سادات حسنی آشنایی با سر سلسله های خاندان عبدالله بن حسن مثنی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۰: خط ۷۰:
وي محمّد بن عبد اللّه با کنيه«ابو عبد اللّه» و لقب مهدي بود. مادر او هند دختر ابو عبيده اسدي بود. او را «صريح قريش» مى‌گفتند؛  زيرا علاوه بر پدران در ميان مادران او تا قريش،  كنيزى وجود نداشت و در نامه اش به منصور به‌اين مطلب افتخار کرده است.  او را «نفس زكيه» و «مقتول احجار زيت» نيز ناميده‌اند. لقب نفس زکيه برخي براساس روايتي از پيامبر درباره کشته شدن يکي از فرزندانش ؛ «نفس زكيه» در «احجار الزيت».؛ يا پس از مرگش . يا پدرش يا بخاطر شدت زهد و عبادت به «نفس زكيه» گرفته است.   
وي محمّد بن عبد اللّه با کنيه«ابو عبد اللّه» و لقب مهدي بود. مادر او هند دختر ابو عبيده اسدي بود. او را «صريح قريش» مى‌گفتند؛  زيرا علاوه بر پدران در ميان مادران او تا قريش،  كنيزى وجود نداشت و در نامه اش به منصور به‌اين مطلب افتخار کرده است.  او را «نفس زكيه» و «مقتول احجار زيت» نيز ناميده‌اند. لقب نفس زکيه برخي براساس روايتي از پيامبر درباره کشته شدن يکي از فرزندانش ؛ «نفس زكيه» در «احجار الزيت».؛ يا پس از مرگش . يا پدرش يا بخاطر شدت زهد و عبادت به «نفس زكيه» گرفته است.   
گفته شده که مادرش چهارسال بر او حامله بود؛ در حاليکه پدرمادرش اين تظاهر به حاملگي را از ترس اين مي دانست که عبدالله محض بعد از هند با زني ديگر ازدواج کند. <ref>مقاتل الطالبيين،207</ref>  
گفته شده که مادرش چهارسال بر او حامله بود؛ در حاليکه پدرمادرش اين تظاهر به حاملگي را از ترس اين مي دانست که عبدالله محض بعد از هند با زني ديگر ازدواج کند. <ref>مقاتل الطالبيين،207</ref>  
به خاطر خال بزرگي که ميان دو کتف خود داشت ابتدا در ميان خانواده و سپس  با توجه به نام او پدرش و نيز به خاطر علم و دانش و ديگر فضايلش نزد همگان از جمله بسياري از بني هاشم به مهدي اهل بيت شناخته مي شد، لقبي که به نظر مي رسد تنها با سکوت و کمر با تاييد صريح او مواجه شده است.<ref>همان و ص212  ؛مناهل الضرب ص182</ref>  
به خاطر خال بزرگي که ميان دو کتف خود داشت ابتدا در ميان خانواده و سپس  با توجه به نام او پدرش و نيز به خاطر علم و دانش و ديگر فضايلش نزد همگان از جمله بسياري از بني هاشم به مهدي اهل بيت شناخته مي شد، لقبي که به نظر مي رسد تنها با سکوت و کمر با تاييد صريح او مواجه شده است.<ref>همان و ص212  ؛مناهل الضرب ص182</ref>  
عبدالله محض از همان خردسالى، او را  به همراه برادرش ابراهيم براى تعليم نزد عبد اللّه بن طاووس برده شد تا علم حديث بياموزد. از خود محمّد روايت شده است كه براى تحصيل علم،  به خانه انصار مى‌رفت و گاهى پشت در منزل آن‌ها مى‌خفت و برخى گمان مى‌كردند برده صاحب‌خانه است.<ref>همان 211</ref>   
عبدالله محض از همان خردسالى، او را  به همراه برادرش ابراهيم براى تعليم نزد عبد اللّه بن طاووس برده شد تا علم حديث بياموزد. از خود محمّد روايت شده است كه براى تحصيل علم،  به خانه انصار مى‌رفت و گاهى پشت در منزل آن‌ها مى‌خفت و برخى گمان مى‌كردند برده صاحب‌خانه است.<ref>همان 211</ref>   
او پس از قيام و دعوت به خود، در مدينه طي نامه اي به منصور عباسي ، خلافتش را ميراثي از امام علي (ع) و براساس قويتر بودن پيوندهاي نسبي و سببي اش با رسول خدا(ص) دانست و منصور را به وفاداري با بيعتي خواند که پيش از سقوط بني اميه با محمد انجام داده بود.<ref>أنساب‏الأشراف،ج‏3،ص:100؛مناهل الضرب ،ص182</ref>  
او پس از قيام و دعوت به خود، در مدينه طي نامه اي به منصور عباسي ، خلافتش را ميراثي از امام علي (ع) و براساس قويتر بودن پيوندهاي نسبي و سببي اش با رسول خدا(ص) دانست و منصور را به وفاداري با بيعتي خواند که پيش از سقوط بني اميه با محمد انجام داده بود.<ref>أنساب‏الأشراف،ج‏3،ص:100؛مناهل الضرب ،ص182</ref>  
وي سرانجام در 25 رجب يا رمضان سال 145 پس از قيام و جنگي شجاعانه و جوانمردانه با لشکرمنصور عباسي ،پس از اينکه هفتاد نفر را با دست خود به هلاکت رساند و شجاعتش  به شجاعت حمزه سيد الشهدا تشبيه مي شد،در محلي به نام «احجار زيت» در مدينه کشته شد.<ref>الاعلام،6،ص220؛مقاتل 207</ref>  
وي سرانجام در 25 رجب يا رمضان سال 145 پس از قيام و جنگي شجاعانه و جوانمردانه با لشکرمنصور عباسي ،پس از اينکه هفتاد نفر را با دست خود به هلاکت رساند و شجاعتش  به شجاعت حمزه سيد الشهدا تشبيه مي شد،در محلي به نام «احجار زيت» در مدينه کشته شد.<ref>الاعلام،6،ص220؛مقاتل 207</ref>  
فرزندانش شامل طاهر، ابراهيم، حسن،علي ، يحيي، ابراهيم ، فاطمه ،زينب ، ام کلثوم، ام سلمه ، ام سلمه صغري بودند ولي نسل وي تنها از پسرش عبدالله باقيماند که ابومحمد الاشتر خواند مي شود و پس از مرگ پدر خود را به سند رساند ولي آنجا کشته شد.<ref>مناهل الضرب،ص186</ref>  
فرزندانش شامل طاهر، ابراهيم، حسن،علي ، يحيي، ابراهيم ، فاطمه ،زينب ، ام کلثوم، ام سلمه ، ام سلمه صغري بودند ولي نسل وي تنها از پسرش عبدالله باقيماند که ابومحمد الاشتر خواند مي شود و پس از مرگ پدر خود را به سند رساند ولي آنجا کشته شد.<ref>مناهل الضرب،ص186</ref>  
ابراهيم بن عبدالله محض(97- 145 ه_) :
ابراهيم بن عبدالله محض(97- 145 ه_) :
يکي از اميران شجاع بني هاشم و عالمان و شاعران آنان بود.در اول رمضان سال ه- 145در بصره عليه منصور عباسي قيام کرد و چهارهزار نفر با او بيعت کردند و صد هزار نفر در ديوانش ثبت نام نمودند. منصور از بيم شورش او به کوفه رفت. قيام ابراهيم چنان شدت گرفت که بر بصره و شهرهاي اطراف مانند اهواز و فارس  و اسط مسلط شد و پس از آن به کوفه حمله کرد. درگيريي هاي شديدي ميان وي و لشکر عباسيان به فرماندهي حميد بن قحطه رخداد تا اينکه در 25 ذي القعده سال 145 بدست حميد به شهادت رسيد وسرش را براي منصور بردند و بدنش در باخمرا دفن شد.از جمله ياري دهندگان وي ابو حنيفه پيشواي احناف بود که همه مبلغي که نزد  خود نگهداري مي کرد، براي وي فرستاد.. <ref>براي قيام ابراهيم رک: أنساب‏الأشراف،ج‏3،ص:123 ؛ الكامل،ج‏5،ص:566؛الأعلام،ج‏1،ص:49‏ ؛سفينة البحار ؛ ج‏1 ؛ ص292‏ و نيز کتاب ابراهيم بن عبدالله حسني از همين نويسنده مراجعه کنيد</ref>  
يکي از اميران شجاع بني هاشم و عالمان و شاعران آنان بود.در اول رمضان سال ه- 145در بصره عليه منصور عباسي قيام کرد و چهارهزار نفر با او بيعت کردند و صد هزار نفر در ديوانش ثبت نام نمودند. منصور از بيم شورش او به کوفه رفت. قيام ابراهيم چنان شدت گرفت که بر بصره و شهرهاي اطراف مانند اهواز و فارس  و اسط مسلط شد و پس از آن به کوفه حمله کرد. درگيريي هاي شديدي ميان وي و لشکر عباسيان به فرماندهي حميد بن قحطه رخداد تا اينکه در 25 ذي القعده سال 145 بدست حميد به شهادت رسيد وسرش را براي منصور بردند و بدنش در باخمرا دفن شد.از جمله ياري دهندگان وي ابو حنيفه پيشواي احناف بود که همه مبلغي که نزد  خود نگهداري مي کرد، براي وي فرستاد.. <ref>براي قيام ابراهيم رک: أنساب‏الأشراف،ج‏3،ص:123 ؛ الكامل،ج‏5،ص:566؛الأعلام،ج‏1،ص:49‏ ؛سفينة البحار ؛ ج‏1 ؛ ص292‏ و نيز کتاب ابراهيم بن عبدالله حسني از همين نويسنده مراجعه کنيد</ref>  
===2.1. يحيي بن عبدالله محض===
===2.1. يحيي بن عبدالله محض===
خط ۱۲۹: خط ۱۲۹:
عيسى بن عبد اللَّه از پدرش روايت مي‌كند:‏که رياح بن مره،  حاکم مدينه که در آن وقت، زندانباني آنان را نيز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور مي طلبيد و با ما ‏ساعتى به گفتگو مي‌نشست. ‏يك روز كه مثل هميشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و  صحبت مي کرديم. مردى پشمينه پوش از در آمد و ‏رياح کارش را پرسيد.آن مرد گفت:« مي‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى كنيد.» ‏او على بن الحسن بود. ‏
عيسى بن عبد اللَّه از پدرش روايت مي‌كند:‏که رياح بن مره،  حاکم مدينه که در آن وقت، زندانباني آنان را نيز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور مي طلبيد و با ما ‏ساعتى به گفتگو مي‌نشست. ‏يك روز كه مثل هميشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و  صحبت مي کرديم. مردى پشمينه پوش از در آمد و ‏رياح کارش را پرسيد.آن مرد گفت:« مي‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى كنيد.» ‏او على بن الحسن بود. ‏
رياح گفت:‏«مسلم است كه امير المؤمنين منصور اين تسليم را درباره‏ى شما منظور خواهد داشت ( ‏در تعذيب و شكنجه به)شما تخفيف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. ‏  
رياح گفت:‏«مسلم است كه امير المؤمنين منصور اين تسليم را درباره‏ى شما منظور خواهد داشت ( ‏در تعذيب و شكنجه به)شما تخفيف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. ‏  
وقتى مي‌خواستند سادات بنى الحسن را زنجير كنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏على بن الحسن به نماز ايستاده بود. در ميان غل و زنجيرهائى كه آماده شده بود،  زنجيرى بسيار سنگين و دردناك بود. كه هيچكس طاقت فشارش را نداشت. همه از اين زنجير ‏شانه تهي کرده و فرارمي کردند. ‏در اين وقت على بن الحسن نمازش را به پايان رسانيد. ‏بي‌درنگ پاهايش دراز كرد و گفت:‏‏ از اين زنجير چقدر بي تابي مي‌كنيد. ‏بعد پاهايش را دراز کرد و گفت به‌اينها ببند.  
وقتى مي‌خواستند سادات بنى الحسن را زنجير كنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏على بن الحسن به نماز ايستاده بود. در ميان غل و زنجيرهائى كه آماده شده بود،  زنجيرى بسيار سنگين و دردناك بود. كه هيچكس طاقت فشارش را نداشت. همه از اين زنجير ‏شانه تهي کرده و فرارمي کردند. ‏در اين وقت على بن الحسن نمازش را به پايان رسانيد. ‏بي‌درنگ پاهايش دراز كرد و گفت:‏‏ از اين زنجير چقدر بي تابي مي‌كنيد. ‏بعد پاهايش را دراز کرد و گفت به‌اينها ببند.  
هنگامى كه عبد اللَّه بن حسن و سادات اين خاندان را به فرمان منصور عباسي از مدينه به ‌كوفه مي‌بردند ‏زينب ‏همسر على بن الحسن،  گريه مي‌كرد و مي‌گفت:‏«و اعبرتا من الحديد و العباد و المحامل المعراه» (واي از آهن و ‏غل و زنجير و محمل‌هاي برهنه )‏
هنگامى كه عبد اللَّه بن حسن و سادات اين خاندان را به فرمان منصور عباسي از مدينه به ‌كوفه مي‌بردند ‏زينب ‏همسر على بن الحسن،  گريه مي‌كرد و مي‌گفت:‏«و اعبرتا من الحديد و العباد و المحامل المعراه» (واي از آهن و ‏غل و زنجير و محمل‌هاي برهنه )‏
در آن روز كه آل حسن بن على را به زندان هاشميه تحويل مي دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏
در آن روز كه آل حسن بن على را به زندان هاشميه تحويل مي دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏
خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:
به روايتي اينان پس از  سه روز  از اين گفتگو از دنيا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که  به نماز ايستاده بود، به سجده رفت و ديگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمويش عبد اللَّه بن حسن گفت:‏‏« برادرزاده‏ام خوابش برده. بيدارش كنيد. ‏ وقتى نگاهش دارند ديدند از اين دنيا رفته. ‏»
به روايتي اينان پس از  سه روز  از اين گفتگو از دنيا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که  به نماز ايستاده بود، به سجده رفت و ديگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمويش عبد اللَّه بن حسن گفت:‏‏« برادرزاده‏ام خوابش برده. بيدارش كنيد. ‏ وقتى نگاهش دارند ديدند از اين دنيا رفته. ‏»
عبد اللَّه گفت:‏‏« خدا از تو راضى باشد اى برادرزاده‏ى من. من مي‌دانستم از اين مرگ بيمناكى. »
عبد اللَّه گفت:‏‏« خدا از تو راضى باشد اى برادرزاده‏ى من. من مي‌دانستم از اين مرگ بيمناكى. »
على بن الحسن در روز بيست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد . او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏  
على بن الحسن در روز بيست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏  
==فرزندان علي بن حسن:==
==فرزندان علي بن حسن:==
علي داراي نه فرزند شد که چهارتاي آنان دختراني به نام‌هاي رقية،  و فاطمة،  و أمّ كلثوم،  و أمّ الحسن و پسراني به نام‌هاي محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علي بن حسن از او باقيماند. زينب مادر حسن مکفوف و حسين شهيد فخ بود.   
علي داراي نه فرزند شد که چهارتاي آنان دختراني به نام‌هاي رقية،  و فاطمة،  و أمّ كلثوم،  و أمّ الحسن و پسراني به نام‌هاي محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علي بن حسن از او باقيماند. زينب مادر حسن مکفوف و حسين شهيد فخ بود.   
خط ۱۵۲: خط ۱۵۲:
در برخي منابع نيز از ابوبکر بن حسن مثني در اين جمع ياد شده اما همانطور که ابوالفرج تصريح کرده از چنين شخصي در کتاب هاي انساب سخن نرفته است.  
در برخي منابع نيز از ابوبکر بن حسن مثني در اين جمع ياد شده اما همانطور که ابوالفرج تصريح کرده از چنين شخصي در کتاب هاي انساب سخن نرفته است.  
==4.ابراهیم بن حسن مثنی==
==4.ابراهیم بن حسن مثنی==
  ابراهيم از بزرگان خاندان خود و شخصيت محترم و برجسته اى بود،  وي را به بزرگواري و شرافت ستوده اند  و او را عالمي از عالمان آل محمد و بزرگي از بزرگان هاشمي و سروري گرانقدر و بلند مرتبه و بزرگ جايگاه و داراي همه نيکي ها و فضيلت ها و صورت و سيرت نيکو و دودمان پا ک و بي ‏نظر با عفت و دين و فصاحت و بلاغت و مروت و شهامت و شجاعت وصف کرده اند. ابراهيم و از راويان مشهور علوي است و از طريق پدر حسن مثني  از جدش امام علي(ع) از پيامبر(ص) حديث نقل کرده است.  همچنين راوي او حديث مادرش فاطمه بنت الحسين (ع) است.  ابن حجر عسقلاني حديث ردّ شمس براي امام علي (ع) را از فضل بن مرزوق از ابراهيم غمر روايت کرده است.   
ابراهيم از بزرگان خاندان خود و شخصيت محترم و برجسته اى بود،  وي را به بزرگواري و شرافت ستوده اند  و او را عالمي از عالمان آل محمد و بزرگي از بزرگان هاشمي و سروري گرانقدر و بلند مرتبه و بزرگ جايگاه و داراي همه نيکي ها و فضيلت ها و صورت و سيرت نيکو و دودمان پا ک و بي ‏نظر با عفت و دين و فصاحت و بلاغت و مروت و شهامت و شجاعت وصف کرده اند. ابراهيم و از راويان مشهور علوي است و از طريق پدر حسن مثني  از جدش امام علي(ع) از پيامبر(ص) حديث نقل کرده است.  همچنين راوي او حديث مادرش فاطمه بنت الحسين (ع) است.  ابن حجر عسقلاني حديث ردّ شمس براي امام علي (ع) را از فضل بن مرزوق از ابراهيم غمر روايت کرده است.   
ابراهيم در خلافت سفّاح نخستين خليفه عباسي (حک:132-136ه. ق) از احترام فوق‌العاده‌اي برخوردار بود. بنا به نقلي سفاح از عبدالله محض در مورد دو فرزندش محمد(نفس زکيه) و ابراهيم سؤال مي‌ کرد و مي‌خواست از جاي آنها(مخفي گاه) آگاهي پيداکند. عبدالله اين مطلب را به برادرش ابراهيم غَمر شکايت کرد. ابراهيم به او گفت: اگر سفاح بارديگر از تو در مورد آنها پرسيد به او بگو: عموي آنها بهتر از حال برادرزاده هايش خبر دارد. عبدالله گفت: آيا سفاح به آن راضي خواهد شد؟ ابراهيم گفت: آري.  
ابراهيم در خلافت سفّاح نخستين خليفه عباسي (حک:132-136ه. ق) از احترام فوق‌العاده‌اي برخوردار بود. بنا به نقلي سفاح از عبدالله محض در مورد دو فرزندش محمد(نفس زکيه) و ابراهيم سؤال مي‌ کرد و مي‌خواست از جاي آنها(مخفي گاه) آگاهي پيداکند. عبدالله اين مطلب را به برادرش ابراهيم غَمر شکايت کرد. ابراهيم به او گفت: اگر سفاح بارديگر از تو در مورد آنها پرسيد به او بگو: عموي آنها بهتر از حال برادرزاده هايش خبر دارد. عبدالله گفت: آيا سفاح به آن راضي خواهد شد؟ ابراهيم گفت: آري.  
سفاح با ابراهيم غمر در نهان،  در مورد دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: اي امير مؤمنان با تو همچون کسي که با سلطان خود حرف مي‌زند سخن بگويم يا مانند کسي که با پسر عمويش صحبت مي‌کند با تو حرف بزنم؟ سفاح گفت: آنگونه سخن گو که شخص با پسر عمويش حرف مي‌زند. ابراهيم گفت: اي امير مؤمنان. آيا گمان مي‌کني که اگر خداوند مقدّر نموده باشد که از اين امر براي آنها چيزي باشد،  آيا تو و همة اهل زمين مي‌توانند آن را دفع کنند؟ سفاح جواب داد: نه به خدا! ابراهيم گفت: پس شما را چه مي‌شود که نعمتي که به اين شيخ(عبد الله) عنايت مي‌کني آن را برايش بي‌فايده مي‌کني؟ پس سفاح به فکر فرو رفت و گفت: به خدا بعد از اين خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت. به روايتي ديگر سفاح در پاسخ به وي گفت: «خدايت تو را براي خير خواهي من جزاي خير دهد به خدا سوگند دل آسوده ام ‏کردي. ‌اين پرس و جوي من از وسوسه‌هاي نفس اماره بود. به خدا سوگندي مي‌خورد که هيچگاه از آن بر نگردم ديگر از آن ‏دو در برابر پدرشان يا بنده‌اي ديگر ياد نکنم »و تا زنده بود با آنان به نيکي رفتار مي‌کرد. ‏.   
سفاح با ابراهيم غمر در نهان،  در مورد دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: اي امير مؤمنان با تو همچون کسي که با سلطان خود حرف مي‌زند سخن بگويم يا مانند کسي که با پسر عمويش صحبت مي‌کند با تو حرف بزنم؟ سفاح گفت: آنگونه سخن گو که شخص با پسر عمويش حرف مي‌زند. ابراهيم گفت: اي امير مؤمنان. آيا گمان مي‌کني که اگر خداوند مقدّر نموده باشد که از اين امر براي آنها چيزي باشد،  آيا تو و همة اهل زمين مي‌توانند آن را دفع کنند؟ سفاح جواب داد: نه به خدا! ابراهيم گفت: پس شما را چه مي‌شود که نعمتي که به اين شيخ(عبد الله) عنايت مي‌کني آن را برايش بي‌فايده مي‌کني؟ پس سفاح به فکر فرو رفت و گفت: به خدا بعد از اين خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت. به روايتي ديگر سفاح در پاسخ به وي گفت: «خدايت تو را براي خير خواهي من جزاي خير دهد به خدا سوگند دل آسوده ام ‏کردي. ‌اين پرس و جوي من از وسوسه‌هاي نفس اماره بود. به خدا سوگندي مي‌خورد که هيچگاه از آن بر نگردم ديگر از آن ‏دو در برابر پدرشان يا بنده‌اي ديگر ياد نکنم »و تا زنده بود با آنان به نيکي رفتار مي‌کرد. ‏.   
خط ۱۶۲: خط ۱۶۲:
==5. داود بن حسن مثني==
==5. داود بن حسن مثني==
ابو سليمان داود بن حسن مثني برادر رضاعي (شيري) امام صادق(ع) محدثي امامي و معظم و ممدوح وبود  
ابو سليمان داود بن حسن مثني برادر رضاعي (شيري) امام صادق(ع) محدثي امامي و معظم و ممدوح وبود  
مادر وي يکي از کنيزان با کمالات حسن مثني و معروف به ام خالد بربريه و و دايه امام صادق عليه السلام بود .
مادر وي يکي از کنيزان با کمالات حسن مثني و معروف به ام خالد بربريه و و دايه امام صادق عليه السلام بود .
داود مسئوليت اداره اوقاف اميرمومنان را از طرف برادرش عبدالله محض عهده دار بود و به همراه برادران و فرزندانش به زندان هاشميه محبوس شد. اما پس از توسل و دعايي که مادرش با تعليم امام صادق (ع) انجام داد ( و اکنون با نام اعمال ام داود مشهور است) به شکلي خاص و معجزه آسا از زندان آزاد شدند، براساس اين روايت  که سيد بن طاوس که خود از نسل داود است نقل کرده ، داود تا ماه رجب سال 146 يعني اولين رجب پس از قيام محمد و ابراهيم در زندان منصور بود .  نقل شده که داود در شصت سالگي در مدينه از دنيا رفت.  ولي گزارش مسعودي ديگري از مرگ داود در زندان هاشميه خبر مي دهد که پس از‌اينکه جسد اسماعيل بن حسن که مدتي مرده بود در زندان رها شد تا متلاشي گشت، داود از هوش رفت و همانجا وفات کرد.  اما اين گزارش مسعودي با روايات زنده ماندن اسماعيل بن حسن و داود بن حسن ناسازگار است و قابل پذيرش نيست.
داود مسئوليت اداره اوقاف اميرمومنان را از طرف برادرش عبدالله محض عهده دار بود و به همراه برادران و فرزندانش به زندان هاشميه محبوس شد. اما پس از توسل و دعايي که مادرش با تعليم امام صادق (ع) انجام داد ( و اکنون با نام اعمال ام داود مشهور است) به شکلي خاص و معجزه آسا از زندان آزاد شدند، براساس اين روايت  که سيد بن طاوس که خود از نسل داود است نقل کرده ، داود تا ماه رجب سال 146 يعني اولين رجب پس از قيام محمد و ابراهيم در زندان منصور بود .  نقل شده که داود در شصت سالگي در مدينه از دنيا رفت.  ولي گزارش مسعودي ديگري از مرگ داود در زندان هاشميه خبر مي دهد که پس از‌اينکه جسد اسماعيل بن حسن که مدتي مرده بود در زندان رها شد تا متلاشي گشت، داود از هوش رفت و همانجا وفات کرد.  اما اين گزارش مسعودي با روايات زنده ماندن اسماعيل بن حسن و داود بن حسن ناسازگار است و قابل پذيرش نيست.
هنگاميکه منصور عباسي عبدالله بن حسن و گروهي از خويشانش را در زندان هاشميه به زندان انداخت و پسران عبدالله يعني محمد و ابراهيم را کشبت. داود را نيز دستگير کرد و او را به نيز با غل و زنجير به عراق(زندان هاشميه کوفه) برد.
هنگاميکه منصور عباسي عبدالله بن حسن و گروهي از خويشانش را در زندان هاشميه به زندان انداخت و پسران عبدالله يعني محمد و ابراهيم را کشبت. داود را نيز دستگير کرد و او را به نيز با غل و زنجير به عراق(زندان هاشميه کوفه) برد.
۱۶۰

ویرایش