوبٌ يَعْقِلونَ بِها اوْ آذانٌ يَسْمَعونَ بِها يعنى آيا در زمين گردش نكرده‏اند تا روحيه‏هايى متفكر و گوشهايى باز و شنوا پيدا كنند؟


پيغمبر اكرم مى‏فرمود: سافِروا تَصِحّوا [۴] مسافرت كنيد، صحت مى‏يابيد. در ديوان‏ منسوب به مولى امير المؤمنين‏ است: تَغَرَّبْ عَنِ الْاوْطانِ فى طَلَبِ الْعُلى‏ وَ سافِرْ فَفِى الأَسْفارِ خَمْسُ فَوائِدِ تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسابُ مَعيشَةٍ وَ عِلْمٍ وَ آدابٍ وَ صُحْبَةُ ماجِدِ


يعنى در طلب علوّ و بزرگى از وطن خارج شو، زيرا در مسافرت پنج فايده وجود دارد: غصه‏هاى محلى فراموش مى‏شود، وسيله كسب معيشت است، وسيله آموختن علم است، راه ادب‏آموزى است، به وسيله سفر انسان به مصاحبت بزرگان توفيق مى‏يابد.


انورى مى‏گويد: به جرم خاك و به گردون نگاه بايد كرد كه آن كجاست ز آرام و اين كجا ز سفر به شهر خويش درون، بى‏خطر بود مردم‏ به كان خويش درون، بى‏بها بود گوهر سفر مربى مرد است و آستانه جاه‏ سفر خزانه مال است و اوستاد هنر درخت اگر متحرك شدى ز جاى به جاى‏ نه جور ارّه كشيدى و نه جفاى تبر


غزالى مى‏گويد: يكى از علما به ياران خود مى‏گويد: «سيحوا تَطيبوا، فَانَّ الْماءَ اذا كَثُرَ مَقامُهُ فى مَوْضِعٍ تَغَيَّرَ» [۵] 42يعنى سياحت كنيد تا پاكيزه شويد، زيرا آب اگر در يك جا بماند مى‏گندد .


ابو الفتح بستى مى‏گويد: لَقَدْ هُنْتُ مِنْ طولِ الْمَقامِ وَ مَنْ يَقُمْ‏ طَويلًا يُهَنْ مِنْ بَعْدِ ما كانَ مُكْرَما وَ طولُ جَمامِ الْمَرْءِ فى مُسْتَقَرِّهِ‏ يُغَيِّرُهُ لَوْناً وَ ريحاً وَ مَطْعَما [۶]


يعنى از بس كه يك جا ماندم از نظرها افتاده و پست شدم، آرى هركس در يك نقطه زياد بماند عزتش تبديل به خوارى مى‏شود، زياد ماندن مرد در جايگاه خودش رنگ و بوى و مزه او را مى‏برد.

رفيق‏

كلمه رفيق از ماده رفق است كه به معنى نرمى است. از قديم‏الايام كلمه رفيق به همسفر اطلاق مى‏شده است. در احاديث همين تعبير به كار رفته است. پيغمبر اكرم فرمود: الرَّفيقَ ثُمَّ السَّفَرَ يعنى اول رفيق خوب انتخاب كنيد، بعد تصميم به مسافرت بگيريد.


اين كلمه ازآن‏جهت براى همسفر انتخاب شده است كه لازم‏ترين شرط همسفرى، رفق و نرمى و ملايمت است. انسان بايد كوشش كند حد اكثر ملايمت و همراهى را با رفقاى خود داشته باشد. پس معلوم شد كه سفر به نوبه خود اخلاق و آدابى دارد. بايد آنها را بدانيم و بكار ببنديم.


پانویس

  1. وسائل ج2ص 224.
  2. من لا یحضره الفقیه ج 2ص 179 .
  3. مائده : 27‏
  4. من لا یحضره الفقیه ج 2ص 173
  5. محجه البیضاء ج 4ص
  6. المحاسن و الاضدا ص 136

منبع

مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (حج)، ج‏25، ص: 62-51- با تلخیص و ویرایش-